حكمت

حكمت | رضا برنجکار

سرباز حضرت ولی عصر (عج)
حكمت

جبر فلسفی و جبر عرفانی  و  برداشت ناصواب فلاسفه و عرفا از توحید افعالی

اعوذبالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم

جبر فلسفی و نقد آن

یکی از انواع جبر، جبر فلسفی است که مبتنی بر اصل علیت و در واقع ویژگی ضرورت اصل علیت است. براساس این ویژگی، با تحقّق علت تامّه، وجود معلول ضروری است و از آن جا که انسان محکوم اصل علیت است، نمی تواند آزادانه عملی را انجام دهد یا آن عمل را ترک کند.

معمولاً در پاسخ به این اشکال گفته می شود: درست است که هر فعلی از افعال انسان، اگر محقّق شد طبق ضرورت تحقّق پیدا می کند و اگر ترک شد طبق ضرورت ترک می شود، ولی آن علتی که به تحقّق فعل یا ترک آن فعل ضرورت داده، همانا اراده و اختیار و انتخاب خود انسان است نه چیز دیگر.

براساس این پاسخ، فعل خارجی انسان، از آن رو جبری نیست که جزء اخیر آن، اراده و اختیار انسان است. اما اشکال اصلی اینجاست که اگر فعل ارادی انسان را براساس وجود اراده ی انسان توجیه کنیم، خود اراده و آزادانه بودن آن را چگونه توجیه خواهیم کرد؟ اگر اراده ی انسان همچون دیگر ممکنات نیازمند علت تامّه است و با وجود علت تامّه قطعاً تحقق خواهد یافت، پس آزادی انسان چگونه توجیه خواهد شد؟

توضیح این که به اعتقاد اکثر فیلسوفان اسلامی از جمله ملاصدرا مبادی فعل اختیاری انسان عبارتند از: علم، شوق و اراده. بر این اساس، آدمی ابتدا فعلی را تصور می کند. پس از آن، فایده ای را که از فعل به او می رسد، تصدیق می کند. این تصدیق، شوق انسان را به انجام فعل برمی انگیزد. اگر این شوق قوی باشد، اراده صادر می شود، و پس از این قوه ی محرکه ی عضلات به کار می افتد و فعل خارجی تحقّق می یابد.

نکته ی مهم این است که براساس قاعده ی ضرورت علیت، میان سلسله بالا ارتباط ضروری وجود دارد، به این معنا که با تحقق هر یک از این مبادی، تحقّق مبدأ بعدی ضروری است. پس با تحقّق علم، شوق و پس از آن اراده و عمل ضروری است. از سوی دیگر، علم نیز چون ممکن الوجود است، معلول علل خارجی است. ملاصدرا می گوید:

«مبادی أفعالنا الاختیاریّۀ واردۀ علینا من خارج.»

این علل خارجی در نهایت به واجب الوجود ختم می شود. پس ذات واجب الوجود، ضرورتاً اقتضایی دارد و این اقتضا نیز ضرورتاً اقتضایی دارد، تا این که در نهایت به علم و شوق و اراده و عمل خارجی انسان برسد. و انسان نمی تواند در مقابل این اقتضاهای ضروری ایستادگی کند و عمل دیگری انجام دهد. بدین سان هر چند عمل انسان مسبوق به اراده است، امّا اراده جبراً و ضرورتاً از انسان صادر می شود و انسان نقشی در ایجاد اراده ندارد. ملاصدرا می گوید:

«و فی جعل القصد و الإرادۀ من الأفعال الإختیاریّۀ نظرٌ، إذ لو کان الأمر کذلک لاحتاج إلی قصدٍ آخرٍ و یلزم التسلسل.»

در این عبارت ملاصدرا، بر غیراختیاری بودن اراده ی انسان تصریح کرده و بر آن چنین استدلال می کند که اگر اراده ی انسان اختیاری بود، محتاج اراده ای دیگر می بود و آن اراده هم اگر اختیاری بود نیازمند اراده ی دیگر، و تسلسل پیش می آمد، در حالی که تسلسل محال است. از این رو او تصریح می کند که انسان در افعالش مضطر است.

«إنّ النّفسَ فینا و فی سائر الحیوانات مضطرۀٌ فی أفاعیلها و حرکاتها.»

همان طور که می بینیم، فیلسوفان اسلامی نه تنها جبر علّی را ردّ نکرده اند، بلکه بر آن استدلال می کنند. در پاسخ به اشکال جبر علّی نکات زیر قابل توجه است:

۱. اختیار به معنای توانایی انسان بر اراده کردن و اراده نکردن، و در نتیجه، توانایی بر فعل خارجی و ترک آن، بدیهی ترین و وجدانی ترین معرفت آدمی است و اگر چنین معرفتی مورد تردید قرار گیرد هیچ معرفت دیگری اعتبار نخواهد داشت. بنابراین اگر فرض کنیم اصل اختیار با اصل علیت در تعارض افتد، باید اصل اختیار را پذیرفت و اصل علیت را به گونه ای تفسیر کرد که با اصل اختیار هماهنگ باشد.

۲. نظریه ی جبر دارای لوازمی است که نمی توان آن ها را پذیرفت، مثل انکار اخلاق و حسن و قبح و مسئولیت و شریعت و عدل و نبوت و معاد.

۳. اصل علیت به این معنا قابل پذیرش است که هر ممکن الوجودی علّتی دارد و علیّت به معنای تأثیر و تأثر و وابستگی، اصلی بدیهی و وجدانی است و آدمی آن را در حالات وجدانی خود مثل تأثیر نفس در اراده، وجدان می کند و منشأ تصور علیت نیز همین علم حضوری است.

۴. بر اساس فاعلیت، نفس انسان فاعل اراده است امّا همین نفس می تواند اراده نیز نکند. به دیگر سخن، نفس هم علتِ اراده می تواند باشد و هم علت عدم اراده. همین نوع علیت، فاعلیت نامیده می شود و در واقع علیّتی غیرضروری است و به جبر نمی انجامد. براساس این نوع علیت، نفس در اراده کردن نیازمند علت دیگری نیست که اشکال تسلسل پیش بیاید. بنابراین استدلال ملاصدرا در مورد غیر اختیاری بودن اراده نیز درست نیست.

منبع: کتاب شریف معرفت توحید و عدل، تالیف آقای رضا برنجکار، انتشارات نباء

_____________________

جبر عرفانی و نقد آن

منظور از توحید افعالی این است که هیچ فعلی اعم از مشیّت و اراده و عزم و قصد و رضا و نفرت و به طور کلّی همه افعال خوب و بد از هیچ شخصی سر نمی زند، جز این که مشیّت و اراده خداوند متعال بر آن تعلّق گرفته و خداوند متعال اذن صدور آن را از فاعلش داده است. یعنی فاعل مختار نیز در فعل اختیاری خود به اذن خدای تعالی محتاج است. بنابراین، فاعل حقیقی و خالق واقعی که در فعل و خلقش هیچ نیازی به دیگری ندارد، تنها خداست و حال آن که اگر انسان مشیّت و اراده و فاعلیّتی دارد، همه به اذن و خواست اوست.

پس انسان ها به مشیّت و اراده او مشیّت دار و اراده مند می شوند و چنین نیست که در عالم واقع، کاری بدون مشیّت و خواست الهی از دیگری تحقّق پیدا کند. ولی این بدان معنا نیست که غیر خدا در افعال خودش هیچ اختیار و آزادی ای ندارد و هر چه هست فعل خداست؛ بلکه منظور این است که خدا به انسان مشیّت و اراده و اختیار داده و انسان به مشیّت و اراده و اختیاری که از خدا دریافت کرده، کارهای خویش را انجام می دهد و هر جا خدا کاری را بر مصلحت خلق خویش و مطابق حکمت و تدبیر خویش بداند، مانع آن نمی شود؛ و هرگاه کاری را بر خلاف مصلحت و حکمت خویش ببیند، مانع آن می شود.

پس توحید افعالی به این معنا نیست که غیر خدا مشیّت و اراده ای ندارند یا مشیّت و اراده غیر خدا همان مشیّت و اراده خداست و در نتیجه، هیچ فاعلی غیر از خدا وجود ندارد و فاعل و موجد و مؤثّر تنها خداست.بلکه انسان ها همه دارای مشیّت و اراده اند و کارهایشان راخودشان اراده می کنند و نقش خدا در این باره، تنها تقدیر و اذن به تحقّق آن کارهاست. به همین جهت، فعل انسان ها فقط منتسب به خودشان است نه به خدا.

گفتنی است که توحید افعالی به معنایی که عارفان معتقدند صحیح نیست. عرفا می گویند:

... حضرت حق وقتی به تجلّی افعالی بر سالک متجلّی شود و سالک صاحب تجلّی جمیع افعال و اشیا را در افعال حقّ فانی می یابد و در هیچ مرتبه، هیچ شیئی را غیر حق فاعل نبیند و غیر از او را مؤثّر نشناسد. و این مقام را «محو» می نامند... .

خداوند متعال در خالقیّت و فاعلیت و مؤثّریت توحید دارد، ولی این بدان معنا نیست که موجودات دیگر به اذن او آن ها را نداشته باشند؛ بلکه توحید خداوند متعال در فاعلیّت و مؤثریّت و خالقیّت منافاتی با فاعلیّت و مؤثریّت و خالقیّت انسان ها به اذن او ندارد. و این بدان معنا نیست که فاعلیّت غیر خدا در عرض خدا باشد و خدا از فعل او بی خبر بوده و تسلّطی به فعل او نداشته باشد؛ بلکه همه افعال بندگان تحت سلطنت او و با اقتدار کامل او در مملکت او پدید می آید و او هر لحظه بخواهد، می تواند جلوی آن را بگیرد؛ امّا همان طور که گفته شد، او خود چنین خواسته است که بندگان کارشان را به قدرت و آگاهی که از خدای تعالی دریافت می کنند، انجام دهند. حضرت زهرا (علیها السلام) با اشاره به این معنا می فرماید :

اللَّهُمَّ إِنَّکَ لَسْتَ بِرَبٍّ اسْتَحْدَثْنَاکَ وَ لَا مَعَکَ إِلَهٌ أَعَانَکَ عَلَی خَلْقِنَا وَ لَا مَعَکَ رَبٌّ فَیُشْرِکَکَ فِی رُبُوبِیَّتِکَ. أَنْتَ رَبُّنَا کَمَا تَقُولُ وَ فَوْقَ مَا یَقُولُ الْقَائِلُون.
خداوندا، بی گمان، تو خداوندگاری نیستی که ما تو را پدید آورده باشیم و با تو معبودی نبود که تو را بر آفرینش ما کمک کند و خداوندگاری با تو نیست تا در خداوندی ات شریک تو شود. پس تنها تو خداوندگار ما هستی؛ همان طور که خود می گویی و بالاتر از آن چه گویندگان می گویند.

پس خداوند متعال در ربوبیّت و خالقیّت خویش هیچ شریکی ندارد و ربوبیّت و خالقیّت تنها صفت اوست و اگر کسی در مورد خاصّی، ربوبیّت و خالقیّتی پیدا کند، تنها به اذن و اراده و مشیّت اوست؛ نه این که در عرض خدا و در برابر او به چنین کاری توانا باشد. پس توحید افعالی بدین معناست که با این که خلق هم به مانند خدا موصوف به فاعلیت می شود، امّا فاعلّیت خدا به هیچ وجه، شباهتی به فاعلّیت خلق ندارد و او در فاعلیّت خویش یگانه است؛ همان طور که در ذات و صفات ذاتی یگانه است و هیچ شبیه و نظیر و مثلی برای خدای تعالی در هیچ جهتی قابل تصوّر نیست؛ چون ذات و صفات و افعال الهی به هیچ وجه برای احدی قابل تصور نیست.

منبع: کتاب شریف توحید اسماء و صفات، تالیف آقای محمد بیابانی اسکوئی، انتشارات نباء

والعاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی

والعاقبه للمتقین

التماس دعا

یا مهدی


موضوعات مرتبط: نقد کلام،فلسفه و عرفان
برچسب‌ها: رضا برنجکار , محمد بیابانی اسکوئی

تاريخ : پنجشنبه هفتم آذر ۱۳۹۸ | 9:40 | نویسنده : سرباز حضرت ولی عصر (عج) |

حصون اسلام و یاوران حقیقی امام عصر (عج) ، فقهای عظام شیعه هستند نه فلاسفه و صوفیه

اعوذبالله من الشیطان الرجیم 

بسم الله الرحمن الرحیم 

سلام علیکم 

نسل جوان ما اگر بخواهد از شرّ اضلال در امان بماند و دين راستين اسلام را پاك و همان‌طور كه بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نازل شده است از منابع اصيله فرا بگيرد، بايد يا شخصاً به اين منابع مراجعه نمايد و بدون تأويل و توجيه، دلالت كتاب و سنّت را حجّت بداند، و يا به اسلام‌شناسان - يعنى آنها كه در مكتب اهل‌بيت عليهم السلام و با غور و بررسى در اين دو منبع، اسلام را آموخته‌اند - رجوع نمايد.

اينان را همه مى‌شناسند؛ ابوذرها، مقدادها، سلمان و سليم‌ها، محمد بن مسلم‌ها، ابن‌ابى‌عمير، فضل بن شاذان، ابن‌بابويه‌ها، كلينى‌ها، شيخ طوسى‌ها و شاگردان آنها و شاگردان شاگردانشان تا زمان حاضر از علما، فقها و مراجع مى‌باشند.

اين قشر از علما هستند كه در اعصار و ادوار متمادى، اسلام را از منابع اصيل و اصل اخذ كرده و آن را دست‌به‌دست به اخلاف سپرده‌اند. اگر اين رجال بااخلاص نبودند، از عهدۀ حفظ‍‌ اين امانت، قشرهاى ديگر برنمى‌آيد و در غوغاهاى بحث‌هاى فلسفى و افكار و سخنان صوفيانۀ اين‌وآن، نه چيزى ثابت و خالص باقى مانده بود و نه مبانى اعتقادى اسلامى از گزند تحريف و تأويل مصون مى‌ماند.

همۀ اهل اطلاع و انصاف مى‌دانند كه در بين تمام دانشمندانى كه در رشته‌هاى مختلف علوم عقلى و اسلامى تبحّر و شهرت يافتند فقط‍‌، اين صنف بودند كه اسلام را حفظ‍‌ كردند، و نقش اصلى تبليغ دين به آيندگان را اين افراد ايفا نمودند، رشته‌هاى ديگر فلسفه و عرفان مصطلح، اصلاً اين هدف را ندارند و به يقين اگر مسلمان‌ها بودند وعلاءالدوله سمنانى‌ها و بايزيدها و ابوسعيدها و صوفيان هند و ايران و خانقاه‌ها، آنچه كه امروز در دست مردم نبود اسلام بود و هرچه هم بود، براى ادارۀ دين و دنيا قابل عرضه نبود.

افرادى مانند شهاب‌الدين سهروردى، ابن‌فارض و ابن‌عربى‌ها در اين جهت نقشى نداشتند و حتّى نمى‌توان خدماتى را كه شخصى مانند ميرداماد رحمه الله در حفظ‍‌ آثار اهل‌بيت عليهم السلام داشته است به‌حساب تبحّرش در فلسفه، و اينكه به قول خودش مشارك فلاسفه بزرگ يونان بوده گذاشت، و اگرچه در بعضى آرا و نظراتى كه در برخى مسائل اسلامى بيان فرموده از فلسفه نيز كمك گرفته است، امّا خدمت ايشان و امثال ايشان به اسلام، نتيجۀ تخصّص آن بزرگواران در رشته‌هاى علوم خاص اسلامى، معارف قرآنى و آثار اهل‌بيت بوده است.

به‌هرحال، در عرض دين و در مقام تحصيل اطمينان به اينكه دينى كه شخص به آن متديّن شده است با دينى كه پيغمبر و ائمه عليهم السلام و كتاب و سنّت عرضه داشته موافق است و دين‌الله مى‌باشد، معيار، همان بيان وحى، كلمات و بيانات اهل‌بيت وحى عليهم السلام است. بايد به مقتضاى:«هَذَا الْعِلْمُ‌ دِينٌ‌ فَانْظُرُوا عَمَّنْ‌ تَأْخُذُونَ‌ دينَكُمْ‌».

دين خدا و علم دين را در همۀ رشته‌ها وبخش‌هايش از اهل دين بپرسيد.

 

منبع: کتاب شریف شرح حدیث عرض دین آقای عبدالعظیم حسنی (ره) ،تالیف آقای لطف الله صافی گلپایگانی (حفظه الله تعالی) 

___________________

 

دین، ابتدا بر قلب و روح انسان می‏نشیند و از آنجا به سوی اعضا و جوارح رشد و نما می‏ كند. از این رو، آنچه در دین اساسی‏تر است، عمل جوانحی و قلبی یعنی ایمان و اعتقاد قلبی است. به همین مناسبت، به عقاید «اصول دین» و به اعمال «فروع دین» اطلاق می‏گردد. آدمی با ایمان و اعتقاد به معارف ضروری یك دین، در جرگه پیروان آن دین قرار می‏گیرد، و در صورتی كه برخی از اعتقادات پایه‏ ای دین را منكر شود، از دین خارج می‏شود و اعمال جوارحی او مقبول نخواهد بود.

از سوی دیگر، انسان‏ها به میزان معرفت و ایمانشان نسبت به اعتقادات، به شرایع عمل می‏كنند و درجه قبولی اعمال در پیشگاه خداوند نیز به معرفت و ایمان شخص وابسته است.

بر این اساس، قرآن كریم، آخرین و كامل‏ترین كتاب آسمانی، بیشتر دربردارنده مسائل اعتقادی است، نه احكام فقهی و عملی. حتی در مواردی كه بحثی تاریخی مطرح می‏شود، به منظور نتایج اعتقادی و اخلاقی از آن و با هدف القای معارف و عقاید دینی و پند و اندرز است. حجم زیادی از كتابهای حدیثی نیز به مسائل اعتقادی اختصاص یافته است.

اصحاب پیامبر اكرم و اهل بیت معصومش علیهم‏السلام از ایشان سؤالهای اعتقادی بسیاری پرسیده‌اند كه دلیل آن اهمیت این‏گونه مسائل و دغدغه درست بودن عقاید بوده است. یكی از راههای اطمینان به درستی عقاید، عرضه عقاید و معارف دینی به محضر معصومان علیهم ‏السلام است. در واقع شخص عرضه ارائه عقاید خود به محضر معصومان علیهم ‏السلام خواستار اصلاح عقاید غلط و تأیید عقاید درست و تكمیل آنها است. در جوامع حدیثی در مواردی می‏بینیم، شخصی محدث و عالم كه با احادیث اهل‏بیت علیهم‏السلام آشنا است و عقاید خود را از معصومان علیهم‏ السلام اخذ كرده، اعتقاداتش را به محضر امام زنده خود عرضه می‏كند.

در واقع چنین فردی در صدد از بین بردن احتمال بسیار ضعیف عدم مطابقت عقایدش با آموزه ‏های دینی و به منظور حصول اطمینان قلبی از دین و معارف و عقاید دینی است.

یكی از این موارد، عرض دین حضرت عبدالعظیم، كه از نوادگان امام حسن مجتبی علیه‏السلام و از اصحاب امام جواد علیه‏السلام و امام هادی علیه‏السلام می‏باشد، در محضر امام هادی علیه ‏السلام است. از عبارتهایی كه امام هادی علیه‏السلام در صدر این حدیث درباره عبدالعظیم به كار می‏برد و او را از اولیأ حقیقی و دوستان راستین خود می‏داند و نیز تعابیر آخر حدیث، عظمت و جلالت عبدالعظیم روشن می‏شود.

پیام اصلی این كار حضرت عبدالعظیم برای ما این است كه در صدد كسب معارف اسلامی و تصحیح عقاید دینی از طریق مطالعه قرآن و احادیث و مراجعه به عالمانِ اسلامی باشیم و به اطلاعات ناقص {و عقل محجوب}  خود مغرور نشویم.

 

منبع: مقاله آموزه های حدیث عرض دین آقای عبدالعظیم حسنی (ره)، تالیف آقای رضا برنجکار

 

والعاقبه للمتقین 

التماس دعا 

یا مهدی

 


موضوعات مرتبط: نقد کلام،فلسفه و عرفان
برچسب‌ها: لطف الله صافی گلپایگانی , رضا برنجکار

تاريخ : دوشنبه هجدهم شهریور ۱۳۹۸ | 17:0 | نویسنده : سرباز حضرت ولی عصر (عج) |

تهمت اخباریگری ، حربه مدافعان فلسفه و عرفان مصطلح برای حمله به مخالفان

اعوذبالله من الشیطان الرجیم 

بسم الله الرحمن الرحیم 

سلام علیکم 

 

معتقدم حوزه‌های علمیۀ ما در زمینۀ «اخباری» به معنای مسائل اعتقادی، عمدتاً واقعی کلمه هستند؛ لذا می‌بینید فلاسفه و روش فلسفی را نقد و طرد می‌کنند با اینکه فلاسفه به دنبال عقلی کردن معارف دینی هستند، ولی آن‌ها می‌گویند هر چــه روایت می‌گوید، همان صحیح است و لذا بنای عقاید خود را بر اساس روایات استوار می‌سازند و نه عقل یا حتی قرآن.

 

منبع: آقای کمال حیدری

___________________

 نزاع اخباریون و اصولیون اولاً و بالذات، نزاعی است که بین فقهای مجتهد معتقد به علم اصول و علمای اخباری صورت گرفت. بعد از دورۀ آقای حلی عده‌ای معتقد بودند که اجتهاد ما تحت تأثیر اهل سنت قرار گرفته است. این را در چند زمینه مطرح می‌کردند: یکی در زمینۀ علم رجال. معتقد بودند شیوۀ تعامل آن‌ها با روایات بر اساس طبقه‌بندی‌های سندی همان شیوۀ اهل سنت است.

اخباری‌ها در استنباط احکام شرعی مخالف اجتهاد بوده‌اند

مرحوم شیخ جواد تبریزی در درس فقه و اصول نشان می‌داد که در کجاها اخباری‌ها اجتهاد می‌کردند و در چه مسائلی وارد اصول می‌شدند. در واقع اخباریگری با آن توصیف محمدامین استرآبادی و آن رویکرد تندش اصلاً ممکن نیست عملی بشود؛ یعنی اگر بخواهیم وارد مباحث دینی بشویم، ممکن نیست با آن روش استرآبادی به نتیجه برسیم. در واقع ناخودآگاه همان روش، خودش را نقض می‌کند و اصولی می‌شود؛ اما اصولی بودن درجات و شدت و ضعف دارد. ما معتقدیم که هر کاری تخصص می‌خواهد. در هر کاری اجتهاد لازم است. اجتهاد و تخصص هم یعنی روش و متد. آن متد در فقه و اصول، در واقع یک متد کاملاً عقلایی و مستند به سنت اهل‌بیت است.

بزرگ‌ترین متکلمان ما جزو اصولیون بودند

اخباریون معتقد بودند که علم اصول هم از اهل سنت وارد شده و این مباحث اصولی که مطرح می‌شود، در اجتهاد نیازی به آن‌ها نیست. در مقابل بحث رجالی، کتب اربعه را با همان ملاک‌هایی که داشتند، حجت می‌دانستند. می‌گفتند این روایات در کتبی نقل شده‌اند که معتبرند و موافق سنت قطعی‌اند. این در حالی است که اصولیون این‌گونه نبودند و در واقع کل روایات اربعه را حجت نمی‌دانستند.

ما از طرفی می‌بینیم که بزرگ‌ترین متکلمان ما جزو همین اصولیون بودند؛ مثل آقای حلی که در اوج مجتهدین بود. بعضی از مکتب‌ها روش ایشان را در رجال و نحوۀ مراجعه به روایات تعدیل کردند. با این حال ایشان بزرگ‌ترین متکلمان بود. ایشان عقل و وحی را قبول داشت و در اعتقادات به قرآن و روایات مراجعه می‌کرد و به هر حال متکلم بود. دیگر فقها در همین سبک و روش بودند؛ از جمله شیخ مفید، شیخ صدوق (با دو گرایش مختلف در کلام و فقه)، سید مرتضی، شیخ طوسی و… . این بزرگان هم متکلم بودند و هم مجتهد؛ یعنی هم فقیه اصولی بودند و هم متکلم. در میان معاصران هم میرزا مهدی اصفهانی شاگرد میرزای نائینی بود و اجازۀ اجتهاد بلند بالایی هم از ایشان داشت. کسی که درس اصول میرزای نائینی را به همراه آقای  سید جمال گلپایگانی به راه انداخت. تا قبل از آن میرزای نائینی اصلاً درس اصول نداشت و این دو نفر پیشنهاد دادند کرسی درس اصول ایشان تشکیل بشود و حتی در دورۀ اول درس خارج هم جمعیت از هفت نفر نگذشته بــود. در دورۀ دوم بود که آقای خوئی و دیگر بزرگان درس ایشان را شرکت کردند. ایشان اصولی به این معنا بود و سه کتاب اصولی نوشت و علاوه بر این متکلم هم بود؛ یعنی در مباحث اعتقادی وارد شد و چهار جلد در زمینۀ معارف قرآنی کتاب نوشت.

مجتهد اصولی نجفی دارای اجازۀ اجتهاد از میرزا نائینی متهم به اخباریگری می‌شود!

مرحوم نائینی متهم بود به اینکه اصول را خیلی گسترش داده تا حدی که مکتب قم اصول نائینی را قبول نداشت و حداقل می‌گفت بسیاری از این مباحث فایده‌ای ندارد و از آن حالت عرفی خارج شده و به‌اصطلاح حالت عقلی به خودش گرفته است. حال در نظر داشته باشید که میرزای نائینی شاگردی مثل میرزا مهدی اصفهانی داشت؛ اما صرفاً به جرم اینکه در برخی مباحث اعتقادی با فلسفه و حکمت متعالیه مخالفت کرده متهم به اخباریگری شده است؛ یعنی به یک مجتهد اصولی نجفی دارای اجازۀ اجتهاد از میرزا نائینی و دارای کرسی درس اصول و در موقعیت مرجعیت، متهم به اخباریگری می‌شود!

البته این از یک طرف اوج بی‌سوادی است و از طرف دیگر حب و بغض‌ها واقعاً وجود دارد؛ یعنی افرادی این حرف را می‌زنند که کشته مرده فلسفه هستند و ملاکشان در اصولی و اخباری، فلسفی بودن و غیر فلسفی بودن است! در حالی که این مطلب هیچ ربطی به مسئله اصولی و اخباری ندارد و بلکه بزرگ‌ترین متکلمان ما که مخالف فلسفه بودند، اصولی بودند. آقای حلی که به‌عنوان اصولی افراطی شناخته می‌شود، در کشف المراد از فلسفه انتقاد می‌کند و در بعضی از کتاب‌هایش تعابیر تندی دربارۀ اعتقادات برخی از فلاسفه دارد. می‌گوید هر کسی که توحید و نبوت و همۀ اصول دین را قبول داشته باشد، اما حدوث عالم را قبول نداشته باشد، مسلمان نیست. قطعاً اگر آقای حلی در این زمان بود، برخی ایشان را اخباری می‌پنداشتند.

 

منبع:آقای رضا برنجکار

 

والعاقبه للمتقین 

التماس دعا 

یا مهدی


موضوعات مرتبط: نقد کلام،فلسفه و عرفان
برچسب‌ها: رضا برنجکار

تاريخ : جمعه پانزدهم شهریور ۱۳۹۸ | 15:26 | نویسنده : سرباز حضرت ولی عصر (عج) |

بهره وري اصحاب امام عصر (عج) از تاييد روح القدس ؛ روح القدس كيست؟

اعوذبالله من الشیطان الرجیم 
بسم الله الرحمن الرحیم 
سلام علیکم 

آیه شریفه ۵۲ سوره مبارکه شوری:

وَكَذَٰلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحًا مِّنْ أَمْرِنَا مَا كُنتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلَا الْإِيمَانُ وَلَٰكِن جَعَلْنَاهُ نُورًا نَّهْدِي بِهِ مَن نَّشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا وَإِنَّكَ لَتَهْدِي إِلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ

این گونه بر تو  روحی را بفرمان خود وحی کردیم؛ تو پیش از این نمی‌دانستی کتاب و ایمان چیست ؛ ولی ما آن را نوری قرار دادیم که بوسیله آن هر کس از بندگان خویش را بخواهیم هدایت می‌کنیم؛ و تو مسلّماً به سوی راه راست هدایت می‌کنی.

 

صدق الله العلی العظیم 

___________________

امام صادق علیه السلام می فرمایند:

«إنّ‌ اللّه تبارك و تعالى خلق الخلق ثلاثة أصناف و هو قول اللّه عزّ و جلّ‌: وَ كُنْتُمْ‌ أَزْواجاً ثَلاثَةً‌ فَأَصْحابُ‌ الْمَيْمَنَةِ‌ ما أَصْحابُ‌ الْمَيْمَنَةِ‌ وَ أَصْحابُ‌ الْمَشْئَمَةِ‌ ما أَصْحابُ‌ الْمَشْئَمَةِ‌ وَ السّابِقُونَ‌ السّابِقُونَ‌ أُولئِكَ‌ الْمُقَرَّبُونَ‌ فالسّابقون هم رسل اللّه عليهم السّلام و خاصّة اللّه من خلقه،جعل فيهم خمسة أرواح أيّدهم بروح القدس فبه عرفوا الأشياء و أيّدهم بروح الإيمان فبه خافوا اللّه عزّ و جلّ‌ و أيّدهم بروح القوّة فبه قدروا على طاعة اللّه و أيّدهم بروح الشّهوة فبه اشتهوا طاعة اللّه عزّ و جلّ‌ و كرهوا معصيته و جعل فيهم روح المدرج الّذي به يذهب النّاس و يجيئون و جعل في المؤمنين:أصحاب الميمنة روح الإيمان فبه خافوا اللّه و جعل فيهم روح القوّة فبه قدروا على طاعة اللّه و جعل فيهم روح الشّهوة فبه اشتهوا طاعة اللّه و جعل فيهم روح المدرج الّذي به يذهب النّاس و يجيئون.»

 امام صادق عليه السلام فرمود:  همانا خداى - تبارك و تعالى - مخلوقات را سه دسته آفريد، چنانچه فرمايد:«شما سه دسته بوديد كه با هم جفت شديد

أصحاب ميمنه،چه كسانی هستند أصحاب ميمنه‌؟(خوش سرانجام و با بركت)

و اصحاب مشئمه.چه کسانی هستند اصحاب مشئمه؟(بدبخت و شوم)

و سابقون سابقون(پيشروان درجه يك)آنان مقربانند»

سابقون همان رسولان خدا و مخصوصين درگاه او از ميان خلق مي باشند. كه خدا در ايشان پنج روح قرار داده است: 

۱ - ايشان را بروح القدس مؤيد ساخت و بوسيله آن همه چيز را بدانند و بشناسند.

۲ - ايشان را با روح ايمان مؤيد ساخت و با آن از خداى عز و جل بترسند.

۳ - آنها را بروح قوه مؤيد ساخت و با آن بر اطاعت خدا توانائى يافتند.

۴ - آنها را بروح شهوت (ميل و اشتها) مؤيد ساخت و با آن اطاعت خدا را خواستند و از نافرمانيش كراهت يافتند.

۵ - در ايشان روح حركت نهاد كه همه مردم با آن رفت و آمد كنند. و در مؤمنين اصحاب میمنه  روح ايمان نهاد كه با آن از خدا بترسند و در ايشان روح قوه نهاد و با آن بر اطاعت خدا توانائى يافتند، و در ايشان روح شهوت نهاد و يا آن خواهان اطاعت خدا گشتند و در ايشان روح حركت نهاد كه مردم با آن روح رفت و آمد كنند.

منبع حدیث:

کتاب شریف الکافی،تالیف آقای محمدبن یعقوب کلینی (ره) ،جلد ۱ , صفحه ۲۷۱

___________________

«السابقون هم رسل الله» آنهايي که سبقت در بندگي دارند، وجود مقدس رسول الله يا رسولان خدا هستند. و بعد «و خاصة الله في خلقه» کساني که بندگان خاص خدا هستند. که البته در بعضي روايات داريم اين سبقت، سبقت در عالم ميثاق بوده است. آنجايي که آتشي برافروخته شده و گفتند که وارد اين آتش بشويد، کساني که در بندگي خدا سبقت گرفتند، وارد آتش شدند و آتش بر آنها گلستان شد، وجود مقدس نبي اکرم، اهل بيت، تابعين و شيعيان حضرت بودند که سبقت گرفتند. اينها «السابقون» مي شوند، که انبياء تبعيت از رسول اکرم کردند و جزو شيعيان پيامبر هستند. انبياء به دنبال نبي اکرم در آتش رفتند و بعد «اولئک المقربون» شدند. و در مقام بندگي از آن عالم سبقت گرفتند و به مقام قرب رسيدند، بعد حضرت فرمودند: خدا در اين اهل سبقت پنج روح قرار داده است. اينها در ورود به محيط توحيد و بندگي سبقت گرفتند و بلا و سختي ها را خريدند که ظاهر اين آتش بلا بود هرچند باطنش رحمت خدا بود.

اما اين پنج روح اول «روح القُدُس» است که همه معرفت شان به روح القدس برمي گردد که «و به عرف الاشياء» و نيز مويد به «روح الايمان» هستند که شعبه اي از روح الايمان در همه سابقون وجود دارد. خود روح الايمان نبي اکرم است. حقيقت روح الايمان باطن وجود حضرت است که «و به خاف الله عزوجل» اگر خوف خدا در قلوب سابقون و انبيا است بواسطه روح الايمان در مدار نگه داشته مي شوند. و نيز در آنها «روح القوه» است که مويد به روح القوه هستند و بواسطه آن قدرت بر طاعت دارند. تمام قدرت طاعت در روح القوه است. و نيز «ايدهم بروح الشهوه» يه روحي است که بواسطه آن اشتها به اطاعت و بندگي دارند و کراهت از معصيت دارند. و نيز «روح المَدرَج» هم هست که «به يذهب الناس و يجيئون» که در همه انسان ها وجود دارد و رفت و آمد و کارهاي عادي و بطور کلي زندگي شان با اين روح مي گذرد. اما در مومنين که اصحاب الميمنه هستند، چهار روح وجود دارد و روح القدس ديگر نيست ولي در اصحاب المشئمه که دنبال انبياء نيستند، فقط روح المدرج است. يعني تفاوت اين دسته ها در درجات حيات است.

سرچشمه کلمه حيات وجود مقدس نبي اکرم و اهل بيت شان است. سابقون کساني هستند که سبقت بسوي رسول اکرم و اهل بيت مي گيرند و درجاتي ازحيات طيبه رسول اکرم در وجودشان جريان پيدا مي کند. انبياء در سبقت به سوي رسول اکرم بر امم خودشان سبقت ميگيرند، لذا در آنها روح القدس هم جريان پيدا ميکند و مويد به روح القدس مي شوند. يعني آن شعبه از روح رسول اکرم هم در  وجودشان است. آنها که جز سابقون نيستند ولي مومنين هستند، آن شعبه از روح نبي اکرم آنها را تائيد نمي کند و فقط مويد به چهار قوه از قواي نبي اکرم هستند. کفار هم فقط روح المدرج دارن؛ فقط مي خورند و مي آشامند. 

 

منبع:آقای سید محمد مهدی میرباقری،برنامه سمت خدا

___________________

«سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ لُقْمَانَ‏ وَ حِکْمَتِهِ الَّتِی ذَکَرَهَا اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ، فَقَالَ: أَمَا وَ اللَّهِ مَا أُوتِیَ لُقْمَانُ الْحِکْمَةَ بِحَسَبٍ وَ لَا مَالٍ وَ لَا أَهْلٍ وَ لَا بَسْطٍ فِی جِسْمٍ وَ لَا جَمَالٍ وَ لَکِنَّهُ کَانَ رَجُلًا قَوِیّاً فِی أَمْرِ اللَّهِ مُتَوَرِّعاً فِی اللَّه‏ ... وَ یَعْتَبِرُ وَ یَتَعَلَّمُ‏ مَا یَغْلِبُ‏ بِهِ‏ نَفْسَهُ‏ وَ یُجَاهِدُ بِهِ هَوَاه ُوَ یَحْتَرِزُ بِهِ مِنَ الشَّیْطَانِ فَکَانَ یُدَاوِی قَلْبَهُ بِالْفِکْرِ وَ یُدَاوِی نَفْسَهُ بِالْعِبَرِ- وَ کَانَ لَا یَظْعَنُ إِلَّا فِیمَا یَنْفَعُهُ- فَبِذَلِکَ أُوتِیَ الْحِکْمَةَ وَ مُنِحَ الْعِصْمَةَ  »


از امام صادق(ع) پرسیدند: چرا خدا به لقمان حکمت داد و چرا این ‌قدر آدم ارزشمندی شد؟ امام صادق(ع) در پاسخ، ابتدا به شیوه زندگی و برخی رفتارهای خوب لقمان اشاره می‌کنند و بعد می‌فرماید: لقمان کسی بود که فکر می‌کرد و عبرت می‌گرفت و علم مبارزه با هوای نفس را آموزش می‌دید تا به وسیله آن بر هوای نفس خود غلبه کند و با نفس خود مجاهده کند و و خودش را از شرّ شیطان محافظت کند.. به همین دلیل بود که خداوند به لقمان حکمت و عصمت داد.

 

منبع حدیث: کتاب شریف تفسیر قمی،جلد۲،صفحه۱۶۲‏

نکته مهمي که در اين روايت ديده مي‌شود، اين است که خداوند گذشته از حکمت، عصمت را نيز به او داد. اين روايت ظاهراً بيانگر اين است که خداوند متعال روح‌القدس يا درجه‌اي از آن را که منشأ عصمت انبياء‌ و ائمه(ع) است، به ‌لقمان داده است؛ اما نبوت و رسالت و امامت را به او نداده است. از اين رو لقمان در همان محدوده وجدان روح‌القدس، ‌معصوم از خطا بود و از همين جاست که سخنان او حکمت خوانده مي‌شود؛ زيرا از استعمالات لغت و آيات و احاديث روشن مي‌شود که حکمت، دانش معصوم و خطاناپذير است.

 

منبع:آقای رضا برنجکار، مقاله مفهوم حکمت در قرآن کریم و حدیث

___________________

در قرآن کریم چهار مرتبه واژه روح‌القدس به کار رفته که سه بار آن، مربوط به حضرت عیسی(ع) است. در همین راستا خداوند در آیه شریفه ۲۵۳ سوره مبارکه بقره می‌فرماید:

«وَ آتَیْنَا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّنَاتِ وَ أَیَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ»

همچنین در آیه شریفه ۱۱۰ سوره مبارکه مائده می‌فرماید:

«یا عیسَی ابْنَ مَرْیَمَ اذْکُرْ نِعْمَتی‏ عَلَیْکَ وَ عَلی‏ والِدَتِکَ إِذْ أَیَّدْتُکَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَ کَهْلاً»،

در اینجا باید به این نکته تأکید کرد که حضرت عیسی(ع) و مادرشان حضرت مریم(س) توسط روح‌القدس تأیید شدند، در واقع به دلیل تأیید روح‌القدس است که آن معجزه رخ می‌دهد و حضرت مریم(س) بدون اینکه همسری داشته باشد، فرزندی را به دنیا می‌آورد. همچنین حضرت عیسی (ع) به برکت همین تأیید، توان‌هایی برایش ایجاد شد که از جمله آن توان‌ها، بدون پدر به دنیا آمدن و سخن گفتن ایشان در گهواره با مردم است، همچنین ایشان در هنگام پیری هم با مردم سخن می‌گوید، منظور از سخن گفتن ایشان در دوران پیری ـ براساس اسناد و روایت ـ سخن گفتن پیش از دوران ظهور است.

در همین راستا، خداوند در آیه ۱۵۹ شریفه سوره مبارکه نساء می‌فرماید:

«وَ إِن مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ إِلَّا لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ»،

این یعنی تمام اهل کتاب پیش از مرگ حضرت عیسی (ع) به او ایمان می‌آورند و پشت سر او قرار می‌گیرند تا اینکه عیسی (ع) آنها را به امام زمان (عج) ملحق می‌کند، این کار عیسی (ع) در راستای نصرت امام عصر(عج) است، اهل کتاب به وسیله عیسی(ع) جذب و در نتیجه شیعه می‌شوند، کاری که حضرت عیسی (ع) در این موقعیت انجام می‌دهد، کاری بس بزرگ است و از عهدۀ کسی بر  نمی‌آید و این، اهمیت و عظمت کار عیسی (ع) را نشان می‌دهد.

 خداوند عیسی (ع) را زنده نگه داشت، چراکه قرار بود سال‌ها بعد کار بزرگی انجام دهد، این کار نیاز به دمِ عیسی دارد، آن هم عیسی‌ای که بیش از ۲۰۰۰ سال است تحت تعلیم و تربیت الهی قرار دارد و از آنجایی که خداوند کار عبثی انجام نمی‌دهد، قطعاً این امر برای هدف خاصی بوده که آن، نصرت و یاری امام زمان (عج) در دوران آخرالزمان با گرویدن اهل کتاب به تشیع است و حتی بر اساس اسناد، حضرت عیسی (ع) قبل از مرگ و در فضای آخرالزمان به زمین باز خواهند گشت.

خداوند در آیه  شریفه ۳۰ سوره مبارکه مریم می‌فرماید:

«إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتَانِیَ الْكِتَابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا»،

عطا و فهم کتاب و حکمت به حضرت عیسی (ع) به تأیید روح القدس فراهم شد، حضرت عیسی(ع) در اینجا خود را عبد و نبّی معرفی می‌کند که در همان دوران کودکی و در گهواره کتاب به او عطا شده، پس نتیجه می‌گیریم که او قدرت درک عطای کتاب را حتی در دوران کودکی نیز داشته که این برخاسته از تأیید روح القدس است. مشابه این موضوع را در آیه  شریفه ۱۰۰ سوره مائده داریم:

«وَ إِذْ عَلَّمْتُکَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجیلَ ... »،

یکی از تأثیرات تأیید روح القدس، عطا و درک کتاب، حکمت، تورات و انجیل است، پس با تأیید روح القدس توان درک انسان افزایش می‌یابد.

 همچنین معجزات عیسی(ع) اعم از حیات بخشیدن و زنده کردن مردگان، از گِل پرنده ایجاد کردن، شفا دادن نابینا، خبر دادن از غیب و ... همگی برگرفته از تأیید روح القدس است، به عبارت دیگر، تأیید روح القدس توان‌هایی را در وجود حضرت عیسی (ع) ایجاد کرد که به موجب آن، می‌توانست کارهای مختلفی را انجام دهد، بنابراین اگر حضرت عیسی(ع) توانست در گهواره سخن بگوید و اگر تاکنون حدود ۲۰۰۰ سال عمر کرده و اگر می‌تواند پیش از دوران ظهور نیز با مردم سخن بگوید باز هم به خاطر تأیید روح القدس است. حضرت عیسی (ع) ۲۰۰۰ سال پیش می‌توانست مرده زنده کند، خبر از غیب بدهد و ...، اما حضرت عیسی (ع) قرار است تمام اهل کتاب را شیعه و پیرو امام عصر (عج) کند.

  بر اساس روایات، تمام انبیاء و اولیای الهی به تأیید روح القدس رسیده‌اند و اصلاً با معرفت به ایشان به مقام نبوّت رسیده‌اند. خداوند در آیه شریفه  ۳۵ سوره مبارکه احقاف می‌فرماید:

«...أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ ...»،

امام باقر(ع) دربارۀ علت نامیده شدن این انبیا به «اولواالعزم» می‌فرماید:

«فَثَبَتَتِ‏ الْعَزِیمَةُ لِهَؤُلَاءِ الْخَمْسَةِ فِی الْمَهْدِی‏»، (کافی،ج۲، ص۸)

مقوله اولواالعزمی به خاطر امام مهدی(عج) در این پنج نفر ثبت شد و ایشان به خاطر امام عصر (عج)، «اولواالعزم من الرسل» نامیده شدند.

پس تمام انبیاء به یاری اهل بیت(ع) عزم داشتند ـ برخی کمتر و برخی بیشتر ـ این عزم در رسولان بیشتر و در اولواالعزم من الرسل(ع) نسبت به رسولان نیز بیشتر بوده است، در میان آنها نیز حضرت عیسی(ع) بیشترین عزم را داشته و این عزم را با تأیید روح القدس به دست آورده، شاید به همین خاطر باشد که از میان چهار آیه‌ای که دربارۀ روح‌القدس در قرآن به کار رفته، سه آیه به طور خاص درباره حضرت عیسی (ع) است، به نظر می‌رسد او بیشترین بهره را از وجود روح‌القدس برده است. وجه مشترکات تمام انبیای اولواالعزم یاری و نصرت اهل‌بیت (علیهم‌السلام) بوده است. بر اساس روایات برخی از انبیاء در دوران ظهور امام عصر(عج) رجعت خواهند کرد و توان‌هایشان را برای یاری حضرت مهدی (ع) بکار خواهند گرفت.

بنابراین می‌توان معجزات انبیای اولوالعزم را مانند حضرت موسی(ع) در تبدیل عصا به مار، شکافتن دریا و ... همگی با تأیید روح‌القدس دانست.

 خداوند در آیه شریفه ۱۰۲ سوره مبارکه نحل می‌فرماید:

«قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ لِیُثَبِّتَ الَّذینَ آمَنُوا وَ هُدیً وَ بُشْری‏ لِلْمُسْلِمینَ»،

بگو: «آن را روح القدس از طرف پروردگارت به حق فرود آورده، تا کسانی را که ایمان آورده‌اند استوار کند و برای مسلمانان هدایت و بشارتی است».

با توجه به این فراز قرآن ما نیز می‌توانیم از روح القدس همچون انبیاء بهره‌مند شویم. به عنوان مثال، در روایات آمده است که وقتی «دعبل خزایی» شروع به خواندن اشعاری در وصف خاندان عصمت و طهارت(ع) ‌کرد، هنگامی که دعبل این ابیات را در محضر امام رضا(ع) خواند، امام بسیار گریستند و سپس به دعبل فرمود:

«یا خزاعی نطق روح القدس علی لسانک بهذین البیتین»

«ای دعبل خزاعی این روح القدس بود که این دو بیت را بر زبان تو جاری کرد.»

 این نشان از تأثیرگذاری روح القدس در سطوح مختلف بر مومنان است. اگر ما نیز به تأیید روح القدس برسیم، وجه مشترکی را با انبیاء پیدا می‌کنیم که آن ایجاد توان‌هایی برای نصرت و یاری اهل‌بیت(ع) است، همچنانکه وقتی دعبل خزایی در محضر امام رضا(ع) شعرخوانی کرد، امام رضا(ع) فرمود:

«یَا دِعْبِلُ مَرْحَباً بِنَاصِرِنَابِیَدِهِ وَ لِسَانِهِ» (بحارالأنوار، ج‏۴۵، ص۲۴۲)

آفرین به کسی که ما را نصرت می‌کند، در واقع دعبل توانست با اشعارش امام رضا(ع) و اهل بیت(ع) را یاری کند. تمام کسانی که خدمتگزار آستان اهل بیت(ع) هستند، به تأیید روح القدس می‌رسند و تا زمانی که کسی این تأیید را دریافت نکند، توفیق خدمتگزاری نخواهد داشت. در واقع تمام کسانی که به تأیید روح القدس رسیده باشند ـ از کمترین اندازه تا بیشترین اندازه ـ توان یاری امام(ع) را دارند و تفاوت فقط به میزان بهره‌گیری از روح القدس است. حال که می‌توانیم با عملکردمان اهل بیت(ع) را نصرت کنیم، برای اینکه بتوانیم این نصرت را افزایش دهیم باید درصدد بهره‌مندی بیشتر از روح‌القدس باشیم تا توانمان بیشتر و توفیق خدمتگزاری بیشتری را داشته باشیم.

 بر اساس روایات اهل‌بیت(ع) می‌توان به صراحت اعلام کرد که منظور از روح القدس «حضرت زهراء(س)» است، در تأیید این سخن به روایاتی در این باره اشاره می‌‌کنیم:

ـ امام صادق(ع) ذیل آیۀ «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ»، می‌فرماید:

«[لَیْلَةُ اَلْقَدْرِ] خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ یَعْنِی فَاطِمَةَ ... وَ اَلرُّوحُ رُوحُ اَلْقُدُسِ وَ هِیَ فَاطِمَةُ»،

منظور از «الروح» و «روح القدس» حضرت فاطمه زهراء(س) است (بحارالأنوار ج۲۵ ص۹۷).

 

  «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ، «اللیلة» فاطمة و «القدر» الله، فمن عرف فاطمة حق معرفتها، فقد أدرک لیلةالقدر»، منظور از «اللیلة»، فاطمه(س) و منظور از «الْقَدْر»، خداوند است،

پس هر کس معرفت به حضرت زهرا (س) پیدا کند، آنگونه که حق آنست، به درستی که شب قدر را درک کرده است (تفسیر فرات‏ کوفی ص۵۸۱).

 

ـ «و الروح روح القدس و هو فی فاطمة» (تأویل الآیات الظاهره ص۷۹۱).

 

ـ إنّ فاطمةَ (س) هی لیلةُ المبارکه فی القُرآن»، به درستی که فاطمه(س) همان «لیلة مبارکه» است که در قرآن آمده است. (کافی ج۲، ص۳۸۸، ح۴).

 

بنابراین اینکه انبیاء(ع) و در رأس آنان اولواالعزم من الرسل(ع) و در رأس آن حضرت عیسی(ع) مورد تأیید روح القدس قرار گرفتند، در واقع یعنی مورد تأیید حضرت زهراء(س) قرار گرفتند و به تربیت‌های فاطمی مفتخر شدند.

 روح القدس یا همان حضرت زهراء(س) زمانی ما را تأیید می‌کند که قصد و نیت نصرت اهل بیت(ع) را داشته باشیم، حال اگر می‌خواهیم از تأیید بیشتری بهره‌مند شویم، باید سعی کنیم میل به نصرت و یاری اهل بیت(ع) را بیشتر در خود تقویت و نیّات خود را اصلاح کنیم، در واقع هر کسی توانسته این تأیید را دریافت کند، یعنی میل و علاقه به نصرت و یاری امام (ع) داشته است.

خداوند در آیه شریفه ۱۱۰ سوره مبارکه  مائده فرمود:

« وَ إِذْ عَلَّمْتُکَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجیلَ ... »،

یکی از تأثیرات تأیید روح القدس، درک بیشتر کتاب، حکمت، تورات و انجیل است، پس با تأیید روح القدس توان درک انسان افزایش می‌یابد، ما با استفاده از تأیید روح القدس می‌توانیم جهت اصلاح میل و نیّتمان برای نصرت امام (ع) استفاده کنیم. پس می‌توان چنین نتیجه گرفت که حضرت مریم (س) علاقه‌مند به نصرت امام زمان بوده و دلیل بر این سخن این است که حضرت زهراء(س) او را مورد تأیید قرار داد و توانست بدون همسر، عیسی (ع) را به دنیا بیاورد، همچنین عیسی (ع) نیز علاقه‌مند به نصرت امام زمان (عج) بوده، چراکه آنقدر مورد تأیید حضرت زهراء(س) قرار گرفته که خداوند عمری ۲۰۰۰ ساله به او عطا کرده تا بیشتر بتواند امام (ع) را نصرت کند.

بنابراین شایسته است از خدا بخواهیم زندگیمان را در مسیر نصرت اهل بیت(ع) قرار دهد و در این مسیر از حضرت زهراء (س) بسیار کمک بگیریم. ما می‌توانیم برای استجابت بسیاری از خواسته‌هایمان از فاطمۀ زهراء(س) کمک بگیریم، اما به میزان ظرفی که به درِ خانۀ آن حضرت می‌بریم، پاسخ دریافت می‌‌کنیم، اما اگر وقتی دامنۀ خواسته‌مان را وسعت دهیم، مثلاً نصرت امام (ع) را بخواهیم، قطعاً بهرۀ بیشتری را خواهیم برد.

 خداوند در آیه شریقه ۱۰۲ سوره مبارکه نحل می‌فرماید:

«قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ لِیُثَبِّتَ الَّذینَ آمَنُوا وَ هُدیً وَ بُشْری‏ لِلْمُسْلِمینَ»،

بر اساس این آیه، خداوند گاهی اوقات روح القدس را تنزّل می‌دهد و به عبارتی آن را بیشتر در دسترس مومنان قرار می‌دهد، حتی می‌توان گفت هرچه به سمت آینده پیش می‌رویم،خدا با برپا کردن صحنه‌های مختلف، سهولت بهره‌مندی ما را از روح القدس بیشتر فراهم می‌کند .

در حقیقت از آنجایی که در فضای آخرالزمان صحبت از یاری حضرت مهدی (عج) می‌شود و چون یاری ایشان به تأیید روح القدس نیاز دارد، پس در دوران آخرالزمان حضرت زهراء(س) بیشتر جلوه می‌کند. 

 

منبع: آقای محمود ابوالقاسمی، در مصاحبه با خبرگزاری تسنیم 


والعاقبه للمتقین 
التماس دعا 
یا مهدی


موضوعات مرتبط: سیر و سلوک ، مهدویت
برچسب‌ها: محمد مهدی میرباقری , رضا برنجکار

تاريخ : سه شنبه پانزدهم مرداد ۱۳۹۸ | 4:51 | نویسنده : سرباز حضرت ولی عصر (عج) |

عدم تطابق حکمت بر فلسفه و عرفان مصطلح ، حکمت فهم عمیق قرآن کریم و روایات است

اعوذبالله من الشیطان الرجیم 

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم 

حکیم کسی است که دارای ابزاری جهت هدایت مردم به خدا و توحید باشد. آن علم نورانی که عامل هدایت است، در واقع حکمت است، حکیم آن کسی است که به معرفت و به درایه الروایه رسیده باشد و ما هم باید حکیم شویم یعنی به معرفت رسیده و آن حقیقت علمی که در محضر امام است، به ما نیز عطا شود و همچنین سعی کنیم که این حکمت را به دیگران بیاموزانیم، یعنی از حکمت ما دیگران منتفع شوند. فطرتها را سیراب کرده با تحقق این مهم حکمت را بیان کنیم و مردم مسیرهای دیگر را رها میکنند و به دنبال امام (علیه السلام) حرکت میکنند. این که حضرت فرمود: «محاسن کلامنا» در آغاز باید عارف به محاسن کلامشان شویم و اگر کسی اهل درایت شود، آن محاسن کلام و زیباییها و لطافتهای کلام را درک کرد، حال میتواند آن لطافتها را به دیگران منتقل کند و تنها راه هدایت نیز همین است و هیچ راه دیگری وجود ندارد. یعنی اگر کسی خیال کند که میتواند با دست آوردهای بشری، مردم را به سوی خدا هدایت کند، این امر و این خیال به هیچ وجه امکان پذیر نیست؛ هر آن چه موجبات هدایت بوده است را خدای متعال به عبادش عطا نموده و آنچه خدای متعال به عباد و بندگانش عنایت نمود، به جامع و به طور کامل به معصومین نیز عطا نموده است، همانطور که در عالم ارواح، معلم تمامی انبیاء نبی اکرم اند، پس علم تمامی انبیاء نازله علم امام (علیه السلام) است و بنابراین انسان باید به معارف اهل بیت دست پیدا کند و حکیم شود و سپس این حکمت را به آن نفوسی که قابل اند و آماده اند، رسانده و اگر رساند، مردم راه حکمت را دنبال میکنند و به دنبال امام (علیه السلام) حرکت میکنند و این رهزنهایی که در سر راه هدایت بشر هستند کنار می روند.

 

عبودیت، شرط حصول حکمت

مشکل انسان این است که نه خود حکیم است و یا اگر حکیم باشد، این توان را ندارد که این حکمت را به دیگران دهد تا دیگران از حکمت او مرتفع شوند. زیرا لازمه این امر، تلاوت الروایه و نیز درایه الروایه است، تلاوتش همین است که انسان این علوم ظاهری را طی کند و ادبیات بخواند و علم الحدیث را فراگیرد و به طور مثال اگر شخصی علم اصول و فقه را بخواند! این همان تلاوت است و مقدمه تلاوت حدیث است. آن درایت، همان چیزی است که با تهذیب نفس و همچنین با تقوا به دست میآید. امام صادق (علیهالسلام) به عنوان بصری فرمودند: « فَاطلُبْ أَوَّلاً فِی نَفْسِكَ حَقِیقَهَ الْعُبُودِیَّهُ»، بعد از اینکه مقام عبودیت را برای او توضیح دادند و به او فرمودند: «فَهَذَا أَوَّلُ‏ دَرَجَةِ التُّقَى‏» خیال مکنید اگر به این مرتبه رسیده اید و این قدمها را برداشتید، دیگر به وادی توحید راه پیدا کرده اید و دیگر نیازی به ما ندارید! اینطور نیست، تازه می شوید جزء متقینی که «ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ»(بقره/۲) یعنی انوار قرآن به قلبتان می رسد، هدایت قرآن شما را دستگیری می کند و در درجات تقوا و قرب پیش می روید. بنابراین اگر انسان بخواهد عالمی مفید شود، باید بداند که علم آن چیزی است که در اختیار ائمه است و در جستجوی آن علم به دنبال دیگران نرود، چشمانش به دست و دهان دیگران و تحقیقات دیگران نباشد که حتماً دور می شود.

«إِنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يُقِرُّ بِهِ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ» این سه دسته میتوانند حقیقت علم ما را بفهمند و معتمد علم ما شوند و حملة کتاب الله و خزان علم الله اند و انسان باید  علمشان را تحمل کند تا به او عطا کنند و بار علم را بر دارد؛ لذا حضرت فرمودند : لازمه فهماندن علم این است که یا باید پیغمبر مرسل یا ملک مقرب باشیم، که نیستیم و یا عبد ممتحن، یعنی بنده ای که امتحانها را پس داده است و در بندگی سرافراز شده است، باشیم. در آن وقت است که خدای متعال علم ائمه را به انسان عطا می کند .«وَأَلَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَّاء غَدَقًا»(جن/۱۶) اگر انسان بر طریقت بندگی و تحمل بر درایت استقامت کرد، ما آنها را با علم امام سیرابشان و منتفع شان می کردیم. تمامی مراتب ایمان در علم امام است، لذا حضرت فرمودند:

«لَأَسْقَيْنَاهُمْ مَاءً غَدَقاً يَقُولُ لَأَشْرَبْنَا قُلُوبَهُمُ‏ الْإِيمَانَ‏»

یعنی قلبشان را با ایمان سیراب میکردیم. ایمان در کلام امام است و علومی که نزد ائمه (علیهالسلام) موجود است، حکمت و ایمان است. اگر کسی به آن معارف رسید به درجات ایمان میرسد و «بالدرایات للروایات یعلو المومن الی اقصی درجات الایمان» درجات ایمان درجات معارف اهل بیت است و درجات علم امام است.

 

منبع: آقای سید محمد مهدی میرباقری 

___________________

عدم انطباق معناي حکمت ديني با برهان فلسفي 


برخي دلايل اين سخن عبارتند از:


۱ـ  برهان مصطلح به افراد خاصي اختصاص دارد که بتوانند مبادي برهان و شرايط اشکال اربعه قیاس منطقی را مراعات کنند؛ يعني افرادي که داراي ذهن قوي بوده و به مسائل نظري اشتغال دارند، در حالي که حکمت قرآن و حديث، براي همه انسانهاست و مصاديق بيان شده حکمت، ‌براي همه انسانها قابل درک است. حتي اگر کساني در ابتدا آن را وجدان نکنند، با تذکر مذکران بسادگي متذکر معارف مي‌شوند.

 بسياري از حکمت‌هاي نقل‌شده در قرآن کریم مثل نيکي به والدين، ‌رعايت حقوق ديگران و تواضع، از احکام بديهي عقل عملي است و برخي ديگر مانند اقامه نماز، از معارف و احکامي است که خداوند براي ايمان آورندگان بيان مي‌کند.


۳ـ  حکمت ديني، يا معارف و احکام بديهي عقل است يا معارف و احکامي که دين بيان مي‌کند، در حالي که احکامي که بوسيله برهان در فلسفه به اثبات مي‌رسد،‌ مختص موارد نظري و مشکل و مورد اختلاف است؛ به نحوي که عقل بشري به نهايي و مستقلاً به کشف آنها مبادرت مي‌ورزد و نتايج آن نيز معمولاً متفاوت بوده و از اين رو در اين موارد اختلاف نظر بسياري ديده مي‌شود.


۳ـ منبع اصلي حکمت در پاره‌اي موارد عقل فطري و بديهي و در بقيه موارد وحي الهي است. در حالي که در برهان فلسفي در همه موضوعات تنها عقل فلسفي و مقدمات شش‌گانه(اوليات،‌ مشاهدات، ‌فطريات، حدسيات، ‌متواترات و مجربات) آن معتبر است.


۴ـ شرط دريافت بسياري از حکمت‌هاي ديني، ‌اعمال صالحه و رعايت اصول اخلاقي و تصفيه نفس است،‌ در حالي که شرط اقامه برهان،‌ ذهن قوي و علم به شرايط اقامه برهان بوده و هر که ذهن‌قوي‌تر داشت به برهان درست نزديکتر است.


۵ـ  داشتن حکمت،‌ حکيم را از رذايل اخلاقي منع مي‌کند، اما برهان فلسفي ربطي به عمل صالح و اخلاقي ندارد و مانع کردار ناپسند نيست.


۶ـ  حکمت دانش خطاناپذير و مطابق با واقع، و واحد است. ولي اگر مراد از برهان، همين براهين موجود در فلسفه‌هاي بشري باشد، در نحوه اقامه برهان و نتايج آن اختلاف بسياري ديده مي‌شود و اقوال متناقض نمي‌توانند همگي درست باشند، بنابراين برهان فلسفي از لحاظ کيفيت و نتيجه، قابل اختلاف بوده و خطا در آن راه دارد. امروزه از مواد شش‌گانه يقينيات،‌ بيشتر، ‌اوليات، يقيني و مطابق با واقع تلقي مي‌شود. البته مقدماتي مانند اصل اجتماع نقيضين، قطعاً مطابق با واقع و خطاناپذير است؛ اما براي اينکه برهان فلسفي در مسائل نظري و مشکل به نتيجه برسد،‌ به مقدمات ديگري نيز نياز پيدا مي‌شود. گذشته از اينکه در سير از مقدمات به نتايج نيز احتمال خطا وجود دارد.

 

منبع:مقاله مفهوم حکمت در قرآن کریم و حدیث،تالیف آقای رضا برنجکار

 

والعاقبه للمتقین 

التماس دعا 

یا مهدی


موضوعات مرتبط: نقد کلام،فلسفه و عرفان
برچسب‌ها: محمد مهدی میرباقری , رضا برنجکار

تاريخ : یکشنبه سیزدهم مرداد ۱۳۹۸ | 18:39 | نویسنده : سرباز حضرت ولی عصر (عج) |

اسماء و صفات الهی  یادآور  شناخت فطری است نه ابزاری برای شناخت عقلی

اعوذبالله من الشیطان الرجیم 
بسم الله الرحمن الرحیم 
سلام علیکم 

اگر ما صفاتى را كه حاكى از ناقص و محدوديت‌اند (مانند جهل، عجز، جسميت، حدوث، تركيب، حركت و ... ) به خدا نسبت دهيم، مستلزم نقص خالق و تشبيه او به مخلوق است؛ اما اگر كمالات خود را (مانند علم، قدرت، حيات و ...) به خدا نسبت دهيم، آيا اين هم تشبيه است‌؟ چرا؟» 
پاسخ  : 
در كمالاتى كه در خود يا ديگر مخلوقات مشاهده مى‌كنيم، سه چيز را بايد از هم تفكيك كنيم: 
١) لفظِ‍‌ آن كمال ٢) معناى لُغوىِ‌ آن لفظ‍‌ ٣) طور و چگونگىِ‌ آن كمال 
در دو موردِ اول (لفظ‍‌ ومعناى كمال)، اشتراك بين خالق و مخلوق اشكالى ندارد، ولى اشتراك در مورد سوم است كه به تشبيهى كه نزد عقل و شرع، مذموم است مى‌انجامد. 


١) لفظِ‍‌ يك كمال : در مورد صفت يا كمالى، مثلاً علم، صِرفِ‌ اطلاق لفظِ‍‌ مشتركِ‌ «عالم» بر خدا و مخلوق، اشكالى ندارد و اشتراك در الفاظ‍‌، سببِ‌ تشبيهِ‌ مذموم نمى‌شود، زيرا از اشتراك در لفظ‍‌، اشتراك در طور و چگونگىِ‌ ذات و صفات لازم نمى‌آيد. 

 
٢) معناى آن كمال : لفظ‍‌ مربوط‍‌ به هر كمال، بر معنايى دلالت مى‌كند. مثلاً لفظِ‍‌ علم دلالت بر آگاه بودن و بى‌خبر نبودن (جاهل نبودن) دارد. از اين رو عالم به كسى مى‌گوييم كه از چيزى آگاه است و از آن بى‌خبر نيست. 
اشتراك بين خالق و مخلوق در معناى لغوىِ‌ يك كمال نيز موجِبِ‌ اشتراك آنها در چگونگىِ‌ ذات و صفات نمى‌شود. بنابراين، وقتى دربارۀ خدا يا انسان لفظ‍‌ مشتركى مانند عالِم را به‌كار مى‌بريم، معناى عالِم در هر دو مورد يكسان است و مستلزمِ‌ تشبيهِ‌ مذموم نيست، به شرط‍‌ آن كه آن را صرفاً به معناى «كسى كه جاهل نيست» به‌كار ببريم. اساساً چه در خالق و چه در مخلوق، معناى لفظ‍‌ علم چيزى غير از «عدمِ‌ جهل» نيست و عالم يعنى كسى كه جاهل و بى‌خبر نيست. زيرا در معناى عالِم از آن نظر كه عالِم است، طور و نحوۀ عالِم بودن گنجانده نشده است. به بيان ديگر، معناى عالِم چه در خالق و چه در مخلوق، همان «غير جاهل» است و فرقى نمى‌كند كه او چگونه عالِم است و نحوۀ علم او چگونه است. 
بدين ترتيب، وقتى به خدا، الفاظى مانند عالِم، قادر و ... نسبت مى‌دهيم، تا زمانى كه از آنها فقط‍‌ معناى جاهل نبودن، عاجز نبودن و ... را بفهميم، اين معناى مشترك بين خالق و مخلوق، اشكالى پيش‌نمى‌آورد و مستلزمِ‌ تشبيهِ‌ مذموم نيست. زيرا ما با گفتن اين كه خدا جاهل نيست، طور و چگونگى خاصى را به علم آنها نسبت نداده‌ايم بلكه فقط‍‌ نقصى را از او سلب كرده‌ايم. 


٣) طور و چگونگىِ‌ آن كمال : اگر ما طورِ خاصى از علم، يا ديگر كمالات را بين خالق و مخلوق مشترك بدانيم و اين نحوه از كمال را كه در خود يا مخلوقى ديگر مشاهده مى‌كنيم، حتى با انواع تغييرات و اصلاحات، به خداوند نسبت دهيم، باز هم گرفتار تشبيهِ‌ مذموم شده‌ايم، زيرا اين طور و نحوۀ خاص از كمال، يكى از ويژگى‌هاى مخلوق است و همانند تمام ويژگى‌هاى ديگر، آميخته با طور مصنوعيت است و مخلوق خداست و عقل و شرع به ما مى‌گويد كه ذات و صفات خالق نبايد خصوصيات مخلوقات را داشته باشد. 
بنا بر اين اشتراك در الفاظِ‍‌ كمالات و معناى اين الفاظ‍‌، مستلزم تشبيهِ‌ مذموم نيست بلكه اشتراك در مصداقِ‌ خارجىِ‌ اين كمالات يعنى اشتراك در طور و چگونگىِ‌ آنها است كه موجبِ‌ تشبيه است. 
دليل اين كه تعيين هر گونه طور و كيفيت براى ذات و صفات خدا به تشبيه مى‌انجامد اين است كه چون ما مستقيماً به ذات الاهى دسترسى نداريم، پس ابتدا بايد سراغ مخلوقات برويم و اين طور و چگونگى را از آنها به‌دست بياوريم و سپس با انواع تغييرات به خدا نسبت دهيم و اين هم مستلزم تشبيه است زيرا اصلِ‌ و اساس اين كيفيت و چگونگى، متعلق به مخلوق است و از اين رو نسبت دادن آن به خدا، انتسابِ‌ ويژگىِ‌ مخلوق به خالق، يعنى تشبيه است. 

_____________________

« اگر نسبت دادنِ‌ همۀ ويژگى‌ها و حتى كمالات ما هم به خدا تشبيه است، پس اولاً ما نبايد هيچ يك از كمالات( مانند علم، قدرت، حيات و ... ) را به خدا نسبت دهيم؛ در حالى كه به حكم عقل و وجدان، خدا را جامع جميع كمالات مى‌دانيم و ثانياً، چرا شرع هم اين كمالات را به خدا نسبت داده است‌؟ پس آيا به‌ويژه، استفادۀ شرع از همين مفاهيمى كه از كمال مخلوقات گرفته شده است، دلالت بر تشبيه نمى‌كند و آيا اين نوع تشبيه هم مذموم است‌؟» 
پاسخ : 
درست است كه عقل و شرع از مفاهيمِ‌ برگرفته از انسان و ديگر مخلوقات براى توصيف خدا استفاده مى‌كنند، اما اين اشتراك در الفاظ‍‌ و مفاهيم، موجبِ‌ تشبيهِ‌ مذموم نمى‌شود. زيرا: 


اولاً: همان طور  كه گفته شد اشتراك در طور و چگونگىِ‌ كمالات است كه ما را گرفتار تشبيهِ‌ مذموم مى‌كند نه صرفاً اشتراك در الفاظ‍‌ و حتى اشتراك در معانىِ‌ آنها. 


ثانياً: عقل و شرع چاره‌اى جز اين ندارند كه از همين الفاظ‍‌ و مفاهيم بشرى براى توصيف خدا استفاده كنند. به بيان ديگر، از ضيق تعبير است كه ناچاريم اين الفاظ‍‌ را دربارۀ خدا به‌كار ببريم. روايات اسلامى از سويى به اين اضطرار در تعبير تصريح مى‌كنند و از سوى ديگر تذكر مى‌دهند كه عليرغم استفاده از الفاظ‍‌ مشترك، مصداق و چگونگى آنها در خالق و مخلوق متفاوت است و صِرفِ‌ اشتراك لفظى و معنوىِ‌ الفاظ‍‌ دليل بر اشتراك در ذات و تشبيهِ‌ خالق به مخلوق نمى‌شود و تفاوت مصداقِ‌ خارجىِ‌ اين الفاظ‍‌ در خالق و مخلوق را توضيح مى دهند: 
عَنْ‌ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ (ع) أَنَّهُ‌ قَالَ‌ لِلزِّنْدِيقِ‌ حِينَ‌ سَأَلَهُ‌ مَا هُوَ قَالَ‌ هُوَ شَيْ‌ءٌ بِخِلَافِ‌ الْأَشْيَاءِ ... أَنَّهُ‌ لَا جِسْمٌ‌ وَ لَا صُورَةٌ‌ وَ لَا يُحَسُّ‌ ... فَقَالَ‌ لَهُ‌ السَّائِلُ‌ فَتَقُولُ‌ إِنَّهُ‌ سَمِيعٌ‌ بَصِيرٌ قَالَ‌ هُوَ سَمِيعٌ‌ بَصِيرٌ سَمِيعٌ‌ بِغَيْرِ جَارِحَةٍ‌ وَ بَصِيرٌ بِغَيْرِ آلَةٍ‌ بَلْ‌ يَسْمَعُ‌ بِنَفْسِهِ‌ وَ يُبْصِرُ بِنَفْسِهِ‌ لَيْسَ‌ قَوْلِي إِنَّهُ‌ سَمِيعٌ‌ يَسْمَعُ‌ بِنَفْسِهِ‌ وَ بَصِيرٌ يُبْصِرُ بِنَفْسِهِ‌ أَنَّهُ‌ شَيْ‌ءٌ وَ النَّفْسُ‌ شَيْ‌ءٌ آخَرُ وَ لَكِنْ‌ أَرَدْتُ‌ عِبَارَةً‌ عَنْ‌ نَفْسِي إِذْ كُنْتُ‌ مَسْئُولًا وَ إِفْهَاماً لَكَ‌ إِذْ كُنْتَ‌ سَائِلًا ... - مُلحدى از امام صادق(ع) پرسيد خدا چيست‌؟ حضرت فرمود: او چيزى است مغاير با چيزهاى ديگر ... (و تفاوت او با اشياء ديگر اين است كه) او جسم و صورت نيست و به حسّ‌ درنمى‌آيد ... ملحد پرسيد اما شما مى‌گوييد خدا شنوا و بينا است (آيا همين الفاظ‍‌ مشترك دليل بر شباهت او با مخلوقات نيست‌؟). حضرت فرمود: او شنوا و بينا است، ولى بدون اعضاء و ابزارِ بينايى و شنوايى، بلكه او به ذات خود مى‌بيند و مى‌شنود. اما اين سخن من كه او به ذات خود مى‌بيند و مى‌شنود به اين معنا نيست كه او چيزى است و ذات او چيز ديگر، بلكه وقتى از من پرسش مى‌كنى (قصدم از به‌كاربردن اين الفاظ‍‌ اين است كه) مى‌خواهم آن چه را در ذهن خود دارم بيان كنم و مقصودم را به تو بفهمانم (و از اين رو چاره اى جز استفاده از اين تعابير ندارم) ... (اصول كافى، ج ١، باب «اطلاق القول با نه شىء»، ح ٦ ). 

 

منبع: کتاب شریف توحید در قرآن کریم و احادیث اهل بیت علیهم السلام ، تالیف آقای علی افضلی ، مرکز آموزش الکترونیکی دانشگاه قرآن کریم و حدیث

_________________________________________________________________________________________________

دليل معصومان (عليهم‌السلام) براى توضيح صفات ذاتى خداوند از طريق صفات سلبى او این است كه اگر بخواهيم علم خداوند را با مفاهيم اثباتى توضيح دهيم، خواه‌ناخواه از مفاهيمى استفاده خواهيم كرد كه از مشاهدۀ خود و مخلوقاتى مثل خود، نه خالق متعال، به دست آورده‌ايم و در نتيجه خالق را به مخلوق تشبيه خواهيم كرد، اما اگر علم الهى را با صفتى سلبى، همچون نفى جهل، توضيح دهيم، گرفتار تشبيه نخواهيم شد. البته بايد توجه داشت كه اين‌گونه مباحث تنها دربارۀ صفات ذاتى صادق است و با صفات فعلى ارتباطى ندارد؛ زيرا افعال خداوند مخلوق است و در نتيجه براى توضيح صفات ثبوتى فعلى مشكلى وجود ندارد. 

_____________________

ديدگاه توصيف ذات 
نظريۀ «توصيف ذات» نظريه‌اى است كه در آن ابتدا ذات اقدس الهى مجهول، و به تعبير برخى از احاديث، غايب فرض مى‌شود و آن‌گاه عقل بشرى با ساختن مفهوم‌هاى ذهنى، در صدد كشف ذات الهى برمى‌آيد. بنابراين مقصود از توصيف در اين‌جا هر نوع توصيفى نيست بلكه منظور، كشف ذات مجهول و غايب با مفاهيم ذهنى صفات است. براى مثال وقتى در معرفى فردى مجهول الحال مى‌گوييم: «او در فلان مدرسه يا دانشگاه درس خوانده است»، «فردى عالم و توانا است»، «زودرنج و عصبى است»، «بلندقد و گندم‌گون است» و ... با اظهار اين جمله‌ها و القاى مفهوم آن‌ها به ذهن مخاطب، فرد مجهول را از طريق تصور مفاهيم يادشده براى مخاطب معلوم و معرفى مى‌كنيم. اين نوع معرفى «معرفى توصيفى» است و نظريه‌اى را كه در شناسايى خداوند به چنين روشى معتقد است، نظريۀ «توصيف ذاتى» مى‌نامند. اين نظريه دو ويژگى اساسى دارد: 
١. ذات توصيف شده، قبل از توصيف، مجهول است؛ 
٢. ذات مجهول به وسيلۀ مفهوم‌هاى ذهنى صفات، كشف مى‌شود. 
از لوازم اين نظريه آن است كه هرچه مفهوم‌هاى بيش‌ترى از خدا در ذهن نقش بندد، ذات حق‌تعالى بهتر شناخته مى‌شود. بنابراين هر فردى كه در مفهوم‌سازى ذهن قوى‌ترى داشته باشد، به درجۀ عالى‌ترى از معرفت الهى دست خواهد يافت. 

 

ديدگاه تعبير و تذكّر 
معصومان (عليهم‌السلام) در مقابل نظريۀ قبلى ديدگاه تعبيرى و تذكرى اسما و صفات را مطرح كرده‌اند. در اين ديدگاه ذات احديت قبل از به كارگيرى اسما و صفات، معلوم و به تعبير برخى از احاديث شاهد است. زيرا خداوند خود را به همۀ انسان‌ها شناسانده است. نقش اسما و صفات، تنها عبور انسان به سوى ذات اقدس الهى است و يادآورى آن سبب معرفت قلبى مى‌شود. به بيانى ديگر اسامى بارى تعالى به يادآورى خداى معروف و شناخته شده مى‌پردازند و خداى مجهول و ناشناخته را معرفى نمى‌كند. براى مثال وقتى مخاطب ما با شخصى از قبل آشنا بوده است اما اكنون حضور ذهن ندارد، به ياد او مى‌آوريم كه «با او در فلان مدرسه هم‌كلاسى بوديم»، «او فردى زودرنج و عصبى بود»، «بلندقد و گندم‌گون بود» و ... با بيان اين جملات مخاطب مى‌گويد: «به ياد آوردم چه كسى را مى‌گويى». اين حالت با حالت مخاطبِ‌ مثالِ‌ قبل كاملاً متفاوت است. در مثال قبل مفاهيم جملات موضوعيت داشت و شناخت ما نسبت به يك شخص با مفاهيمِ‌ همين جملات پديد مى‌آمد. در حالى كه در مثال كنونى، جملات و مفاهيم آن‌ها موضوعيتى ندارد و هدف، تنها يادآورى معرفت سابق است. بنابراين نتيجه مى‌گيريم كه علاوه بر اين‌كه اسما و صفات، تنها مشير هستند و به ذات معروف فطرى اشاره مى‌كنند، مفاهيم آن‌ها هيچ موضوعيتى ندارند. 
آنچه تاكنون بيان كرديم نقش معرفتى اسما و صفات و چگونگى دلالت آن‌ها بر ذات اقدس الهى بود، اما اسامى خدا كاركردهاى ديگرى نيز دارند كه تفاوت ديدگاه دينى اسما و صفات را با ديدگاه‌هاى بشرى بيش‌تر نمايان مى‌كنند. 

 

منبع: جزوه درسی  کلام و عقاید ۱، تالیف آقای رضا برنجکار ، مرکز آموزش الکترونیکی دانشگاه قرآن کریم و حدیث

 

والعاقبه للمتقین 
التماس دعا 
یا مهدی


موضوعات مرتبط: نقد کلام،فلسفه و عرفان
برچسب‌ها: رضا برنجکار , علی افضلی

تاريخ : پنجشنبه دوازدهم اردیبهشت ۱۳۹۸ | 14:23 | نویسنده : سرباز حضرت ولی عصر (عج) |
.: Weblog Themes By Mahskin.ir:.