اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
آیه شریفه ۷ سوره مبارکه جمعه:
قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَاقِيكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَىٰ عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ
بگو: «این مرگی که از آن فرار میکنید سرانجام با شما ملاقات خواهد کرد؛ سپس به سوی کسی که دانای پنهان و آشکار است بازگردانده میشوید؛ آنگاه شما را از آنچه انجام میدادید خبر میدهد!»
صدق الله العلی العظیم
_____________________
از میان آن دسته از نظامیان آمریکایی که پس از حضور در جنگ عراق و افغانستان به آمریکا بازگشتند حدود ۱۵۰ هزار نفر پس از پایان جنگ خودکشی کردند.
«کارل مارلانتیس» کهنه سرباز جنگ ویتنام در گفتوگویی که با «سیانان» داشت، هیجانات ناشی از جنگ را چیزی شبیه هیجان ناشی از مصرف کوکائین دانست که موجب میشود نظامیان آمریکایی پس از پایان جنگ به سبب فقدان این هیجانات به خودکشی مبادرت کنند.
عوارض روحی و روانی ناشی از جنگهای خانمانسوزیی که آمریکاییها در نقاط مختلف جهان راهانداختهاند، معضل بسیار بزرگی برای ارتش این کشور ایجاد کرده است؛ گزارشی که چندسال پیش در نشریه «آرمی تایمز» منتشر شد، خبر از این میداد که هر روز هجده نظامی ارتش آمریکا که در این جنگها مشارکت داشتهاند، خودکشی میکنند.
با بررسی زندگی سربازان آمریکایی این واقعیت برای ما آشکار میشود که سربازان آمریکایی برای حضور در مناطقی که آمریکا برای تحقق اهداف خود جنگ راه اندازی کردهاست، تضمین میگیرند؛ یعنی سربازی که در جنگ مدنظر مشارکت میکند، باید رفاه خانوادهاش از سوی حاکمیت تضمین شود. حاکمیت به آنها وعدههای مالی میدهد، حتی به آنها میگوید که به هیچ وجه در جنگ کشته نخواهید شد!
ولی به نظر میرسد، وعدههای مالی و تضمین جانی نمیتواند از یک سرباز آموزش دیده و مجهز، یک سرباز شجاع، جسور، نترس و فداکار بسازد؛ همانطوری که تحقیقات انجام شده در مورد سربازان آمریکایی مشارکت کننده در جنگهای مختلف این کشور در بیرون از مرزها نشان میدهد که هیچ کدام از سربازان آمریکایی نتوانستند به یک سرباز شجاع تبدیل شوند.
با اینکه نمیتوان جنگ تحمیلی عراق علیه ایران را با جنگهایی که آمریکاییها در مناطق مختلف جهان راه انداختهاند، مقایسه کرد؛ چون هدفها متفاوت است، اهداف یکی از این جنگها دفاع از وطن، ناموس، آرمان و آزادیخواهی است و دیگری توسعهطلبی، زیادهخواهی، نسلکشی و ... است.
پس چه فرقی بین سربازان ایرانی و آمریکایی وجود دارد که یکی در جنگ ضمانت زنده ماندن میگیرد، یکی برای شهید شدن از همرزمانش سبقت میگیرد، یا اینکه یکی بعد از جنگ روانی میشود و اقدام به خودکشی میکند، اما دیگری بعد از جنگ دلتنگ جنگ و جبهه میشود.
پس جنگیدن برای «آرمان»، «ارزش» و «ناموس» و «خدایی شدن» با جنگیدن برای زیادهخواهی فرق اساسی دارد. شهادت تنها سعادتی بود که رزمندگان جمهوری اسلامی ایران برای رسیدن به آن از همدیگر سبقت میگرفتند. شهادت واژه منحصر به فردی است که دشمن تا بن دندان مسلح جمهوری اسلامی ایران از این واژه هراس دارد؛ واژهای که بازماندگان دفاع مقدس هنوز بعد از چند دهه از این جنگ تحمیلی بر حال همرزمانی که به این فیض رسیداند، غبطه میخورند.
دشمن سالهاست روی تخریب واژه شهادت کار میکند؛ چون آنها به عینه دیدند که شوق شهادت و شهادتطلبی چگونه این کشور را در مقابل صدام که کل جهان در این جنگ از وی حمایت میکرد، پیروز کرد.
در نهایت میتوان نتیجه گرفت که تقوا، شهادتطلبی و شوق شهادت در راه آزادیخواهی را رزمندگان ایرانی از سالار شهیدشان حضرت ابا عبد الله الحسین (ع) کسب کردهاند و این پرچم را هرگز بر زمین نخواهند گذاشت، چرا که این روزها میبینیم مدافعان حریم آل الله پرچم حضرت ابا عبد الحسین (ع) را بر زمین نگذاشتهاند و هرگز بر زمین نخواهند گذاشت و به استکبار جهانی اجازه تجاوز نخواهند داد.
منبع: آقای سیروس فتح الله ، سایت defapress.ir
_____________________
شهادت خواهي يعني، يك انسان حاضر است براي وفاي به معبود خودش، همه هستي خويش را بدهد و عبور از هستي خود را راه رسيدن به معبود بداند. انرژي كه اين ايجاد مي كند، قابل مقايسه با كساني كه براي دنيا مي جنگند نيست. آنها اگر فداكاري هم مي كنند دنيا را مي خواهند؛ طبيعي است آن هم يك ظرفيت و كارآمدي ايجاد مي كند، ولي اصلاً ظرفيتي كه اين دو نوع انگيزه ايجاد مي كند قابل مقايسه نيست.
بنابراين پايه انگيزه هاي مادي شدت رواني نسبت به دنيا است. يعني دنيا را مي خواهد. آب را يا خاك را و يا زنده ماندن نام ونژاد خودش را و تعلقات و هويت مادي خودش را در فداكاري جستجو مي كند، اين هم يك ظرفيت ايجاد مي كند، همه جنگ هاي مادي روي دوش همين ظرفيت چرخيده اند. هيتلر با همين ظرفيت ها بود كه توانسته با دنيا بجنگند. اما اين ظرفيت، با ظرفيت انگيزه الهي قابل قياس نيست. مثل جنگ هشت ساله خودمان، مثل برخوردي كه بين حزب الله و اسرائيل بوده است.
طبيعي است وقتي انگيزة حضور در ميدان درگيري تفاوت پيدا مي كند و يا ارتقاء مي يابد، حتماً نحوه توازن نيروها، معادلات توازن، موضوع و معادلة تغيير موازنه قدرت نيز تغيير پيدا مي كند.
الان هم در موازنه جهاني همين طور است. اگر ما احساس كنيم جنگ ما جنگ كلاسيك است وجنگ تكنولوژي در مقابل همان تكنولوژي است، و آرايش درگيري ما همان آرايش تعريف شده در جنگ هاي كلاسيك باشد از اول بايد اعلام شكست كنيم، از اول بايد معتقد باشيم كه در موازنه ما ضعيف تر هستيم و بنابراين دليلي ندارد ما وارد اين درگيري شويم. بايد شرايط جهاني را بپذيريم.
اما اين كه ما توانستيم حضور پيدا كنيم و شرايط و موازنه جهاني را به نفع اسلام تغيير دهيم ناشي از همين است كه امام(ره) انگيزه هاي درگيري را ارتقاء بخشيدند. انگيزه هايي كه وارد ميدان شدند انگيزة دفاع از اسلام، توسعه معنويت، گسترش عبادت خداي متعال بود و تبديل شد به انگيزه فداكاري و وصال در راه خداي متعال كه ما آن را شهادت طلبي مي دانيم.
وقتي انگيزه ارتقاء پيدا كرد، ميدان هاي درگيري هم تغيير پيدا مي كند. ميدان هاي درگيري ما فقط در حوزه ابزار نيست. اصل در جهاد و درگيري، درگيري ارواح است و هدف برتري مادي نيست. بلكه ايجاد بصيرت بيشتر و بيداري بيشتر است. به تعبير ديگر، ميدان درگيري، ميدان درگيري دو جبهه حق و باطل و نيروهاي انساني براي ايجاد بصيرت و بيداري در بين بشر و بيدار شدن فطرت ها است. و در اينجا فداكاري، ريسك خطر، شهادت و خون دادن ابزار است. كه همان استراتژي غلبه خون بر شمشير است. و همين استراتژي مديريت رواني عالم و تغيير وضعيت رواني جهان و طبيعتاً تغيير موازنه مديريت نيروهاي انساني است.
براساس انگيزه شهادت طلبي، آرايش نيروها به گونه ديگري بود ـ همان بود كه در لبنان بعد از شكست اشغالگران در سال 82 اتفاق افتاد ـ . بعد به ساير نقاط جهان هم تسري پيدا كرد. شيوه اي كه دشمن در مقابل او احساس ضعف مي كرد و با متهم كردن آن به «تروريسم» به دنبال كنترل آن بوده و هست. در اين موازنه امداد غيبي، جاي ويژه دارد.
شيوه جنگي ما شيوه كلاسيك نبود، مقاومتي هم كه كرديم و غلبه اي هم كه پيدا شد ـ حتي در ميدان هاي نظامي ـ مبتني بر قواعد متعارف كلاسيك نبود. چه بسيار مواقع بود، كه حمله مي كرديم و پيروز مي شديم در حالي كه قواعد پيروزي بر اساس محاسبات كلاسيك نبود. مثلاً توازن نيروي ما سه به يك هم نبود. يا دفاع مي كرديم و پيروز مي شديم و آن توازني كه در مقام دفاع مي گويند نبود. يعني حتي نيروهاي ما يك سوم آنها هم نبود. ما در دفاع از خرمشهر تا چهل روز، و حفظ آبادان تا آخر، توازن نيروهايمان اين گونه نبود. حتي در بعضي ازجبهه ها گاهي، ما يك تك دشمن را كه با يك تيپ كامل انجام مي شد، با چند نفر نيروي محدود شكست داديم. موارد زيادي از اين نمونه داريم. در جنگ حزب الله هم همين الگو عيناَ به كار گرفته شد، و پيروزي آفريد. پس توازن نيروها در جنگ نامتقارن تغيير پيدا مي كند. در ميدان درگيري نيروي دريايي آنجايي كه ما با قايق هاي تندرو در مقابل ناوها ايستادگي مي كرديم، قطعاً توازن نيرو، توازن كلاسيك نبود اما ما موفق بوديم.
منبع: آقای سید محمد مهدی میرباقری
_____________________
اختلال دستگاه محاسباتی
در یک چنین موقعیتی که این قدر غفلت بر دنیای اسلام حاکم است که خطر را درک و استشمام نمیکنند، چه کار باید کرد؟ کسی مثل حسینبنعلی که مظهر اسلام است، نسخهی بیتغییر پیغمبر مکرم اسلام است - «حسین منّی و انا من حسین» - در این شرایط چه کار باید بکند؟ او باید کاری کند که دنیای اسلام را - نه فقط آن روز، بلکه در طول قرنهای بعد از آن - بیدار کند؛ آگاه کند؛ تکان بدهد. این تکان با قیام امام حسین شروع شد. حالا اینکه امام حسین دعوت شد برای حکومت در کوفه و حرکت کرد به کوفه، اینها ظواهر کار و بهانههای کار بود. اگر امام حسین (علیهالسّلام) دعوت هم نمیشد، این قیام تحقق پیدا میکرد. امام حسین باید این حرکت را انجام میداد، تا نشان بدهد که دستور کار، در یک چنین شرایطی، برای مسلمان چیست. نسخه را به همهی مسلمانهای قرنهای بعدی نشان داد. یک نسخهای نوشت؛ منتها نسخهی حسینبنعلی، نسخهی لفاظی و حرافی و «دستور بده، خودت بنشین» نبود؛ نسخهی عملی بود. او خودش حرکت کرد و نشان داد که راه این است. ایشان از قول پیغمبر نقل میکند که آن وقتی که شما دیدید که اسلام کنار گذاشته شد؛ ظالمین بر مردم حکومت میکنند؛ دین خدا را تغییر میدهند؛ با فسق و فجور با مردم رفتار میکنند؛ آن کسی که در مقابل این وضع، نایستد و قیام نکند، «کان حقّا علی اللَّه ان یدخله مدخله»؛ خدای متعال با این آدم ساکت و بیتفاوت هم مثل همان کسی که «مستحلّ حرمات اللَّه» است، رفتار خواهد کرد. این نسخه است. قیام امام حسین این است. در راه این قیام، جان مطهر و مبارک و گرانبهای امام حسین که برترین جانهای عالم است، اگر قربانی شود به نظر امام حسین، بهای زیادی نیست. جان بهترینِ مردمان که اصحاب امام حسین بودند، اگر قربان شود، برای امام حسین بهای گرانی محسوب نمیشود. اسارت آل اللَّه، حرم پیغمبر، شخصیتی مثل زینب که در دست بیگانگان اسیر بشود - حسینبنعلی میدانست وقتی در این بیابان کشته شود، آنها این زن و بچه را اسیر میکنند - این اسارت و پرداختن این بهای سنگین به نظر امام حسین، برای این مقصود سنگین نبود. بهائی که ما میپردازیم، باید ملاحظه شود با آن چیزی که با این پرداخت، برای اسلام، برای مسلمین، برای امت اسلامی و برای جامعه به دست میآید. گاهی صد تومان انسان خرج کند، اسراف کرده؛ گاهی صد میلیارد اگر خرج کند، اسراف نکرده. باید دید چه در مقابلش میگیریم.
انقلاب اسلامی عمل به این نسخه بود. امام بزرگوار ما به این نسخه عمل کرد. یک عدهای آدمهای ظاهرنگر و سطحیبین - البته آدمهای خوب، مردمان بدی نبودند؛ ما اینها را میشناختیم - همان وقت میگفتند که ایشان این جوانها را توی میدان آوردند و بهترین جوانهای ما به کشتن داده میشوند؛ خونشان ریخته میشود. خیال میکردند که امام نمیداند که جان این جوانها در خطر قرار میگیرد. دلشان برای او میسوخت. این ناشی بود از اینکه محاسبه درست نمیشد. خوب بله، در جنگ تحمیلی، ما این همه شهید دادیم، این همه جانباز دادیم، این همه خانواده داغدار شدند. این، بهای بزرگی است؛ اما در مقابل، چه؟ در مقابل، استقلال کشور، پرچم اسلام، هویت ایران اسلامی را در مقابل آن طوفان عظیم حفظ کردیم. آن طوفانی که درست کرده بودند، طوفان صدام نبود. صدام، آن سرباز جلوِ جبههی دشمن بود. پشت سر صدام همهی دستگاه و دنیای کفر و استکبار قرار گرفته بودند. اگر فرض کنیم از اول هم وارد این توطئه نبودند، در ادامه واضح و روشن بود؛ همه آمدند پشت سر صدام. آمریکا آمد، شوروىِ آن روز آمد، ناتو آمد، کشورهای مرتجع و وابستهی به استکبار آمدند؛ پول دادند، اطلاعات دادند، نقشه دادند، تبلیغات کردند. این جبههی عظیم آمده بود تا ایران بزرگ، ایران رشید و شجاع، ایران مؤمن را بکلی در هم بپیچد. یک منطقهی دستنشاندهی برای استکبار را در درجهی اول، مغلوبِ عنصر پست و کوچکی مثل صدام کند و در درجهی بعد هم در مشت و چنگال آمریکا نگه دارد. مصیبتی را که در طول دویست سال بر سر کشور ما آوردند و این همه مشکل برای این ملت درست کردند، این مصیبت را صد سال دیگر، دویست سال دیگر ادامه بدهند. ملت ما ایستاد، امام بزرگوار ایستاد. البته جانهای عزیزی را دادیم، شهیدان بزرگی را دادیم، جوانهای محبوبی را فدا کردیم؛ اما این بهای گزافی در مقابل آن دستاورد نبود.
منبع:
رهبر معظم انقلاب اسلامی آقای خامنه ای (حفظه الله تعالی)
والعاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی
موضوعات مرتبط: سیاسی و اجتماعی
برچسبها: علی خامنه ای , محمد مهدی میرباقری
اعوذبالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
سلام عليكم
تاويل ناصواب آيات قرآن كريم توسط برخي از فلاسفه و عرفاي مصطلح
در تاويل آيه شريفه ٣٥ سوره مباركه نور مي توان نقد صريح بر آقاي سهروردي داشت؛ آيه نور بيان شبکه هدايت است نه بيان شبکه خلقت. اينکه او کثيراً اين را به عنوان شبکه خلقت گرفته است و نور را به وجود تعريف کرده ، غفلت است. آن آياتي که شبکه خلقت و نظام آفرينش را بيان مي کند آياتي مثل «آيت الکرسي» است نه آيه نور که در مقابل آيه ظلمات (که بيانگر شبکه ضلالت است) قرار دارد و هر دو در سوره نور به فاصله کمي قرار دارند. لذا حضرت امام رضا(ع) در تفسير آيه نور «الله نور السموات والارض»(نور/35) مي فرمايند: «اي هدي من في السموات و هدي من في الارض» اين هدايت است که متمثل در قلب نبي اکرم(ص) و مشکوة نور ايشان و قلب ايشان و مصابيحي مي شود که در قلب ايشان تجلي نموده است. به هر حال، اين غفلت از مثل سهروردي است که اين را مبناي تفسير نظام هستي قرار داده است؛ پس بايد ديد که که «آيه ظلمات» را چه گونه تفسير مي کند؟! در حالي که اگر مبناي هدايت و ضلال را اصل قرار دهيد دو دستگاه هدايت و ضلال درست مي شود و جريان نور مربوط به کساني خواهد بود که وارد وادي ولايت حقه شوند؛ «الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور»(بقره/257)
سكولاريسم روح حاكم بر فلسفه و عرفان مصطلح
گرچه فلسفه اسلامي ، چه مشاء چه اشراق و چه متعاليه و نيز عرفان مصطلح تحت تأثير فرهنگ اسلام قرار گرفته است، اما در برخي مواقع به گونه اي عمل کرده است که گويا سکولار است. چون فلسفه در تعريف خودش، خودش را سکولار معرفي مي کند و مي گويد فلسفه مقيد به برهان ست نه مقيد به انبياء و مقيد به حضرت حق. برهان اگر ما را به اين برساند که خدا هست، مي گوييم هست و اگر به اين رسانيد که نيست، مي گوييم نيست؛ يعني در مقام تعريف، خودش را مقيد به حضرت حق نمي کند. هر چند فلسفه اسلامي اينگونه پيش نرفته است يعني هيچ وقت شما نمي بينيد که فيلسوف اسلامي بگويد من کاري ندارم که خدا هست يا نيست، بلکه همه الهيات بالمعني الاعم را مي نويسد که اثبات توحيد نمايد. حتي آقاي ملاصدرا در آغاز الهيات بالمعني الاعم، توحيد را مي آورد و بحث اصالت وجود را مطرح مي کند، اما به لحاظ منطق سکولار هستند؛ يعني معتقد نيستند که فلسفه در منطق استنادش، آنجا که مي خواهد استدلال کند بايد تکيه به وحي نمايد، بلکه مي گويند منطق، سير از بديهيات به نظريات است و مواد را از وحي مي گيرند. اما آيا جايي ديده شده است که فيلسوفان ما منطق جديدي مبتني بر وحي بنويسند. آنها در منطق، پيرو ارسطو هستند؛ ما بايد صبر کنيم که ديگران بيايند منطق را نقض کنند مثل منطق هاي فازي، ديالکتيک و ... تا ما بگوييم که منطق هم قابل بحث است؟ به هر حال ما در منطق حاکم بر فلسفه دست نبرده ايم.
منطق تبعيت از قرآن در استدلال و شهود چيست؟ آيا همان منطق ارسطويي و مباني مکاشفات و مشاهدات عام است؟ با چه منطقي و با چه متدي، شهود را به قرآن مقيد مي کنيد؟ و با چه روشي تعقل را به تعلم از وحي مقيد مي سازيد که حکمت و عرفان قرآني شود؟ آيا واقعاً در جايي سراغ داريم که يک فيلسوف يا عارفي، منطق تقيد شهود به وحي يا منطق تقيد استدلال به وحي را بيان کند؟ بله، فقيهان اينکار را مي کنند و مي گويند ما تمام استدلالهايمان مبتني بر منابع وحي است. پس فلسفه و عرفان ما در مسير پيشرفت و استضائه از نور وحي بوده است، ولي اينکه فرهنگ وحي فضاي فرهنگ فلسفه و عرفان ما را تحت تأثير قرار بدهد، غير از اين است که منطق استدلال ما و شيوه شهود ما منطقاً مقيد به وحي گردد.
يک قدم جلوتر برويم. اگر شما معتقديد که مربي قرآني چه در مرحله تعليم و چه در مرحله تزکيه نبي اکرم(ص) و سپس اهل بيت(ع) هستند که فرمود: «وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ»(بقره/129) و «كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ»(ابراهیم/1) و آنها ما را از ظلمات به سمت نور مي برند، چطور شده است که ما عرفايي داريم که عرفان و برهان و تفسير قرآن را به هم گره زده اند ولي به نقطه تحت باء بسم الله نرسيده اند؟! کجاي کار اشکال دارد؟ اگر اين عرفان، عرفان قرآني است و اگر اين برهان، برهان قرآني است ـ قرآني که فرموده اند: «إِنَّ اللَّهَ جَعَلَ وَلَايتَنَا أَهْلَ الْبَيتِ قُطْبَ الْقُرْآنِ وَ قُطْبَ جَمِيعِ الْكُتُب » و «نَزَلَ الْقُرْآنُ أَثْلَاثاً، ثُلُثٌ فِينَا وَ فِى عَدُوِّنَا...» و «أنا النقطة التي تحت الباء» و معارفي از اين دست ـ چطور مي شود که اين حکمت و اين عرفان را داشته باشي و در محضر قرآن هم بروي، اما به اين نقطه تحت باء بسم الله قرآن که آغاز قرآن است، نرسي؟! اين يک سؤال جدي است. بله، عرفان و قرآن و برهان يکي است؛ يعني عرفان برآمده از قرآن، که معلم و مزکي و مربي آن، حضرت رسول(ص) هستند که بر محور قرآن تزکيه مي کنند که قرآن می فرماید «يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ»(جمعه/2) و سير خروج از ظلمات به سمت نور را سرپرستي مي کنند، حتماً عرفان اسلامي است. اما اگر اين اتفاق بيافتد عارف در سلوک خود بايد به اين نقطه تحت الباء برسد. در روايات آمده است که اگر کسي دو رکعت نماز صحيح بخواند از سيد الشهداء(ع) عبور کرده است يعني مسير حق از اين وادي عبور مي کند. چطور مي شود يک عمر رياضت و شهود و برهان و استدلال، ما را به آن نقطه نرساند؟
تولي به نبي اکرم(ص) بايد محور قرار بگيرد. يعني خشوع و عبوديت و تسليم که حقيقت ايمان است در قوه فاهمه معارف و مکاشفات روحاني ما هم جاري شود و گر نه دستگاه شيطان هم مکاشفات دارد و البته مکاشفات قوي اي هم دارد؛ منتها مکاشفات ظلماني است. چه خوب بود سهروردي به جاي اينکه آيه نور را مبناي هستي شناسي قرار بدهد يک نظريه معرفت شناسانه از آن استخراج مي کرد (در مقابل آيه ظلمات)؛ مبني بر اينکه رسيدن به مقام ذکر و مقام معرفت جز از طريق اين بيوت ممکن نيست. البته مي شود در وادي ظلمات سير کرد که در آنجا «ظلمات بعضها فوق بعض»(نور/40) است و آن وادي هم دستگاه معرفتي و دستگاه شهود خاص خود را دارد. نمونه هاي آن را در هند يا در جاهاي ديگر ديده ايم. در برخي روايات آمده است که شيطان براي خودش شب قدري دارد که آن قدر براو نازل مي شوند که او را توهم بر مي دارد که گويا اداره عالم دست اوست!
پس، چگونه مي شود عرفان و برهان را تسليم به وحي نمود؟ اينکه عرفانِ تابع وحي، نازله وحي است که محل بحث نيست، بلکه بحث بر سرعرفان موجود است؛ عرفاني که مستند به مکاشفه است؛ مکاشفه اي که مستقل از وحي است. و بحث بر سر فلسفه اي که مستند به برهان است؛ برهاني که لااقل در منطق نه در مواد، مقيد به وحي نيست. بنابراين اگر ما يک منبع به نام شهود به منابع معرفتي خودمان اضافه کنيم باب گسترش فلسفه را گشوده ايم ولي اين کار براي حقانيت فلسفه کافي نيست چون همانطوري که استدلال به خطا مي رود، شهود هم به خطا مي رود. ما بايد شهود و استدلال را تسليم به وحي نماييم.
منبع: آقاي سيد محمد مهدي ميرباقري
والعاقبه للمتقين
التماس دعا
يا مهدي
موضوعات مرتبط: نقد کلام،فلسفه و عرفان
برچسبها: محمد مهدی میرباقری
اعوذبالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
سلام عليكم
فرازی از نامه امام علی علیه السلام به حارث همدانی در کتاب شریف نهج البلاغه درباره همنشینی با فاسقان :
وَ إِيَّاكَ وَ مُصَاحَبَةَ الْفُسَّاقِ، فَإِنَّ الشَّرَّ بِالشَّرِّ مُلْحَقٌ، وَ وَقِّرِ اللّهَ، وَ أَحْبِبْ أَحِبَّاءَهُ.
به مسئله دوستان و مصاحبان انسان اشاره كرده مىفرمايد:
«از همنشينى با گنهكاران بپرهيز كه بدى به بدى ملحق مىشود (و معاشرت با آلودگان انسان را آلوده مىسازد)»؛
اين حقيقت را هم تجربه ثابت كرده و هم دليل عقل كه انسان از همنشين خود تأثير مىپذيرد صفات و رفتار او را تكرار مىكند.
بعضى از شارحان ملحق شدن شر به شر را در اينجا به اين معنا دانستهاند كه اگر عذابى از سوى خدا نازل شود افرادى را كه در يك مجلس جمعاند فرا مىگيرد و افراد غير فاسق بر اثر معاشرت با فاسقان به سرنوشت آنها گرفتار مىشوند، رواياتى نيز در اين باره وارد شده است.
به هر حال مضمون كلام امام، در روايات بسيارى از همان حضرت و ساير معصومان عليهم السلام نقل شده است؛ از جمله در كلمات قصار غرر الحكم آمده است:
«لا يَصْحَبُ الْأبْرارُ إلّا نُظَرائَهُمْ وَ لا يُوادِّ الْأشْرارُ إلّا أشْباهَهُمْ؛
نيكان با افرادى همانند خود مصاحبت مىكنند و بدان با كسانى همچون خود طرح دوستى مىريزند».
در حديث معروف پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مىخوانيم:
«الْمَرْءُ عَلَى دِينِ خَلِيلِهِ وَ قَرِينِهِ؛
انسان دين دوست و همنشنيش را پذيرا مىشود».
در حديث ديگرى از اميرمؤمنان عليه السلام آمده است:
«فَسَادُ الْأَخْلَاقِ بِمُعَاشَرَةِ السُّفَهَاءِ وَ صَلَاحُ الْأَخْلَاقِ بِمُنَافَسَةِ الْعُقَلَاء؛
فساد اخلاق به سبب معاشرت با سفيهان حاصل مىشود و اصلاح اخلاق از طريق همنشينى با عقلا».
در قرآن مجيد نيز آمده است كه در روز قيامت بعضى از دوزخيان فرياد حسرت برمىآورند كه چرا با فلان فرد آلوده و بىايمان دوست شدند:
«يا وَيْلَتى لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِيلاً * لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنِي».
سپس مىافزايد:
وَ وَقِّرِ اللّهَ، وَ أَحْبِبْ أَحِبَّاءَهُ.
«خدا را بزرگ دار و محترم بشمار، و دوستانش را دوست دار»
جملۀ «أَحْبِبْ أَحِبَّاءَهُ» همان چيزى است كه به طور گسترده در آيات و روايات به عنوان «حب فى اللّه» و «بغض للّه» و «حب اولياء اللّه» و «بغض اعداء اللّه» آمده است.
در آیه شریفه پایانی سوره مبارکه مجادله خداوند متعال می فرماید :
«لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ يُدْخِلُهُمْ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِكَ حِزْبُ اللّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»؛
هيچ قومى را كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند نمىيابى كه با دشمنان خدا و پيامبرش دوستى كنند، هر چند پدران يا پسران يا برادران يا خويشاوندان باشند آنان كسانى هستند كه خدا ايمان را بر صفحۀ دلهايشان نوشته و با روحى از ناحيۀ خودش آنها را تأييده فرموده و آنها را در باغهايى بهشتى وارد مىكند كه نهرها از پاى درختانش جارى است جاودانه در آن مىمانند؛ خدا از آنها خشنود است و آنان نيز از خدا خشنودند آنها حزب اللّه اند بدانيد حزب اللّه پيروزان و رستگارانند».
در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله آمده است كه فرمود:
«لا يَكْمَلُ إيمانُ امْرَءٍ حَتّى يُحِبَّ من أحَبَّ اللّهَ وَيُبْغِضَ مَنْ أبْغَضَ اللّهَ؛
ايمان كسى كامل نمىشود مگر تا زمانى كه دوست بدارد آنكه را خدا دوست مىدارد و دشمن دارد آنكه را خدا دشمن مىدارد».
منبع: کتاب شریف پیام امیرالمومنین امام علی علیه السلام شرح آقای مکارم شیرازی بر نامه ۶۹ کتاب شریف نهج البلاغه
_____________________
آيات و رواياتى كه در آنها از دوستى و علاقمندى با اهل شك و نفاق و جهل و عناد نهى شده بلكه دستور به بيزارى از آنها داده شده است براى اين است كه مؤمن از تيرگى و كدورت باطنى آنها محفوظ بماند و بالجمله اگر مصاحبت و صداقت و علاقۀ قلبى با اهل يقين نصيب شود، اميد هرخيرى در آن خواهد بود و در نتيجه به مقام يقين خواهد رسيد .
صفات رفيق در شخص اثر مىكند
مسلم و وجدانى است كه نفس انسانى آثار و كمالات مصاحب و رفيق خود را مىگيرد مثلاً اگر شما ببينيد همسفرتان كه رفيق صميمى است از سفرى كه در پيش داريد دلهره دارد و ترسان و لرزان است و پيوسته در مقام تدارك آذوقۀ راه است و براى نجات از شر دزدان، اسلحه تدارك مىكند، قطعاً در شما هم ترس پيدا مىشود و شما هم دوش به دوش او در صدد تحصيل آذوقه برمىآييد .
همچنين اگر رفيقى داشتيد كه از سفر آخرت سخت ترسناك است و دايماً به فكر تهيۀ توشه براى اين سفر مهيب مىباشد، پس در شما هم ترسى پيدا مىشود كه به فكر اين سفر هولناك و تهيۀ زاد آن برآييد و همين طور است اگر رفيقتان صاحب توكل يا ساير صفات كماليه باشد شما هم از اين صفات بهرهمند مىشويد؛ چنانچه در برابرش اگر رفيق شما اهل غفلت باشد شما را هم غافل مىكند اگر بخيل و حريص باشد شما را هم مثل خودش خواهد كرد .
با ياد كنندگان خدا باش
براى تأكيد مطلب به پارهاى از آيات و روايات اشاره مىشود : « وادار خودت را به شكيبايى با كسانى كه مىخوانند پروردگارشان را در بامداد و پسين و مىخواهند (رضاى) او را و چشمت را از ايشان برمگردان » .
اميرالمؤمنين امام علي عليه السلام به فرزندش محمد حنفيه وصيت فرمود كه : « بهترين بهرهمنديهاى شخص، همنشين نيك است، با اهل خير همنشين باش از آنها خواهى شد » .
و نيز فرمود لقمان به فرزندش كه : « فرزندم مصاحب دانشمندان باش و با آنها همنشينى كن و ايشان را در خانههايشان زيارت نما اميد است مانند آنها شده پس از علما شوى » .
نيز فرمود : « همنشينى كن با دانشمندان تا خوشبخت شوى، همنشينى كن با دانشمندان تا دانشت زياد شود، با بردباران همنشينى كن تا بردباريت زياد شود با تهيدست ( بردبار ) همنشينى كن تا سپاسگزاريت زياد شود » .
همنشينى با صاحبان عقل و دين
و نيز فرمود :
« صحبت نيكوكاران سبب اهل خير شدن است همچون باد كه بر عطر مىگذرد و بوى آن را با خود مىآورد » .
« بر تو باد به نزديك شدن به صاحبان عقل و دين » .
« معاشرت كردن با صاحبان برتريها، زندگى دلهاست » .
« هيچ چيز مانند همصحبتى نيكان، رسانندهتر به هر خير و نجات دهندهتر از هرشرى نيست » .
حضرت امام صادق عليه السلام مىفرمايد : « برادرى و دوستى پرهيزگاران را بجوى هرچند در تاريكيهاى زمين باشد و هرچند عمرت را در جستجوى ايشان تباه كنى » .
حضرت امام سجاد عليه السلام هم در دعاى ابىحمزه چنين مىفرمايد : « شايد مرا در مجالس دانشمندان نيافتى پس به خودم واگذارم كردى » .
ازاينجمله دانسته مىشود كهتوفيقات وتمام سعادت درمجالست اهليقين است .
منبع: کتاب شریف قلب سليم ،تالیف آقای عبدالحسین دستغيب (ره) ، انتشارات جامعه مدرسین حوزه علمیه قم
والعاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی
موضوعات مرتبط: سیر و سلوک
برچسبها: ناصر مکارم شیرازی , عبدالحسین دستغیب
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
آیا اشتغال زنان خارج از منزل از نظر شرعی واخلاقی اشکالی دارد؟
وقتی که خدا وپیامبر وائمه اطهار علیهم السلام حقیقتی را می گویند عاقبت ان را می بینند ومردم را برای سعادت بشر دعوت می کنند.
آسیب هایی که از نظر روانی،اجتماعی،شخصیتی،اخلاقی وغیره به شاغلین زن وارد می شود بیشتر از خیرات آن است،بلی اگر در بعضی تخصصی ها که خاص زنان است دختران آموزش ببینند ومثلاً در تخصص زنان وزایمان ویا معلمی برای دختران یا نجات غریق زنان یا پرستاری وامثال این ها باشد بسیار به جاست،اما بسیاری از مشاغل زنان کاذب وچشم وهم چشمی است ومردان که باید نفقه خانواده را بدهند باید آن کار ها را انجام دهند.
بیشتر مشاغل زنان همراه با رفت وامد های بی مورد،جلوه گری وخود نمایی است،همانطور که قرآن در سوره احزاب آیه شریفه ۳۳ آمده وسیره وگفتار ائمه اطهار علیهم السلام همین است که حفظ حرمت زن به خانه داری است.
۱-از جمله آسیب های شغل وکار زنان در خارج از منزل محرومیت عاطفی فرزندان وعدم تربیت صحیح آنان،مبتلا شدن به بیماری های روانی وانجام رفتار های غیراخلافی وعقده دار شدن آنان است،در عوض در آینده فرزندان هم والدین پیر وسالمند خود را به خانه سالمندان می سپارند!
۲-وضعیت خانه داری ،شوهر داری،نظافت وغذای گرم وخوب برای خانواده به هم می ریزد ومختل می شود،زن ومرد خسته ومانده از سزکار برمی گردند وهیچکس نیست آرامش را در خانه وخانواده ایجاد کند.
۳-با اختلاط روزمره زن ومرد در ادارات وشرکت ها ومغازه ها وغیره،مفاسد اخلاقی وبی بندوباری زیاد می شود وامنیت اجتماعی وخانوادگی تهدید می شود.
۴-بااشتغال زنان،درصد بی کاری مردان بیشتر می شود،ودر نتیجه ناهنجاری ها،دزدی،قاچاق،اعتیاد وکارهای کاذب برای مردان درست می شود ونمی توانند نفقه خانواده را تأمین کنند.
۵-افزایش آمار طلاق به خاطر بالارفتن توقعات اعضای خانواده وکشیده شدن گرفتاری های شغلی وبیرون از منزل به داخل وایجاد بدبینی ها و…
۶-مردان بیکار می شوند وبسیاری به سرقت،اعتیاد،تجاوز روی می آورند.
بعضی از آسیب های اشتغال زنان:
-کارمضاعف بیرون از منزل وکارهای منزل
-خستگی مفرط وزیاد
-استرس زیاد
-اختلاف نظر با همسر درباره مسائل مالی
-نداشتن فرصت آزاد برای استراحت وصرف وقت با اعضای خانواده
-کم صبری وبد خلقی به علت مسئولیت های بیرون منزل وانعکاس آن در منزل
-ناآرامی همسر وکودکان در غیاب همسر یا مادر
توقعات زن وشوهر از یکدیگر برای اداره منزل
و…
در راهرو دادگاه زن جوانی کنار مادرش نشسته بود،آقایی که کمی آن طرف تر ایستاده بود،شوهر این زن بود.به عنوان خبرنگار روزنامه از آن زن پرسیدم آیا اختلافی با شوهرت داری؟زن گفت: طلاق می خواهم!پرسیدم :بچه هم داری؟گفت: یک دختر ۴ساله دارم.از زن پرسیدم :چرا می خواهی طلاق بگیری؟گفت در شرکت مشغول کاربودم، بعد از اینکه فرزندمان به دنیا آمد شوهرم کم کم با ادامه کارم مخالفت کرد ومن اصرار داشتم که شغلم را ادامه بدهم تا کار به دادگاه رسیده است.شوهرش جلو امد وگفت:دروغ می گوید،او خانه داری ،بچه داری،شوهر داری وهمه چیز را فدای کاروشرکت کرده است!حاضر است اعتبار ظهری خودش را حفظ کند ولی ما را فدا کند.
زن که عصبانی شده بود گفت:من کار می کنم تا دستم توی جیب خودم باشد وبه کسی محتاج نشوم،منت کسی را نمی کشم،یا باید با کار من در شرکت موافق باشد یا مرا طلاق بدهد!؟[۱]
خانم ها باید بدانند که نفقه با مرد وشوهر است وابتدا مرد ها باید مشغول به کار شوند وخرجی زن وبچه وخانه وزندگی را تأمین کنند.البته دولت ها وشرکت ها هم مقصرّند که دختران وزنان را در همه جا استخدام می کنند.نتیجه اش مشکلات فراوان واختلافات خانوادگی وطلاق ویا مسائل مختلفی است که عمدتاً زشت وظالمانه است اتفاق می افتد.
از دیدگاه رسول خدا صلی الله علیه وآله هم تقسیم کار عادلانه که در شأن زن وشوهر باشد در گفتارشان تأیید می شود.پیامبر فرمودند: “حضرت زهرا (سلام الله علیها) وظایف داخل منزل را انجام دهد وعلی (علیه السلام) کارهای خارج از خانه را به عهده بگیرد.”
حضرت زهرا پس از این تقسیم بندی وظایف از سوی پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمودند: ” تنها خدا می داند که من تا چه حد از این که پدر بزرگوارم تماس وارتباط با مردان (واز خانه بیرون رفتن) را از عهده من برداشت.[۲]
[۱] روزنامه خراسان،۱۷۱۹۴ تاریخ ۱۴/۱۱/۸۷
[۲] مستدرک الوسائل:جلد۱۴ صفحه ۱۸۲
_____________________
در چه مواردی زنان جایز است از خانه خارج شوند؟
چون اسلام دین عقل وعلم وحکمت وانعطاف واعتدال است،هرگز نمی گوید زن بطور مطلق حق خروج از منزل را ندارد،بلکه به خانم ها اجازه می دهد برای انجام کارهای واجب وضروری با رعایت موازین شرعی ،وپوشش کامل وبا کمترین اختلاط با مردان نامحرم از خانه خارج شوند وگاه به مسجد برود، یا در جلسات قرآن و کارهایی که مختص زنان است شرکت کنند، البته اداره امور خانه و خانواده برای زنان برای جلب آسایش وآرامش اعضای خانواده در اولویت و واجب است.
برای مثال برای زنان بیشتر کارهای جامعه لازم وجایز نیست از جمله رانندگی اتوبوس ،فروشندگی (که با مردان نامحرم زیاد سروکار دارد)،تدریس در کلاس مردان ، پشت میز نشینی ومنشی گری در ادارات وشرکت ها،فیلم برداری وگزارشگری،کارهای سخت،بازیگری وهرکاری که زنان را مجبور به تماس با نامحرمان واختلاط در جامعه می کند،اینها برای زنان جایز وضروری نیست وبرعکس مقام شوهر داری ومادری وتربیت اولاد شأنش بسیار برتر از کارهای اقتصادی است.
والعاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی
موضوعات مرتبط: عفت ، ازدواج
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
انواع معرفت انسان به خداوند متعال
سه نوع معرفت دربارۀ خدا قابل تصور است:
۱) معرفت به چگونگىِ ذات و صفات خدا (معرفت به كُنهِ ذات و صفات): تحصيلِ چنين معرفتى براى هر مخلوقى، غيرممكن است.
۲) معرفت سلبى يا تنزيهى: اين معرفت، كه نتيجۀ خروج از دو حدِّ تعطيل و تشبيه است، حداقلِ معرفتِ خدا است و با عقل حاصل مىشود و تحصيل آن براى انسان، نه تنها ممكن، بلكه واجب است.
۳) معرفت وجدانى یا شهودی: اين معرفت، از سنخِ يافتنِ درونى و وجدانى است نه ادراكِ عقلانى. سطح اين معرفت و آثارِ نظرى و عملىِ آن از معرفتِ سلبى بسيار فراتر است و مراتبِ اين معرفت، نامتناهى است و تا رؤيت و شهودِ مستقيم و بىواسطۀ خدا را شامل مىشود. دستيابى به اين معرفت، براى انسان ممكن است و محروميت از آن، خُسران بزرگى براى مؤمنان در دنيا است.
معرفت شهودى، معرفتى بسيار والاتر از معرفت تنزيهى
ما با ادراكات معمولِ خود، تنها مىتوانيم به معرفت تنزيهى (سلبى) به خداى متعال - كه همان خروج از دو حدّ تعطيل و تشبيه است - دست يابيم. به تصريح روايات، اين كمترين حدّ معرفت است كه تحصيل آن بر همگان واجب است .
عَنِ الْفَتْحِ بْنِ يزِيدَ الْجُرْجَانِى عَنْ أَبِى الْحَسَنِ (ع) قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ أَدْنَى الْمَعْرِفَةِ فَقَالَ الْإِقْرَارُ بِأَنَّهُ لَا إِلَهَ غَيْرُهُ وَ لَا شِبْهَ لَهُ وَ لَا نَظِيرَ لَهُ وَ أَنَّهُ قَدِيمٌ مُثْبَتٌ مَوْجُودٌ غَيْرُ فَقِيدٍ وَ أَنَّهُ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ
- راوى مىگويد از امام رضا (ع) دربارۀ كمترين حدّ معرفت خدا پرسيدم، حضرت فرمود: اقرار به اين كه معبودى جز او نيست و شبيه و نظيرى ندارد و اين كه او ازلى، ثابت و پابرجا (لايتغير و زوالناپذير) و موجود است و غايب نيست و چيزى مانند او نيست.
اما معرفت تنزيهى، معرفتى حدّ اقلّى است، كه ممكن است افرادى به اين كمترين حدّ معرفت راضى نباشند و طالب معرفتى عميقتر و والاتر باشند، هرچند همين معرفت تنزيهى، بسته به انواع نقايص و تشبيهاتى كه خدا را از آنها تنزيه مىكنيم، مراتب بسيار متفاوتى دارد و از اين رو همۀ كسانى كه معرفت تنزيهى دارند، در يك درجه از معرفت، قرار ندارند؛ در نتيجه در همين معرفت هم مىتوان به مراتبى دست يافت كه حتى بسيارى از انديشمندان هم (اعم از متكلم و عارف و فيلسوف)، از آن محروم باشند، چرا كه اينان در بسيارى از مباحث خدا شناسى، ناخواسته و از روى غفلت و عدم توجه و دقت، امورى را به خدا نسبت مىدهند كه مستلزم نقص و تشبيه است.
مرتبۀ بسيار والاترى از معرفت خدا وجود دارد كه همان معرفت شهودى و بى واسطۀ خداوند است و دستيابى به آن در دنيا منتهاى آرزوى عارفان و سالكان حقيقى است. اين معرفت، كه در عالم ذرّ براى همگان رخ داده است و بار ديگر، دست كم براى همۀ مؤمنان در قيامت رخ مىدهد، در دنيا گاه براى برخى افراد حاصل مىشود، كه از آن به «لقاء الله» (رؤيت قلبىِ خدا، نه رؤيت چشمىِ او) تعبير مىشود .
رؤيت قلبىِ خداوند در دنيا، نه تنها براى معصومان و اولياى واقعى و بزرگ الهى رخ مىدهد، بلكه - در شرايطى كه به آن اشاره خواهد شد - امكان آن براى مؤمنان و حتى غير مؤمنان هم وجود دارد .
شرايط و مقدمات رؤيت خداوند در دنيا
معرفت شهودى خداوند (رؤيت الله) به اختيار انسان رخ نمىدهد. اين معرفت، به معرفىِ خودِ خداوند تحقق مىيابد و اين او است كه خود را به ما مىنماياند. آنچه در اختيار ما است، برخى مقدماتى است كه زمينه را براى اين معرفت مهيا مىكند. اما چنين نيست كه با فراهم شدن مقدمات مزبور، ضرورتاً اين معرفت تحقق يابد، بلكه در اختيارِ خدا است كه به حكمتش، خود را معرفى كند يا نه. دعا و مناجات، توبه و انابه، نيت و درخواست عاجزانه و خالصانه، بندگى و اطاعت و عبادت خدا، دورى از گناهان، ترك تعلقاتى كه خلاف رضاى خدا است، از جمله اعمالى است كه مىتوانيم به اختيار خود - و البته به توفيق الهى - انجام دهيم تا شايد خداوند به لطف و فضل و اختيارش، خود را به ما بنماياند.
اما گاه نيز مقدمات و شرايطى كه به اختيار ما نيست، زمينه را براى اين معرفت شهودى فراهم مىكند، مانند وقتى كه انسان در بلاها و اضطرارهايى قرار مىگيرد كه مىيابد هيچ كس و هيچ چيز جز خدا قادر به نجات او نيست و در نتيجه، از عالم و آدم، دل مىكند و تمام تعلقاتش قطع مىشود. بسيارى از موارد رؤيت خداوند، در چنين حالتى رخ داده است. البته از آن جا كه دست خداوند، بسته نيست و فعّال ما يشاء است، گاه ممكن است بدون هيچ يك از اين مقدمات و شرايط، و صرفاً از روى لطف و احسان و يا از روى حكمتى كه خود صلاح مىداند، بندهاى را در دنيا به توفيق لقاء الله موفق گرداند.
حجابهاى دنيايى بر روى معرفت شهودى خداوند
معرفت شهودى، معرفتى بدون حجاب است. اما با ورود انسان به زندگىِ دنيا، انواع حجابها، اين معرفت را محجوب مىكند و سبب غفلت ما از آن مىشود. بعضى از اين حجابها را خداوند، جبراً و عمداً و به علتِ نظام زندگىِ دنيايى و گذراندنِ آزمونهايى متناسب با زندگىِ دنيا ايجاد كرده است، مانند انواع تعلقات جبرىِ مادى (حبّ مال و مقام و ...) و يا صفاتى مانند بخل، حسادت و ...، كه البته موظفيم آنها را در كنترل خود درآورده و خلاف رضاى پروردگار، از آنها استفاده نكنيم. اما بعضى ديگر از اين حجابها به اختيار ما ايجاد مىشوند، مانند انواع گناهان و غفلتهاى عمدى، دورى از بندگىِ خدا، دل بستن به آنچه خلاف رضاى خدا است و ...، كه البته قادريم با افعال اختيارى خود در چارچوب فرامين شرع، اين حجابها را كنار زده و به معرفت شهودى نائل آييم.
معرفت شهودى و فطرى، اساسِ خدا شناسى در دنيا
ما از طريق آيات آفاقى و انفسى مىتوانيم به وجود خالق پى ببريم. نكتۀ مهم اين است كه اين آيات و به ويژه آيات انفسى، براى ما ايجاد معرفت نمىكنند، بلكه حجابها را از معرفت فطرى كنار مىزنند و ما را متذكر پروردگارى مىكنند كه در عوالم پيشين، خود را بى واسطه به ما معرفى كرده و نمايانده است.
همچنين پيامبران و امامان (عليهم السلام) با انواع راهنمايىهاى خود، مىكوشند حجابهايمان را كنار زده، ما را متذكرِ خداى فطرى نمايند. از اين رو قرآن كريم پيامبران را «مُذكِّر» معرفى مىكند.
امير المؤمنين على (ع) نيز هدف از ارسال پيامبران را چنين معرفى مىكند كه مردم را به پايبندى و عمل به ميثاق فطرى، يعنى اقرار به پروردگار يكتا و پذيرش ربوبيت او، دعوت كنند و نعمت معرفت يقينىِ خداوند را كه پيش از اين در عالم ميثاق به آنان عطا شده و اكنون در دنيا فراموشش كردهاند، به آنان يادآور شوند.
فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِه
خداوند، رسولانش را در ميان مردم مبعوث كرد و پيامبرانش را پى در پى به سوى آنان فرستاد تا (عمل به) پيمان فطرتش را از آنان بخواهد و نعمت فراموششدۀ خدا را به يادشان آورد.
بدين ترتيب، نقش و كاركرد تمام دلايل و حجتهاى درونى (عقل) و بيرونى (معصومان) در دنيا فقط اين است كه ما را به آن معروفِ فطرى (خداوند) متذكر سازد. از اين رو در روايات تأكيد شده است كه اگر خداوند آن معرفت شهودىِ يقينى و بى واسطه را در عالم ذرّ به ما عطا نمىكرد، هيچ كس در دنيا نمىتوانست، حتى از طريق وسايط و انواع آيات الاهى به وجود خالق خود پىببرد.
منبع: کتاب شریف توحید در قرآن کریم و احادیث، تالیف آقای علی افضلی ،مرکز آموزش الکترونیکی دانشگاه قرآن کریم و حدیث
والعاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی
موضوعات مرتبط: نقد کلام،فلسفه و عرفان
برچسبها: علی افضلی
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مىخوانيم:
«العزلة عبادة؛
گوشهگيرى عبادت است».
در حديث ديگرى از امام اميرالمؤمنين عليه السلام آمده است:
«من انفرد عن الناس انس بالله سبحانه؛
كسى كه از مردم جدا شود، با خدا انس مىگيرد».
در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است: «فى اعتزال ابناء الدنيا جماع الصلاح؛ در جدايى از مردم دنيا، مجموعۀ مصلحتها است».
و نيز در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است:
«فى الانفراد لعبادة الله كنوز الارباح؛
در جدايى از مردم براى عبادت پروردگار، گنجهاى منفعتها نهفته است.»
در حديثى از امام كاظم عليه السلام مىخوانيم كه به هشام بن حكم فرمود:
«الصبر على الوحدة علامة على قوة العقل فمن عقل عن الله اعتزل عن الدنيا و الراغبين فيها و رغب فى ما عند الله...؛
صبر بر تنهايى دليل قوت عقل است، كسى كه عقل الهى داشته باشد، از اهل دنيا و دنياپرستان، دورى مىگزيند و به آنچه در نزد خداست رغبت مىورزد».
اين احاديث گواهى مىدهند كه انزوا و دورى از مردم، نشانۀ عقل و دانش و سبب حضور قلب در عبادت و رسيدن به انواع فوائد است.
در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام آمده است:
«ان قدرت ان لا تخرج من بيتك فافعل، فان عليك فى خروجك الا تغتاب و لا تكذب و لا تحسد و لا ترائى و لا تتصنع و لا تداهن؛
اگر بتوانى كه از خانهات بيرون نروى چنين كن، زيرا هنگامى كه بيرون نروى غيبت نخواهى كرد، و دروغ نخواهى گفت و حسد نمىورزى و ريا نمىكنى و تصنع و مداهنه نخواهى كرد».
امام اميرالمؤمنين علی عليه السلام مىفرمود:
«سلامة الدين فى اعتزال الناس؛
سلامت دين در گوشهگيرى از مردم است.»
اين بحث را با حديث ديگرى از امام اميرالمؤمنين على عليه السلام پايان مىدهيم هرچند حديث در اين زمينه بسيار است: فرمود: «من اعتزل الناس سلم من شرهم؛ كسى كه از مردم كنارهگيرى كند، از شرّ آنها در امان خواهد بود.»
_____________________
آيۀ شریفه١٦ سورۀ مبارکه كهف كه مىفرمايد:
«وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ إِلاَّ اللّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنْشُرْ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يُهَيِّئْ لَكُمْ مِنْ أَمْرِكُمْ مِرفَقاً؛
هنگامى كه از آنان و آنچه جز خدا مىپرستند، كنارهگيرى كرديد، به غار پناه بريد كه پروردگارتان رحمتش را بر شما مىگستراند، و در برابر اين امر (وحشتى كه از كفّار داريد) آرامشى براى شما فراهم مىسازد».
_____________________
سخن حضرت ابراهيم (ع) كه در سورۀ مبارکه مريم آيۀ شریفه٤٨ و ٤٩ ، آنجا كه مىگويد:
«وَ أَعْتَزِلُكُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ وَ أَدْعُوا رَبِّي عَسى أَلاّ أَكُونَ بِدُعاءِ رَبِّي شَقِيًّا - فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ كُلاًّ جَعَلْنا نَبِيًّا؛
و از شما و آنچه غير خدا مىخوانيد كناره مىكنم و پروردگار رامىخوانم و اميدوارم در خواندن پروردگارم بىپاسخ نمانم - هنگامى كه از آنان و آنچه غير خدا مىپرستيد، كنارهگيرى كرد، ما اسحاق و يعقوب را به او بخشيديم، و هريك را پيامبرى (بزرگ) قرار داديم».
در هر دو آيه، عُزلت و كنارهگيرى از جامعه وسيلۀ جلب رحمت پروردگار و مواهب الهى شمرده شده است و اين نشان مىدهد كه عزلت و گوشهگيرى امر ناپسند و نكوهيدهاى نيست.
_____________________
با دقت در متون آيات و روايات به خوبى ثابت مىشود كه مسئله عزلت و گوشهگيرى در يك سلسله شرايط خاص اجتماعى، و به صورت استثنايى توصيه شده است. در مورد اصحاب كهف مىدانيم كه آنها در يك جامعۀ كافر و بىبندوبار گرفتار شده بودند و به جرم ايمانشان به خدا، تحت تعقيب بودند، و چارهاى جز فرار از شهر و ديار و پناه بردن به كوه و غار نداشتند.
در مورد ابراهيم عليه السلام نيز چنين بود، او نهايت تلاش و كوشش خود را در طريق مبارزه با بتپرستى تا پاى جان انجام داد، ولى هنگامى كه مؤثر واقع نشد و جانش در خطر بود، مأمور به مهاجرت و عزلت شد.
بديهى است اين شرايط براى هركس در هر زمان حاصل شود، چارهاى جز هجرت و عزلت نيست، اما اين اصل يك اصل اساسى محسوب نمىشود بلكه يك استثناء مربوط به شرايط خاص است.
منبع: کتاب شریف اخلاق در قرآن کریم ، تالیف آقای مکارم شیرازی ، انتشارات امام علی علیه السلام
_____________________
حكمت ٣٤٥ كتاب شريف نهج البلاغه:
و قال عليهالسلام
مِنَ الْعِصْمَةِ تَعَذُّرُ الْمَعَاصِي.
امام عليه السلام فرمود:
عدم توانايى بر گناه، نوعى عصمت است.
شرح و تفسير
نعمت عدم توانايى بر گناه
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به نكتهاى اشاره مىكند كه از جهاتى قابل دقت است، مىفرمايد: «عدم توانايى بر گناه، نوعى عصمت است»؛(مِنَ الْعِصْمَةِ تَعَذُّرُ الْمَعَاصِي).
مىدانيم عصمت معناى عامى دارد كه به معناى محفوظ ماندن، بهويژه محفوظ ماندن از گناه است. گاه اين حالت در حد كمال ديده مىشود كه مقام والاى انبيا و امامان عليهم السلام است. آنها ملكهاى نفسانى دارند كه از هر گناه و خطا آنان را باز مىدارد و همين مقام سبب اعتماد همۀ مردم به آنها مىشود كه گفتار و رفتارشان حجت و سرمشق براى همگان باشد.
مرحلۀ پايينترى از آن، ملكۀ عدالت است كه بازدارنده از معاصى كبيره و اصرار بر صغيره است؛ ولى چنان نيست كه در برابر همه چيز مقاومت كند.
درست مانند سدى است كه در برابر سيلاب بستهاند كه اگر سيلاب شديد و قوى باشد ممكن است سد را بشكند و با خود ببرد. افراد عادل نيز ممكن است گاه در برابر عوامل نيرومند گناه زانو بزنند و سپس پشيمان شوند و رو به درگاه خدا آورند و توبه كنند و سد عصمت عدالت در آنها بار ديگر تجديد شود.
نوع سومى از عصمت است كه انسان به سبب فراهم نبودن وسايل و اسباب گناه از آن دور مىماند. يا قدرت بر گناه ندارد؛ مانند نابينا كه نمىتواند نگاه هوسآلود به نامحرم داشته باشد و يا قدرت جسمانى دارد اما وسايل گناه فراهم نيست؛ مثل اينكه شرابى نيست تا بنوشد؛ هر چند مايل به آن باشد و يا حكومت اسلامى او را از گناه بازمىدارد هر چند او مايل به گناه باشد.
اينگونه عصمت افتخار نيست و ثوابى در برابر ترك گناه به چنين شخصى داده نمىشود؛ ولى فايدهاش اين است كه از عذاب الهى دور مىماند و بسا لطف خدا شامل افرادى شود و گناه كردن را بر آنها متعذّر كند تا از كيفر گناه دور بمانند.
البته گاه ادامۀ تعذر سبب مى شود كه انسان به ترك گناه عادت كند آنگونه كه اگر اسباب آن هم فراهم شود به سراغ آن نمىرود. اين نوعى امداد الهى در زمينۀ عصمت است.
پيام اين گفتار امام عليه السلام آن است كه افرادى كه نمىتوانند خود را در محيط گناهآلود نگه دارند سعى كنند از آن محيط دور بمانند تا گناه براى آنها متعذر شود و البته ثواب ترك گناه را به نوعى خواهند داشت.
عدم حضور در مجلس معصيت و لزوم هجرت از مناطقى كه انسان را به هر حال آلودۀ گناه مىكند ناظر به همين معناست. حتى اگر درست بينديشيم يكى از آثار و بركات هجرت مسلمانان از مكه به مدينه، يا از مكه به حبشه نيز همين بود كه از محيط شرك كه آنها را مجبور به گناه مىكرد دور بمانند و خدا را آزادانه بندگى و عبادت كنند.
قرآن مجيد در سورۀ «نساء»، آيۀ ٩٧ مىفرمايد:«إِنَّ الَّذِينَ تَوَفّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِيها فَأُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِيراً»؛ كسانى كه فرشتگان (قبض ارواح)، روح آنها را گرفتند در حالى كه به خويشتن ستم كرده بودند، به آنها گفتند: «شما در چه حالى بوديد؟ (و چرا با اينكه مسلمان بوديد، در صفِ كفّار جاى داشتيد؟!)» گفتند: «ما در سرزمين خود، تحت فشار و مستضعف بوديم». آنها - فرشتگان - گفتند: «مگر سرزمين خدا، پهناور نبود كه مهاجرت كنيد؟!» آنها (عذرى نداشتند، و) جايگاهشان دوزخ است، و سرانجام بدى دارند».
ابن ابى الحديد حديث ديگرى در اين زمينه مشابه آن نقل كرده است:
«إِنَّ مِنَ الْعِصْمَةِ أنْ لا تَجِدَ؛ نوعى از عصمت اين است كه وسايل گناه را در اختيار نداشته باشى».
پيام ديگرى كه اين گفتار حكيمانه دارد اين است كه حاكمان جامعه براى دور ماندن مردم از گناه، كارى كنند كه اسباب معصيت از ميان آنها برچيده شود و به اصطلاح روز، از طريق اقداماتى تأمينى و تربيتى، جامعه را از گناه دور دارند.
منبع: کتاب شریف پیام امیرالمومنین علیه السلام ،تالیف آقای مکارم شیرازی، انتشارات امام علی علیه السلام
والعاقبه للمتقين
التماس دعا
يا مهدی
موضوعات مرتبط: سیر و سلوک
برچسبها: ناصر مکارم شیرازی
اعوذبالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
سلام عليكم
خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید: «یرِیدُونَ لِیطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کرِهَ الْکافِرُون»(صف/۹) از آغاز ظهور انبیاء علیهم السلام در روی زمین و مبعوث شدن آنها یک درگیری مستمر و تاریخی بین جبهه انبیاء و مومنین به آنها از یک طرف و جبهه فراعنه تاریخ و مخالفین انبیاء وجود داشته است. موضوع اصلی این درگیری و نزاع بر سر پرستش و بندگی خدای متعال و توحید بوده است. انبیاء منادی توحید بودند و بندگان خدا را به پرستش خدای متعال و توحید و اعراض از شرک دعوت می کردند و این چیزی است که برای فراعنه تاریخ قابل تحمّل نیست که انسان ها همه شؤون زندگی شان بندگی خدا بشود.
توحیدی که انبیاء مردم را به آن دعوت می کردند کلمه «لا اله الا الله» است که یک مفهوم بسیار وسیعی دارد و معنایش این است که همه زندگی انسان غرق در بندگی خدا باشد؛ خواب و خوراک انسان، زندگی خانوادگی و اجتماعی انسان، همکاری و سیاست و همه چیز آهنگ خدا داشته باشد. معنی لا اله الا الله این نیست که در باطن خودشان خدا را قبول کنند اما هر طوری و با هر آئینی بخواهند زندگی بکنند. به تعبیر دیگر ما هر اقدامی که می کنیم حتّی یک نگاه یا یک کلمه حرف زدن، نوعی پرستش در آن هست. امر ما دائر بین این است که خدا را بپرستیم یا شیاطین را بپرستیم. قرآن می فرماید «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیکمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّیطَانَ إِنَّهُ لَکمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ * وَ أَنِ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ»(یس/۶۰-۶۱) این آیه بیانگر یک نفی و یک اثبات است. خدای متعال از ما عهدی گرفته که شیطان را نپرستیم بلکه خدا را بپرستیم و این همه زندگی ما را می پوشاند. انبیاء می خواستند همه زندگی ما بوی خدا بدهد و به تعبیر قرآن «صِبْغَةَ اللَّـهِ»(بقره/۱۳۸) یعنی رنگ و آهنگ خدا داشته باشد. اگر انبیاء ما را به یک خداپرستی دعوت می کردند که با حاکیمت فراعنه هیچ تعارضی نداشت و مثلاً زندگی اجتماعی مردم دست فرعون باشد و ما هم در خلوت خودمان خدا را بپرستیم، این توحید اصلاً مبدأ جنگ و درگیری نبود؛ گرچه که آنها همین را هم تحمّل نمی کنند.
محور این درگیری تاریخی توحید است و انبیاء می خواهند همه مردم موحد باشند؛ چنانچه در بیان امیرالمومنین علیه السلام در دعای کمیل است که فرمودند «حَتَّى تَكُونَ أَعْمَالِي وَ أَوْرَادِي كُلُّهَا وِرْداً وَاحِداً وَ حَالِي فِي خِدْمَتِكَ سَرْمَدا» یعنی همه احوال انسان در خدمت خدای متعال و بندگی او باشد. چنین خداپرستی و توحیدی سیاست و حیات اجتماعی انسان را هم در بر می گیرد و فراعنه با همین مخالف بودند. ریشه اش هم در این هست که خدای متعال به ما انسان ها اختیار داده که توحید و دین خدا را بپذیریم یا نپذیریم. خدای متعال در آیت الکرسی توحید را معنی می کند؛ ولی بلافاصله می فرماید «لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ»(بقره/۲۵۶) یعنی ما شما را باطناً مجبور نکردیم که موحد باشید. این معنای اختیار است و همانطور خدای متعال به ما اختیار داده از ما مسؤولیت هم می خواهد. ما می توانیم راه روشن توحید و رشد را بپذیریم و یا نپذیریم.
اختیار انسان در پذیرش یا عدم پذیرش توحید
از همین آغاز که انسان ها اختیار و مسؤولیت دارند، یک عده ای راه خدا را انتخاب نکرده و راه دیگری را انتخاب می کنند. آنها زیر چتر کسانی قرار می گیرند که محور شیطنت و طغیان علیه خدا هستند. کار فراعنه همین بود. خدای متعال می فرماید «فمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِن بِاللَّـهِ»(بقره/۲۵۶) اگر می خواهید راه خدا را بروید باید به آنها کفر بورزید و زیر بار آنها نروید زیرا خیری در خانه آنها نیست. کفر به طاغوت یعنی فرمان آنها را نپذیرید و اطاعت آنها را نکنید تا آنها بر شما سلطه نداشته باشند و شما را مدیریت نکنند.
اگر کسی مدیریت آنها را قبول کرد و مثلاً الان کسی قبول کرد که آمریکا مدیر عالم باشد و سازمان های جهانی ای که آنها درست کردند سر کار باشند و آنها تصمیم بگیرند و جهان را اداره کنند و در ضمن جهان برای کشور ما هم تصمیم بگیرند و در واقع برنامه های سیاسی و فرهنگی و اقتصادی آنها را در جهان قبول کرد موحد نیست و به طاغوت کفر نورزیده است. اگر کسی بخواهد موحد باشد باید که آنها و برنامه ریزی های آنها را نپذیرد و قبول نکند که آنها برنامه ریزی کنند و مدیر و به تعبیر آنها کدخدای عالم باشند.
سلطه طاغوت در دوران قرب ظهور
هر چه به پایان تاریخ می رسیم این درگیری جدی تر می شود. در قرب ظهور حضرت از روایات و معارف ما استفاده می شود که فراعنه تاریخ و مستکبرین در همه جهان یک نظامی دارند و زندگی مردم را تدبیر می کنند. در این بیان نورانی «يَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْرا»ظلم و جور یعنی ولایت و حاکمیت آنها در همه زندگی مردم وجود دارد؛ همین چیزی که الان آنها مدعی هستند. هیچ دوره ای اینطور نبوده که مستکبرین عالم اینقدر امکانات در اختیارشان باشد و امپراطوری رسانه های خبری حرف هایشان را یک طرفه به همه عالم بزنند؛ سازمان های جهانی درست کنند و برای همه جهان تصمیم بگیرند. هیچ موقع اینطور نبود. الان دوره ای است که آنها معتقد هستند دهکده واحده جهانی است، یعنی کل عالم در اثر گسترش ارتباطات به یک دهکده تبدیل شده و یک قانون و یک کدخدا دارد و یک مکتب بر آن حاکم است. معتقد هستند که کدخدای عالم ما هستیم و همه عالم باید زیر سلطه ما زندگی بکنند. قرآن هم به ما می گوید شما می توانید توحید را قبول نکنید اما اگر می خواهید موحد باشید، زیر بار آنها نباید بروید؛ اگر زیر بار آنها رفتید آنها نمی گذارند شما موحدانه زندگی کنید. آنها شما را به دنیاپرستی و نفس پرستی دعوت می کنند. حرفی که آنها می زنند حرف پنهانی ای نیست و با صدای بلند هم می گویند؛ در دوره های قبل هم بوده الان هم همینطور است. با زبان واضح و صدای بلند می گویند که خدا نباید در زندگی اجتماعی شما دخالت بکند، انبیاء نباید دخالت بکنند، دین نباید دخالت بکند. این حرفی نیست که کسی به آنها ببندد؛ همه آنها خودشان با صدای بلند و به زبان های مختلف می گویند.
پایبندی به اصول توحیدی یا حرکت در وادی ظلمت تحت ولایت طاغوت
ما اگر می خواهیم موحد باشیم و زیر سایه خدا زندگی بکنیم شرط آغازین آن این است که به «فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِن بِاللَّـهِ»(بقره/۲۵۶) عمل کنیم و زیر بار طواغیتی که در عالم می خواهند بر مردم حاکمیت داشته باشند و مردم را زیر سیطره خودشان نگاه بدارند و از خدا جدا بکنند نرویم. کار فرعون به تعبیر قرآن این است که «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ»(زخرف/۵۴) یعنی مردم را سبک می کند. یک پر کاه با نسیم حرکت می کند؛ یک درخت تناور صد ساله با یک طوفان هم حرکت نمی کند؛ اما یک کوه استوار را طوفان ها هم که می وزند فقط گرد و غبارش را می گیرند اما نمی توانند جابجایش کنند. مومن هم کالجبل الراسخ است؛ یعنی مثل کوه استوار است و طوفان ها تکانش نمی دهند. فراعنه برای اینکه بتوانند سلطه پیدا کنند مردم را از توحید و اعتقاد راسخ به خدا جدا می کنند. چنانچه در کلام معصومین آمده که «بِيَدِكَ لَا بِيَدِ غَيْرِكَ زِيَادَتِي وَ نَقْصِي وَ نَفْعِي وَ ضُرِّي» یعنی همه چیز در دست خدا است و همه نفع و ضرر ما در دست او است و بقیه هیچ کاره هستند؛ اگر این اعتقاد در نفس انسان راسخ شد انسان مثل کوه استوار می شود و زیر بار احدی نمی رود. باید او را از خدا تهی بکنند یک آدم رو به دنیا با کمترین تهدید تسلیم می شود و با کمترین تطمیع حرکت می کند. کار فراعنه در عالم این است که آدم ها را از خدا و پرستش خدا و توحید خالی کرده تا با تهدید و تطمیع آنها را اداره بکنند.
در این آیات مبارکات خدای متعال می فرماید «لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِن بِاللَّـهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لَا انفِصَامَ لَهَا وَ اللَّـهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ»(بقره/۲۵۶)؛ یعنی شما باطناً مجبور نیستید که توحید را قبول کنید؛ زیرا توحید چیزی نیست که به زور به کسی بدهند؛ اما به شما فطرت توحیدی و اختیار دادیم که می توانید در این مسیر حرکت بکنید یا حرکت نکنید. اگر می خواهید در مدار توحید حرکت بکنید ما کم شما نگذاشتیم، مسیر رشد و مسیر شقاوت را برای شما تعیین کردیم و شما آزاد هستید. برای آنکه وارد مدار رشد بشوید لازمه اش این است که «فمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِن بِاللَّـهِ». اگر این دو قدم را بردارید کار تمام است و به مقصد می رسید زیرا به رشته ای چنگ زده اید که شما را به خدا می رساند. اگر توحید را قبول کردید و موحد و مومن شدید مقدّمه اش این است که زیر بار طغیان گران و مستکبرین عالم و آنهایی که بر علیه خدا صف بندی کردند، نباید بروید چون آنها دنبال مدیریت بر شما هستند و اگر قبول کردید شما را بی دین می کنند. نمی شود بگویید که من مدیریت آنها را قبول می کنم ولی خدا را هم بندگی می کنم، این شدنی نیست؛ اما اگر موحد شدید و به خدا ایمان آوردید و زیر بار اولیاء طاغوت نرفتید و به آنها کفر ورزیدید و متوجه شدید که خیری در آنها نیست نتیجه اش این است که «اللَّـهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ»(بقره/۲۵۷) یعنی خدای متعال ولایت شما را خودش به عهده می گیرد و از آن به بعد مستمراً سیر شما در وادی نور است و از شرک و غفلت و صفات رذیله و گناه و بدی ها به سمت وادی نور و توحید و اخلاص و طهارت نفس حرکت می کنید که نتیجه آن هم یک جامعه پاک و یک انسان پاک است. از اول تا آخر هیچ آلودگی در شما نیست و اصلاً خودتان نورانی می شوید، چنانچه در روایات آمده است «فَالْمُؤْمِنُ يَتَقَلَّبُ فِي خَمْسَةٍ مِنَ النُّورِ، مَدْخَلُهُ نُورٌ وَ مَخْرَجُهُ نُورٌ وَ عِلْمُهُ نُورٌ وَ كَلَامُهُ نُورٌ وَ مَصِيرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَى الْجَنَّةِ نُور» همه چیز مومن نورانی است، قلبش چراغدان خدا است و همه رفت و آمدش در وادی نور است. حرف بزند نورانی است هر کاری آغاز می کند نورانی است در هر وادی ای قدم می گذارد در حیرت نیست بلکه نورانی است. روز قیامت هم مسیرش تا بهشت نورانی است.
از آن طرف هم این شدنی نیست که کسی کفر به طاغوت نورزد و خیری در خانه آنها ببیند؛ یعنی نمی شود انسان بگوید که من هم امیرالمومنین و هم معاویه را قبول دارم. این بیان از امیرالمومنین علیه السلام است که خدای متعال دو قلب در وجود آدم نگذاشته که هم من را دوست بدارد هم دشمن من را؛ بلکه یکی را باید انتخاب کند. نمی شود بگویید نماز امیرالمومنین خوب است عسل معاویه هم خوب است؛ اینها قابل جمع نیست. نمی شود بگویید که نماز امیرالمومنین خوب است ولی عدالتش تلخ است. امیرالمومنین وقتی سر کار آمد فرمود من حقوق مردم را اگر مهر زنانتان هم کرده باشید از شما پس می گیرم، این سخت است. نماز پشت سر امیرالمومنین خیلی نماز با صفا و معنوی ای است؛ عدالتش هم با معنویت اما سخت است. اگر کسی گفت که سفره رنگین معاویه خوب است، فقط نمازش بد است؛ این انسان فمن یکفر بالطاغوت نیست. هیچ چیز آنها خوب نیست و هیچ خیری در خانه آنها نیست.
در روایت از امام صادق علیه السلام نقل شده است «نَحْنُ أَصْلُ كُلِّ خَيْرٍ وَ مِنْ فُرُوعِنَا كُلُّ بِر» یعنی همه خیرات به ما بر می گردد و همه نیکی ها به برکت ما است. امام شجره طیبه ای است که همه خوبی ها شاخ و برگ او هستند و به تعبیر قرآن کلمه طیبه است. در ادامه حدیث می فرماید که «عَدُوُّنَا أَصْلُ كُلِّ شَرٍّ، وَ مِنْ فُرُوعِهِمْ كُلُّ قَبِيحٍ وَ فَاحِشَة» ریشه همه شرور و بدی ها هم دشمن ما است و به تعبیر قرآن شجره خبیثه هستند. این طرف شجره توحید است آن طرف شجره خبیثه است و اگر یکی در آنها خیر دید و به آنها کفر نورزید و زیر بار خدا نرفت طاغوت ولی انسان می شود؛ چنانچه قرآن فرمود «وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ»(بقره/۲۵۷)
حال سوال این است که اگر فرعون ولی ما بشود چه اتفاقی می افتد و اصلاً فرق فرعون و معاویه با امیرالمومنین چیست؟ تفاوت در همان یک کلمه است که قرآن می فرماید «يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ»(بقره/۲۵۷) فعل مضارع به کار رفته یعنی نه یک بار دو بار بلکه مستمراً کارشان این است. بنابراین اگر زیر بار طاغوت رفته و خدا را قبول نکردند، آنها را از نور به سمت ظلمات می برند. اولیای طاغوت یک دنیای ظلمانی یک تمدّن ظلمانی درست می کنند. یک جنگل مدرن و یک توحش منظم و یک شهوترانی مدرن درست می کنند و اسمش را ترقی و پیشرفت و توسعه می گذارند؛ اما با اسم که واقعیت عوض نمی شود، این تعبیر قرآن است.
جنگ بین انبیاء و جبهه باطل الان هم در عالم هست. آن جنگی که در عاشوراء به نقطه اوج خودش رسید الان هم هست. الان هم دو تا جبهه امام حسین و جبهه مقابل امام حسین در عالم هست و ما مخیر هستیم و می توانیم در این جبهه یا می توانیم در آن جبهه واقع بشویم. شرط بودن با امام حسین علیه السلام این است که شما هیچ خیری در معاویه و بنی امیه و یزید نبینید؛ اگر از نظر شما خیر تقسیم می شود و معتقدید که بخشی از خیر دست امیرالمومنین است؛ اما همه معاویه هم بد نیست، پس بخشی از زندگی شما هم باید دست معاویه باشد.
منبع:آقاي سيد محمد مهدي ميرباقري
والعاقبه للمتقين
التماس دعا
يامهدي
موضوعات مرتبط: سیاسی و اجتماعی ، مهدویت
برچسبها: محمد مهدی میرباقری

