اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
از جمله ادلهاي كه اهل فلسفه در اثبات مطلوبيت و بلكه ضرورت فلسفه ارائه كردهاند، اين است كه عموم علماي دين بر اين قولاند كه تقليد در اصول دين جايز نبوده بلكه بايد اعتقاد به اين اصول، براساس ادراك عقلي مستقل از نقل و تقليد باشد:
«اگر به اين نكته توجه داشته باشيم كه دين براساس اصول اعتقادات استوار است و اصول اعتقادات با ميزان عقل سنجيده ميشود، ناچار بايد بپذيريم كه آنچه فلاسفه در مورد بررسي عقلي دين انجام ميدهند، پسنديده به شمار ميآيد.»( ماجراي فكر فلسفي در اسلام٣/ ٤١)
در پاسخ به اين استدلال بايد به نكات زير اشاره شود:
۱. در اين استدلال نيز فلاسفه مرتكب مصادره به مطلوب شدهاند و همچنان بر اين ادعا پاي فشردهاند كه استدلال و تعقل مساوي تفلسف است و هرجا كه پاي عقل و نظر عقلي در ميان است، فلسفه نيز در همانجا حضور دارد و بلكه آن عين فلسفه است، اما همانگونه كه گفتيم، در اينجا دليل عين مدعاست و اين سرآغاز گفت و گو و بحث است كه آيا تفلسف مساوي با تعقل است و آيا هيچگونه تعقل غيرفلسفي متصور نيست؟
۲. پذيرش اين ادعا كه فهم عقلاني اصول دين متوقف بر فلسفهداني و فلسفهخواني است و بدون آن امكان اعتقاد صحيح به اصول دين وجود ندارد، به نتايج زير منجر خواهد شد:
الف: اعتقادات عموم مؤمنان از صدر اسلام تا كنون به استثناي اندكي، در باب اصول دين، غلط و تقليدي بوده و فاقد ارزش است، چرا كه آنان بياطلاع از مباني و قواعد و اصول فلسفي بوده و اغلب كمترين اطلاعي از فلسفه و مباحث آن نداشته و ندارند. اينان هرگز در باب اثبات وجود خدا به برهان امكان و وجوب و يا برهان صديقين استناد نكرده و كمترين اطلاعي در باب مباحثي چون اصالت وجود يا اصالت ماهيت و... نداشتهاند. آيا فلاسفه به اين نتيجه تن ميدهند و به تضليل و تكفير همه مؤمنان فلسفهندان حكم ميكنند؟
ب: با پذيرش استدلال فوقالذكر فيلسوفان، نه تنها عموم مؤمنان در عقايدشان تخطئه ميشوند، بلكه حتي خواص از مؤمنان مثل اصحاب و ياران حضرت رسول صلي الله عليه و آله و ائمه معصومين عليهم السلام و ستارگان درخشان آسمان ايمان چون سلمان و اباذر و مقداد و عمار و مالكاشتر و كميل و حبيببن مظاهر، زراره و هشام بن حكم و ابان بن تغلب و ابن ابي عمير و احمد بن ابي نصر بزنطي و يونس بن عبدالرحمن و... نواب اربعه و نيز علماي بزرگي چون كليني، صدوق، شيخ مفيد، سيدمرتضي، شيخ طوسي، سيدبن طاووس، علامه حلي، علامه مجلسي، شيخ بهايي، شهيد اول، شهيد ثاني، صاحب جواهر، شيخ انصاري و... كه فلسفهدان نبوده و بلكه بعضاً سخت مخالف فلسفه بودهاند، ميبايست به فساد عقيده و حداقل استضعاف فكري و عقيدتي در فهم اصول دين متهم شوند!
ج: قائلان به استدلال فوقالذكر بايد توضيح دهند كه فهم عقلاني و استدلالي اصول دين در پرتو كدام مشرب و مذهب فلسفي مقبول است؟ مشرب مشّايي، اشراقي، صدرايي (جمع بين مشّائي و اشراقي) و... و آيا تنها يك نحله و مشرب از اين نحل و مشارب در عقايد خود مصاب و اهل نجاتند و الباقي گمراه و هالكاند؟ يا آنكه، نه، اصل بر اين است كه رويكرد به اصول عقايد، فلسفي باشد و تعلق به مشرب و مذهبي خاص موضوعيتي ندارد؟!
د: اگر بپذيريم كه فهم استدلالي اصول عقايد جز با فلسفه مقدور و ميسّر نيست و منظور خداوند و معصومين عليهم السلام از توصيه به تعقل نيز همين امر است. آيا در مورد عموم مردم ـ به استثناي افرادي نادر ـ اين از مصاديق تكليف بما لايطاق نيست و آيا صدور چنين تكليفي، به حكم عقل قبيح نميباشد!
مگر نه اين است كه فهم مسائل فلسفي، نه تنها براي عامه مردم بلكه براي بسياري از خواص نيز بسيار صعب و دشوار است؟ ملاصدرا در آثار خود در موارد متعددي به اين موضوع اشاره كرده است كه بسياري از فلاسفه از فهم پارهاي از مسائل فلسفي عاجز ماندهاند و يا دچار سوءفهم و اشتباهات فاحش شدهاند و تنها او ـ آن هم با عنايت ويژه الهي ـ به فهم آن مسائل نايل شده است. از جمله اين مسائل، اصل اعتقادي معاد جسماني و نيز مسأله حدوث عالم است.كه البته همانگونه كه پيشتر ديديم، او خود نيز در اين دو موضوع، به نتيجهاي برخلاف نصوص ديني رسيده است.
ملاصدرا فهرستي از مسائل مهم فلسفي را رديف ميكند كه فردي چون ابنسينا از فهم و درك صحيح آنها عاجز بوده است و در موردي نيز ابن سينا را به بلادت و كودني متصف مينمايد. با اين وجود، آيا فلاسفه همچنان بدين اعتقاد پاي ميفشارند كه فهم استدلالي اصول دين موقوف به فلسفهداني و فيلسوف شدن است؟
۳. اين سخن علما و فقهاي بزرگ كه تقليد در اصول دين جايز نبوده و بايد متكي بر استدلال عقلي باشد، هرگز ناظر به قواعد فلسفي نيست و مقصود آنان از استدلال عقلي، كه همگان بايد در اصول عقايد بدان دست يابند، چيزي فراتر از استدلالهاي عقل فطري ـ كه همگان واجد آنند- نيست. فيالمثل در اصل توحيد، افراد با استناد به برهان صنع و اثر و مؤثر به اثبات وجود خداوند ميپردازند و با استناد به وجود نظم و آثار تدبير در نظام خلقت، به حكيم و عليم بودن خداوند استدلال ميكنند. بدون شك فهم براهيني چون برهان صنع و برهان نظم در دسترس همگان بوده و هيچ نيازي به فلسفهداني ندارد.
منبع: کتاب شریف فلسفه از منظر قرآن کریم و عترت ،تالیف آقای مهدی نصیری، انتشارات کتاب صبح
والعاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی
موضوعات مرتبط: نقد کلام،فلسفه و عرفان
برچسبها: مهدی نصیری