اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
ساده لوحان، يعنى كسانى كه به خدا و رسول او و آخرت ايمان اجمالى و راسخ دارند از خطر شک و ارتداد از دین بركنارند و از اين رو در حديث آمده است كه :
«اكثر اهل الجنّة البله»
«بيشتر اهل بهشت ساده دلانند»
در روایات اهل بیت (س) از بحث و نظر و فرو رفتن در مسائل كلامى منع شده و دستور آمده كه ظاهر شرع را بگيرید و معتقد باشید كه خدا منزه از هر گونه نقص است. (معرفت تنزیهی عقلانی که حتی صفات ثبوتی پروردگار عالم را به صفات تنزیهی برمی گرداند.)
و سرّ مطلب اين است كه ساده لوحان وقتى آنچه را كه از شرع رسيده بگيرند و به آن معتقد شوند بر آن ثابت و استوار مى مانند و ذهنشان را از درك شبهات قاصر است و به تشكيك عادت ندارند و بنابراين شك و شبهه اى حتى هنگام مرگ به خاطرشان خطور نمى كند.
و امّا كسانى كه در ژرفاى بحث هاى نظرى فرو مى روند و عقايد خود را از عقول قاصر و نارساى خويش اخذ مى كنند بر عقايد خود ثابت و پايدارى ندارند، زيرا عقلها از درك صفات خدا و ديگر عقايد اصولى آن طور كه هست قاصرند، و ادلّه اى كه ترتيب مى دهند مضطرب و متعارض است، و درهاى شك و شبهه به سبب فرو رفتن در بحث گشوده مى شود. بنابراين اذهان آنان دائما جاى كشمكش و تعارض عقايد و شكوك است. و چه بسا با ملاحظه بعضى از دلائل عقيده اى پيدا مى كنند و به آن مطمئن مى شوند، سپس شك عارض آنها مى شود و جاى اطمينان را مى گيرد يا آن را ضعيف مى كند و پيوسته در گردابهاى سرگردانى و اضطراب غوطه مى خورند. پس اگر در اين حال سكرات مرگ آنان را دريابد چه استبعاد دارد كه در بعضى از عقايد خود شك كنند و مَثَل اينان مانند كسى است كه در كشتى شكسته نشسته باشد و كشتى در گرداب افتاده و دستخوش امواج خروشان دريا گشته كه موجى او را به موج ديگر اندازد، و سرنوشت چنين كسى غالبا مرگ و هلاك است و به ندرت اتفاق افتد كه موجى او را به ساحل برساند. و از نصيرالدين حلّى - كه از بزرگان متكلمين است - نقل شده كه گفت : «هفتاد سال در علوم عقلى فكر كردم و كتابهاى بيشمارى درباره آنها نوشتم بيش از اين نيافتم كه اين مصنوعات را صانعى است، و مع ذلك در اين عقيده پيرزنان قوم يقينشان از من بيشتر و بالاتر است. »
پس طريق صواب اين است كه آدمى اصل ايمان و عقايد را از صاحب وحى بگيرد، و به همراه آن باطن خود را از اخلاق پليد و خبيث پاك سازد و به طاعات و اعمال شايسته اشتغال ورزد و متعرض تفكر در آنچه از طاقت او بيرون است نگردد. مگر كسى كه خداوند او را به نيروى قدسى و قريحه مستقيم تاييد فرموده و نور حكمت را در دلش تابانده و مشمول الطاف خفيه ساخته است، كه چنين كسى مى تواند در درياى علوم غوطه ور شود. اما ديگران سزاوار است كه اصول عقايد خود را كه از شرع رسيده از او بگيرند و به خدمت او مشغول باشند تا بركات انفاس وى شامل حالشان شود، كه كسى كه از شركت در صف رزمندگان و مجاهدان عاجز و ناتوان است شايسته است كه در خدمت آنان به فراهم ساختن آب و غذا و نگه داشت وسائل و مركبشان مشغول باشد تا در روز قيامت با آنان محشور شود اگر چه فاقد مقام و درجه آنان باشد.
منبع: کتاب شریف علم اخلاق اسلامی جلد ۱ ترجمه کتاب جامع السعادات،تالیف آقای مهدی نراقی،ترجمه آقای سید جلال الدین مجتبوی ،انتشارات حکمت
والعاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی
موضوعات مرتبط: نقد کلام،فلسفه و عرفان
برچسبها: مهدی نرافی
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
جبر فلسفی و نقد آن
یکی از انواع جبر، جبر فلسفی است که مبتنی بر اصل علیت و در واقع ویژگی ضرورت اصل علیت است. براساس این ویژگی، با تحقّق علت تامّه، وجود معلول ضروری است و از آن جا که انسان محکوم اصل علیت است، نمی تواند آزادانه عملی را انجام دهد یا آن عمل را ترک کند.
معمولاً در پاسخ به این اشکال گفته می شود: درست است که هر فعلی از افعال انسان، اگر محقّق شد طبق ضرورت تحقّق پیدا می کند و اگر ترک شد طبق ضرورت ترک می شود، ولی آن علتی که به تحقّق فعل یا ترک آن فعل ضرورت داده، همانا اراده و اختیار و انتخاب خود انسان است نه چیز دیگر.
براساس این پاسخ، فعل خارجی انسان، از آن رو جبری نیست که جزء اخیر آن، اراده و اختیار انسان است. اما اشکال اصلی اینجاست که اگر فعل ارادی انسان را براساس وجود اراده ی انسان توجیه کنیم، خود اراده و آزادانه بودن آن را چگونه توجیه خواهیم کرد؟ اگر اراده ی انسان همچون دیگر ممکنات نیازمند علت تامّه است و با وجود علت تامّه قطعاً تحقق خواهد یافت، پس آزادی انسان چگونه توجیه خواهد شد؟
توضیح این که به اعتقاد اکثر فیلسوفان اسلامی از جمله ملاصدرا مبادی فعل اختیاری انسان عبارتند از: علم، شوق و اراده. بر این اساس، آدمی ابتدا فعلی را تصور می کند. پس از آن، فایده ای را که از فعل به او می رسد، تصدیق می کند. این تصدیق، شوق انسان را به انجام فعل برمی انگیزد. اگر این شوق قوی باشد، اراده صادر می شود، و پس از این قوه ی محرکه ی عضلات به کار می افتد و فعل خارجی تحقّق می یابد.
نکته ی مهم این است که براساس قاعده ی ضرورت علیت، میان سلسله بالا ارتباط ضروری وجود دارد، به این معنا که با تحقق هر یک از این مبادی، تحقّق مبدأ بعدی ضروری است. پس با تحقّق علم، شوق و پس از آن اراده و عمل ضروری است. از سوی دیگر، علم نیز چون ممکن الوجود است، معلول علل خارجی است. ملاصدرا می گوید:
«مبادی أفعالنا الاختیاریّۀ واردۀ علینا من خارج.»
این علل خارجی در نهایت به واجب الوجود ختم می شود. پس ذات واجب الوجود، ضرورتاً اقتضایی دارد و این اقتضا نیز ضرورتاً اقتضایی دارد، تا این که در نهایت به علم و شوق و اراده و عمل خارجی انسان برسد. و انسان نمی تواند در مقابل این اقتضاهای ضروری ایستادگی کند و عمل دیگری انجام دهد. بدین سان هر چند عمل انسان مسبوق به اراده است، امّا اراده جبراً و ضرورتاً از انسان صادر می شود و انسان نقشی در ایجاد اراده ندارد. ملاصدرا می گوید:
«و فی جعل القصد و الإرادۀ من الأفعال الإختیاریّۀ نظرٌ، إذ لو کان الأمر کذلک لاحتاج إلی قصدٍ آخرٍ و یلزم التسلسل.»
در این عبارت ملاصدرا، بر غیراختیاری بودن اراده ی انسان تصریح کرده و بر آن چنین استدلال می کند که اگر اراده ی انسان اختیاری بود، محتاج اراده ای دیگر می بود و آن اراده هم اگر اختیاری بود نیازمند اراده ی دیگر، و تسلسل پیش می آمد، در حالی که تسلسل محال است. از این رو او تصریح می کند که انسان در افعالش مضطر است.
«إنّ النّفسَ فینا و فی سائر الحیوانات مضطرۀٌ فی أفاعیلها و حرکاتها.»
همان طور که می بینیم، فیلسوفان اسلامی نه تنها جبر علّی را ردّ نکرده اند، بلکه بر آن استدلال می کنند. در پاسخ به اشکال جبر علّی نکات زیر قابل توجه است:
۱. اختیار به معنای توانایی انسان بر اراده کردن و اراده نکردن، و در نتیجه، توانایی بر فعل خارجی و ترک آن، بدیهی ترین و وجدانی ترین معرفت آدمی است و اگر چنین معرفتی مورد تردید قرار گیرد هیچ معرفت دیگری اعتبار نخواهد داشت. بنابراین اگر فرض کنیم اصل اختیار با اصل علیت در تعارض افتد، باید اصل اختیار را پذیرفت و اصل علیت را به گونه ای تفسیر کرد که با اصل اختیار هماهنگ باشد.
۲. نظریه ی جبر دارای لوازمی است که نمی توان آن ها را پذیرفت، مثل انکار اخلاق و حسن و قبح و مسئولیت و شریعت و عدل و نبوت و معاد.
۳. اصل علیت به این معنا قابل پذیرش است که هر ممکن الوجودی علّتی دارد و علیّت به معنای تأثیر و تأثر و وابستگی، اصلی بدیهی و وجدانی است و آدمی آن را در حالات وجدانی خود مثل تأثیر نفس در اراده، وجدان می کند و منشأ تصور علیت نیز همین علم حضوری است.
۴. بر اساس فاعلیت، نفس انسان فاعل اراده است امّا همین نفس می تواند اراده نیز نکند. به دیگر سخن، نفس هم علتِ اراده می تواند باشد و هم علت عدم اراده. همین نوع علیت، فاعلیت نامیده می شود و در واقع علیّتی غیرضروری است و به جبر نمی انجامد. براساس این نوع علیت، نفس در اراده کردن نیازمند علت دیگری نیست که اشکال تسلسل پیش بیاید. بنابراین استدلال ملاصدرا در مورد غیر اختیاری بودن اراده نیز درست نیست.
منبع: کتاب شریف معرفت توحید و عدل، تالیف آقای رضا برنجکار، انتشارات نباء
_____________________
جبر عرفانی و نقد آن
منظور از توحید افعالی این است که هیچ فعلی اعم از مشیّت و اراده و عزم و قصد و رضا و نفرت و به طور کلّی همه افعال خوب و بد از هیچ شخصی سر نمی زند، جز این که مشیّت و اراده خداوند متعال بر آن تعلّق گرفته و خداوند متعال اذن صدور آن را از فاعلش داده است. یعنی فاعل مختار نیز در فعل اختیاری خود به اذن خدای تعالی محتاج است. بنابراین، فاعل حقیقی و خالق واقعی که در فعل و خلقش هیچ نیازی به دیگری ندارد، تنها خداست و حال آن که اگر انسان مشیّت و اراده و فاعلیّتی دارد، همه به اذن و خواست اوست.
پس انسان ها به مشیّت و اراده او مشیّت دار و اراده مند می شوند و چنین نیست که در عالم واقع، کاری بدون مشیّت و خواست الهی از دیگری تحقّق پیدا کند. ولی این بدان معنا نیست که غیر خدا در افعال خودش هیچ اختیار و آزادی ای ندارد و هر چه هست فعل خداست؛ بلکه منظور این است که خدا به انسان مشیّت و اراده و اختیار داده و انسان به مشیّت و اراده و اختیاری که از خدا دریافت کرده، کارهای خویش را انجام می دهد و هر جا خدا کاری را بر مصلحت خلق خویش و مطابق حکمت و تدبیر خویش بداند، مانع آن نمی شود؛ و هرگاه کاری را بر خلاف مصلحت و حکمت خویش ببیند، مانع آن می شود.
پس توحید افعالی به این معنا نیست که غیر خدا مشیّت و اراده ای ندارند یا مشیّت و اراده غیر خدا همان مشیّت و اراده خداست و در نتیجه، هیچ فاعلی غیر از خدا وجود ندارد و فاعل و موجد و مؤثّر تنها خداست.بلکه انسان ها همه دارای مشیّت و اراده اند و کارهایشان راخودشان اراده می کنند و نقش خدا در این باره، تنها تقدیر و اذن به تحقّق آن کارهاست. به همین جهت، فعل انسان ها فقط منتسب به خودشان است نه به خدا.
گفتنی است که توحید افعالی به معنایی که عارفان معتقدند صحیح نیست. عرفا می گویند:
... حضرت حق وقتی به تجلّی افعالی بر سالک متجلّی شود و سالک صاحب تجلّی جمیع افعال و اشیا را در افعال حقّ فانی می یابد و در هیچ مرتبه، هیچ شیئی را غیر حق فاعل نبیند و غیر از او را مؤثّر نشناسد. و این مقام را «محو» می نامند... .
خداوند متعال در خالقیّت و فاعلیت و مؤثّریت توحید دارد، ولی این بدان معنا نیست که موجودات دیگر به اذن او آن ها را نداشته باشند؛ بلکه توحید خداوند متعال در فاعلیّت و مؤثریّت و خالقیّت منافاتی با فاعلیّت و مؤثریّت و خالقیّت انسان ها به اذن او ندارد. و این بدان معنا نیست که فاعلیّت غیر خدا در عرض خدا باشد و خدا از فعل او بی خبر بوده و تسلّطی به فعل او نداشته باشد؛ بلکه همه افعال بندگان تحت سلطنت او و با اقتدار کامل او در مملکت او پدید می آید و او هر لحظه بخواهد، می تواند جلوی آن را بگیرد؛ امّا همان طور که گفته شد، او خود چنین خواسته است که بندگان کارشان را به قدرت و آگاهی که از خدای تعالی دریافت می کنند، انجام دهند. حضرت زهرا (علیها السلام) با اشاره به این معنا می فرماید :
اللَّهُمَّ إِنَّکَ لَسْتَ بِرَبٍّ اسْتَحْدَثْنَاکَ وَ لَا مَعَکَ إِلَهٌ أَعَانَکَ عَلَی خَلْقِنَا وَ لَا مَعَکَ رَبٌّ فَیُشْرِکَکَ فِی رُبُوبِیَّتِکَ. أَنْتَ رَبُّنَا کَمَا تَقُولُ وَ فَوْقَ مَا یَقُولُ الْقَائِلُون.
خداوندا، بی گمان، تو خداوندگاری نیستی که ما تو را پدید آورده باشیم و با تو معبودی نبود که تو را بر آفرینش ما کمک کند و خداوندگاری با تو نیست تا در خداوندی ات شریک تو شود. پس تنها تو خداوندگار ما هستی؛ همان طور که خود می گویی و بالاتر از آن چه گویندگان می گویند.
پس خداوند متعال در ربوبیّت و خالقیّت خویش هیچ شریکی ندارد و ربوبیّت و خالقیّت تنها صفت اوست و اگر کسی در مورد خاصّی، ربوبیّت و خالقیّتی پیدا کند، تنها به اذن و اراده و مشیّت اوست؛ نه این که در عرض خدا و در برابر او به چنین کاری توانا باشد. پس توحید افعالی بدین معناست که با این که خلق هم به مانند خدا موصوف به فاعلیت می شود، امّا فاعلّیت خدا به هیچ وجه، شباهتی به فاعلّیت خلق ندارد و او در فاعلیّت خویش یگانه است؛ همان طور که در ذات و صفات ذاتی یگانه است و هیچ شبیه و نظیر و مثلی برای خدای تعالی در هیچ جهتی قابل تصوّر نیست؛ چون ذات و صفات و افعال الهی به هیچ وجه برای احدی قابل تصور نیست.
منبع: کتاب شریف توحید اسماء و صفات، تالیف آقای محمد بیابانی اسکوئی، انتشارات نباء
والعاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی
والعاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی
موضوعات مرتبط: نقد کلام،فلسفه و عرفان
برچسبها: رضا برنجکار , محمد بیابانی اسکوئی
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
اصول و کلّیات معاد در دین اسلام بدیهی است و زیربنای اعتقادی هر مسلمان به شمار می رود. امّا رسوخ اندیشه های برون دینی بویژه یونانیان ، در جهان اسلام ، نظریّات ناهمسو با قرآن کریم پیرامون این اصل بدیهی اسلامی را پدید آورد. مهمترین این دیدگاهها عبارت است :
«معاد روحانی »، «معاد مثالی » و «معاد با جسم اختراعی ».
در بررسی تاریخ اندیشه در جهان اسلام ، این تصاویر فلسفی سه گانه مشائی ، اشراقی ، صدرایی از معاد، نتوانست موفقیّت چندانی به دست آورد. می توان عناصر مهمّ این نامرادی و عدم توفیق را چنین برشمرد :
۱. کثرت ، فراوانی و صراحت متون دینی قرآن و روایات در موضوع معاد، و حمایتِ تقریبآ تمامیِ فرق اسلامی از کلیّت معاد قرآنی .
۲. پشتوانه مستحکم عقلی .
۳. ضعف مبانی نظریات فلسفی مطرح در معاد و اتّکا به جهان شناسی خرافی کهن یونان ، چنانکه پیشتر بیان گردید.
۴. ناتوانی عنصر تأویل در عرضه معارف قرآنی معاد. (تأویل مُجاز، عرضه مراداتی از آیات قرآن از سوی معصومان (علیهم السلام) است که از ظهور آیات قابل برداشت نباشد و نتیجه آن نیز معارض با ظواهر نخواهد بود. و امّا تأویل غیرمُجاز یعنی برداشتی متضادّ با نصوص و ظواهر آیات و روایات ، همراه با تغییر و تحریف معانی آن برای توجیه یک دیدگاه و نظریّه .)
۵. عدم وفاداری بسیاری از فیلسوفان جهان اسلام حتی فیلسوفان بنیانگذار و مبدع دستگاههای فلسفی نسبت به اندیشه فلسفی معاد.
معاد روحانی
بسیاری از فیلسوفان ، حقیقت انسان و هویّت او را تنها نفس و روح می دانند.( اسفار، ج ۹، ص ۲۶۶.)
به ویژه فیلسوفان مشائی . در نظر این دسته از فلاسفه در سرای دیگر روح محشور می گردد و از حشر ابدان خبری نیست . به هنگام مرگ روح از بدن جدا می شود و ارواح نیکان و بدان هرکدام به کمالات یا صفات بدی کسب کرده اند متنعم و مسرور یا معذّب و مغموم خواهند گردید.
( المبدأ و المعاد، ج ۲، ص ۶۲۵؛ حقّ الیقین ، ص ۳۶۹؛ مجموعه آثار، ج ۴، ص ۶۳۱.)
بوعلی سینا که از بزرگان فلاسفه و از سران فلسفه مشاء به شمار می رود در تقریر معاد، برخلاف بنیان اندیشه فلسفی خویش ، اذعان می کند که معاد جسمانی را با پذیرش خبر نبوّت و از طریق شریعتِ حقّ نبوی باید پذیرفت . (الشفاء «الهیّات »، ص ۴۲۳.)
معاد مثالی
در فلسفه اشراق که به عالم مثال اعتقاد دارند، بهشت و دوزخ را با جسم مثالی می دانند که عالمی متوسّط میان جسمانیات و عالم مجردات مانند عالم خواب است . در این دیدگاه ، روح با بدن برزخی محشور می شود که طول و عرض دارد ولی مادّه ندارد. این دیدگاه مربوط به شیخ اشراق در مورد متوسّطان از مردم است ، که با معاد قرآنی انطباق ندارد. امّا دیدگاه وی با نفی «معاد بدنی » آشکارا در تعارض و تضاد با آرای بدیهی دینی است .
(حکمه الاشراق ، ص ۳۵۳ و ۳۵۹ - ۳۶۲؛ حقّ الیقین ، ص ۴۶۶؛ معاد انسان و جهان ، ص ۱۴۶.)
شیخ اشراق در بیان احوال نفوس انسان بعد از مفارقت از بدن ، چنین نوشته است :
«از کالبد انسانی رهایی یافته و به جهان نور محض روند و در آن جا مقام گزیده و در زمره انوار قدسیّه درآیند.
سهروردی در مورد متوسّطان نوشته است : نیک بختانی که در دانش و عمل میانه اند و زاهدانی که پاک و منزّهند ،در بُعد عملی نه علمی، چون از کالبدهای جسمانی به عالم مثال معلقه ای که مظهر و محلّ آن برازخ علویه بود بپیوندند...»
( حکمه الاشراق ، ص ۳۵۳ - ۳۶۳.)
معاد با جسم اختراعی
ملّاصدرا بر مبنای فلسفه تلفیقی خود، چنین تصویری از معاد ارائه می کند:
نفس انسان پس از جدایی از بدن باقی می ماند و تمام پاداش ها و عذاب های اخروی از انشائات و ابداعات و اختراعات نفس است . امور آخرتی از بهشت و جهنّم و نعمت ها و عذاب ها همگی قائم به نفس و روح است و بیرون از آن نیست . باید توجّه داشت این تصویر معاد که در آن جسم دارای صورت و فاقد مادّه است ، تنها شامل متوسّطین از مردم می شود. در این نظریه ، شهدا و صلحا حتی از معاد جسمانی صوری هم بی بهره اند.
( اسفار، ج ۹، ص ۲۷۵-۲۸۲؛ تفسیرالقرآن الکریم ، ج ۶، ص ۷۴.)
این معاد هم در حقیقت ، همان معاد روحانی است که با تغییر نام مطرح شده است . استاد معارف اعتقادی شیخ مجتبی قزوینی (ره) نوشته است : جمهور فلاسفه معاد را منحصر به معاد روحانی دانسته اند و آن هم نه برای همه ارواح .
مرحوم مطهّری با وجودعلاقه مندی و هواداری از فلسفه ملّاصدرا، در نقد دیدگاه معادی وی نوشته است :
امثال ملّاصدرا گفته اند معاد، جسمانی است امّا همه معاد جسمانی را برده اند در داخل خود روح و عالم ارواح .
معاد جسمانی یا معاد وحیانی
«معاد جسمانی » یا «معاد بدنی » اصطلاحی است که بر معاد قرآن و احادیث گفته می شود. معاد جسمانی و بدنی درحقیقت همان معاد توأمان روحی و جسمی انسان است . یعنی انسانِ دارای روح و جسم ، مجددآ در جهان آخرت زنده شده و با روح و جسم به حیات اخروی خود تا ابد تداوم خواهدداد. کاربرد واژه «جسمانی و بدنی » تأکید بر نفی اندیشه معاد روحانی صِرف در نظام های مختلف فکری فلسفی است و این که مادّی و جسمانی بودن معاد و بازگشت بدن مادّی ، بخشی از حقیقت بدیهی و مسلّم و تردیدناپذیر دین مبین اسلام است .
یکی از اصطلاحات دیگر، کاربرد «معاد جسمانی عنصری » برای معاد قرآنی است که به معنای معاد جسمانی مادّی است . این عبارت برای مرزبندی دقیق تر شناخت مدعیان ناصواب از صواب در مورد جسمانیت معاد است . برای نمونه «معاد جسمانی عنصری » در برابر «معاد جسمانی صوری » و «معاد جسمانی اختراعی » ملّاصدرا، روشنگر آن است که معاد جسمانی صوری معاد جسمانی نیست . و استفاده ناصواب از واژه جسم ، تحریف حقایق است .
آنچه در متون دینی قرآن کریم و احادیث شریف معصومان (علیهم السلام) به صراحت و مکرر در موضوع معاد و حقیقت آن تأکید شده ، این است که : مرگ ، پایان زندگی انسان نیست ، بلکه همین انسان با ترکیب روح و جسم دوباره زنده شده و پس از حسابرسی ، پاداش یا کیفر کارهای خود را درخواهد یافت و از زندگی همیشگی برخوردار خواهد گردید.
معاد جسمانی در قرآن
معاد جسمانی معادل معاد قرآن است و تمام آیات همانند داستان حضرت ابراهیم (علیه السلام) و زنده شدن مرغهای چهارگانه ، داستان عزیر یا ارمیای نبی و حادثه کشته بنی اسرائیل و دیگر موارد که همگی بیانگر معاد جسمانی هستند. در قرآن کریم صدها آیه دلالت بر معاد جسمانی دارند.
آیات شریفه ۷۸ و ۷۹ سوره مبارکه یس:
«وَضَرَبَ لَنَا مَثَلا وَنَسِیَ خَلْقَهُ قَالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظَامَ وَهِیَ رَمِیمٌ * قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّهٍ وَهُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ »؛
«و برای ما مثلی آورد و آفرینش خود را فراموش کرد. گفت : چه کسی این استخوانها را زنده می کند در حالی که پوسیده است . بگو: همان کسی آن را زنده می کند که نخستین بار آن را آفرید و او به هر خلقی دانا است .»
آیات شریفه ۳ و ۴ سوره مبارکه قیامت:
«أَیَحْسَبُ الإِنسَانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظَامَهُ * بَلَی قَادِرِینَ عَلَی أَنْ نُسَوِّیَ بَنَانَهُ »
«آیا انسان می پندارد که هرگز استخوان های او را جمع نخواهیم کرد؟ آری ، قادریم که سرانگشتان او را هم کامل کنیم .»
آیه شریفه ۵۶ سوره مبارکه نساء
«إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِیهِمْ نَارًا کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَیْرَهَا لِیَذُوقُوا الْعَذَابَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَزِیزًا حَکِیماً»
«کسانی که به آیات ما کافر شدند، به زودی آنها را در آتشی درآوریم که هرچه پوستهایشان بریان شود، پوست های دیگری به جای آن قرار می دهیم تا عذاب را بچشند. خداوند عزیز و حکیم است .»
صدق الله العلی العظیم
معاد جسمانی در روایات
امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) در خطبه ۸۳ کتاب شریف نهج البلاغه می فرماید :
«حَتَّى إِذَا تَصَرَّمَتِ الْأُمُورُ وَ تَقَضَّتِ الدُّهُورُ وَ أَزِفَ النُّشُورُ، أَخْرَجَهُمْ مِنْ ضَرَائِحِ الْقُبُورِ وَ أَوْكَارِ الطُّيُورِ وَ أَوْجِرَةِ السِّبَاعِ وَ مَطَارِحِ الْمَهَالِكِ سِرَاعاً إِلَى أَمْرِهِ مُهْطِعِينَ إِلَى مَعَادِهِ رَعِيلًا صُمُوتاً قِيَاماً صُفُوفاً، يَنْفُذُهُمُ الْبَصَرُ وَ يُسْمِعُهُمُ الدَّاعِي، عَلَيْهِمْ لَبُوسُ الِاسْتِكَانَةِ وَ ضَرَعُ الِاسْتِسْلَامِ وَ الذِّلَّةِ، قَدْ ضَلَّتِ الْحِيَلُ وَ انْقَطَعَ الْأَمَلُ، وَ هَوَتِ الْأَفْئِدَةُ كَاظِمَةً وَ خَشَعَتِ الْأَصْوَاتُ مُهَيْنِمَةً، وَ أَلْجَمَ الْعَرَقُ وَ عَظُمَ الشَّفَقُ وَ أُرْعِدَتِ الْأَسْمَاعُ لِزَبْرَةِ الدَّاعِي إِلَى فَصْلِ الْخِطَابِ وَ مُقَايَضَةِ الْجَزَاءِ وَ نَكَالِ الْعِقَابِ وَ نَوَالِ الثَّوَابِ.
اوضاع اين جهان ناپايدار، همچنان ادامه مى يابد و زمانها پشت سر هم، سپرى مى شود و رستاخيز نزديک مى گردد، در اين هنگام آنها (انسانها) را از شکاف قبرها و آشيانه هاى پرندگان و لانه هاى درندگان و ميدان هاى هلاکت خارج مى سازند و با شتاب بسوى فرمان (و دادگاه) پروردگار حرکت مى کنند، در حالى که گردن کشيده اند (و نگران سرنوشت خويشند و هنگامى که در دادگاه الهى حضور مى يابند) به صورت گروههاى خاموش، صف به صف ايستاده، به گونه اى که چشم بخوبى آنها را مى بيند و صداى دعوت کننده (الهى) به آنها مى رسد; لباس نياز و مسکنت و تسليم و خضوع، بر تن پوشيده اند.
راههاى چاره بسته شده و اميد و آرزو قطع گرديده است. قلبها از کار افتاده و نفس ها در سينه حبس شده و صداها بسيار ضعيف و کوتاه است. عرق، لجام بر دهان ها زده و وحشتى عظيم، همه را فراگرفته است. گوشها از صداى رعدآساى دعوت کننده بسوى حسابرسىِ پروردگار، به لرزه درآيد، و همه بايد نتيجه اعمال خود را دريابند: مجازات و کيفر الهى، يا نعمت و ثواب را. »
همچنین امیرمؤمنان علی (علیه السلام) در خطبه ی ۱۰۹ کتاب شریف نهج البلاغه می فرماید :
«حَتَّى إِذَا بَلَغَ الْكِتَابُ أَجَلَهُ وَ الْأَمْرُ مَقَادِيرَهُ وَ أُلْحِقَ آخِرُ الْخَلْقِ بِأَوَّلِهِ، وَ جَاءَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ مَا يُرِيدُهُ مِنْ تَجْدِيدِ خَلْقِهِ، أَمَادَ السَّمَاءَ وَ فَطَرَهَا وَ أَرَجَّ الْأَرْضَ وَ أَرْجَفَهَا وَ قَلَعَ جِبَالَهَا وَ نَسَفَهَا وَ دَكَّ بَعْضُهَا بَعْضاً مِنْ هَيْبَةِ جَلَالَتِهِ وَ مَخُوفِ سَطْوَتِهِ، وَ أَخْرَجَ مَنْ فِيهَا فَجَدَّدَهُمْ بَعْدَ إِخْلَاقِهِمْ وَ جَمَعَهُمْ بَعْدَ تَفَرُّقِهِمْ؛ ثُمَّ مَيَّزَهُمْ لِمَا يُرِيدُهُ مِنْ مَسْأَلَتِهِمْ عَنْ خَفَايَا الْأَعْمَالِ وَ خَبَايَا الْأَفْعَالِ، وَ جَعَلَهُمْ فَرِيقَيْنِ: أَنْعَمَ عَلَى هَؤُلَاءِ وَ انْتَقَمَ مِنْ هَؤُلَاءِ؛
فَأَمَّا أَهْلُ الطَّاعَةِ فَأَثَابَهُمْ بِجِوَارِهِ وَ خَلَّدَهُمْ فِي دَارِهِ، حَيْثُ لَا يَظْعَنُ النُّزَّالُ وَ لَا تَتَغَيَّرُ بِهِمُ الْحَالُ وَ لَا تَنُوبُهُمُ الْأَفْزَاعُ وَ لَا تَنَالُهُمُ الْأَسْقَامُ وَ لَا تَعْرِضُ لَهُمُ الْأَخْطَارُ وَ لَا تُشْخِصُهُمُ الْأَسْفَارُ؛
وَ أَمَّا أَهْلُ الْمَعْصِيَةِ فَأَنْزَلَهُمْ شَرَّ دَارٍ وَ غَلَّ الْأَيْدِيَ إِلَى الْأَعْنَاقِ وَ قَرَنَ النَّوَاصِيَ بِالْأَقْدَامِ وَ أَلْبَسَهُمْ سَرَابِيلَ الْقَطِرَانِ وَ مُقَطَّعَاتِ النِّيرَانِ، فِي عَذَابٍ قَدِ اشْتَدَّ حَرُّهُ وَ بَابٍ قَدْ أُطْبِقَ عَلَى أَهْلِهِ فِي نَارٍ لَهَا كَلَبٌ وَ لَجَبٌ وَ لَهَبٌ سَاطِعٌ وَ قَصِيفٌ هَائِلٌ، لَا يَظْعَنُ مُقِيمُهَا وَ لَا يُفَادَى أَسِيرُهَا وَ لَا تُفْصَمُ كُبُولُهَا، لَا مُدَّةَ لِلدَّارِ فَتَفْنَى وَ لَا أَجَلَ لِلْقَوْمِ فَيُقْضَى.
اين وضع (مرگ و ميرهاى آدمى) همچنان ادامه مى يابد تا عمر جهان پايان گيرد و مقدّرات به انتها رسد، و آخرين مخلوقات به نخستين آنها ملحق گردد (و همه بميرند) و فرمان خدا براى بازگشت مخلوقات که اراده کرده است صادر گردد. در اين هنگام آسمان (کرات آسمانى) را به حرکت درمى آورد و از هم مى شکافد; زمين را به لرزه در آورده و به سختى تکان مى دهد; کوهها را از جا کنده، به هر سو پرتاب مى کند و آنها از هيبت جلال و خوف سَطْوَتش به يکديگر کوبيده شده، متلاشى مى گردند. (بعد از اين انقلاب هاى عظيم) خداوند تمام کسانى را که در دل خاک آرميده اند، بيرون مى آورد و پس از فرسودگى، نوسازى مى کند، و بعد از پراکندگى آنها را جمع مى نمايد; سپس آنها را براى سؤال ازاعمال مخفى و افعال پنهانى از هم جدا ساخته، به دو گروه تقسيم مى کند: به اين گروه (نيکان و پاکان) نعمت مى بخشد و آن گروه (بدان) را مجازات مى کند.
اما اطاعت کنندگان را در جوار رحمت خويش پاداش عطا مى کند، و در سراى جاودانى خود براى هميشه جاى مى دهد. در سرايى که اقامت کنندگانش هرگز از آن کوچ نمى کنند. و حالاتشان دگرگون نمى شود. ترس و وحشتى به آنان روى نمى آورد، و بيمارى به وجودشان عارض نمى شود، خطرى به آنها متوجّه نمى گردد، و سفرها آنها را از ديار خود بيرون نمى راند.
و اما گناهکاران را در بدترين منزلگاه جاى مى دهد و دست آنها را با غل و زنجير به گردنشان مى بندد، آن گونه که سرهايشان را به پاها نزديک مى کند. لباسى از موادّ آتش زا و جامه هايى از قطعه هاى آتش بر آنها مى پوشاند. در عذابى که حرارتش بسيار شديد و درش به روى آنها بسته است! آتشى پرهيجان که مى خروشد و زبانه مى کشد! شعله هايش فروزان، و صدايش هراس انگيز است. هميشه در آن اقامت دارند و براى آزادى اسيرانش غرامتى پذيرفته نمى شود، و زنجيرهايش گسسته نمى گردد! مدتى براى آن سرا تعيين نشده تا پايان گيرد و سرآمدى براى آن قوم وجود ندارد، تا به آخر رسد!»
«قَالَ الزِّنْدِيقُ لِلصَّادِقِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَنَّى لِلرُّوحِ بِالْبَعْثِ وَ الْبَدَنُ قَدْ بَلِيَ وَ الْأَعْضَاءُ قَدْ تَفَرَّقَتْ فَعُضْوٌ فِي بَلْدَةٍ تَأْكُلُهَا سِبَاعُهَا وَ عُضْوٌ بِأُخْرَى تَمْزِقُهُ هَوَامُّهَا وَ عُضْوٌ قَدْ صَارَ تُرَاباً بُنِيَ بِهِ مَعَ الطِّينِ حَائِطٌ قَالَ إِنَّ الَّذِي أَنْشَأَهُ مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ وَ صَوَّرَهُ عَلَى غَيْرِ مِثَالٍ كَانَ سَبَقَ إِلَيْهِ قَادِرٌ أَنْ يُعِيدَهُ كَمَا بَدَأَهُ...
زندیقی به حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) عرض کرد :چگونه روح برانگیخته می شود، در حالی که بدن پوسیده شده و اعضای آن پراکنده می شود، عضوی از سوی درندگان سرزمین خورده می شود و عضوی دیگر از سوی حشرات دریده می شود و عضوی نیز خاک شده و با گِل آن دیوار ساخته می شود.
امام جعفر صادق (علیه السلام) پاسخ داد :
«همان کسی که انسان را بدون مادّه پدید آورد و بدون شکل و نمونه پیشین شکل داد، تواناست که او را بازگرداند، همان طوری که آغاز کرده بود. »
منبع حدیث:
کتاب شریف بحار الانوار، تالیف آقای محمد باقر مجلسی (ره)، جلد ۷، صفحه ۳۷
منبع: کتاب شریف معرفت معاد، تالیف آقای علی ملکی میانجی،انتشارات نباء
والعاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی
موضوعات مرتبط: نقد کلام،فلسفه و عرفان
برچسبها: علی ملکی میانجی
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
برخی از طرفداران عرفان و تصوّف نظری و فلسفه نوافلاطونی عقاید بدیهی اسلامی و وجود بهشت و جهنّم خارجی را انکار کرده ( اسفار، ج ۹، ص ۳۳۵.)
و نعمت ها و عذاب ها را از انشائات روح و قائم به آن شمرده اند. در این دیدگاه ، انسان طبق آنچه روح از خوبی ها و بدی ها به دست آورده ، پاداش یا کیفر می بیند. امّا ثواب و عقاب حور و قصور یا آتش ، بهشت وجهنّم و خوشی ها و آلام آنها، چیزی ورای روح و فعالیّت های آن نیست و جملگی صور ادراکی فاقد مادّه هستند.( اسفار، ج ۹، ص ۲۶۸)
معتقدین به این نحله ، ثواب و عقاب را در نشأت اخرویّه به صورت تجسّم اعمال دانسته و معتقدند جزای عمل عین عمل است و نیکی ها و بدی های کسب شده از سوی روح در دنیا عینآ در عوالم اخروی مجسّم خواهد شد و نتیجه عمل هر فردی بدین طریق برای او نمودار خواهد شد. یعنی منشأ نیکی و بدی و پاداش و کیفر بهشت و دوزخ در جهان آخرت ، آثار روح است و نمی تواند از آن جدا باشد.(العرشیه ، ص ۳۵؛ فرهنگ اصطلاحات فلسفی ملّاصدرا، ص ۱۴۲)
روشن است که کلّیّت این تلّقی ، از نظر شکل و محتوا مخالف و مغایر با مبانی عقاید وحیانی است . طبق عقاید قطعی و بدیهی اسلام ، انسان پس از مردن دوباره زنده می شود و روح به بدن باز می گردد و پس از رسیدگی اعمال ، خوبان به بهشت مادّی جسمانی و بدان به جهنّم مادّی جسمانی خواهند رفت . از این رو اندیشه ملّاصدرا -که بر مبنای انکار آخرت و بهشت و جهنّم مادّی خارجی استوار است-از اساس مغایر اندیشه وحیانی می باشد و در ابعاد مختلف با آن ناهمسو است .
ثواب و عقاب در اندیشه وحیانی عین و معادل عمل نیست و ویژگی های متفاوت با جهان شناسی معادی عرفان نظری دارد، از جمله در این جهات :
* قطعیّات و محکمات قرآن مجید و احادیث متواتر از معصومان (علیهم السلام) این است که جزا فعل خداوند متعال و خارج از ذات انسان است و خدای تعالی با پاداش ها و کرامت ها، نیکان و پرهیزگاران را جزا می دهد و کافران و عاصیان را به خواری و عذاب ، کیفر می دهد.
*بهشت و جهنّم جسمانی مادّی که هم اکنون موجودند، جایگاه ابدی نیکان و بدان است و تمامآ برای جزا و پاداش و کیفر از سوی خداوند آفریده شده اند.
* توبه و عفو و بخشودگی خداوند، شفاعت ، حبط و تکفیر در محاسبه جزا و تحقّق آن مؤثّر است و این عامل ، عینیّت عمل با جزا را نفی می کند.
*برخی تجسّم اعمال یا تمثّل اعمال را، به عنوان گونه ای از جزا در برخی از مواقف قیامت پذیرفته اند. تسرّی آن بر کلّ ثواب و عقاب ، انکار جزا و بهشت و جهنّم موعود موجود است . نیز ماهیّت تمثّل اعمال در عقاید دینی با تجسّم اعمال در جهان شناسی تصوّف نظری کاملا تفاوت دارد. در جهان شناسی دینی ،تمثّل اعمال به معنای عینیّت عمل با پاداش نیست و این تجسّم ، نه در درون انسان بلکه در بیرون از روح و جسم انسان و آن هم در جهان آخرتی مادّی رخ خواهد داد. در حالی که در جهان شناسی ملّاصدرا، جزا منحصر به همین تجسّم است که در اندرون روح به شکل صور غیرمادّی ، آن هم فقط برای متوسّطین از مردم نه جملگی انسانها خواهد بود با ویژگی های دیگرِ ناهمسو با عقاید وحیانی .(العرشیه ، ص ۳۵)
*نگاه دین و وحی در موضوع عمل و جزای عمل برخلاف نحله های باطل ، نگاهی است اعتدالی . در این نگاه ، جزا گستره عظیمی دارد که از دنیا آغاز و به بهشت و دوزخ ختم می شود؛ با حقایقی متنوع ، اعمّ از دنیایی ، آخرتی ، مادّی و معنوی که هر کدام در جای خود درست هستند. حتی معتقدان به تمثّل اعمال از متکلّمان نیز آن را گونه ای از جزا در برخی از مواقف می دانند که با دیگرگونه های پاداش و عقاب هیچ نوع تزاحمی ندارد. تأویل گرایی ناصواب که نوعی تحریف گرایی است ، نمی تواند پاداش و کیفر قیامت و جزای همیشگی آن را _که بهشت و دوزخ است _ نفی کند. به فرمایش امیرمؤمنان علی (علیه السلام) بهشت برترین غایت و جزای مطیعان و تمام مؤمنان نیکوکار است و دوزخ فرجام کوتاهی کنندگان است . صدها آیه و روایت با صراحت از این دو غایت خوش و ناخوش سخن گفته اند و از عقاید بدیهی اسلامی به شمار می روند و این حقایق را نمی توان با هیچ ترفندی مخدوش کرد.
منبع: کتاب شریف معرفت معاد، تالیف آقای علی ملکی میانجی، انتشارات نباء
___________________
آیا جزای عمل عین عمل است؟
بدیهی است جزا و کیفر هر عملی به ظاهر چیزی غیر از خود عمل است به عنوان مثال آتش و خوردن آن غیر از خوردن مال یتیم است امّا باید دید از نظر آیات و روایات می توان به این نتیجه رسید که خداوند متعال خود عمل را به جزای آن تبدیل می کند و در حقیقت عمل و جزای آن یک حقیقت بیشتر نخواهد بود یا نه؟ خدای تعالی می فرماید :
«إِنَّما تُجْزَوْنَ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.
همانا آنچه عمل می کردید جزا داده می شوید.»
«هَل تُجزوْنَ إِلّا ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.
آیا غیر از آنچه عمل می کردید جزا داده می شوید؟!»
«لِیَجْزِیَ آللّهُ کُلَّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ.
تا خداوند هر کسی را آنچه کسب کرده جزا دهد.»
این آیات شریفه فقط دلالت دارد که جزای اعمال انسان مطابق اعمال خواهد بود و هیچ انسانی جزایی بدون عمل خویش نخواهد دید. یعنی خدای تعالی مطابق هر عملی جزایی قرار داده است که هر کسی از این جَعْل و قرار الهی آگاهی داشته باشد به خوبی خواهد دانست که آنچه می بیند در حقیقت همان است که خودش به دست خود کسب کرده است. و خدای تعالی بی اساس کسی را مجازات نمی کند.
امّا این بدان معنا نیست که خدای تعالی در جزای اشخاص تخفیف نمی دهد و در مقابل نیکی ها جزای آن ها را چند برابر نمی کند.
بنابر این نمی شود از ظاهر آیات شریفه استفاده کرد که جزای هر عملی عین آن عمل است یعنی در حقیقت خود عمل است که به آن صورت در آمده است. البتّه این بدان معنا نیست که بین اعمال و جزای آن ها هیچگونه تناسبی وجود نداشته باشد. و جزای هر عملی صرفاً سوختن باشد.
بنابراین جزای هر عملی وابسته به جعل و قرار الهی است نه اینکه جهنّم و همه عذابهای موجود در آن عین اعمال انسان ها باشد بلکه روشن است که خدای تعالی بهشت و جهنّم را پیش از آنکه عملی از انسانی سربزند خلق کرده است.ونیز معلوم است که خداوند متعال با انسان ها با فضل و احسان برخورد می کند و اعمال خوب آن ها را بیش از آن چه استحقاقش را دارند، جزا می دهد.و نیک می دانیم که خداوند متعال خیلی از اعمال بد آنان را به جهت اعمال خوبشان مورد عفو و بخشش قرار می دهد :
«وَمَنْ یومِنْ بِاللّهِ وَیَعْمَلْ صالِحاً یُکَفِّرْ عَنْهُ سَیِّئاتِهِ.
و آن کس که به خدا ایمان آورد و عمل صالح کند بدی هایش از او پاک می شود.»
«إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ.
اگر از بزرگ های آنچه از آن نهی شده اید، دوری کنید بدی های شما را از شما پاک می کنیم.»
بلکه در برخی موارد اعمال بد آن ها را تبدیل به اعمال خوب می کند :
«إِلّا مَنْ تابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلاً صالِحاً فَاُّولئِکَ یُبَدِّلُ آللّهُ سَیئاتهم حَسَناتٍ وَکانَ اللّهُ غَفُوراً رَحِیماً.
جز آن که توبه کرده و ایمان آورده و عمل صالح انجام داده است، پس خداوند بدی های آن ها را به خوبی تبدیل می کند. و خداوند آمرزنده و رحیم است.»
و روشن است که خداوند متعال طلب مغفرت و شفاعت و دعای خیر خیلی از بندگان را قبول کرده و خیلی از گناهکاران را به واسطه دعا و استغفار و شفاعت دیگران از عذاب خلاص می کند. این مطلب نیز دلالت دارد که جزاها مطابق جعل و قرار الهی و با توجّه به مشیّت و اراده و تقدیر او تحقّق پیدا می کند نه اینکه همه چیز از پیش به صورت خودکار تنظیم شده باشد و هیچ تخلّفی در آن امکان پذیر نباشد.
معلوم است که خداوند متعال به جهت وجود پیر مردان کوژ پشت و کودکان شیر خوار و حیوانات بی زبان و انسان های صالح، چه عذاب های بزرگی را از انسان ها برطرف کرده و می کند. این مطلب نیز حکایت از آن دارد که برخی از جزاها بدون هیچ عملی از انسان برای او حاصل می شود.
در روایتی، امام صادق (علیه السلام) تصریح می کند که:
« إِذَا دَخَلَ أَهْلُ اَلْجَنَّةِ اَلْجَنَّةَ بِأَعْمَالِهِمْ، فَأَيْنَ عُتَقَاءُ اَللَّهِ مِنَ اَلنَّارِ إِنَّ لِلَّهِ عُتَقَاءَ مِنَ اَلنَّارِ
اگر اهل بهشت با اعمالشان وارد بهشت می شوند پس آزاد شده های خدا از آتش چه می شوند.»
بنابر این روشن است که نمی توان به صورت کلی جزای اعمال را عین آن ها دانست حتی نمی توان گفت جزا و کیفر عمل لازمه ذاتی عمل است، بلکه صحیح این است که پاداش و کیفر اعمال طبق قوانین الهی است که برای مصالح بشر و تربیت او توسّط خداوند متعال جعل شده است. و اختیار کیفر به دست ذات اقدس اوست و هر جا مصلحت اقتضا کند از مجازات مجرمان می گذرد و بر نیکوکاران بیشتر از آنچه استحقاقش را دارند عطا می کند.
«وَقالَتِ آلیَهُودُ یَدُ آللّهِ مَغْلُولَهٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَلُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشاءُ.
و یهود می گوید: دست خدا بسته است دست شان بسته باد، دور باشند از رحمت خدا به خاطر آن چه می گویند، بلکه دستان خدا باز است هر گونه بخواهد انفاق می کند.»
البتّه باید توجّه داشت که این امر نافی آن نیست که خداوند متعال برخی از اعمال انسان ها را طبق سنّت خویش به جزای آن ها تبدیل کند یا لازمه عملی را جزای آن قرار دهد. ولی در قرآن کریم شاهدی بر این مطلب نیافتیم و آیاتی که در این زمینه وارد شده است دلالتی به این امر ندارند. در آیه ای خداوند متعال از آنان که بخل می ورزند و از آنچه خدای تعالی در اختیارشان گذاشته انفاق نمی کنند، سخن به میان آورده، که در روز قیامت همان اموال را که مورد بخل قرار گرفته مانند طوقی بر گردن آن ها قرار خواهد داد.
«وَلا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ آللّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَیْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَیُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ آلقِيامَهِ.
و آنان که به آن چه خداوند از فضل خویش برای شان داده، بخل می ورزند، گمان نکنند آن برای شان خیر است بلکه آن برای آن ها شرّ است. روز قیامت آن چه به آن بخل ورزیده اند، طوقی بر گردن شان می شود.»
امام صادق (علیه السلام) در تفسیر آیه می فرماید :
«مَا مِنْ أَحَدٍ یَمْنع مِنْ زَکَاهِ مَالِهِ شَیْئاً إِلَّا جَعَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ذَلِکَ یَوْمَ الْقِیَامَهِ ثُعْبَاناً مِنْ نَارٍ مُطَوَّقاً فِی عُنُقِهِ یَنْهَشُ مِنْ لَحْمِهِ حَتَّی یَفْرُغَ مِنَ الْحِسَاب.
هیچ کسی از زکات مال اش هیچ چیزی را منع نمی کند جز آن که خداوند عزّوجلّ روز قیامت آن را ماری بزرگ از آتش می کند که در گردن اش پیچیده و گوشت او را گاز می گیرد تا از حساب خلاص شود.»
این آیه شریفه با روایتی که در تفسیر آن ذکر گردید دلالت دارد مالی که مانع زکات به آن بخل ورزیده وانفاق نکرده تبدیل به ماری بزرگ خواهد شد که بر گردن او حلقه خواهد زد و گوشت های بدنش را گاز می گیرد تا از محاسبه اعمال فارغ شود. بنابر این در این آیه شریفه دلالتی وجود ندارد که عدم انفاق و بخل که فعل انسان است تبدیل به ماری بزرگ خواهد شد یا لازمه آن این است که ماری بزرگ شود.
و در آیه دیگر نسبت به آنان که به ستم در اموال یتیمان تصرف کرده و از آن ارتزاق می کنند، می فرماید :
«إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الیَتامی ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً وَسَیَصْلَوْنَ سَعيراً.
همانا آنان که اموال یتیم ها را به ظلم و ستم می خورند به یقین در شکم های خویش آتش می خورند و به زودی به آتش شعله ور انداخته می شوند.»
در تفسیر این آیه از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که :
«إنَّ آکِلَ مَالِ الْیَتِیمِ یَجِیءُ یَوْمَ الْقِیَامَهِ وَ النَّارُ تَلْتَهِبُ فِی بَطْنِهِ حَتَّی یَخْرُجَ لَه_َبُ النَّارِ مِنْ فِیهِ حَتَّی یَعْرِفَهُ کُلُّ أَهْلِ الْجَمْعِ أَنه آکِلُ مَالِ الْیَتِیم.
همانا آن کس که مال یتیم را می خورد روز قیامت آورده می شود و آتش در شکم اش زبانه می کشد تا آن جا که زبانه ی آتش از دهان اش بیرون می زند تا این که همه اهل جمع بشناسند که او خورنده مال یتیم است.»
این آیه شریفه و روایتی که در تفسیر آن وارد شده است باز هم دلالت نمی کند که خدای تعالی عمل انسان را تبدیل به آتش می کند حتی آتش لازمه این عمل هم نیست.
و در آیه دیگر خداوند متعال بیان می کند که اعمال انسان ها نزد خداوند متعال محفوظ است و آنان کارهای نیک و بدشان را خواهند دید :
«فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ خَیْراً یَرَهُ * وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ شراً یَرَهُ.
پس آن کس که مثقال ذرّه ای عمل خیر کند آن را خواهد دید و آن کس که مثقال ذرّه ای عمل شرّ انجام دهد آن را خواهد دید.»
استدلال به این آیه نیز برای مطلب مورد بحث صحیح نیست. زیرا آیه در مقام بیان آن است که هر کسی ذرّه ای نیکی یا بدی کند در نامه اعمالش ثبت می شود و او همه آن ها را خواهد دید و متوجّه خواهد شد که خداوند متعال از هیچ چیزی فرو گذار نکرده و تمام اعمالش را در آن ثبت کرده است.
منبع: کتاب شریف انسان و معاد، تالیف آقای محمد بیابانی اسکوئی، انتشارات نباء
والعاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی
موضوعات مرتبط: نقد کلام،فلسفه و عرفان
برچسبها: علی ملکی میانجی , محمد بیابانی اسکوئی
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
نسل جوان ما اگر بخواهد از شرّ اضلال در امان بماند و دين راستين اسلام را پاك و همانطور كه بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نازل شده است از منابع اصيله فرا بگيرد، بايد يا شخصاً به اين منابع مراجعه نمايد و بدون تأويل و توجيه، دلالت كتاب و سنّت را حجّت بداند، و يا به اسلامشناسان - يعنى آنها كه در مكتب اهلبيت عليهم السلام و با غور و بررسى در اين دو منبع، اسلام را آموختهاند - رجوع نمايد.
اينان را همه مىشناسند؛ ابوذرها، مقدادها، سلمان و سليمها، محمد بن مسلمها، ابنابىعمير، فضل بن شاذان، ابنبابويهها، كلينىها، شيخ طوسىها و شاگردان آنها و شاگردان شاگردانشان تا زمان حاضر از علما، فقها و مراجع مىباشند.
اين قشر از علما هستند كه در اعصار و ادوار متمادى، اسلام را از منابع اصيل و اصل اخذ كرده و آن را دستبهدست به اخلاف سپردهاند. اگر اين رجال بااخلاص نبودند، از عهدۀ حفظ اين امانت، قشرهاى ديگر برنمىآيد و در غوغاهاى بحثهاى فلسفى و افكار و سخنان صوفيانۀ اينوآن، نه چيزى ثابت و خالص باقى مانده بود و نه مبانى اعتقادى اسلامى از گزند تحريف و تأويل مصون مىماند.
همۀ اهل اطلاع و انصاف مىدانند كه در بين تمام دانشمندانى كه در رشتههاى مختلف علوم عقلى و اسلامى تبحّر و شهرت يافتند فقط، اين صنف بودند كه اسلام را حفظ كردند، و نقش اصلى تبليغ دين به آيندگان را اين افراد ايفا نمودند، رشتههاى ديگر فلسفه و عرفان مصطلح، اصلاً اين هدف را ندارند و به يقين اگر مسلمانها بودند وعلاءالدوله سمنانىها و بايزيدها و ابوسعيدها و صوفيان هند و ايران و خانقاهها، آنچه كه امروز در دست مردم نبود اسلام بود و هرچه هم بود، براى ادارۀ دين و دنيا قابل عرضه نبود.
افرادى مانند شهابالدين سهروردى، ابنفارض و ابنعربىها در اين جهت نقشى نداشتند و حتّى نمىتوان خدماتى را كه شخصى مانند ميرداماد رحمه الله در حفظ آثار اهلبيت عليهم السلام داشته است بهحساب تبحّرش در فلسفه، و اينكه به قول خودش مشارك فلاسفه بزرگ يونان بوده گذاشت، و اگرچه در بعضى آرا و نظراتى كه در برخى مسائل اسلامى بيان فرموده از فلسفه نيز كمك گرفته است، امّا خدمت ايشان و امثال ايشان به اسلام، نتيجۀ تخصّص آن بزرگواران در رشتههاى علوم خاص اسلامى، معارف قرآنى و آثار اهلبيت بوده است.
بههرحال، در عرض دين و در مقام تحصيل اطمينان به اينكه دينى كه شخص به آن متديّن شده است با دينى كه پيغمبر و ائمه عليهم السلام و كتاب و سنّت عرضه داشته موافق است و دينالله مىباشد، معيار، همان بيان وحى، كلمات و بيانات اهلبيت وحى عليهم السلام است. بايد به مقتضاى:«هَذَا الْعِلْمُ دِينٌ فَانْظُرُوا عَمَّنْ تَأْخُذُونَ دينَكُمْ».
دين خدا و علم دين را در همۀ رشتهها وبخشهايش از اهل دين بپرسيد.
منبع: کتاب شریف شرح حدیث عرض دین آقای عبدالعظیم حسنی (ره) ،تالیف آقای لطف الله صافی گلپایگانی (حفظه الله تعالی)
___________________
دین، ابتدا بر قلب و روح انسان مینشیند و از آنجا به سوی اعضا و جوارح رشد و نما می كند. از این رو، آنچه در دین اساسیتر است، عمل جوانحی و قلبی یعنی ایمان و اعتقاد قلبی است. به همین مناسبت، به عقاید «اصول دین» و به اعمال «فروع دین» اطلاق میگردد. آدمی با ایمان و اعتقاد به معارف ضروری یك دین، در جرگه پیروان آن دین قرار میگیرد، و در صورتی كه برخی از اعتقادات پایه ای دین را منكر شود، از دین خارج میشود و اعمال جوارحی او مقبول نخواهد بود.
از سوی دیگر، انسانها به میزان معرفت و ایمانشان نسبت به اعتقادات، به شرایع عمل میكنند و درجه قبولی اعمال در پیشگاه خداوند نیز به معرفت و ایمان شخص وابسته است.
بر این اساس، قرآن كریم، آخرین و كاملترین كتاب آسمانی، بیشتر دربردارنده مسائل اعتقادی است، نه احكام فقهی و عملی. حتی در مواردی كه بحثی تاریخی مطرح میشود، به منظور نتایج اعتقادی و اخلاقی از آن و با هدف القای معارف و عقاید دینی و پند و اندرز است. حجم زیادی از كتابهای حدیثی نیز به مسائل اعتقادی اختصاص یافته است.
اصحاب پیامبر اكرم و اهل بیت معصومش علیهمالسلام از ایشان سؤالهای اعتقادی بسیاری پرسیدهاند كه دلیل آن اهمیت اینگونه مسائل و دغدغه درست بودن عقاید بوده است. یكی از راههای اطمینان به درستی عقاید، عرضه عقاید و معارف دینی به محضر معصومان علیهم السلام است. در واقع شخص عرضه ارائه عقاید خود به محضر معصومان علیهم السلام خواستار اصلاح عقاید غلط و تأیید عقاید درست و تكمیل آنها است. در جوامع حدیثی در مواردی میبینیم، شخصی محدث و عالم كه با احادیث اهلبیت علیهمالسلام آشنا است و عقاید خود را از معصومان علیهم السلام اخذ كرده، اعتقاداتش را به محضر امام زنده خود عرضه میكند.
در واقع چنین فردی در صدد از بین بردن احتمال بسیار ضعیف عدم مطابقت عقایدش با آموزه های دینی و به منظور حصول اطمینان قلبی از دین و معارف و عقاید دینی است.
یكی از این موارد، عرض دین حضرت عبدالعظیم، كه از نوادگان امام حسن مجتبی علیهالسلام و از اصحاب امام جواد علیهالسلام و امام هادی علیهالسلام میباشد، در محضر امام هادی علیه السلام است. از عبارتهایی كه امام هادی علیهالسلام در صدر این حدیث درباره عبدالعظیم به كار میبرد و او را از اولیأ حقیقی و دوستان راستین خود میداند و نیز تعابیر آخر حدیث، عظمت و جلالت عبدالعظیم روشن میشود.
پیام اصلی این كار حضرت عبدالعظیم برای ما این است كه در صدد كسب معارف اسلامی و تصحیح عقاید دینی از طریق مطالعه قرآن و احادیث و مراجعه به عالمانِ اسلامی باشیم و به اطلاعات ناقص {و عقل محجوب} خود مغرور نشویم.
منبع: مقاله آموزه های حدیث عرض دین آقای عبدالعظیم حسنی (ره)، تالیف آقای رضا برنجکار
والعاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی
موضوعات مرتبط: نقد کلام،فلسفه و عرفان
برچسبها: لطف الله صافی گلپایگانی , رضا برنجکار
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
سوال :خواهشمند است در خصوص التزام به ولايت فقيه توضيح دهيد؛ به عبارت ديگر چگونه بايد عمل نماييم تا بدانيم که به جانشين بر حق آقا امام زمان (عج) اعتقاد و التزام كامل داريم؟
پاسخ: ولايت فقيه به معناى حاكميت مجتهد جامعالشرايط در عصر غيبت است و شعبهاى است از ولايت ائمه اطهار (عليهم السلام) كه همان ولايت رسول الله (صلى الله عليه وآله) مىباشد و همين كه از دستورات حكومتى ولى امر مسلمين اطاعت كنيد نشانگر التزام كامل به آن است.
منبع: استفتائات رهبر معظم انقلاب اسلامی ، آقای سید علی خامنه ای (حفظه الله تعالی)
___________________
ما یک وقت با حکم و سفارش و فرمان و توصیه سیاسی و حکومتی ولیّ فقیه روبرو هستیم دراینجا وظیفه همگان و حتی مجتهدان و فقها اطاعت است اگر چه در همین زمینه هم باز باب بحث و یا طرح نظرات کارشناسی متفاوت به شرط این که مایه تضعیف نظام و حاکمیت نباشد و کلا مفسده ای در بر نداشته باشد، به شکل خصوصی و یا حتی بعضا عمومی باز است. اما اگر پای یک بحث نظری فقهی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فلسفی و عرفانی و همه شاخه های علوم در میان باشد، هیچ الزامی به انطباق و همرأیی نیست و اساسا اجتهاد در تشیع معنایی جز این ندارد. و اساسا توصیه صد باره مقام معظم رهبری بر راه اندازی کرسی های آزاد اندیشی یعنی همین که باب نشاط و آزادگی فکری و اندیشه ای بسته نباشد و بلکه در قالب یک راهبرد در مراکز علمی پی گیری شود. ایشان حتی در ارتباط با مسئولان اجرایی کشور آنها را ملزم به داشتن توافق نظری و فکری در مسائل کارشناسی با رهبری نظام نمی کنند. البته وقتی پای اجرا در میان باشد قهرا مسئول اجرایی باید بر اساس نظر کارشناسی ولی فقیه ـ اگر به عنوان سیاست و دستور العمل نظام به صورت رسمی یا غیر رسمی ابلاغ شده باشد ـ عمل کند.
منبع: آقای مهدی نصیری
والعاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی
موضوعات مرتبط: نقد کلام،فلسفه و عرفان
برچسبها: علی خامنه ای , مهدی نصیری
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
بین علم فقه و اصول و حتی منطق با فلسفه تفاوت اساسی و ماهوی وجود دارد و از نیاز به فقه و اصول در غیاب امام معصوم علیه السلام نمی توان نیاز به فلسفه را نتیجه گرفت.
علم فقه مبتنی بر آیات و روایات و در مواردی محدود مبتنی بر استنباط عقلی است و فقیه نمی تواند بدون استناد به کتاب و سنت و یا دلیل عقلی قطعی مانند این که «عقاب بلا بیان قبیح است» فتوا و نظر فقهی بدهد.
مسائل علم اصول فقه هم یا مباحث الفاظ و زبان شناسی است (مانند مطلق و مقید و عام و خاص و ...) که از متن زبان عربی ( که محصول تعلیم الهی به انسان است) و با ارشادات زبانی اهل بیت علیهم السلام استنباط و استخراج شده است و یا مبتنی بر سیره عقلا است مانند حجیت ظهور و حجیت خبر واحد و یا مبتنی بر روایات است مانند مبحث تعادل و تراجیح و یا مبتنی بر عقل است مانند ملازمه بین حکم عقل و شرع و هیچ یک متخذ و محصول نظام فکری و اندیشه ای مشرک یا ملحد و یا حتی اهل کتاب نیست.
علم منطق ، برخی از مسائل آن مبتنی بر قوانین حاکم بر ذهن آدمی و تعبیه شده در نظام ادراکی انسان توسط خداوند است و از ابداعات یونان و ارسطو و ...نیست.
از سه علم فوق، اصول و منطق جنبه ابزاری دارند و علم فقه جنبه مقصدی دارد و مستنبط از متن ادله دینی است که در عصر غیبت و عدم دسترسی به معصوم ضرورت دارند و البته در عصر حضور معصوم نیز بسیاری از قواعد و قوانین آن کاربرد خود را دارند.
در علم تفسیر هم همه چیز حول فهم کلام خداوند با قواعد منطق و اصول فقه و علم لغت و روایات تفسیری اهل بیت علیهم السلام صورت می گیرد و نیازمند هیچ ابزار خارج از حیطه عقل و سیره عقلا و وحی نیست.
آقای طباطبایی در مقدمه المیزان یکی از امتیازات تفسیر خود را این می داند که برداشتهای فلسفی اش را در تفسیر دخالت نداده است. اگر واقعا فلسفه، مقدمه ای برای فهم مقاصد قران است، چرا باید آقای طباطبایی عدم دخالت دادن فلسفه در تفسیر را امتیاز بدانند؟
اما فلسفه اعم از مشائی و اشراقی و حکمت متعالیه اولا جبنه ابزاری ندارند بلکه شامل محتوای معرفت شناسی و وجود شناسی و جهان شناسی و انسان شناسی و اخلاق شناسی و سیاست مدن و حتی تدبیر منزل است و تقریبا یکپارچه مبتنی بر آموزه های فلسفی ارسطو و افلاطون و افلوطین هستند و در تعارض جدی و کامل با قران و سنت هستند و با مبانی عقلی نیز تضاد دارند.
به عبارت دیگر در حوزه ها فلسفه خوانده نمی شود برای این که مهارت برای فهم مقاصد قران و روایات پیدا شود بلکه فلسفه خود یک نظام نظری و عملی مستقل از وحی و مبتنی بر اندیشه مستقل و خود بنیاد فلاسفه یونان است و هر جا که فلاسفه به قران و روایات ارجاع می دهند به منظور سند تراشی برای حرفهای فلسفی خود است که معمولا با تحریف و تاویل غیر روشمند آیات و روایات همراه است.
از مهمترین ادله بر مطلب فوق این است که به اعتراف آقایان طباطبایی و مطهری و تعدادی دیگر از فیلسوفان معاصر، معاد ملاصدرا در مانیفست حکمت متعالیه یعنی اسفار در تعارض با معاد قران است و لذا به گفته آقای سبحانی، آقای طباطبایی مبحث معاد اسفار را تدریس نمی کرد. همان طور که مبحث عشق ملاصدرا در اسفار را کمتر عالم مسلمان و متشرعی به آن نزدیک می شود. و البته که مشکل توحید اسفار کمتر از معادش نمی باشد.
فلسفه هر گونه وابستگی به غیر ذهن و تفکر خود بنیاد آدمی را رد می کند و مرز خود را با علم کلام همین استقلال و خودبنیادی تام می داند و فلاسفه در مواضعی از آثار خود، متکلمان مسلمان را به خاطر تعهدشان به آموزه های وحیانی و ترجیح آنها بر یافته های فلسفی با عنوان اهل تقلید، سرزنش و تحقیر می کنند. بنا بر این اگر فیلسوفی در اول یا آخر عمرش به سراغ قران و روایات برود، بر خلاف مبنا و ممشای فلسفی عمل کرده و به یک معنا متکلم شده است؛
تجربه نشان می دهد که فلسفه و عرفان مصطلح چنان دگرگونی ای در ذهن و فهم افرادی که سالها با آن ممارست داشته اند، ایجاد می کند که مراجعه فیلسوف وعارف به قران وروایات اغلب نتیجه ای جز تفسیر به رای که خود مصیبتی مضاعف است، ندارد.
منبع: آقای مهدی نصیری
والعاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی
موضوعات مرتبط: نقد کلام،فلسفه و عرفان
برچسبها: مهدی نصیری
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
معتقدم حوزههای علمیۀ ما در زمینۀ «اخباری» به معنای مسائل اعتقادی، عمدتاً واقعی کلمه هستند؛ لذا میبینید فلاسفه و روش فلسفی را نقد و طرد میکنند با اینکه فلاسفه به دنبال عقلی کردن معارف دینی هستند، ولی آنها میگویند هر چــه روایت میگوید، همان صحیح است و لذا بنای عقاید خود را بر اساس روایات استوار میسازند و نه عقل یا حتی قرآن.
منبع: آقای کمال حیدری
___________________
نزاع اخباریون و اصولیون اولاً و بالذات، نزاعی است که بین فقهای مجتهد معتقد به علم اصول و علمای اخباری صورت گرفت. بعد از دورۀ آقای حلی عدهای معتقد بودند که اجتهاد ما تحت تأثیر اهل سنت قرار گرفته است. این را در چند زمینه مطرح میکردند: یکی در زمینۀ علم رجال. معتقد بودند شیوۀ تعامل آنها با روایات بر اساس طبقهبندیهای سندی همان شیوۀ اهل سنت است.
اخباریها در استنباط احکام شرعی مخالف اجتهاد بودهاند
مرحوم شیخ جواد تبریزی در درس فقه و اصول نشان میداد که در کجاها اخباریها اجتهاد میکردند و در چه مسائلی وارد اصول میشدند. در واقع اخباریگری با آن توصیف محمدامین استرآبادی و آن رویکرد تندش اصلاً ممکن نیست عملی بشود؛ یعنی اگر بخواهیم وارد مباحث دینی بشویم، ممکن نیست با آن روش استرآبادی به نتیجه برسیم. در واقع ناخودآگاه همان روش، خودش را نقض میکند و اصولی میشود؛ اما اصولی بودن درجات و شدت و ضعف دارد. ما معتقدیم که هر کاری تخصص میخواهد. در هر کاری اجتهاد لازم است. اجتهاد و تخصص هم یعنی روش و متد. آن متد در فقه و اصول، در واقع یک متد کاملاً عقلایی و مستند به سنت اهلبیت است.
بزرگترین متکلمان ما جزو اصولیون بودند
اخباریون معتقد بودند که علم اصول هم از اهل سنت وارد شده و این مباحث اصولی که مطرح میشود، در اجتهاد نیازی به آنها نیست. در مقابل بحث رجالی، کتب اربعه را با همان ملاکهایی که داشتند، حجت میدانستند. میگفتند این روایات در کتبی نقل شدهاند که معتبرند و موافق سنت قطعیاند. این در حالی است که اصولیون اینگونه نبودند و در واقع کل روایات اربعه را حجت نمیدانستند.
ما از طرفی میبینیم که بزرگترین متکلمان ما جزو همین اصولیون بودند؛ مثل آقای حلی که در اوج مجتهدین بود. بعضی از مکتبها روش ایشان را در رجال و نحوۀ مراجعه به روایات تعدیل کردند. با این حال ایشان بزرگترین متکلمان بود. ایشان عقل و وحی را قبول داشت و در اعتقادات به قرآن و روایات مراجعه میکرد و به هر حال متکلم بود. دیگر فقها در همین سبک و روش بودند؛ از جمله شیخ مفید، شیخ صدوق (با دو گرایش مختلف در کلام و فقه)، سید مرتضی، شیخ طوسی و… . این بزرگان هم متکلم بودند و هم مجتهد؛ یعنی هم فقیه اصولی بودند و هم متکلم. در میان معاصران هم میرزا مهدی اصفهانی شاگرد میرزای نائینی بود و اجازۀ اجتهاد بلند بالایی هم از ایشان داشت. کسی که درس اصول میرزای نائینی را به همراه آقای سید جمال گلپایگانی به راه انداخت. تا قبل از آن میرزای نائینی اصلاً درس اصول نداشت و این دو نفر پیشنهاد دادند کرسی درس اصول ایشان تشکیل بشود و حتی در دورۀ اول درس خارج هم جمعیت از هفت نفر نگذشته بــود. در دورۀ دوم بود که آقای خوئی و دیگر بزرگان درس ایشان را شرکت کردند. ایشان اصولی به این معنا بود و سه کتاب اصولی نوشت و علاوه بر این متکلم هم بود؛ یعنی در مباحث اعتقادی وارد شد و چهار جلد در زمینۀ معارف قرآنی کتاب نوشت.
مجتهد اصولی نجفی دارای اجازۀ اجتهاد از میرزا نائینی متهم به اخباریگری میشود!
مرحوم نائینی متهم بود به اینکه اصول را خیلی گسترش داده تا حدی که مکتب قم اصول نائینی را قبول نداشت و حداقل میگفت بسیاری از این مباحث فایدهای ندارد و از آن حالت عرفی خارج شده و بهاصطلاح حالت عقلی به خودش گرفته است. حال در نظر داشته باشید که میرزای نائینی شاگردی مثل میرزا مهدی اصفهانی داشت؛ اما صرفاً به جرم اینکه در برخی مباحث اعتقادی با فلسفه و حکمت متعالیه مخالفت کرده متهم به اخباریگری شده است؛ یعنی به یک مجتهد اصولی نجفی دارای اجازۀ اجتهاد از میرزا نائینی و دارای کرسی درس اصول و در موقعیت مرجعیت، متهم به اخباریگری میشود!
البته این از یک طرف اوج بیسوادی است و از طرف دیگر حب و بغضها واقعاً وجود دارد؛ یعنی افرادی این حرف را میزنند که کشته مرده فلسفه هستند و ملاکشان در اصولی و اخباری، فلسفی بودن و غیر فلسفی بودن است! در حالی که این مطلب هیچ ربطی به مسئله اصولی و اخباری ندارد و بلکه بزرگترین متکلمان ما که مخالف فلسفه بودند، اصولی بودند. آقای حلی که بهعنوان اصولی افراطی شناخته میشود، در کشف المراد از فلسفه انتقاد میکند و در بعضی از کتابهایش تعابیر تندی دربارۀ اعتقادات برخی از فلاسفه دارد. میگوید هر کسی که توحید و نبوت و همۀ اصول دین را قبول داشته باشد، اما حدوث عالم را قبول نداشته باشد، مسلمان نیست. قطعاً اگر آقای حلی در این زمان بود، برخی ایشان را اخباری میپنداشتند.
منبع:آقای رضا برنجکار
والعاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی
موضوعات مرتبط: نقد کلام،فلسفه و عرفان
برچسبها: رضا برنجکار
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
اقامه حكومت تنها راه مبارزه جدّى با نظام كفر جهانى
امروز واليان و زمامداران كفر، اقامه كفر مى كنند؛ يعنى به « اخلاق، اعتقادات و رفتار» كفرآميز عزّت مى دهند و از سوى ديگر به ذلّت و تحقيرِ «اخلاق، اعتقادات و رفتار» ايمانى مبادرت مى كنند. پيش از پيروزى انقلاب و در دوران طاغوت شاهد بوديم كه در دانشگاه تهران - در مهد تشيع- اگر كسى مى خواست اظهار مسلمانى كند، خجالت مى كشيد و تحقير مى شد؛ چه رسد به اينكه بخواهد با حجاب باشد يا نماز بخواند! همچنين مى ديديم كه بسيارى از مسلمانان خاورميانه وقتى براى تحصيل به كشورهاى اروپايى يا آمريكايى مى رفتند، خود را اهل كتاب معرفى كرده و از ابراز مسلمانى ابا داشتند؛ چون اسلام تحقير شده بود ممكن است كسى بپرسد چرا چنين بود؟ اگر در چنين روزگارى، فرد ضعيف النفسى به اهل كتاب مى پيوست و به آنها گرايش پيدا مى كرد، آيا با مغالطه فكرى به چنين گردابى فرو مى غلطيد؟ بايد گفت پاسخ منفى است و حقيقت امر اين است كه ابتدا هويت مذهبى او را تحقير نموده و سپس زمينه جذب و انحلالش در دستگاه كفر آلودِ خود را فراهم مى كردند. در چنان محيطى است كه جوان شيعه به راحتى خود را يك كمونيست ضد توحيد معرفى كرده و بدان افتخار نيز مى كرد؛ زيرا كمونيست بودن عزّت شمرده مى شد و فهيم بودن هم در همين راستا تفسير مى گرديد. پس از اين مرحله است كه نوبت به مغالطات ذهنى و ايجاد شبهات فكرى مى رسد تا مكمّل حركت اوليه در ايجاد بستر مادى باشد. در يك كلام، معناى معروف شدنِ منكر، عزّت دادن به «اخلاق، افكار و رفتارِ» كفرآميز است تا از اين راه، منكر، معروف شود و معروف شدن منكر همين است كه ايمان و روابط ايمانى مخدوش و تحقير گردد و اين همانا بستر ايجاد كفر است كه تنها گوشه اى از آن را مغالطه تشكيل مى دهد؛ چرا كه مغالطه تنها در سطوحى خاص، مجال جريان و رشد مى يابد تا جايى كه اصلاً قلوب توده ها را نمى توانند با مغالطات لفظى جابجا كنند. پس مغالطه تنها يك عنصر از يك مجموعه روابط است كه چنين مجموعه اى هم متكفل اقامه كفر مى باشد.
آيا مى توان نامتناسب با هجمه وسيع دشمن، به دفاع واجب از حريم نورانى دين پرداخت؟ آيا غير از اين است كه لازمه چنين دفاعى،اقامه حكومت است؟ اگر به تهديد و تحديد گستره نظام كفر فرمان يافته ايم، آيا به غير از تمسك به ابزار قوى حكومت، مى توان در چنين مصافى نابرابر، نداى «هَلْ مِنْ مبارز» سر داد؟ آيا با جمع متشتّت و پراكنده مسلمانان، كه هر طايفه اى سودايى در سر دارد، مى توان با مجموعه سازماندهى شده جناح كفر به مبارزه پرداخت؟ پس ما نيز ناچار از وجود يك «نظام» هستيم؛ چرا كه با اعمال فردى و تكروى ها نمى توان در چنين عرصهاى وارد شد، چه رسد به مبارزه و غلبه بر دشمن. از همين جا لزوم اقامه حكومت ولو از گستره اى محدود، به خوبى احساس مى شود. با اين وصف مى توان به راحتى ادعا كرد كه اصل تشكيل حكومت براى دفاع از اعتقادات و ارزشها، امرى واجب است، هر چند مانند ساير اعمال واجب، مشروط به قدرت است. اما معنايش اين نيست كه اگر قدرتى پيدا شد، آنگاه تكليفِ اقامه حكومت می آيد.
امروزه سخن از وجود نظامى مقتدر در عالم است، كه با يك برنامه ريزى همه جانبه، در صدد تحقّق خوف و طمع مادى در ميان ملل جهان است. طبيعى است اگر چنين امرى محقق شود -كه متأسفانه چنين است- ديگر استدلال صِرف، نمى تواند راهگشا باشد. وقتى قلبى مفتون مظاهرى از يك نظام شد و رعب مادى -كه همان ريشه اخلاق مادّى است- در آن جاى گرفت و به تعبير بهتر، اين دل، دلى فتنه زده و بيمار شد، آيا مى توان او را به كمك ناجىِ كم توانى چون «استدلال»، از غرقاب عفن ماديت رهايى بخشيد؟ بسترى را كه كفار، براى توسعه دنياپرستى در قالب تغيير و توسعه در اخلاق، فرهنگ و روابط اجتماعى فراهم كرده و دستگاهى را پديد آورده اند كه همچون كارخانه اى عظيم به توليد مفاهيم و اصطلاحات مادى مى پردازد، آيا ما اهل دين را ملزم به موضعگيرى متناسب با چنين نظامى نمى نمايد؟ تكليفى را كه دين بر دوش ما مى گذارد چيست؟ آيا چنين تكليفى منحصر در رفع شبهات است تا اگر كسى از راه حق منحرف شد بتوان ادعا كرد كه او «عن حجّة» منحرف شده است؟!
نخستين وظيفهاى كه دين بر عهده ما مى گذارد، شكستن ابّهت و صولت ظاهرى اين دستگاه كفر آلود است؛ چرا كه چنين صولتى به هر ميزان بشكند، ملتها نيز به همان مقدار رهايى مى يابند و همين رهايى، بستر انتخاب راه صواب را برايشان فراهم خواهد کرد. ملّتى كه در كمند تهديد و تطميع قدرتى بزرگ افتاده و آن قدرت پيوسته آنها را در حصر نامبارك خود نگاه مى دارد، چگونه مى تواند با استدلال محض برهد؟! مسلماً گوش اين ملت به چنين استدلالى بدهكار نيست؛ چرا كه قلبش اسير كمند اوست. پس نظامى در آن سو قرار دارد كه بستر تهديد و تطميع را فراهم كرده و هر لحظه در صدد گسترش چنين بسترى است؛ نظامى كه در كنار همه اين ابزار، با تحقير ملتها مجموعه اى را فراهم كرده تا بتواند اخلاق ملل ضعيف را به سوى دنياپرستى سوق دهد. اين مجموعه، مجموعهاى هماهنگ و توسعه يافته است كه همواره در حال رشد افزونتر است.
اگر تا ديروز تنها از طريق امواج تلويزيونى، اقدام به نشر ارزشهاى خود مى كرد، امروزه از طريق ماهواره و يا شبكهاى پيچيده كامپيوترى عمل مى كند. حال در مقابل اين كفر توسعه آميز كه توسعه آن، نه بر اساس مغالطه و جدل بلكه بر پايه سلسله روابط و ابزارى خاص شكل گرفته است و با همين مجموعه هم ملل را در بند خود قرار داده است چه بايد كرد؟
نقطه اساسى مسأله، در دو نگرش كلّى خلاصه مى شود كه در يكى، محور ورودى به ابعاد انسان را برهان و استدلال، و محور انحراف او را هم مغالطات و شبهات مى بيند. اگر چنين امرى را محور دانسته و براى بقيه عناصر، نقشى در اين حد قائل نشده و سهم آنها را سهمى فرعى بدانيم، طبيعى است كه تكاليف مربوط نيز به عنوان تكاليفى فرعى مطرح شوند.
اما اگر در نگرشى ديگر چنين عنصرى را عنصر محورى ندانسته و قائل نشويم كه ملتها را در اين زمان، با مغالطه و شبهه به طرف كفر سوق مىدهند بلكه ابزار اصلى نظام شرك را تهديد و تطميع بدانيم، آنگاه حقيقت امر به گونهاى ديگر جلوه مى كند. طبيعى است در چنين نظامى كه ملتها را به هر نحو ممكن از دنيا مى ترسانند و بر دلبستن نسبت به آن ترغيب مى كنند، به راحتى خواهند توانست خوف و طمع آنها را سرپرستى كرده و هر لحظه برپايبندى ايشان نسبت به نظام خود بيفزايند. مسلماً با چنين مجموعهاى نمی توان با ابزارى چون استدلال و برهان برخورد كرد؛ زيرا با بسترى به نام «بستر اقامه كفر» رو در رو هستيم كه تنها گوشه اى از آن را مغالطه و جدل تشكيل مى دهد؛ بسترى كه به اشكال مختلف، از دعوت بى حساب نسبت به دنيا گرفته تا تشويق و تهديد نسبت به آن، در فكر توسعه گسترده خود است.
باب پيدايش ايمان يا كفر، بابى است كه عمدتاً با همه امور رقم خورده و همين امور است که بستر انتخاب شخص را فراهم مى كند، حال آيا مىتوان اهميت چنين بسترى را ناديده رفت و صرفاً به استدلال پرداخت؟! اصولاً باب دفاع از اعتقادات يك ملت چيست و چگونه باید از اين ارزشها دفاع كرد؟ مسلماً همه و از جمله صاحبان ديدگاه اول بر اين باورند كه بايد از چنين حريم مقدسى دفاع كرد. لذا در آن موضعى كه ابزار تهاجم دشمن را مى بينند، به لزوم تهيه ابزار دفاعى متناسب با آن تأكيد مى كنند. اما نكته اصلى اينجاست كه ايشان ريشه پيدايش اعتقاد را تنها در استدلال خلاصه كرده و ريشه انحراف در اعتقاد را مغالطه و جدل بدانند؛ لذا بر اين امر اصرار مى كنند كه تنها ابزار متناسب دفاعى، برهان و مجادله احسن ست كه تحصيل و بيان آن را هم از جمله واجبات كفايى مى دانند، ولى اگر كسى قائل شد كه محور ايمان و كفر ملتها، جدال به حق و باطل و يا برهان و مغالطه نيست بلكه حقيقت را بايد از بستر ايمان وكفر و عوامل سازنده چنين بسترى جستجو كرد، آنگاه ابزار دفاعى ديگرى را راى مقابله معرفى خواهد كرد؛ چرا كه استدلال را مكفى از نبرد در چنين عرصه اى نمى داند.
در قرآن مى خوانيم كه ساحران فرعون با ابزار خود يك ملت را مورد تهديد قرار دادند و با همين تهديد هم توانستند براى مقطعى خاص، قبطيان را در مقابل طاغوت مصر خاضع كنند. اما اين موفقيت ظاهرى ايشان، پيش از آنكه مرهون مغالطه لفظى آنها باشد، رهين مغالطه عينى ايشان بود. نه فرعون در عالم، هنر چندانى داشت و نه ابزار ايشان جز سحر چيز ديگرى بود اما با همين بضاعت اندك توانستند در قوّه تخيل افراد جامعه نفوذ كرده و ايشان را در زير سلطه خود بكشند؛ چنانكه همين معنا، با لطافتى كه تنها در خور قرآن مى باشد، چنين آمده است:
«قالَ بَلْ اَلْقوُا فَاِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ اِلَيْهِ مِنْ سِحْرِ هِمْ أَنَّهاتَسْعى»
لذا بينندگان از باب سحر ايشان، خيال مى كردند كه آن ريسمانها و عصاها، مارهايى دونده هستند كه واقعاً داراى حيات و حركتند! كمترين تأثير چنين سحرى، ايجاد رعب در قلب آنان بود كه خود را لاجرم خاضع در مقابل فرعون و جنود او مى دانستند. در زمان ما نيز همان شيوه اما در قالبى مدرن وجود دارد. از اينرو شاهديم كه دائماً زرادخانه هاى خود را به رخ ملل ديگر مى كشند؛ چرا كه مى دانند از اين طريق مىتوانند جهان را تسليم روابط خودساخته سياسى، فرهنگى و اقتصادى كنند.
در آن زمان از ابزار ابتدايى بهره مى جستند، لذا فرعون به ملت مصر خطاب مى كرد كه:
«هذِهِ الْانْهارُ تَجْري مِنْ تَحْتي»
و اين كنايه از آن است كه اگر فرمانپذير نباشيد، آب نيل را هم بر شما مى بندم. از آن طرف هم با استفاده از سحر و كهانت، يك بيابان مار به ايشان نشان مى داد! لذا در هر زمان همين دو اهرم «تهديد» و «تطميع» به عنوان ابزار اصلى سيطره كفار وجود داشته است. اما چه بايد كرد؟ آيا تنها بايد به استدلال تمسك جست و يا عصاى موسوى را رها كرد تا هر آنچه رنگ سحر و نيرگ دارد در خود ببلعد؟ آيا تا زمانى كه اسباب خوف و طمع مادى وجود دارد و وسيله خضوع و دلبستن ملتها فراهم است، مى توان با استدلال محض به تغييرِ تمايلات، افكار ورفتار عمومى اقدام كرد؟! هر چند كه استفاده از ابزار برهان در جاى خود محترم است؟ اما به راستى موضع استفاده صحيح از آن كجاست؟ درست است كه محور اعتقادات بر استدلال مى چرخد اما آيا اين عنصر، حكم اكسير اعظمى را دارد كه بر هر خشتى قرار گيرد طلا مى شود؟! پيداست كارآيى چنين ابزارى تنها در محدودهاى خاص است كه نبايد بيش از توانش از آن انتظار داشت.
انقلاب اسلامى، بزرگترين برهان عينى بر آسيب پذيرى نظام كفر
آيا پس از انقلاب اسلامى، استدلالى بر استدلالات فلسفی قبل از آن؛ نظير «برهان صديقين» و «برهان امكان و وجوب» -افزوده شده است؟!
آيا كتاب جديدى در دوران انقلاب و پس از آن نوشته شده است كه تغيير دهنده اخلاق عمومى جامعه ما و ديگر جوامع طالب حقيقت باشد؟
آيا مى توان با برهان و استدلال، ايمانى قوى تر از ايمانى كه به واسطه وجود حضرت امام راحل (ره) در قلب جوانان اين مرز و بوم دميد، به وجود آورد؟ جوانانى كه تا ديروز بسيارى از آنان بر سر كوچه ها روزگار مى گذراندند، در ميدان رزم و بر سر ميدان مين، عشق الهى را به تفسير نشستند و گروهى از آنان، همچنان با قامتى استوار تداوم بخش حركت همرزمانشان هستند. آيا مى توان باور كرد كه بسيارى از اصحابِ برهان و استدلال، حاضر به چنين ايثارى در مقابل دشمن باشند؟ اگر چنين ابزارى چنان كارآيى دارد، پس چرا قبل از هر كس، بعضى از اصحاب خود را شامل نمى شود؟! اگر از برخى از اين افراد خواسته شود كه ما صد نفر براى رفتن بر روى مين نيازمنديم، آيا هزار نفر از ايشان قامت راست مى كنند؟ در حالى كه چنين درخواست و چنان عكس العملى را در ميدان جنگ بارها شاهد بوديم.
منبع: آقای سید محمد مهدی میرباقری
والعاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی
موضوعات مرتبط: سیاسی و اجتماعی ، نقد کلام،فلسفه و عرفان
برچسبها: محمد مهدی میرباقری
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
حکیم کسی است که دارای ابزاری جهت هدایت مردم به خدا و توحید باشد. آن علم نورانی که عامل هدایت است، در واقع حکمت است، حکیم آن کسی است که به معرفت و به درایه الروایه رسیده باشد و ما هم باید حکیم شویم یعنی به معرفت رسیده و آن حقیقت علمی که در محضر امام است، به ما نیز عطا شود و همچنین سعی کنیم که این حکمت را به دیگران بیاموزانیم، یعنی از حکمت ما دیگران منتفع شوند. فطرتها را سیراب کرده با تحقق این مهم حکمت را بیان کنیم و مردم مسیرهای دیگر را رها میکنند و به دنبال امام (علیه السلام) حرکت میکنند. این که حضرت فرمود: «محاسن کلامنا» در آغاز باید عارف به محاسن کلامشان شویم و اگر کسی اهل درایت شود، آن محاسن کلام و زیباییها و لطافتهای کلام را درک کرد، حال میتواند آن لطافتها را به دیگران منتقل کند و تنها راه هدایت نیز همین است و هیچ راه دیگری وجود ندارد. یعنی اگر کسی خیال کند که میتواند با دست آوردهای بشری، مردم را به سوی خدا هدایت کند، این امر و این خیال به هیچ وجه امکان پذیر نیست؛ هر آن چه موجبات هدایت بوده است را خدای متعال به عبادش عطا نموده و آنچه خدای متعال به عباد و بندگانش عنایت نمود، به جامع و به طور کامل به معصومین نیز عطا نموده است، همانطور که در عالم ارواح، معلم تمامی انبیاء نبی اکرم اند، پس علم تمامی انبیاء نازله علم امام (علیه السلام) است و بنابراین انسان باید به معارف اهل بیت دست پیدا کند و حکیم شود و سپس این حکمت را به آن نفوسی که قابل اند و آماده اند، رسانده و اگر رساند، مردم راه حکمت را دنبال میکنند و به دنبال امام (علیه السلام) حرکت میکنند و این رهزنهایی که در سر راه هدایت بشر هستند کنار می روند.
عبودیت، شرط حصول حکمت
مشکل انسان این است که نه خود حکیم است و یا اگر حکیم باشد، این توان را ندارد که این حکمت را به دیگران دهد تا دیگران از حکمت او مرتفع شوند. زیرا لازمه این امر، تلاوت الروایه و نیز درایه الروایه است، تلاوتش همین است که انسان این علوم ظاهری را طی کند و ادبیات بخواند و علم الحدیث را فراگیرد و به طور مثال اگر شخصی علم اصول و فقه را بخواند! این همان تلاوت است و مقدمه تلاوت حدیث است. آن درایت، همان چیزی است که با تهذیب نفس و همچنین با تقوا به دست میآید. امام صادق (علیهالسلام) به عنوان بصری فرمودند: « فَاطلُبْ أَوَّلاً فِی نَفْسِكَ حَقِیقَهَ الْعُبُودِیَّهُ»، بعد از اینکه مقام عبودیت را برای او توضیح دادند و به او فرمودند: «فَهَذَا أَوَّلُ دَرَجَةِ التُّقَى» خیال مکنید اگر به این مرتبه رسیده اید و این قدمها را برداشتید، دیگر به وادی توحید راه پیدا کرده اید و دیگر نیازی به ما ندارید! اینطور نیست، تازه می شوید جزء متقینی که «ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ»(بقره/۲) یعنی انوار قرآن به قلبتان می رسد، هدایت قرآن شما را دستگیری می کند و در درجات تقوا و قرب پیش می روید. بنابراین اگر انسان بخواهد عالمی مفید شود، باید بداند که علم آن چیزی است که در اختیار ائمه است و در جستجوی آن علم به دنبال دیگران نرود، چشمانش به دست و دهان دیگران و تحقیقات دیگران نباشد که حتماً دور می شود.
«إِنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يُقِرُّ بِهِ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ» این سه دسته میتوانند حقیقت علم ما را بفهمند و معتمد علم ما شوند و حملة کتاب الله و خزان علم الله اند و انسان باید علمشان را تحمل کند تا به او عطا کنند و بار علم را بر دارد؛ لذا حضرت فرمودند : لازمه فهماندن علم این است که یا باید پیغمبر مرسل یا ملک مقرب باشیم، که نیستیم و یا عبد ممتحن، یعنی بنده ای که امتحانها را پس داده است و در بندگی سرافراز شده است، باشیم. در آن وقت است که خدای متعال علم ائمه را به انسان عطا می کند .«وَأَلَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَّاء غَدَقًا»(جن/۱۶) اگر انسان بر طریقت بندگی و تحمل بر درایت استقامت کرد، ما آنها را با علم امام سیرابشان و منتفع شان می کردیم. تمامی مراتب ایمان در علم امام است، لذا حضرت فرمودند:
«لَأَسْقَيْنَاهُمْ مَاءً غَدَقاً يَقُولُ لَأَشْرَبْنَا قُلُوبَهُمُ الْإِيمَانَ»
یعنی قلبشان را با ایمان سیراب میکردیم. ایمان در کلام امام است و علومی که نزد ائمه (علیهالسلام) موجود است، حکمت و ایمان است. اگر کسی به آن معارف رسید به درجات ایمان میرسد و «بالدرایات للروایات یعلو المومن الی اقصی درجات الایمان» درجات ایمان درجات معارف اهل بیت است و درجات علم امام است.
منبع: آقای سید محمد مهدی میرباقری
___________________
عدم انطباق معناي حکمت ديني با برهان فلسفي
برخي دلايل اين سخن عبارتند از:
۱ـ برهان مصطلح به افراد خاصي اختصاص دارد که بتوانند مبادي برهان و شرايط اشکال اربعه قیاس منطقی را مراعات کنند؛ يعني افرادي که داراي ذهن قوي بوده و به مسائل نظري اشتغال دارند، در حالي که حکمت قرآن و حديث، براي همه انسانهاست و مصاديق بيان شده حکمت، براي همه انسانها قابل درک است. حتي اگر کساني در ابتدا آن را وجدان نکنند، با تذکر مذکران بسادگي متذکر معارف ميشوند.
بسياري از حکمتهاي نقلشده در قرآن کریم مثل نيکي به والدين، رعايت حقوق ديگران و تواضع، از احکام بديهي عقل عملي است و برخي ديگر مانند اقامه نماز، از معارف و احکامي است که خداوند براي ايمان آورندگان بيان ميکند.
۳ـ حکمت ديني، يا معارف و احکام بديهي عقل است يا معارف و احکامي که دين بيان ميکند، در حالي که احکامي که بوسيله برهان در فلسفه به اثبات ميرسد، مختص موارد نظري و مشکل و مورد اختلاف است؛ به نحوي که عقل بشري به نهايي و مستقلاً به کشف آنها مبادرت ميورزد و نتايج آن نيز معمولاً متفاوت بوده و از اين رو در اين موارد اختلاف نظر بسياري ديده ميشود.
۳ـ منبع اصلي حکمت در پارهاي موارد عقل فطري و بديهي و در بقيه موارد وحي الهي است. در حالي که در برهان فلسفي در همه موضوعات تنها عقل فلسفي و مقدمات ششگانه(اوليات، مشاهدات، فطريات، حدسيات، متواترات و مجربات) آن معتبر است.
۴ـ شرط دريافت بسياري از حکمتهاي ديني، اعمال صالحه و رعايت اصول اخلاقي و تصفيه نفس است، در حالي که شرط اقامه برهان، ذهن قوي و علم به شرايط اقامه برهان بوده و هر که ذهنقويتر داشت به برهان درست نزديکتر است.
۵ـ داشتن حکمت، حکيم را از رذايل اخلاقي منع ميکند، اما برهان فلسفي ربطي به عمل صالح و اخلاقي ندارد و مانع کردار ناپسند نيست.
۶ـ حکمت دانش خطاناپذير و مطابق با واقع، و واحد است. ولي اگر مراد از برهان، همين براهين موجود در فلسفههاي بشري باشد، در نحوه اقامه برهان و نتايج آن اختلاف بسياري ديده ميشود و اقوال متناقض نميتوانند همگي درست باشند، بنابراين برهان فلسفي از لحاظ کيفيت و نتيجه، قابل اختلاف بوده و خطا در آن راه دارد. امروزه از مواد ششگانه يقينيات، بيشتر، اوليات، يقيني و مطابق با واقع تلقي ميشود. البته مقدماتي مانند اصل اجتماع نقيضين، قطعاً مطابق با واقع و خطاناپذير است؛ اما براي اينکه برهان فلسفي در مسائل نظري و مشکل به نتيجه برسد، به مقدمات ديگري نيز نياز پيدا ميشود. گذشته از اينکه در سير از مقدمات به نتايج نيز احتمال خطا وجود دارد.
منبع:مقاله مفهوم حکمت در قرآن کریم و حدیث،تالیف آقای رضا برنجکار
والعاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی
موضوعات مرتبط: نقد کلام،فلسفه و عرفان
برچسبها: محمد مهدی میرباقری , رضا برنجکار
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
فرازی از خطبه ۸۷ کتاب شریف نهج البلاغه:
«وَآخَرُ قَدْ تَسَمَّی عَالِماً وَلَیْسَ بِهِ، فَاقْتَبَسَ جَهَائِلَ مِنْ جُهَّالٍ، وَاَضَالِیلَ مِنْ ضُلَّالٍ، وَنَصَبَ لِلنَّاسِ اَشْرَاکاً مِنْ حَبَائِلِ غُرُورٍ، وَقَوْلِ زُورٍ؛ قَدْ حَمَلَ الْکِتَابَ عَلَی آرَائِهِ؛ وَعَطَفَ الْحَقَّ عَلَی اَهْوَائِهِ، یُوْمِنُ النَّاسَ مِنَ الْعَظَائِمِ، وَیُهَوِّنُ کَبِیرَ الْجَرَائِمِ.
یَقُولُ: اَقِفُ عِنْدَ الشُّبُهَاتِ، وَفِیهَا وَقَعَ؛ وَیَقُولُ: اَعْتَزِلُ الْبِدَعَ، وَبَیْنَهَا اضْطَجَعَ؛ فَالصُّورَهُ صُورَهُ إِنْسَانٍ، وَالْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوَانٍ، لَا یَعْرِفُ بَابَ الْهُدَی فَیَتَّبِعَهُ، وَلَا بَابَ الْعَمَی فَیَصُدَّ عَنْهُ. وَذلِکَ مَیِّتُ الْاَحْیَاءِ!
«فَاَیْنَ تَذْهَبُونَ»؟ «وَاَنّی تُوْفَکُونَ»! وَالْاَعْلَامُ قَائِمَهٌ، وَالْآیَاتُ وَاضِحَهٌ، وَالْمَنَارُ مَنْصُوبَهٌ، فَاَیْنَ یُتَاهُ بِکُمْ! وَکَیْفَ تَعْمَهُونَ وَبَیْنَکُمْ عِتْرَهُ نَبِیُّکُمْ! وَهُمْ اَزِمَّهُ الْحَقِّ، وَاَعْلَامُ الدِّینِ، وَاَلْسِنَهُ الصِّدْقِ! فَاَنْزِلُوهُمْ بِاَحْسَنِ مَنَازِلِ الْقُرْآنِ، وَرِدُوهُمْ وُرُودَ الْهِیمِ الْعِطَاشِ.»
«ديگرى خويش را عالم خوانده، در صورتى كه عالم نيست. او يك سلسله از نادانىها را از جمعى نادان، اقتباس كرده و مطالبى گمراه كننده، از گمراهانى آموخته است و دامهايى از طنابهاى فريب و گفتههاى باطل، بر سر راه مردم نصب كرده است (تا نا آگاهان را به دام افكند) قرآن را بر اميال و خواستههاى خود تطبيق داده و حق را مطابق هوسهاى خويش تفسير كرده است. مردم را در برابر گناهان بزرگ ايمنى مىبخشد و جرايم سنگين را در نظرها سبك جلوه مىدهد.
ادّعا مىكند كه من از شبهات اجتناب مىورزم، در حالى كه در آن غوطهور است! و مىگويد من از بدعتها دورى مىكنم، در حالى كه در ميان آنها آرميده است! بنابراين، چهرۀ او چهره انسان است، ولى قلبش قلب حيوان. راه هدايت را نمىشناسد، تا از آن پيروى كند و طريق گمراهى را درك نمىكند، تا از آن بپرهيزد. (در حقيقت) او مردهاى است در ميان زندگان!
كجا مىرويد؟ و رو به كدام طرف مىكنيد! در حالى كه پرچمهاى حق برپاست، نشانههاى آن آشكار و چراغهاى هدايت نصب شده است؟! شما را به كدام وادى گمراهى مىبرند و چگونه سرگردان مىشويد، در حالى كه عترت پيامبرتان در ميان شماست؟! آنان زمامدار حقاند و پرچمهاى دين، و زبانهاى گوياى صدق و راستى.حال كه چنين است، آنها را در بهترين جايى كه قرآن را در آن حفظ مىكنيد (در درون جان و روحتان) قرار دهيد و همچون تشنگان، براى سيراب شدن، به سرچشمههاى (زلال علوم) آنان روى آوريد.»
شرح و تفسیر:
۱ - دانشمندان گمراه!
خطر عالم گمراه بر كسى پوشيده نيست و فجايع عظيم را در سطح جهان، جاهلان انجام نمىدهند، بلكه ريشۀ تمام آنها به عالمان گمراهى برمىگردد، كه با خدا و دين به كلّى بيگانهاند و يا دين را ملعبۀ دنياى خويش ساختهاند. اميرمؤمنان على عليه السّلام در بخش بالا از اين خطبه، اين گروه را به دقيقترين وجهى توصيف كرده است، سرمايۀ باطنى آنها را مشتى جهالتها و اشتباهات و توهّمات، و سرمايۀ ظاهرى آنها را تفسير به رأى و توجيه حقايق بر وفق اميال و هوسهاى خويش مىداند. برنامۀ آنها رياكارى و تكيه بر بدعتها و آزاد گذاردن هواپرستان در گناه و چراغ سبزنشان دادن به گنهكاران است، از انسانيّت فقط «صورتى» دارند، امّا از نظر «سيرت»، يك حيوان تمام عيارند.
با توجّه به عظمت خطرات اين گروه، آيات قرآن و روايات اسلامى هشدارهاى فراوانى نسبت به آنها داده است، و مردم را از افتادن در دام آنها بر حذر داشته است.
در حديثى از اميرمؤمنان عليه السّلام از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مىخوانيم:
«و إنّ أهل النّار ليتأذّون من ريح العالم التّارك لعلمه،
دوزخيان از بوى بد عالمى كه علمش را رها ساخته (و بدان عمل ننموده) ناراحت مىشوند».
خود او نيز گرفتار بدترين ندامتها است كه در ادامۀ همان حديث آمده است:
«و إنّ أشدّ أهل النّار ندامة و حسرة، رجل دعا عبدا إلى اللّه، فاستجاب له، و قبل منه، فأطاع اللّه، فأدخله اللّه الجنّة، و أدخل الدّاعي النّار بترك علمه، و اتّباعه الهوى، و طول الأمل،
پشيمانترين دوزخيان كسى است كه بندهاى را به سوى خدا دعوت نموده و او اجابت كرده و پذيرفته و اطاعت خدا نمود و خداوند او را وارد بهشت ساخته، و دعوت كننده را به خاطر عمل نكردن به علم و پيروى از هوا و هوسها و آرزوهاى دراز، داخل جهنّم كرده است!»
در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مىخوانيم كه خداوند به داود وحى فرستاد:
«لا تجعل بيني و بينك عالما مفتونا بالدّنيا، فيصدّك عن طريق محبّتي، فإنّ أولئك قطّاع طريق عبادي المريدين إليّ، إنّ أدنى ما أنا صانع بهم، أن أنزع حلاوة مناجاتي من قلوبهم،
در ميان من و خودت عالم دنياپرستى را قرار مده كه تو را از راه محبّت من باز مىدارد، آنها راهزنان بندگان مىاند! همان بندگانى كه قصد مرا دارند، كمترين كارى كه دربارۀ آنها انجام مىدهم، اين است كه لذّت مناجاتم را از دل آنها بر مىكنم».
نشانۀ اين عالم نمايان گمراه در احاديث اسلامى آمده است كه مهمترين آنها ترك عمل به علم خويش است. همان گونه كه در حديث پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مىخوانيم:
«لا يكون المرء عالما حتّى يكون بعلمه عاملا،
انسان عالم نخواهد بود، مگر زمانى كه به علم خويش عمل كند».
و نشانههاى بارز ديگر آنها گرايش به بدعتها و توجيه خلافكارىها و عشق به دنيا و ادّعاهاى واهى و غرورآميز است.
۲ - تفسير به رأى، دام بزرگ شيطان
يكى از بزرگترين موانع راه خداپرستى و حقجويى و حق طلبى «تفسير به رأى» است. كارى كه ارزش تمام آيات و روايات اصيل را از ميان مىبرد و آن را به بازيچهاى براى توجيه هوسها و مقاصد سوء گمراهان تبديل مىكند.
به تعبير ديگر: آيات الهى و روايات معصومين را به صورت مومى درمىآورد كه به هر شكلى بخواهد آن را نشان مىدهد و از آنها براى توجيه گمراهىها و بدعتها استفاده مىكند.
«تفسير به رأى» را در يك جملۀ كوتاه مىتوان اين چنين تعريف كرد: «كلمات و جملهها را از معناى واقعى تهى كردن و به شكل دلخواه در آوردن.» پر واضح است كه آيات و روايات در سايۀ شوم «تفسير به رأى»، نه تنها هدايتگرى خود را از دست مىدهند بلكه وسيلهاى براى توجيه گمراهىها خواهند شد، به همين دليل، در روايات اسلامى شديدا از «تفسير به رأى» منع شده است كه نمونهاى از آن را در بحثهاى گذشته ديديم و نيز ديديم كه اميرمؤمنان على عليه السّلام يكى از ويژگىهاى عالمنمايان گمراه را همين مسئله «تفسير به رأى» شمرده است، تعبيرى كه در حديث معروف«من فسّر برأيه، آية من كتاب اللّه فقد كفر»آمده است، نشان مىدهد كه «تفسير به رأى» زمينهاى است براى گرايش به كفر، و نيز آنچه در حديث ديگرى آمده كه مىفرمايد:
«من فسّر القرآن برأيه، إن أصاب لم يوجر، و إن أخطأ خرّ أبعد من السّماء، كسى كه قرآن را به رأى خود تفسير كند، اگر به واقع هم برسد اجر و پاداشى ندارد و اگر خطا كند، بيش از فاصلۀ آسمان به زمين، سقوط مىكند».
خطرات تفسير به رأى بسيار زياد است كه فهرستوار چنين است:
۱ - ايجاد هرج و مرج در فهم آيات و روايات.
۲ - تبديل وسايل هدايت و معيارهايى كه براى اصلاح اشتباهات فكرى مردم به دست داده شده، به عاملى براى تشديد اشتباهات.
۳ - توليد اختلاف و نفاق و دامن زدن به تحزّب در مسايل عقيدتى و دينى.
۴ - فرود آمدن كتاب و سنّت از مقام رهبرى و قرار گرفتن در مقام يك پيرو.
۵ - تطبيق قوانين آسمانى برخواستههاى انحرافى محيطهاى آلوده.
۶ - تنزّل مفاهيم نامحدود و جاودانى كلمات وحى و تبديل آنها به افكار محدود و نارساى انسانها.
۷ - فراهم نمودن دستاويزهاى زياد براى افراد گمراه و گمراه كننده.
بديهى است تفسير آيات و روايات به عقل، ارتباطى با تفسير به رأى ندارد.
«تفسير به عقل» آن است كه: «از قرائن قطعيّۀ عقليّه براى فهم معناى آيات و روايات استفاده شود» مثلا آنجا كه مىفرمايد:«يَدُ اللّٰهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ»
قراين قطعيّۀ عقليّه مىگويد «يد» در اينجا كنايه از قدرت است، نه به معناى دستى همچون دست انسان، كه جسم است و از گوشت و پوست و استخوان تركيب يافته است.
«تفسير به رأى» آن است كه: «از قرائن ظنيّه يا وهميّه و خياليّه، يا حتّى بدون قرينه، آيات و روايات را به ميل خود معنا كند و بر خواستههاى دل خويش تطبيق نمايد.» به هر حال، اين كار يا از جهل و نادانى سرچشمه مىگيرد و يا از شيطنتها و هوا و هوسها! از آنچه گفتيم روشن مىشود، آنهايى كه براى توجيه گمراهى خويش، «تفسير به رأى» را يك امر ضرورى مىدانند، حتّى در تفسير معناى «تفسير به رأى» گرفتار «تفسير به رأى» شدهاند! و «تفسير به رأى» را به «رأى» خود تفسير كردهاند! يعنى با اين جمله كه: «هر كس مفاهيم كتاب و سنّت را بر اساس تئورىها و پيش داورىهاى خود معنا مىكند»، خواستهاند راه را براى تفسيرهاى دل خواه از كتاب و سنّت، هموار كنند.در حالى كه اگر منظور از تئورىها و پيشفرضها، فرضيههاى غير مسلّم و آراى ظنّى و گمان و تخمين بوده باشد، اين كار سبب از ميان رفتن اصالت وحى و هرج و مرج در تبيين مسايل الهى خواهد شد و «نور مبين بودن» قرآن و «كشتى نجات بودن» معصومان را، به كلّى مخدوش مىكند.
و اگر منظور از تئورىها و پيشفرضها، اصول مسلّم علمى و عقلى است، اينها را نمىتوان «تفسير به رأى» ناميد، اينها «تفسير به عقل» است، ولى افسوس كه فرصتطلبان، حتّى مسألۀ «تفسير به رأى» را به ميل خود تفسير مىكنند، تا منابع وحى را ابزارى براى توجيه خواستههاى خود سازند.
۳ - بدعتها، سرچشمۀ انحرافات
امام عليه السّلام در بيان صفات عالمنمايان گمراه، يكى از ويژگىهاى آنها را در اين خطبه، مسأله بدعتگذارى شمرده است. او مدّعى است، كه من از بدعت دورم در حالى كه در لابهلاى بدعتها غوطهور است.
مىدانيم «بدعت» آن است كه: «انسان چيزى را كه در دين نيست به عنوان دين معرّفى كند» و يا «چيزى كه از دين است خارج از دين بشمارد». مثلا پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله به يقين حجّ تمتّع به جا آورد، يعنى: بعد از اداى عمره، از احرام درآمد و سپس براى حجّ، با مقدارى فاصله، احرام بست و نيز عقد ازدواج موقّت رامجاز شمرد، حال اگر كسى بگويد: من حجّ تمتّع را نمىپسندم و بايد حجّ و عمره با هم متّصل باشد، يا عقد ازدواج موقّت پيامدهايى دارد و مطابق ميل من نيست، چنين شخصى در دين خدا بدعت گذارده است.
بىشك، مذمّت و نكوهش شديدى كه در روايات از «بدعتگذار» شده است تا آنجا كه در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مىخوانيم:
«أهل البدع، شرّ الخلق و الخليقة، بدعتگذاران بدترين مخلوق خدا هستند.» و در حديث ديگرى از همان بزرگوار آمده است:
«من تبسّم في وجه مبتدع، فقد أعان على هدم دينه، كسى كه در چهرۀ بدعتگذارى تبسّم كند، كمك به نابودى دين خود كرده است.»
به خاطر خطراتى است كه بدعت براى اصالت دين دارد و اگر باب بدعت، در دين خدا گشوده شود و مردم با افكار نارساى خود و سليقههاى مختلف، دين خدا را تغيير دهند، بعد از مدّتى چيزى از دين خدا باقى نمىماند و راه تغييرات براى هواپرستان و سودجويان گشوده مىشود و آيين حق همچون بازيچهاى در دست اين و آن، پيوسته دستكارى خواهد شد. به همين دليل، در حديثى از امام صادق عليه السّلام مىخوانيم كه در جواب اين سؤال كه كمترين چيزى كه انسان با آن كافر مىشود، چيست؟ فرمود:
«أن يبتدع شيئا، فيتولّى عليه، و يبرء ممّن خالفه، اين است كه بدعتى در دين خدا بگذارد و موافقان آن را دوست بدارد و از مخالفانش برائت جويد.»
و اگر در تاريخچه اديان باطل و شاخههاى گوناگونى كه در اديان آسمانى پيدا شد دقّت كنيم، خواهيم ديد كه غالب آنها از بدعتها، سرچشمه گرفته است.
منبع: کتاب شریف پیام امیرالمومنین علیه السلام،تالیف آقای ناصر مکارم شیرازی، انتشارات امام علی علیه السلام
___________________
امام صادق علیه السلام در نامه ای خطاب به آنها که اهل رأی زنی شخصی و من عندی [و نه مستند به قرآن و عترت] و قیاس بودند ، چنین نوشته اند :
«أمّا بعد فانّه من دعا غيره إلى دينه بالارتياء و المقاييس لم ينصف و لم يصب حظه لأن المدعوّ الى ذلك لا يخلو أيضا من الارتياء و المقاييس. و متى ما لم يكن بالدّاعى قوّة فى دعائه على المدعوّ لم يؤمن على الدّاعى أن يحتاج الى المدعوّ بعد قليل، لأنّا قد رأينا المتعلّم الطالب ربّما كان فائقا لمعلّم و لو بعد حين، و رأينا المعلّم الدّاعى ربّما احتاج فى رأيه إلى رأى من يدعو و فى ذلك تحيّر الجاهلون و شكّ المرتابون و ظنّ الظانون. و لو كان ذلك عند اللّه جائزا لم يبعث اللّه الرّسل بما فيه الفصل، و لم ينه عن الهزل، و لم يعب الجهل، و لكنّ النّاس لمّا سفّهوا الحقّ و غمطوا النّعمة، و استغنوا بجهلهم و تدابيرهم عن علم اللّه، و اكتفوا بذلك دون رسله و القوّام بامره، و قالوا: لا شيء إلاّ ما أدركته عقولنا و عرفته ألبابنا فولاهم اللّه ما تولّوا و أهملهم و خذلهم حتّى صاروا عبدة أنفسهم من حيث لا يعلمون، و لو كان اللّه رضى منهم اجتهادهم و ارتياءهم فيما ادّعوا من ذلك لم يبعث اللّه إليهم فاصلا لما بينهم و لا زاجرا عن وصفهم و انّما استدللنا أن رضى اللّه غير ذلك يبعثه الرسل بالأمور القيّمة الصّحيحة و التحذير عن الأمور المشكلة المفسدة. ثمّ جعلهم ابوابه و صراطه و الادلاّء عليه بأمور محجوبة عن الرّأي و القياس، فمن طلب ما عند اللّه بقياس و رأى لم يزدد من اللّه الاّ بعدا و لم يبعث رسولا قطّ و ان طال عمره قابلا من النّاس خلاف ما جاء به حتّى يكون متبوعا مرّة و تابعا أخرى، و لم ير أيضا فيما جاء به استعمل رأيا و لا مقياسا حتّى يكون ذلك واضحا عنده كالوحى من اللّه و فى ذلك دليل لكلّ ذى لبّ و حجى. . إنّ اصحاب الرّأي و القياس مخطئون مدحضون و إنّما الاختلاف فيما دون الرّسل لا فى الرّسل فإيّاك أيّها المستمع أن تجمع عليك خصلتين إحداهما القذف بما جاش به صدرك و اتّباعك لنفسك الى غير قصد و لا معرفة حدّ، و الأخرى استغناؤك عمّا فيه حاجتك و تكذيبك لمن إليه مردّك و إيّاك و ترك الحقّ سآمة و ملالة، و انتجاعك الباطل جهلا و ضلالة، لانّا لم نجد تابعا لهواه جائزا عمّا ذكرنا قطّ رشيدا فانظر فى ذلك» .
«آنکه دیگری را بر اساس نظریه پردازی و سنجش های شخصی ، به دین بخواند ، توفیقی نخواهد یافت چرا که آن دیگری نیز خود خالی از نظر و دیدگاه نیست و ای بسا پس از مدتی ، فرد اولی ( داعی ) ، خود پیرو نظریه فرد دوم (مدعو) شود، چرا که ما بارها دیده ایم که دانش آموزی نظریه ای برتر از استادش ارائه کرده است و بر او غالب شده است ، در چنین اثبات و ابطال هایی است که شک و تخیل و وهم پردازی گریبان افراد و جامعه را می گیرد .اگر قرار بود خداوند به چنین شرایطی رضایت دهد [و امر نظریه پردازی را به عقول انسان ها واگذار نماید] رسولان را که فصل الخطاب هستند ، برنمی انگیخت تا مانع جهل و پوچ گرایی مردم شود . اما افسوس که مردم چون که از حق روی گردان گشته و کفران نعمت [اهل بیت علم و هدایتعلیه السلام] کردند و با اتکا به نادانی و تدبیر خویش ، خود را از علم و تدبیر الهی بی نیاز دانستند و از اطاعت رسولان و حجج الهی سرباز زده و مدعی شدند جز آنچه عقل ها در می یابد ، حقیقتی نیست ، خداوند هم بر آنان حاکمان فاسد و جائر را مسلط کرد وآنها را چنان خوار و ذلیل کرد که بندگان نفس خویش گشتند . اگر قرار بود خداوند به اجتهاد و نظریه پردازی آنها رضایت دهد ، دیگر نیازی به ارسال رسول و فصل الخطاب و کسی که آنها رااز این گمراهی باز دارد ، نبود ؛ در حالیکه ما می بینیم ، خداوند رسولانش را با دانش روشن و هدایت صحیح مبعوث کرده تا مردم را از نظریات و دیدگاههای پیچیده و تباه کننده بر حذر دارند ، سپس رسولانش را راهنمایان به سوی صراط مستقیم خودش – که از هر گونه رأی زنی و قیاس عاری هستند- قرار داد . پس با این وجود ، اگر کسی با قیاس رأی شخصی به دنبال حکم و هدایت الهی است ، دست آوردی جز دوری از خداوند نخواهد داشت . خداوند هرگز به رسلی - حتی آنان که عمری طولانی داشتند مثل نوحعلیه السلام- اجازه نداد که برخلاف وحی الهی ، تابع خواسته ونظرات مردم شود ویا انکه از پیش خود به نظریه پردازی روی آورد. همین مسأله ،دلیلی روشن برای هر صاحب خردی است که در یابد اهل رای و قیاس بر خطا و باطلند.»
منبع: کتاب شریف نوادر الأخبار فیما یتعلق بأصول الدین , جلد ۱ , صفحه ۴۶
___________________
امام سجاد علیه السلام:
« إِنَّ دِينَ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لاَ يُصَابُ بِالْعُقُولِ اَلنَّاقِصَةِ وَ اَلْآرَاءِ اَلْبَاطِلَةِ وَ اَلْمَقَايِيسِ اَلْفَاسِدَةِ وَ لاَ يُصَابُ إِلاَّ بِالتَّسْلِيمِ فَمَنْ سَلَّمَ لَنَا سَلِمَ وَ مَنِ اِقْتَدَى بِنَا هُدِيَ وَ مَنْ كَانَ يَعْمَلُ بِالْقِيَاسِ وَ اَلرَّأْيِ هَلَكَ وَ مَنْ وَجَدَ فِي نَفْسِهِ شَيْئاً مِمَّا نَقُولُهُ أَوْ نَقْضِي بِهِ حَرَجاً كَفَرَ بِالَّذِي أَنْزَلَ اَلسَّبْعَ اَلْمَثَانِيَ وَ اَلْقُرْآنَاَلْعَظِيمَ وَ هُوَ لاَ يَعْلَمُ.»
«با عقول ناقصه و آراء باطله و قياسهاى فاسده به دين خداى تعالى نمىرسند و آن جز با تسليم به دست نمىآيد،و هر كه تسليم ما شد سالم مىماند،و هر كه به ما اقتدا كرد هدايت مىيابد،و هر كه به قياس و رأى عمل كند هلاك مىشود،و هر كه در آنچه مىگوئيم شكّى داشته باشد يا در آنچه حكم مىكنيم حرجى داشته باشد،به خدايى كه سبع المثانى و قرآن عظيم را فرو فرستاده است،كافر شده است در حالى كه خودش هم نمىداند.»
منبع: کتاب شریف کمال الدين و تمام النعمة , جلد ۱ , صفحه ۳۲۴
___________________
خداوندمتعال ، در آیاتی از قرآن مجید ، این معجزه الهی را مایه هدایت و راهنمایی گمشدگان و بیان گر و آشکارکننده و میزان و جداکننده حق و باطل معرفی می کند و کسی که از آن پیروی کند گمراه نمی شود و تیره بخت نمی گردد.
البته، این پیروی باید با راهنمایی پیشوایان دین که معلمان قرآن و مفسران حقیقی آن اند باشد تا شخص بتواند از تاریکی های نادانی نجات یافته دل و جانش به نورانیّت علوم الهی منور شود و در دنیا با سعادت و شرافت زندگی کند و در آخرت هم به مقام قرب فایز گردد. لیکن، افسوس و هزاران افسوس که گروهی از مسلمین گمان کرده اند پیروی قرآن فقط مربوط به فروع دین است و در اصول و اساس شریعت که خداشناسی و معرفت حضرت پروردگار است باید به عقل خود متکی بود و با براهین فلسفی یاکشف و شهود عرفانی به سراغ اصول دین رفت!
اینان دل خود را خوش داشته اند به برهان وکشف و شهودی که هیچ فایده ای بر آن مترتّب نیست و حق و باطل آن را از یکدیگر نمی توان تمییز داد.
بسی جای تعجب است، با این همه اختلاف هایی که علمای بشری با این براهینشان دارند، چگونه ممکن است یک عالِم در اصول دین الهی به آن ها دل خوش کند؟!
این کتاب مقدس و دستورهای محکم الهی آن مورد بی اعتنایی مسلمین واقع شده، به طوری که امروزه بچه مسلمان ها شانزده سال درس می خوانند ولیکن از توحید و خداشناسی قرآنی اطلاعی ندارند؛ زیرا قرآن به آن ها تعلیم داده نمی شود و اگر هم بشود،بعضا قرآنی تعلیم می شود که تفسیر آن از دهان علمای بشر و فلاسفه و عرفا خارج شده است.البته، این فقط به زمان ما اختصاص ندارد؛ بلکه از زمان ورود فلسفه و عرفان در بین مسلمین، قرآن همواره غریب بوده و بشر از علم آن به دور است .
منبع: کتاب شریف تاریخ تصوف و فلسفه، تالیف آقای علی نمازی شاهرودی، انتشارات نباء
___________________
«اگر كسی میخواهد وارد بيوت نور و بيوت معرفت شود، از بابش بايد وارد شود. فرمود: بابش ما هستيم. ولی اين باب، بابی است که هر کس بخواهد وارد شود، بيرون در، بايد همه چيزش را بريزد. قبل از داخل شدن، همه چيزِ انسان را از او میگيرند؛ يعنی او را از هوای نفس خلع میکنند، نفس را خلعِسلاح میکنند، و الا انسان نمیتواند از درب وارد شود.
تمدن امروزی، وادیِ تِيه است. اگر انسان «سُجَّدَاً» وارد نشد، گرفتار وادیِ تِيه میشود. وادیِ تِيه يعنی وادی سرگردانی. عالَم، جنود خداست، اگر كسی بخواهد در عالَم، بازی کند و «سُجَّدَاً» وارد نشود، او را در همه عالَم میچرخانند و سَرِ جای اَوّلش برمیگردانند! راه میرود ولی باز میبيند سَرِ جایِ اوّل است؛ همهٔ عالَم مأمور میشوند تا او را سرگردان کنند.
بعضیها قيافهٔ فيلسوف و دانشمند به خودشان میگيرند، اما وقتی جلو میروند دوباره همان آدمِ چهلسال قبل هستند؛ اين، تِيه است. آنهايی که با خدا راه میروند، در هر ثانيه سيری دارند، ولی شرطش «وَادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّدًا» است. اصحاب عاشورا اينطوری بودند، ولي بقيه، اهل تِيه بودند. اصحاب سيدالشهدا(ع) بارشان را بستند و به وادی ولايت رسيدند؛ چون «سُجَّدَاً» وارد شدند؛ يعنی ورودشان با تواضع بود. كسی كه از اين وادی وارد شود، طاهر میشود، اما بيرون اين طريق، هميشه پليدی، حيرت و تِيه است.
اصحاب عاشورا کسانی بودند که از «باب الامام»، «سُجَّدَاً»، یعنی با تواضع، وارد شدند و همه چيزشان را بيرون در، ريختند. آنها همان شب عاشورا امتحانشان را دادند. حضرت فرمود: برويد! گفتند: ما اين جان را کجا ببريم، ما اين جان را تازه پيدا کردهايم، کجا معامله کنيم؟ اينها از اين باب وارد شدند. اگر كسی وارد اين وادی شد، تازه، سير شروع میشود. سراپردههای توحيد و – به تعبير روايات – حُجُب و سُرادقاتِ توحيد، بینهايت است. اين حُجُب و پردهها بايد يکیيکی با امام(ع) برداشته شود. اينكه اصحاب عاشورا تا کجا سير كردهاند، ما نمیفهميم، ولی همهٔشان اهلِ «وَادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّدًا» بودهاند.»
منبع: آقای سید محمد مهدی میرباقری
والعاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی
موضوعات مرتبط: نقد کلام،فلسفه و عرفان
برچسبها: ناصر مکارم شیرازی , علی نمازی شاهرودی , محمد مهدی میرباقری
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
انسان تا قبل از اینکه به امام برسد، در تاریکی است. وقتی به امام رسید و همراه با امام شد، در فضای نور قرار می گیرد که هم درون خودش نورانی می شود و عوالم وجودی خودش را می تواند ببیند، و هم بیرون برای او نورانی می شود. وقتی نور امام در عالم طلوع کرد و حجابها کنار رفت و انسان از تاریکی بیرون آمد، عوالم خلقت را می تواند ببیند؛ اما تا قبل از آن، عالم سراسر تاریک و حجاب است. به هر طرف نگاه می کند جز حجاب نمی بیند. در و دیوار و زمین و آسمان و خورشید و ماه و دوست و نظام کیهانی و کهکشان و هرچه می بیند، همه حجاب هستند. به درون خودش هم رجوع می کند، خودش را می بیند که این هم حجاب است. این انسان دنبال خدای متعال می گردد، خدای متعال را پیدا نمی کند و می گوید: زمین و ماه و خورشید هستند ولی خدای متعال نیست؛ در حالی که وقتی وارد یک بنا می شویم، به وضوح می فهمیم که این بِنا محصول اندیشه و تفکر یک انسان فرهیخته و حاصل سرانگشت هنرمندانی است که کار کردند و این بنا را به این زیبایی برپا کردند؛ حتی کوچکترین مصنوعاتی که می بینیم، یقین داریم که به دنبالش یک تدبیر و حکمت و برنامه ریزی بوده است. ولی وقتی انسان به نظام عالم نگاه می کند، نمی تواند مطمئن بشود که این عالم خدایی دارد و او با حکمت خودش عالم را اداره می کند. این حجاب و حجاب های بعدی ای که می آید؛ حتی بر فرض بفهمد خدایی است که عالم را آفریده است؛ اما یک خدای ساعت ساز است، یعنی عالم را آفریده و این ساعت را کوک کرده و این ساعت خودش کار می کند.
اینها که خداشناسی نیست و این غفلت ها برای این است که انسان به امام نرسیده و در حجاب است. هرچه نگاه می کند، در و دیوار می بیند و دنبال خدای متعال می گردد. خودش را پیدا می کند، ذرات را پیدا می کند ولی خدای متعال را گم کرده و می گوید: خدای متعال کجا است؟! همین آدمی اگر یک سوزن گم می کند، می گردد تا پیدا می کند؛ اما در این عالم، خدای متعال را گم می کند و هرچه هم می گردد پیدا نمی کند؛ زیرا به نظرش می آید که همه عالم پر است و جایی برای خدای متعال نیست. به درون خودش نگاه می کند، خودش را می بیند. بیرون را که نگاه می کند، مخلوقات دیگر را می بیند.
انسانی که با خودش در عالم سیر می کند، خودش و بقیه مخلوقات را را می بیند، یعنی هم خودش حجاب خودش می شود و هم عالم حجاب او می شود. انسانی که در تاریکی است، در حیرت و ترس و وحشت است. آدمی که احساس می کند در درون یک نظام کیهانی بزرگِ کور و کری حرکت می کند و هیچ کجای عالم دیده نمی شود؛ و خود را یک ذره ای در مقابل این دستگاه عظیمی که حکمت و تدبیری هم ندارد، می بیند. طبیعی است که دچار ترس و وحشت و حیرت و تنهایی بشود؛ مگر اینکه انسان به امام برسد و این خورشید را درک کند. امام در تعبیر امام رضا «الْإِمَامُ كَالشَّمْسِ الطَّالِعَةِ الْمُجَلِّلَةِ بِنُورِهَا لِلْعَالَم» است؛ یعنی آن خورشیدی است که عالم را روشن کرده است، وقتی این خورشید در درون من طلوع کرد؛ به تعبیر امام باقر علیه السلام به ابوخالد کابلی، قلب مومن را روشن می کند و نور امام در قلب مومن، از خورشید در روزِ روشن آشکارتر است «لَنُورُ الْإِمَامُ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ أَنْوَرُ مِنَ الشَّمْسِ الْمُضِيئَةِ بِالنَّهَارِ». اگر کسی به امام رسید، از درون نورانی می شود. در روایات فرمودند که «الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّه» یعنی مومن با نور الهی به عالم نگاه می کند و وقتی با این چراغ به عالم نگاه می کند، خورشیدِ در بیرون و درون به هم گره می خورند و همه عالم روشن می شود. وقتی با این خورشید به عالم نگاه کردید، تمام عالم آیات الله می شوند. آن وقت است که مومن عوالم را می بیند، دنیا و ملکوت عالم و بالاتر از عالم ملکوت را می بیند، مسیر خودش را در عالم و قوای وجودی خودش را مشاهده می کند.
اگر کسی به امام علیه السلام رسید و سیرش با امام علیه السلام آغاز شد، هم از درون نورانی می شود هم از بیرون. به درون خودش نگاه می کند، جز آیات الله نمی بیند و وقتی به بیرون نگاه می کند، جز نشانه نمی بیند. قرآن هم می فرماید «سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَ فِي أَنفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ»(فصلت/۵۳) وقتی انسان آیات خدا را دید، دیگر همه چیز گم می شوند. آدمی که همه چیز را پیدا کرد و خدا را گم کرده بود، و در واقع هیچ چیز پیدا نکرده و به تعبیر امام حسین علیه السلام در دعای عرفه «مَا ذَا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ»(۵). کسی خدای متعال را در عالم گم کرد، چیزی پیدا نکرده، بلکه هیچ و پوچ ها را پیدا کرده است؛ اما وقتی که تنها خدا را می بیند، همه چیز برای او واضح می شود. اگر باب آیات به روی انسان باز شد، برای انسان واضح می شود که فقط او حق است و همه، رنگ می بازند.
قدمهای سیر با امام در درجات ایمان و کسب معرفت
اولین قدمِ سیر انسان با امام علیه السلام این است که از نفس خودش و از شیاطین و از حجابهای ظلمانی خارج شود، تا سیرش با امام شروع شود؛ و درجات ایمان را پشت سر گذارد. در هر درجه ای از درجات ایمان که سیر بکند، مشاهداتی که در عالم دارد و درکی که از عالم دارد و معرفتی که پیدا می کند، متفاوت با مرحله قبلی است. درکش از امام و توحید عوض می شود تا به درجه دهم ایمان برسد. وقتی به آن درجه هم رسید، این سیر ادامه دارد. این طور نیست که مومن اگر با امام همراه شد، و در دنیا به درجه دهم ایمان رسید و مشاهدات ایمانی برایش حاصل شد، سیرش تمام می شود؛ بلکه اول سیرش در وادی معرفت، از اول برزخ شروع می شود. لذا در زیارت عاشورا می خوانیم «اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي شَفَاعَةَ الْحُسَيْنِ يَوْمَ الْوُرُود».
این سیر در عالم قیامت هم ادامه دارد و انسان ها هم در مرتبه ایمانشان با امام سیر می کنند. دو مومنی که کنار هم هم نشستند، درجات ایمان و سیرشان متفاوت است. در دو سقف پرواز در عالم حرکت می کنند و قوای آنها دو بهره متفاوت از عالم می برد. چشم و گوش و قلب و حس آنها دو جور عالم را درک می کند. درجات ایمان که متفاوت شد، افق سیر انسان در عالم تغییر پیدا می کند. این همراهی با امام که موجب نورانی شدن به نور امام و عبور از ظلمت نفس و ظلمت طواغیت می شود و انسان را به وادی نور و وادی توحید وارد می کند، مستمرا و الی الابد ادامه دارد.
انسان در این همراهی با امام می تواند به یک مقامی برسد که نه تنها خود انسان با امام سیر بکند، بلکه دیگران را هم بتواند به همراهی امام دعوت بکند؛ یعنی یک مغناطیسی می شود که دیگران هم با او سیر می کنند. یک مرتبه این است که انسان تنها سیر خودش در وادی نور است. قرآن می فرماید آن کسی که به امام رسیده، داستانش این است: «أَوَمَن كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَ جَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ»(انعام/۱۲۲)؛ یعنی اینها کسانی بودند که مرده بودند اما خدای متعال آنها را زنده کرد و برای آنها نوری قرار داد و سیرشان در وادی نور است. در روایات، این آیه را اینگونه توضیح می دهند. «أ و من کان ميتا عن ولايتنا فأحييناه بولايتنا»(۷) آن کسی که مرده بود را با ولایت امام زنده می کنند اگر کسی به امام رسید، سیر خودش در وادی نور واقع می شود، و از حیرت و شک و تردید بیرون می آید. عالم و مسیر خودش را روشن می بیند و حرکت می کند
معرفت نفس هم جز از این طریق واقع نخواهد شد. اینکه می گویند «انسان باید به معرفت نفس برسد»، این معرفت نفس وقتی است که انسان به امام برسد، تمام هدایتها از امام ناشی می شود. امام، آن خورشیدی است که خدای متعال در عالم روشن کرده و اگر آن خورشید بر وجود انسان نتابد، انسان عوالم خودش را نمی بیند. معرفت نفس هم جز با معرفت امام و با هدایت و همراهی با امام حاصل نمی شود. هرچه انسان درجه ایمانش بیشتر و قوای او نورانی تر بشوند، عوالم وجودی خودش را روشنتر می بیند.
در سوره مبارکه نور توضیح داده شده که «إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَرَاهَا وَ مَن لَّمْ يَجْعَلِ اللَّـهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِن نُّورٍ»(نور/۴۰) یعنی یک وادی ظلمات هم هست که حتی مومن اگر در آن وادی قرار گرفت، ظاهر و امکانات خودش را هم نمی تواند ببیند تا چه رسد به این که سرّ و لبّ و عوالم باطنی خودش را ببیند. کسی که در ظلمت اولیاء طاغوت قرار گرفت، از قوای ظاهری اش هم غافل است تا چه رسد عوالم باطنی؛ مگر اینکه به امام برسد؛ یعنی در این فضا اگر نور امام نباشد، الی الابد انسان در غفلت است، حتی در قیامت هم در تاریکی است در روایت ذیل این آیه فرمودند «وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً إِمَاماً مِنْ وُلْدِ فَاطِمَةَ ع فَما لَهُ مِنْ نُورٍ إِمَامٍ يَوْمَ الْقِيَامَة»
بنابراین سیر و همراهی با امام معرفت نفس می آورد. «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه» اما اینکه کسی خیال کند خود انسان می تواند از طریق معرفتُ النفس تأمل کند و نفس خودش و خدا را پیدا کند؛ اینها توهمات و ریاضات است، اینها خودش حجاب روی حجاب است. انسان تا به امام نرسد و همراه با امام علیه السلام نشود، نمی تواند عوالم خودش و آیات انفسی را ببیند و معرفت نفس پیدا کند، چنانچه اگر با نور امام در بیرون همراه نشد، آیات آفاقی دیده نمی شود. همه عالم ظلمات در ظلمات می شوند. در درون خودش نگاه می کند، تاریک است. بیرون هم نگاه می کند، تاریک است؛ حتی قوای ظاهری خودش را هم نمی بیند تا چه رسد به اینکه باطن خودش را ببیند و معرفت النفس پیدا کند. معرفت النفس هم مثل بقیه آیات احتیاج به ارائه الهی دارد «سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ»(فصلت/۵۴)؛ یعنی باید آیات به انسان با نور امام علیه السلام و با نور الهی ارائه بشود.
سیر نورانی و سیر ظلمانی
تلقی عرفانی از همراهی با امام علیه السلام یعنی انسان با امام همراه بشود و قوای وجودی اش به نور امام نورانی بشود و از خودش هجرت کند، آرام آرام به یک مقامی برسد که چیزی از خودش باقی نماند؛ و به منزله چشم و دست و گوش امام شود و واسطه هدایت و شفاعت امام باشد و با امام خودش، در عوالم قرب و معرفت سیر بکند؛ که سیر او با امام در وادی بهشت است؛ یعنی انسانی که به امام رسید، سیر او از الان در وادی بهشت است؛ که شامل بهشت دنیا و بهشت برزخ وبهشت قیامت است.
نقطه مقابل هم سیر با نفس و سیر با ائمه نار و اولیاء طاغوت در وادی ظلمات است که انسان هرچه بیشتر سیر کند، و اتصالش به آنها شدیدتر بشود به فرموده قرآن «ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ»(نور/۴۰) است که حجابهای ظلمانی او بیشتر می شود و در حجابهای بیشتری فرو می رود. قوای درونی او تاریکتر می شوند و در بیرون هم حجابهای ظلمانی او بیشتر می شوند. در در زندان ظلمات اولیاء طاغوت محبوس و زندانی می شود.
امام، رحمت موصوله و «معدن الرحمه» است و محیط ولایت امام، رحمت واسعه خدا و محیط وسعت است؛ اما محیط دشمنان امام، جهنم است که به فرموده قرآن «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكا»(طه/۱۲۴) یعنی محیط ضیق و ضنک است. ذکر یعنی امام؛ و کسی که از امام روی بگرداند عیشش ضنک می شود. انسانی که با غیر امام حرکت می کند، زندگی او در تنگنا است؛ ولو وسعت ظاهری هم داشته باشد ولی در زندان است. انسانی که با امام زندگی می کند ولو به حسب ظاهر در زندان و سختی باشد، در وسط بهشت و در وسعت و فصحت است. آن فصحت ها و وسعت های باطنی برای این است.
دو نفر کنار هم هستند؛ یکی پیرو شیطان و یکی پیرو امام است. آن کسی که پیرو امام است، الان در وسعت و بهشت است و آن کسی که پیرو شیطان است، ولو به حسب ظاهر همه امکانات هم در اختیارش باشد؛ الان در جهنم است و عیش ضنکی دارد و در محیط تلخ و تاریک است.
منبع:آقای سید محمد مهدی میرباقری
والعاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی
موضوعات مرتبط: نقد مدرنیته ، نقد کلام،فلسفه و عرفان
برچسبها: محمد مهدی میرباقری
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
اندیشههای فلسفی- عرفانی چون رابطهای با عالم واقع ندارند، هیچگاه نمیتوانند در مورد اداره امور جامعه که امری واقعی است نظری داشته باشند؛ به عنوان مثال بیایید در مورد اندیشه ملاصدرا کمی تأمل کنیم. ایشان در یک تقسیمبندی، دو دوره از اندیشه را برای خود مطرح میسازد: دورهای که همچنان پایبند به علیّت است و دورهای که علیّت را وانهاده و قائل به وحدت شخصی وجود میشود. اگر در همین دو نحوه از اندیشه تاملی داشته باشیم درمییابیم که هیچکدام از این دو نحوه نگاه نمیتواند ارتباطی با واقعیت عالم داشته باشد؛ چراکه پایبندی به علیّت و ضرورت علّی هیچ جایی برای اختیار باقی نمیگذارد و با حذف اختیار نمیتوان از تغییر و دگرگونی و مسائلی از این دست سخن گفت و اگر قائل به وحدت شخصی وجود شدیم، اداره جامعه که هیچ، حتی خود را هم باید موهوم بدانیم و برای امر موهوم نیز برنامه داشتن درست به نظر نمیرسد.
بنابراین، اگر بخواهیم با مبانی فلسفی پیش بیاییم هیچ حرفی برای امور واقع نخواهیم داشت؛ چنانکه مثلاً در تمام آثار آقای طباطبایی که از سلاطین فلسفه صدرایی در زمان ما بودند هیچ طرح و نظری برای حکومت و حاکمیت جامعه نمیبینیم و بیشتر فضای اندیشه فکری فیلسوفان صرفا در همان فضای الاهیاتی که در تصورات بنا نهادهاند،صرف میشود.
بر خلاف چنین اندیشههایی، اگر از فطرت شروع کنیم، واقعنگریِ این مسیر به ما اجازه میدهد که در تمام زوایای زندگی واقعی بشر، طرحی را از سوی خدای تعالی انتظار داشته باشیم. بنابراین، اگر قرار باشد اندیشمندی برای عالم واقع و یا بحثهایی مانند اداره جامعه و حکومتداری حرفی برای گفتن داشته باشد، تنها از سوی کسانی عملی خواهد بود که تکیه بر فطرت داشته و با همین مبنا خود را بندهی خدای تعالی یافته و در تمام امور زندگیشان خود را مطیع دستورات حجج الهی میدانند که پیامرسانان خدای تعالی هستند.
ممکن است در نقض آنچه گفته شد بفرمایند که از سوی همین فیلسوفان در برخی مواضع شاهد اظهارنظرهایی در امور واقعی و یا حتی بحثهای حکومتی هستیم. در پاسخ باید گفت که این اظهارنظرها برخاسته از اندیشهی مقبول آنها نیست، بلکه جنبه فقاهتی آنها ممکن است موجب چنین اظهارنظرهایی شود.
ولایت و حکومتی که در نظام فلسفی وجود دارد، باز هم نمیتواند از علیت جدا باشد. این فلسفه، فلسفه علیت است. فلسفه علیت نه در حکومت میتواند نظر دهد، نه در جریان زندگی اخلاقی انسان میتواند نظر دهد. چون همانطور که علیت را در نظام تکوین جاری میدانند، تمام خلق و خوی انسانی را روی مشهورات عامه برده و آن را امری صرفاً اعتباری دانستهاند. پس عقل عملی آنها واقعا در نظام اخلاقی انسان و حرکت رفتاری انسان جز اعتبار چیز دیگری نیست. که این هم یکی از مشکلات فلسفه ما است.
منبع : آقای محمد بیابانی اسکوئی در مصاحبه با سایت مباحثات
___________________
آنچه موجب حرکت انقلابی و دینمدارانه امام خميني(ره) بوده است، حیث قرآنی و روایی ایشان که کاملا غالب بر حیث فلسفی شان است، بوده است. در حقیقت این فقه امام که به طور یکپارچه منبعث از آیات و روایات نورانی اهل بیت علیهم السلام است و شامل ابوابی چون جهاد و امر به معروف و نهی از منکر و قواعدی چون نفی سبیل و حرمت تشبه به کفر و ... است، انگیزه بخش و محرک امام و به تبع ایشان مردم ایران بوده است و نه مباحثی چون اصالت وجود و حرکت جوهری و قاعده بسیط الحقیقة کل الاشیاء و الشئ ما لم یجب لم یوجد و....؛ و نیز آن بعد عرفانی امام که در حرکت انقلابی ایشان تاثیر داشته است، به عنوان نمونه زیارت جامعه خوانی هر شبه ایشان طی پانزده سال اقامت در نجف اشرف در بارگاه ملکوتی امیر مؤمنان بوده است و نه مثلا مباحث عرفانیای چون یکی بودن با ذات حق و وحدت وجود و عشق مجازی و رقص و سماع و...
مردم شیعه و اهل بیتی ایران تحت تاثیر آموزه های انقلابی قرآن و نهج البلاغه و نهضت عظیم عاشورا به خیابانها ریختند و از شهادت استقبال کردند و در جنگ هشت ساله از دین و کشور جانانه دفاع کردند، نه تحت تاثیر مبانی صوفیانه و پلورالیستی و انقیاد پذیر در مقابل ظلم و باطلِ ملاصدرا و ابن سینا و مولوی و ابن عربی.
ابن عربی رسما به پیامبر دروغ میبندد که فرموده: «ذکر خدا بهتر از این است که به جهاد با دشمنانتان بروید و همدیگر را بکشید»! آیا با چنین آموزه هایی میتوان مردم را تشویق به دفاع از دین و کشور در مقابل هجوم کفار کرد؟
آنان که منادی پیوند حکمت متعالیه و انقلاب اسلامی هستند، باید چند جمله و عبارت از ملاصدرا و ابن عربی و ابن سینا و مولوی و شمس تبریزی و عطار و بایزید و حلاج و ... بیاورند و نشان دهند که به کار تهییج مردم در انقلاب اسلامی و در جبهه های دفاع و جنگ آمده باشد و در سخنرانی های بزرگان و علما و روحانیونی که مشوق مردم به انقلابی گری بوده و هستند، مندرج باشد.
منبع: آقاي مهدي نصيري
___________________
جامعه هم مربی می خواهد که جامعه را تربیت کند و بسترهای اجتماعی را تغییر بدهد؛ یعنی ساخت جامعه باید تغییر کند و به تعبیری سبک زندگی و الگوی توسعه که اخلاق ساز هستند را باید بتواند تغییر بدهد. در جامعه دینی که اخلاق کریمه محقق می شود، خلق نبی اکرم و خلق معصوم به روابط اجتماعی تبدیل می شود و همه روابط اجتماعی «صبغة الله» دارند. درروایات فرمودند که صبغة الله یعنی ولایت؛ که همه رنگ ولی خدا را دارند. به تعبیر دیگر روابط اجتماعی و تمدن، تجسد ارواح ولات است؛ یعنی روح ولی حق تجسد پیدا می کند که این تمدن می شود. روابط اجتماعی، روابط انسان ها با هم، روابط انسان ها با طبیعت و روابط طبیعت با انسان در ما تاثیر می گذارند و در ما نیاز و احساس ارضاء ایجاد می کند. همه اینهـا باید حول ولی اتفاق بیافتد و صبغه ولی داشته باشد. اگر ما بخواهیم یک جامعه اخلاقی داشته باشیم، باید بسترهای تربیت را در خانواده، در سلوک، در سازمان و در کل جامعه ایجاد بکنیم. اخلاق باید تبدیل به روابط سازنده و تبدیل به انگیزه سازمانی و تبدیل به تشویق و تنبیه بشود.
ما قائل به ولایت فقیه هستیم؛ یعنی تکامل اخلاق بر محور ولایت واقع می شود و در جامعه نقش اصلی ولی فقیه تکامل اخلاق الهی است؛ چنانچه در روایات هم فرمودند «إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَكَارِمَ الْأَخْلَاق»
نبی اکرم محور تکامل اخلاق در عالم هستند و در تاریخ اجتماعی بشر، همه انبیاء اخلاقشان حول نبی اکرم است و خلق انبیاء شعاعی از خلق نبی اکرم و خلق جامعه شان شعاعی از خلق آن پیامبر است. اخلاق نبی اکرم که تجلی می کند عالم را به تهذیب می رساند.
این مطلب وقتی نازل شود در خصوص کسی که ولی فقیه می شود، که به تعبیر امام شعبه ای از آن ولایت نبی اکرم در آن هست، باید محور خلق اجتماعی بشود و فداکاری و شفاعت بکند، بلاکشی کند و بسترسازی بکند و روح او باید به روابط اجتماعی تبدیل بشود.
منبع: آقای محمد مهدی میرباقری
والعاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی
موضوعات مرتبط: سیاسی و اجتماعی ، نقد کلام،فلسفه و عرفان
برچسبها: محمد بیابانی اسکوئی , محمد مهدی میرباقری , مهدی نصیری
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
امام زين العابدين عليه السلام :
« أعلى دَرَجةِ الزُّهدِ أدنى دَرَجةِ الوَرَعِ ، و أعلى دَرَجةِ الوَرَعِ أدنى دَرَجةِ اليَقينِ ، و أعلى دَرَجةِ اليَقينِ أدنى دَرَجةِ الرِّضا»
« بالاترين درجه زهد پايين ترين درجه ورع است، و بالاترين درجه ورع پايين ترين درجه يقين است، و بالاترين درجه يقين پايين ترين درجه خشنودى [از خدا ]است .»
منبع:
کتاب شریف الکافی ، تالیف آقای محمدبن یعقوب کلینی (ره)،جلد ۲،صفحه ۲ ۶
ايمان به خدا، پيامبران و عالم غيب از نعمت هايي است كه هيچ نعمتي در رديف آن قرار نمي گيرد و سعادت و شقاوت ابدي انسان به آن مربوط است. ايمان كه اعتقاد قلبي و التزام عملي است، داراي درجات و مراتبی است. همه افراد با ايمان در يك پايه از ايمان قرار ندارند، بلكه هر فردي در طول عمر خود قابليت ارتقا به مراتب بالاتر يا تنزل به مراتب پايين تر را دارد. تمام رواياتي كه بيانگرت تفاوت ايمان، تقوا و يقين و نيز بيانگر برتري يقين بر تقوا و تقوا بر ايمان است، به درجات و مراتب ايمان اشاره دارد به اين معنا كه وقتي ايمان قوت پيدا كرد، تقوا حاصل مي شود و از آن هم كه قوي ترشد، يقين كه مرتبه والاي ايمان است،به دست مي آيد.
از روايات بر مي آيد كه بالاترين درجه ايمان، يقين است و واصلان به مرحله يقين بسيار اندك هستند. امام رضا(ع) می فرماید: ايمان يك درجه برتر از اسلام است و تقوا يك درجه برتر از ايمان است و يقين يك درجه برتر از تقواست و خدا چيزي را كمتر از يقين، بين بندگان تقسيم نكرده است.
يقين درجه اي از ايمان است كه آدمي همه امور را از خدا بداند و در عالم چيزي را مستقل در تاثير نداند. مقصود از يقين، تنها معناي لغوي نيست، بلكه معنايي است كه از استعمال در روايات گرفته شده كه با معناي لغوي هم منافات ندارد؛ يقين در لغت، از مقوله علم است، ولي در بعد دینی علاوه بر علم التزام هم هست. يقين، يعني باور و التزام قلبي و عملي به آن.
نشانه ها و آثار يقين
از نشانه هاي يقين، توكل و تسليم، رضا و تفويض است. از امام باقر(ع) سوال كردند حد يقين چيست؟ که فرمود حد يقين توكل بر خدا، تسليم اوامرخدا بودن، راضي به قضاي الهي بودن و امور را به خدا سپردن است. يكي از نشانه هاي يقين اين است كه غير از خدا از كسي و از چيزي نترسید. ستايش و ملامت ديگران، گرد آمدن در اطرافش و پراكنده شدن از اطرافش در او اثر نگذارد. همچنین از امام صادق(ع) پرسيدند حديقين چيست؟ فرمود: اينكه همراه با خدا از چيزي هراسان نباشي.
يقين، تلاش انسان را زیاد می کند و زندگي فردي و اجتماعي را دگرگون مي سازد، حال و هواي فرد عوض مي شود، عبادتش، خوابش، حزن و شاديش جلوه ديگري پيدا مي كند. با نيل به يقين اعمال اجتماعي و رابطه انسان با ديگران چهره اي ديگر پيدا مي كند، محور حب و بغضها، دفع و جذبها خدا مي شود و دوست، فاميل و...هم به مقدار پيوندشان با خدا در قلب انسان جاي دارند.
قرآن كريم در سوره مجادله آيه 22 در وصف مومنان حقيقي مي فرمايد: هرگز قومي را كه به خدا و روز قيامت ايمان دارند، نمي يابي كه با دشمنان خدا و رسولش دوستي بورزند گرچه پدران، فرزندان، زنان و خويشان آنها باشند،خدا در دل چنين افرادي كه به خاطرخدا از دوستي با خويشان بريده اند ايمان نوشته و به واسطه روحي از ناحيه خودش آن را ثابت مي كند.
مراتب يقين
يقين هم مراتب و درجاتي دارد، آن دسته از اصحاب رسول خدا هم كه به درجه يقين رسيده بودند، برابر نبودند چنانكه امام صادق(ع) بعد از بيان مراتب ايمان فرمود: سلمان در مرتبه دهم از ايمان، ابوذر در مرتبه نهم و مقداد در مرتبه هشتم قرار داشتند. ترديدي نيست كه ايمان اين سه شخصيت بزرگ در حد يقين بود و لكن يقين آنها متفاوت بود.
بديهي است كه يقين هر انساني در طول عمرش تشدید یا تضعیف می شود. حضرت ابراهيم (ع) به مقام يقين رسيده بود ولي از خدا درخواست كرد كه خدايا به من نحوه زنده شدن مردگان را نشان ده، خدا فرمود؛ آيا ايمان نياورده اي؟ عرض كرد؛ آري و لكن مي خواهم دلم مطمئن گردد. درخواست حضرت ابراهيم (ع)، رسيدن به مرتبه بالاي يقين بود. چنانكه صفوان از امام هشتم(ع)درباره سخن خداوند به حضرت ابراهيم(ع) سوال كردم كه آيا در دل ابراهيم هم شك بود؟ حضرت فرمود؛ خير، ابراهيم بر يقين بود و از خدا خواست كه بر يقينش بيفزايد.
انسان اگر گناه را كنار بگذارد و در حد توان خود در راه حق حركت كند، خداوند نيروهايي بر او مي گمارد كه او را تاييد مي كنند، ايمانش را تقويت و او را به مرحله يقين وارد سازند و پس از آن تا لحظه مرگ آن را حفظ كنند.
خبرگزاری مهر- گروه دین و اندیشه
_____________________
فقيه بصير در اعتقاد و احكام
تا«توحيد»به حدّ يقين نرسد،شخص،عالم و فقيه نشود؛ يعنى بصير در دين.علوم كسبى،مقدّمه است براى نور يقين، معارفش درست شود،احكام شرعى را هم بداند.بيشتر خلق در شركند؛چون اسباب را مستقل در تأثير مىدانند:
خواجه پندارد كه روزى،ده دهد
اين نمىداند كه روزى ده،دهد
هرچه مىنگريد مادّهپرستى و سبببينى است.پول دوستى و عشق به جاه و مقام است؛گاه مىشود همان محراب و منبر مىشود معبودش.هركس در هر رشتهاى است اگر سبب را مستقل ديد،مشرك است.
علم توحيد از راه تقوا
بايد به جايى برسيم كه توحيد،يقينى ما شود:«فاعلم انّه لا اله الاّ اللّه»و راهش نيز تقواست: ...وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللّهُ....
تقوايتان كه قوى شد،خدا شما را عالم مىكند.به شما دانشى مىدهد كه به يقين بدانيد«لا اله الاّ اللّه و لا حول و لا قوّة الاّ باللّه».
هم دنيايتان را اصلاح مىكند،هم وقتى از اينجا مىرويد با خود نور علم و ايمان و يقين مىبريد.درجات آخرت هم مال همين نور است؛البتّه اعمال هم در كار است ليكن اگر مىخواهى به مقرّبين كه سابقونند برسى تا در عالم يقين وارد نشوى محال است.
نشانههاى ايمان حقيقى
حضرت باقر عليه السّلام مىفرمايد:«پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در بعضى از سفرهايش به چند نفر رسيد كه بر او سلام كردند،فرمود:شما كيستيد؟
گفتند:مؤمنيم.
پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله پرسيد:حقيقت ايمانتان چيست(يعنى ادّعاى تنها كه كافى نيست،نشانه دارد)؟
گفتند:به آنچه خدا برايمان بخواهد،خشنوديم و كار خود را به او واگذار كرديم و امر او را تسليم هستيم.
پيغمبر فرمود:دانايان و حكيمانند.نزديك است از حكمت به پايۀ انبيا برسند».
يعنى شماييد علما.شماييد حكما: ...وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً....آن حكمتى كه هركس نصيبش شد،خير كثير را دارا گرديده است،بهرۀ شما شده،شما اسرار عالم هستى را پى بردهايد.به غيب راه پيدا كردهايد و از مادّه رد شدهايد.خلق، همه در محسوسات هستند.شماييد كه مقامتان نزديك به مقام نبوّت است.
پس بايد كارى كرد كه عالم شد؛یعنی ان شاء الله به حدّى برسيم كه مؤمنين،موقنين،راضين،مسلمين،مفوّضين باشيم و «آخر العلم تفويض الامر اليه»دربارۀ ما باشد؛يعنى متوكّل گرديم و كار خود را واگذاريم.
پس به آنها فرمود:«اگر راست مىگوييد پس بنا نكنيد مسكنى كه در آن سكونت نمىكنيد و جمع نكنيد چيزى را كه نمىخوريد و بترسيد از خدايى كه به او بازگشت مىنماييد».
شما كه مىگوييد ما اهل رضا و توكّل و تسليم هستيم،اين نشانه دارد.اگر راست مىگوييد حرص نزنيد.اين مغازه و آن مغازه.اين ساختمان و آن ساختمان.معلوم مىشود مىترسى كم شود.از آتيهات بيم دارى.اگر توكّلت به خداست،ترس از آتيه و خوف از فقر كدام است.اينها شاهد بر اين است كه اين ادّعا كذب است.كسى كه قناعت ندارد و دائما حرص مىزند،معلوم مىشود مسبّبى نمىبيند،خيال مىكند اين سبب كار كن است وگرنه حرص و زيادهروى براى چه؟خانهاى كه در آن سكونت نمىكنى چرا بنا مىكنى و چيزى را كه نمىخورى،چرا جمع مىكنى: اَلشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ.... زنى مىگفت مبلغى دارم گذاشتهام براى گور و كفنم.گفتم دلت نمىآيد آن را خرج كنى اين جور مىگويى وگرنه كى بىكفن مانده؛چون سبب مىبينى،پول را رافع نياز مىبينى،خيال مردن ندارى،جايت را گرم كردهاى.
منبع: کتاب شریف استعاذه تالیف آقای عبدالحسین دستغیب (ره) ،انتشارات جامعه مدرسین حوزه علمیه قم
_____________________
انوار یقین به قلب کسی می رسد، کسی شک ها و ریب ها وتردیدها از دل او برداشته می شود و وارد وادی یقین می شود که در مقام زهد باشد. وقتی انسان تعلق به دنیا داشت این تعلقات مانع یقین او می شود و در انسان ریب و شک ایجاد می کند. به ما گفتند باید به مقام یقین برسید و به آخرت یقین پیدا کنید، یقین به حضرت حق پیدا کنید، یقین به علم وحکمت و قدرت و حضور و احاطه او پیدا کنید. اگر یقین در زندگی ما پیدا شود سرمایه بزرگی است.
انسانی که به یقین برسد و با یقین زندگی کند و با شک و با ریب زندگی نکند، این عوامل از دل انسان دور شوند مقام بالایی است. انسان صاحب یقین شود و انوار یقین در دل انسان بیاید می شود جزء بالاترین مقامات یقین که یقین بالله است. اصحاب یقین با خدا زندگی می کنند و حضور او را درک می کنند و در او تردید ندارند. علم به قدرت، حکمت، عزت، رحمت و صفات کریمه او دارند که این ها اهل یقین می شوند که خود مقاماتی دارد.
یکی از این مهم ترین موانع یقین تعلقات ماست. انسان خیال می کند برای این که به یقین برسد باید استدلال کند استدلال کافی نیست، استدلال یقین آور نیست استدلال لازم است.
انسان باید با شبهه ها و تردیدها درگیر شود و پاسخش را پیدا کند، ولی این طور نیست که اگر انسان استدلال کرد صاحب یقین باشد. اینطور نیست که فیلسوف اگر استدلال کرد به یقین می رسد، فلسفه یقین نمی آورد. آن چیزی که مانع یقین است تعلقات است، انسان باید تعلقاتش از دنیا برداشته شود. تعلقات در ما ریب و شک ایجاد می کند و ریب و شک باعث ایجاد بدگمانی و سو ظن نسبت به خدا و نسبت به اولیا خدا می شود.
آنهایی که با امیرالمومنین درگیر می شدند و می جنگیدند ریشه اش در تعلق به دنیا بود. این تعلق به دنیا به شک در معصوم تبدیل می شود بعد به بدگمانی و ریب بعد به نقض عهد و خارج شدن از بیعت امام، اینها از لوازم تعلق به دنیا هستند. اگر انسان بخواهد به یقین برسد باید علاقه اش به دنیا قطع شود دنیا خواهی نمی گذارد به یقین برسد. کسی یقین به آخرت پیدا می کند که علاقه اش به دنیا ضعیف شود و بعد قطع شود، چنین کسی یقین بالله پیدا می کند و نسبت به قیامت هم یقین پیدا می کند.
اگر از اول از انسان تردیدها برداشته شود و شک نکند در این که خدا هست و شک نکند در این که آخرتی هست واقعا برای انسان مفید است. اگر از اول یقین داشته باشیم خدا هست، یقین داشته باشیم آخرتی هست، یقین داشته باشیم اعمال ما گم نمی شود، یقین داشته باشیم «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَه * وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَه»ُ(زلزال/۷-۸)، این اول راه است.
بعد علم الیقین است، بعد عین الیقین، بعد حق الیقین می شود. این را تشبیه می کنند به موقعی که شما بیدار می شوید می بینید که هوا روشن است از روشنی هوا می فهمید که خورشید طلوع کرده است این علم الیقین است؛ یعنی یقین دارید صبح شده و شک ندارید. هر چه کسی هم بگوید شب است می گویید صبح است. یک موقعی از اتاق بیرون می آییید خورشید را نگاه می کنید و می بینید این یک مرتبه بالاتر است. یک موقع هم انسان در چشمه خورشید ذوب می شود.
یقین مقاماتی دارد، از علم الیقین شروع می شود که شک از انسان برداشته می شود. این با استدلال نیست اگر انسان دلش مشغول به دنیا بود در خدا شک می کند و دنیا برایش اصل می شود و نمی تواتند بفهمد خدا هست می گوید زمین هست، خورشید هست، آسمان هست، خدا کجاست؟! علت این است که انسان تعلق دارد اگر تعلق نداشت همه عالم برای انسان آیات خداوند می شوند.
انسان مستحب است هنگام سحر که بر می خیزد نگاه به آسمان کند و این آیات را بخواند: «إِنَّ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْباب * الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ»(آل عمران/۱۹۰-۱۹۱) یعنی در خلقت آسمان و زمین و رفت و آمد شب و روز نشانه های است برای اولوالالباب، آنهایی که اولوالالباب و لب انسانیت را دارند برای آنها در خلقت آسمان و زمین آیات است، در رفت و آمد شب و روز آیات است؛ یعنی همین چیزهایی که ممکن است یک کسی ببیند و هر چه هم تامل و تدبر کند نتواند به خدا برسد. وقتی پشت صحنه ماده را می بیند به میدان های انرژی و میدان های امواج می رسد به حرف هایی که در علوم روز زده می شود می رسد به خدا نمی رسد و نمی تواند خدا را بفهمد در حالی که آن کسی که اولوالالباب است همین آمدن شب و روز برایش آیه است.
اولوالالباب کسانی هستند که «يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ»، کسی که دائم در حال توجه به خدای متعال هست آرام آرام همه عالم برایش آیه می شود، کسی که دوام ذکر دارد و در همه اعمال مشغول به خداست آن وقت همه چیز برایش آیات خدای متعال می شود و حجاب را از دلش برمی دارد. هر چه می بیند آیت الله است.
«وَ يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ»، تفکر می کند این ذکر همراه با این فکر او را به نتیجه می رساند. فکر چیست؟ مرحوم خواجه در اوصاف الاشرافشان یک تعبیر لطیفی دارند می گویند: فکر سیر باطنی انسان از مبادی و مقدمات به نتایج است. مبادی کجاست؟ مبادی آیات آفاقی و انفسی هستند. انسان هر کجا نگاه کند آیات الله هستند، درون ما آیات الله است، هر تحولی در ما پیدا شود آیه او است. خوشحالی ما، غصه های ما سلامتی، بیماری، پیری و جوانی همه و همه اینها آیات الله هستند. شب و روز و خورشید و ماه و بهار و پاییز همه آیات هستند. تفکر سیر از این آیات به سوی خدای متعال و به سوی مقامات معنوی و به سوی مقام توحید است.
این چطور پیدا می شود؟ وقتی که انسان مشغول به خدا باشد و ذاکر باشد این پیدا می شود، ولی اگر انسان مشغول به دنیا شد هر چه فکر هم بکند پشت آیات دنیا را نمی بیند. انسانی که دلش مشغول به دنیاست دنیا حجاب او می شود هر چه هم فکر کند چیزی جز ماه و خورشید و زمین و قوانین عالم ماده هیچ چیز دیگری نمی فهمد، ولی کسی که از دنیا دل برداشته و مشغول بخدای متعال هست وقتی شروع به تفکر در آیات خدای متعال می کندحجاب را از جلوی دلش بر می دارد.
در حوادث طبیعی جلال و جمال خدا، علم خدا، حکمت خدا و حضور حضرت حق را می بیند. پس یقین با برهان و استدلال و کتاب خواندن و اینها پیدا نمی شود، نمی گویم نباید کتاب خواند آنها در جای خودش محترم است، ولی یقین یک مقدماتی دارد، یقین ذکر و زهد و فراغت می خواهد.
اگر انسان اهل فراغت نبود شک می کند از اولین قدم شک در اصل وجود خدا می کند، هر چه استدلال می کند استدلال او به آرامش نفس نمی رسد، چون دنیا را می خواهد این محبت دنیا انسان را به شک می اندازد، وقتی محبت به دنیا در دل انسان پیدا شد انوار یقین وارد آن نمی شود و آرام آرام ریب و بدگمانی نسبت به حضرت حق پیدا می کند، این خدایی که می گویند العیاذ بالله مهربان، عادل و حکیم است این طور نیست. وقتی بیماری، فقر یا مصیبتی برایش پیش آمد به خدا بدگمان می شود. خدایی که طبق مراد دلش عمل کند این خدا را خوب می داند همین که از مراد دلش جدا شد بدگمان می شود. پس به دنبال شک بدگمانی و عهد شکنی است که این ها همه آثار تعلق به دنیا و آثار دنیا خواهی هستند و این ها با استدلال رفع نمی شوند.
انسان تا از دنیا فارغ نشود یقین به خدا پیدا نمی کند. هر چه هم استدلال کند، کتاب بخواند، شب و روز را دنبال کند، طلوع خورشید و غروب خورشید و بهار و پاییز را ببیند و فکر کند به آرامش نمی رسد و یقین پیدا نمی کند که حضرت حق با ما و محیط به ما و آگاه به ماست و ما را می بیند. «اعْبُدِ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاه»، طوری خدا را عبادت کن گویا خدا را می بینی. درجه نازلترش این است «فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاك» که بدانی خدا تو را می بیند.
اگر انسان اهل تعلق به دنیا بشود مرحله اول که هیچ مرحله دومش را هم پیدا نمی کند. انسان خدای غایب را با شک عبادت می کند. در روایات دارد خواب با یقین بهتر از بیداری با شک است. آدم شب تا صبح بیدار باشد اهل یقین نباشد یا با یقین بخوابد و نماز صبحش را بخواند این خواب با یقین بهتر از بیداری با تردید و شک است.
یقین که فقط یقین به وجود حضرت حق نیست یقین به اسما حسنای اوست، یقین به علم و قدرت و حکمت این هزار اسمی است که شما در جوشن کبیر می خوانید. این که انسان به یقین به اینها برسد یقینش هم آرام آرام علم الیقین شود سپس حق الیقین می شود و صفات جلال و جمال خدا را مشاهده کند و ذوب در این صفات جلال و جمال شود.
سیر در درجات یقین بعد از فراغت و زهد است انسانی که در دنیا است و مشغول به دنیاست اصلا بابی به سوی حضرت حق و انوار توحید در دلش باز نمی شود. وقتی زاهد شد انوار توحید در دل او نازل می شود. در روایات است وقتی انسان از دنیا فارغ شد رفعت پیدا می کند آن وقت آرام آرام اهل یقین می شود، این مقامات یقین است. اگر کسی اهل یقین شد یقین به حضرت حق و به اسماء حسنای او پیدا می کند. مشاهده جلال، جمال، قدرت، حکمت، عزت و محبت او و صفاتی مانند عالم و حکیم و قادر و شاکر است که در او یقین بوجود می آورد.
منبع: آقای سید محمد مهدی میرباقری
_____________________
چه بسا فیلسوف قوی البرهانی که علم برهانی بحثی اثبات نموده احاطه علمی حق تعالی را به جمیع ذرات وجود، و تمام نشئات غیب و شهادت را در محضر حق تعالی می داند، و احاطه قیومی ذات مقدس را با براهین متقنه قطعیه ثابت می نماید، ولی این علم قطعی در او اثر نمی کند، به طوری که اگر در خلوتی مثلاً به معصیتی اشتغال داشته باشد، با آمدن طفل ممیزی حیا نموده و از عمل قبیح منصرف می شود، و عملش به حضور حق، بلکه حضور ملائکه الله، بلکه احاطه اولیاء کمل - که همه در تحت میزان برهانی علمی است - برای او حیا از محضر این مقدسین نمی آورد، و او را از قبایح اعمال منصرف نمی کند، با آنکه حفظ محضر این مقدسین نمی آورد، و او را از قبایح اعمال منصرف نمی کند.
این نیست جز آنکه علوم رسمیه برهانیه از حظوظ عقل هستند، از آنها کیفیت و حالی حاصل نشود.
همین طور، چه بسا حکیم عظیم الشأنی طلب حاجات از مخلوق ضعیف فقیر، و دست حاجت به پیشگاه دیگران دراز کند. این نیست جز آنکه ادراک عقلی و علم برهانی را در احوال قلوب تأثیری نیست.
چه بسا عارف اصطلاحی متذوقی که لاف از توحید زند، به همین درد دچار است.
چه بسا فقیه و محدث و متعبد بزرگواری که با آثار و اخبار معصومین (علیه السلام) مأنوس و احادیث باب توکل علی الله و ثقه بالله و رضا بقضاء الله را محفوظ است، و آن را از معادن وحی داند، و مفاد آنها را معتقد و چون علم برهانی متعبد است، ولی به همین بلیه بزرگ مبتلاست.
این نیست جز آنکه علوم آنها از حدود عقل و نفس تجاوز نکرده و به مرتبه قلب که محل نور ایمان است، نرسیده. و تا علوم در این پایه است، از آنها احوال قلبیه و حالات روحیه حاصل نشود.
پس کسی که بخواهد به مقام توکل و تفویض و ثقه و تسلیم رسد، باید از مرتبه علم به مرتبه ایمان تجاوز کند، و به علوم صرفه رسمیه قانع نشود.
منبع: امام روح الله خمینی (ره)
والعاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی
موضوعات مرتبط: نقد کلام،فلسفه و عرفان ، سیر و سلوک
برچسبها: عبدالحسین دستغیب , محمد مهدی میرباقری , روح الله خمینی
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
جهان شناسی عرفان نظری و فلسفه صدرایی ، با تأثر از اندیشه های نوافلاطونیان ،با اصول اعتقادی اسلامی از جمله در اصل معاد و خلود و عذاب ، اختلاف های بنیادین دارد.
تأویل ناروای عذاب و ابدیّت آن
مسئله خلود کفّار در نار و عذاب ابدی با ده ها آیه و روایت صریح از مسلّمات دینی و اجماع مسلمانان به شمار می رود. امّا آن چنان در قواعد و قالب های فلسفی و عرفانی گرفتار آمده که به کلّی انکار شده است . برخی از مشایخ صوفیه همانند ابن عربی و پیروان سخت کیش او، در برداشتی فکاهی گونه ، عذاب را به معنای «عَذْب » (شیرینی و گوارایی و لذّت ) گرفته اند. در نتیجه معتقد می شوند که کفّار در جهنّم آنچنان سرخوش و شادند که وقتی می خواهند مؤمنان گناهکار را از جهنّم خارج کنند، به اضطراب می افتند و آخرالامر که جمیع جهنّمیان در دوزخ جمع می شوند، همان آتش خاموش می شود و سبزه و گیاه از ته جهنّم سبز می شود.
این تأویل صوفیانه از عذاب ، سست بنیاد و با اشکالات فراوان روبروست . با وجود معانی روشن و صریح و غیرقابل تردید واژه «عذاب » برای عقاب ، قرآن مجید برای بیان عذاب و ابدیّت آن از واژه های دیگری نیز استفاده کرده است ، همانند خلود در آتش . و یا در موارد زیادی به تشریح گونه های متنوّع عذاب ها پرداخته است ، همانند قطع امعای جهنّمی گناهکار یا تجدید شکل بدن و تداوم عذاب . چنانکه در قرآن مجید آمده است :
( کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا لِیَذُوقُوا الْعَذَابَ )؛
هر گاه پوست هایشان بسوزد پوست های دیگر جایگزین آن کنیم تا عذاب را بچشند.
این آیه شریفه می رساند که بدنی که در اثر حرارت خاکستر شده است ، دوباره با خواست پروردگار بازسازی می شود تا مجدّدآ مورد کیفر و عذاب قرار گیرد. حضرت صادق (علیه السلام) این بازسازی بدن و رویش مجدد پوست را تشبیه به دوخشتی کردند که خشت دوم از اجزای شکسته و خُرد شده خشت اوّل پدید آمده و خشت دوم خشت جدیدی نیست . با توجّه به تبدّل بدن ، هرگز انسان با عذاب مأنوس نمی شود و جای این توهّم باقی نمی ماند که بودن در یک محیط بعد از مدّتی ، باعث انس با آن می شود. از طرفی کلمه «لِیَذُوقُوا الْعَذَابَ» در مقام تهدید است و این با عذب شدن عذاب منافات دارد.
خلود شخصی و خلود نوعی
با وجود همراهی ملّاصدرا با ابن عربی پیرامون تأویل عذاب به «عذب » و نجات تمام اهل جهنّم در کتاب اسفار، ملّاصدرا از این نظر سست و پوچ عدول کرده و در اثر دیگر خود «عرشیه » دیدگاه ابن عربی در این مورد را نقد می کند، جهنّم را خانه نعمت و راحتی ندانسته و آن را جایگاه درد و رنج و عذاب دائم و تبدیل پوست ها دانسته است .امّا نه به این معنا که دیدگاه دینی خلود عذاب را بپذیرد، بلکه از «خلودنوعی » حمایت کرده است . دیدگاه قرآن مبتنی بر «خلود شخصی » است ، یعنیاشخاص منافق و کافری که حجّت بر آنها تمام شده ، همیشه در جهنّم خواهند ماند.
امّا در دیدگاه «خلود نوعی » هیچ شخصی همیشه در دوزخ نخواهد ماند، بلکه نوع انسان همیشه در دوزخ است . یعنی همیشه عدّه ای از دوزخ در می آیند و عدّه ای دیگر جای آنها را می گیرند. و این ورود و خروجی همیشگی است ، نه ماندگاری اشخاص .
این نظر با اشکالاتی روبرو است : لازمه خلود نوعی ، تداوم و همیشگی خلقت انسان ها است . در حالی که به نصّ قرآن کریم ، این عالم از هم پاشیده می شود و قیامت برپا می شود و آفرینش انسان به پایان می رسد. ضمنآ در آیات و روایات بر اصل خلود در آتش و خلود اشخاص معاند و مشرک ، بطور همزمان تصریح شده است . قرآن کریم می فرماید: (وَمَا هُمْ بِخَارِجِینَ مِنْ النَّارِ)؛ و از آتش بیرون آمدنی نیستند. لذا خلود در آتش ، «نوعی » نیست بلکه «شخصی » است . هم چنین در روایات بسیاری ، از افراد و گروه هایی که در آتش همیشه خواهند بود، نام برده است .
اقسام کیفر و عذاب ابدی
کیفر اقسامی دارد: کیفر قراردادی ، کیفر معلولی ، کیفر تجسّمی . کیفر قراردادی ، در حقیقت کیفری است که عقلا برای جرمی مشخص کرده اند مثل کیفرهای اجتماعی همانند جرایم رانندگی . امّا کیفر معلولی ، کیفری را گویند که معلول جرم باشد. مثل کسی که سمّ می خورد و سمّ او را می کشد. اما کیفر تجسّمی ، آن است که کیفر در حقیقت همان تجسّم جرم باشد. یعنی همان عمل است که به صورت کیفری مجسّم شده است .
برخی از فیلسوفان مکتب صدرایی معتقدند که رابطه کیفر با جرم قراردادی نیست ، بلکه از نوع تجسّمی است . بر این دیدگاه نقدهایی تقریر یافته است از این قرار :
۱ - از ظواهر بعضی از آیات استفاده می شود که رابطه مجازات و جرم ، تجسّمی است . ولی نه بدان معنی که تمامی نعمت های بهشتی و تمامی آلام جهنّمی ، تجسّم اعمال خوب و بد انسان ها باشد و از خود، قبل از اعمال بشر وجود مستقلی نداشته باشد.
۲ - تجسّم در دیدگاه فلسفی و دیدگاه اعتقادی دینی ، در لفظ مشترکند ولی معانی متفاوتی دارند. در دیدگاه نخست ، تجسّم عینیّت است . یعنی کیفر، خود جرم است . اما در دیدگاه اعتقادی ، تجسّم آن است که خداوند برای بعضی از اعمال خیر و شرّ، پاداش یا کیفری را می آفریند.
۳ - بی شکّ بهشت و دوزخ و بسیاری از نعمت های بهشتی و آلام دوزخی ، از پیش آماده شده است و وجود آنها هیچ ربطی به اعمال بشر نداشته است .
۴ - اعمال بشر در زیاد شدن نعمت های بهشتی و یا زیاد شدن آلام جهنّمی دخالت دارد. بنابراین چنین نیست که تمامی کیفرها و پاداش ها وابسته به عمل باشند که قسمتی از این کیفرها و پاداش ها از پیش تهیه و آماده شده است .
۵ - اگر رابطه کیفر و جرم از نوع تجسّمی و یا از نوع علّی و معلولی باشد و این رابطه قراردادی نباشد، دست خداوند در کیفر و یا پاداش بسته خواهد شد، به طوری که خداوند نمی تواند گناهکاری را ببخشد.
۶ - البتّه قول به تجسّم اعمال که عمل عاصی و مجرم با کیفر آن عینیّت داشته باشد، به خودی خود قابل تصور است ، اما دلیلی بر آن نداریم .
۷ - در زمینه نظر کیفر علّی و معلولی ، باید گفت : این نظر با صریح آیات بسیاری که خداوند برای عمل خیر و یا شرّ، پاداش یا کیفری مقرّر نموده است سازگار نیست . بنابراین ، نظریه کیفر تجسّمی ، بر فرض صحّت ، در تمامی کیفرها جاری نیست ، و نمی تواند مبیّن عقیده قرآنی خلود عذاب باشد.
منبع: کتاب شریف معرفت معاد، تالیف آقای علی ملکی میانجی، انتشارات نباء
والعاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی
موضوعات مرتبط: نقد کلام،فلسفه و عرفان
برچسبها: علی ملکی میانجی
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
نگاه خطا و باطل به فقاهت و حکمت:
آن ديني كه به ما گفته «اطلبوا العلم ولو بالصين» آن ديني كه گفته «طلب العلم فريضة» گفته چه چيزي بخوان يا نگفته؟! همين طور گفته برو درس بخوان يا گفته چه چيزي بخوان؟ گفتند چه چيزي بخوان
ازوجود مبارك رسول گرامي اسلام(عليه و علي آله الاف التحيّة و الثناء) رسيده است با «إنّما» كه حصر است «إنّما العلم ثلاثة آية محكمة أو فريضة عادلة أو سنّة قائمة»
ما متأسفانه در حوزهها گفتيم «آيةٌ محكمة» فقه و اصول, «سنّة قائمة» فقه و اصول, «فريضة عادلة» فقه و اصول شده اين وضع اما علامه (آقای طباطبایی) گفت «آية محكمة» تفسير و فلسفه, «فريضةٌ عادلة» فقه و اصول, «سنّةٌ قائمة» اخلاق و حقوق.
منبع: آقای جوادی آملی در مراسم تبدیل بیت آقای طباطبایی به دارالقرآن به تاریخ ۲۵ ماه آبان سال۱۳۹۱
*************
«آیهٌ مُحْکَمَهٌ» غیر از «فَرِیضَهٌ عَادِلَهٌ» و غیر از «سُنَّهٌ قَائِمَه» است. مسئله فقه و اصول، از یک سو؛ اخلاق و حقوق، از سوی دیگر؛ و علوم ملاهم و امثال ذلک، از سوی دیگر؛ اینها جزء «فَرِیضَهٌ عَادِلَهٌ» و «سُنَّهٌ قَائِمَه» هستند. اما علوم عقلی، معرفت خدا، تفسیر قرآن کریم، بررسی آیات توحیدی، مسئله وحی، نبوت، امامت، ولایت، اعجاز، اینها جزء علومی هستند که «آیهٌ مُحْکَمَهٌ» هستند و اینها فقط در علوم عقلی فلسفه و کلام سامان میپذیرند. فلسفه و کلام که در این امور تلاش و کوشش میکنند، مصداق بارز «آیهٌ مُحْکَمَهٌ» هستند که به اصول دین برمیگردد.
منبع: پیام آقای جوادی آملی به مناسبت افتتاح واحد بانوان مجمع عالی حکمت اسلامی مشهد ،اسفند ماه سال 1396
_____________________
نگاه صحیح و حق به فقاهت و حکمت :
«فقه» و «تفقّه» در لسان آیات و روایات، معادل واژگانی چون «دینشناسی» و «اسلامشناسی» است و «فقیه» به کسی گفته میشود که بصیرت لازم را در مجموعۀ دین اعم از معارف و اخلاق و احکام دارا باشد، روشن میشود که ذهنیّت موجود در این رابطه، با حقیقت مسأله، چقدر فاصله دارد و چه غفلتی دامنگیر عدهای از دانشپژوهان و طالبان علوم دینی شده است؛ غفلت از معارفی که لبّ دین و نردبان صعود است: «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ» و غفلت از اخلاقیات و تهذیب نفسی که معیار صلاح و فلاح است: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکّٰاهٰا».
بر همۀ فرهیختگان اصیل حوزوی و نواندیشان راسخ دینی است که به تبیین این حقیقت بپردازند که «فقها» کسانی نیستند که تنها در فروع و احکام فرعی غور کنند و «فقیه کتاب و سنّت» و یا «فقیه اهل بیت» به کسی گفته نمیشود که از معارف حقّه و حقایق تفسیری و قرآنی و دقایق آفات نفسانی چیزی نداند، بلکه «الفقیه کلّ الفقیه» کسی است که فراگیری معارف قرآنی را بر همه چیز مقدّم بدارد و چیزی را فدای آن نسازد.
«الفقیه کلّ الفقیه من … و لم یَدَع القرآن رغبةً عنه إلی ما سواه»
و باور کند که علوم برخاسته از کتاب و سنّت، هم «آیة محکمة» دارد و هم «فریضة عادلة» و هم «سنّة قائمة».
منبع: کتاب شریف دائره المعارف فقه المقارن، تالیف آقای ناصرمکارم شیرازی،انتشارات امام علی علیه السلام
_____________________
در روایتی از اصول کافی آمده است که حضرت خطاب به کسانی که به دنبال غیر از ائمه رفتند، فرمودند : «يَمُصُّونَ الثِّمَادَ وَ يَدَعُونَ النَّهَرَ الْعَظِيم» آب آلوده را میمکند (به خاطر اینکه تشنه هستند) و نهر بزرگ را رها کرده اند. از حضرت سوال پرسیدند که منظور از نهر عظیم کیست؟ حضرت در جواب فرمودند: نهر عظیم وجود مقدس نبی اکرم (ص) است. که خدای متعال هرچه به انبیاء عنایات نموده است را به صورت یک جا و به نحو جامع و کامل به این وجود مقدس عطا نموده است و همچنین در ادامه فرمودند: آنچه نزد نبی اکرم بود به امیرالمؤمنین منتقل شده است. «أنا مَدِینَةُ الْعِلْمِ، وَعَلِیٌّ بَابُهَا، أنا دار الحكمة وعليٌّ بابها» یعنی حضرت خازن علم و باب مدینه علم و صاحب مدینه علم نبی اکرم اند. در روایات دیگر آمده است که آن علمی که به امیرالمؤمنین انتقال شد، به ائمه بعد از امیرالمؤمنین نیز منتقل شده است و بالا نرفته و در محضر امام زمان ارواحنا فداه موجود است. بنا بر این حقیقت علم، حقیقت حکمت نزد معصومین و همچنین نزد وجود مقدس امام زمان (علیهالسلام) است. «أنا دار الحكمة وعليٌّ بابها».
اگر کسی بخواهد حکیم شود، اول باید بداند که علم جای دیگری غیر از معصومین موجود نیست و اگر یقین دارد که علم نزد افرادی همچون ارسطو و دیگران موجود است، پس بیهوده اینجا آمده زانو زده است و بهتر است نزد همان افراد رفته و علم را فرا گیرد. ولی اگر واقعاً معتقد است که حکمت در اختیار معصومین است و آنها به اندازه بندگی میدهند و معصومین عباد مکرمون هستند و «لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ» (انبیاء/۲۷) و خزان علم الهی هستند، آن علمی که هدایت بشر با وجود ایشان واقع میشود و انسان با وجود ایشان به مقامات معرفت و بندگی راه پیدا میکند، اگر این امر مهم را درک و همچنین پیدا کرد. پس انسان باید بیاید و زانو بزند و جای دیگری نرود. این هم شرایطی دارد که شرط اولش این است که انسان اهل تلاوت روایات باشد. یعنی معارف اهل بیت را بخواند و خواندش بدین صورت است که علوم صوری که مقدمه فهم روایات و همچنین ظاهر روایات است و حتی تا مقام اجتهاد تحصیل کند. ولی اصل این است که آن درایه الروایه حاصل شود و لازمه آن تقوا و بندگی است. اگر کسی حامل علم امام و حکیم شود، قطعاً آن علم را به او میدهند.
منبع:آقای سید محمد مهدی میرباقری
والعاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی
موضوعات مرتبط: نقد کلام،فلسفه و عرفان
برچسبها: محمد مهدی میرباقری , ناصر مکارم شیرازی
اعوذبالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
سلام عليكم
تاويل ناصواب آيات قرآن كريم توسط برخي از فلاسفه و عرفاي مصطلح
در تاويل آيه شريفه ٣٥ سوره مباركه نور مي توان نقد صريح بر آقاي سهروردي داشت؛ آيه نور بيان شبکه هدايت است نه بيان شبکه خلقت. اينکه او کثيراً اين را به عنوان شبکه خلقت گرفته است و نور را به وجود تعريف کرده ، غفلت است. آن آياتي که شبکه خلقت و نظام آفرينش را بيان مي کند آياتي مثل «آيت الکرسي» است نه آيه نور که در مقابل آيه ظلمات (که بيانگر شبکه ضلالت است) قرار دارد و هر دو در سوره نور به فاصله کمي قرار دارند. لذا حضرت امام رضا(ع) در تفسير آيه نور «الله نور السموات والارض»(نور/35) مي فرمايند: «اي هدي من في السموات و هدي من في الارض» اين هدايت است که متمثل در قلب نبي اکرم(ص) و مشکوة نور ايشان و قلب ايشان و مصابيحي مي شود که در قلب ايشان تجلي نموده است. به هر حال، اين غفلت از مثل سهروردي است که اين را مبناي تفسير نظام هستي قرار داده است؛ پس بايد ديد که که «آيه ظلمات» را چه گونه تفسير مي کند؟! در حالي که اگر مبناي هدايت و ضلال را اصل قرار دهيد دو دستگاه هدايت و ضلال درست مي شود و جريان نور مربوط به کساني خواهد بود که وارد وادي ولايت حقه شوند؛ «الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور»(بقره/257)
سكولاريسم روح حاكم بر فلسفه و عرفان مصطلح
گرچه فلسفه اسلامي ، چه مشاء چه اشراق و چه متعاليه و نيز عرفان مصطلح تحت تأثير فرهنگ اسلام قرار گرفته است، اما در برخي مواقع به گونه اي عمل کرده است که گويا سکولار است. چون فلسفه در تعريف خودش، خودش را سکولار معرفي مي کند و مي گويد فلسفه مقيد به برهان ست نه مقيد به انبياء و مقيد به حضرت حق. برهان اگر ما را به اين برساند که خدا هست، مي گوييم هست و اگر به اين رسانيد که نيست، مي گوييم نيست؛ يعني در مقام تعريف، خودش را مقيد به حضرت حق نمي کند. هر چند فلسفه اسلامي اينگونه پيش نرفته است يعني هيچ وقت شما نمي بينيد که فيلسوف اسلامي بگويد من کاري ندارم که خدا هست يا نيست، بلکه همه الهيات بالمعني الاعم را مي نويسد که اثبات توحيد نمايد. حتي آقاي ملاصدرا در آغاز الهيات بالمعني الاعم، توحيد را مي آورد و بحث اصالت وجود را مطرح مي کند، اما به لحاظ منطق سکولار هستند؛ يعني معتقد نيستند که فلسفه در منطق استنادش، آنجا که مي خواهد استدلال کند بايد تکيه به وحي نمايد، بلکه مي گويند منطق، سير از بديهيات به نظريات است و مواد را از وحي مي گيرند. اما آيا جايي ديده شده است که فيلسوفان ما منطق جديدي مبتني بر وحي بنويسند. آنها در منطق، پيرو ارسطو هستند؛ ما بايد صبر کنيم که ديگران بيايند منطق را نقض کنند مثل منطق هاي فازي، ديالکتيک و ... تا ما بگوييم که منطق هم قابل بحث است؟ به هر حال ما در منطق حاکم بر فلسفه دست نبرده ايم.
منطق تبعيت از قرآن در استدلال و شهود چيست؟ آيا همان منطق ارسطويي و مباني مکاشفات و مشاهدات عام است؟ با چه منطقي و با چه متدي، شهود را به قرآن مقيد مي کنيد؟ و با چه روشي تعقل را به تعلم از وحي مقيد مي سازيد که حکمت و عرفان قرآني شود؟ آيا واقعاً در جايي سراغ داريم که يک فيلسوف يا عارفي، منطق تقيد شهود به وحي يا منطق تقيد استدلال به وحي را بيان کند؟ بله، فقيهان اينکار را مي کنند و مي گويند ما تمام استدلالهايمان مبتني بر منابع وحي است. پس فلسفه و عرفان ما در مسير پيشرفت و استضائه از نور وحي بوده است، ولي اينکه فرهنگ وحي فضاي فرهنگ فلسفه و عرفان ما را تحت تأثير قرار بدهد، غير از اين است که منطق استدلال ما و شيوه شهود ما منطقاً مقيد به وحي گردد.
يک قدم جلوتر برويم. اگر شما معتقديد که مربي قرآني چه در مرحله تعليم و چه در مرحله تزکيه نبي اکرم(ص) و سپس اهل بيت(ع) هستند که فرمود: «وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ»(بقره/129) و «كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ»(ابراهیم/1) و آنها ما را از ظلمات به سمت نور مي برند، چطور شده است که ما عرفايي داريم که عرفان و برهان و تفسير قرآن را به هم گره زده اند ولي به نقطه تحت باء بسم الله نرسيده اند؟! کجاي کار اشکال دارد؟ اگر اين عرفان، عرفان قرآني است و اگر اين برهان، برهان قرآني است ـ قرآني که فرموده اند: «إِنَّ اللَّهَ جَعَلَ وَلَايتَنَا أَهْلَ الْبَيتِ قُطْبَ الْقُرْآنِ وَ قُطْبَ جَمِيعِ الْكُتُب » و «نَزَلَ الْقُرْآنُ أَثْلَاثاً، ثُلُثٌ فِينَا وَ فِى عَدُوِّنَا...» و «أنا النقطة التي تحت الباء» و معارفي از اين دست ـ چطور مي شود که اين حکمت و اين عرفان را داشته باشي و در محضر قرآن هم بروي، اما به اين نقطه تحت باء بسم الله قرآن که آغاز قرآن است، نرسي؟! اين يک سؤال جدي است. بله، عرفان و قرآن و برهان يکي است؛ يعني عرفان برآمده از قرآن، که معلم و مزکي و مربي آن، حضرت رسول(ص) هستند که بر محور قرآن تزکيه مي کنند که قرآن می فرماید «يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ»(جمعه/2) و سير خروج از ظلمات به سمت نور را سرپرستي مي کنند، حتماً عرفان اسلامي است. اما اگر اين اتفاق بيافتد عارف در سلوک خود بايد به اين نقطه تحت الباء برسد. در روايات آمده است که اگر کسي دو رکعت نماز صحيح بخواند از سيد الشهداء(ع) عبور کرده است يعني مسير حق از اين وادي عبور مي کند. چطور مي شود يک عمر رياضت و شهود و برهان و استدلال، ما را به آن نقطه نرساند؟
تولي به نبي اکرم(ص) بايد محور قرار بگيرد. يعني خشوع و عبوديت و تسليم که حقيقت ايمان است در قوه فاهمه معارف و مکاشفات روحاني ما هم جاري شود و گر نه دستگاه شيطان هم مکاشفات دارد و البته مکاشفات قوي اي هم دارد؛ منتها مکاشفات ظلماني است. چه خوب بود سهروردي به جاي اينکه آيه نور را مبناي هستي شناسي قرار بدهد يک نظريه معرفت شناسانه از آن استخراج مي کرد (در مقابل آيه ظلمات)؛ مبني بر اينکه رسيدن به مقام ذکر و مقام معرفت جز از طريق اين بيوت ممکن نيست. البته مي شود در وادي ظلمات سير کرد که در آنجا «ظلمات بعضها فوق بعض»(نور/40) است و آن وادي هم دستگاه معرفتي و دستگاه شهود خاص خود را دارد. نمونه هاي آن را در هند يا در جاهاي ديگر ديده ايم. در برخي روايات آمده است که شيطان براي خودش شب قدري دارد که آن قدر براو نازل مي شوند که او را توهم بر مي دارد که گويا اداره عالم دست اوست!
پس، چگونه مي شود عرفان و برهان را تسليم به وحي نمود؟ اينکه عرفانِ تابع وحي، نازله وحي است که محل بحث نيست، بلکه بحث بر سرعرفان موجود است؛ عرفاني که مستند به مکاشفه است؛ مکاشفه اي که مستقل از وحي است. و بحث بر سر فلسفه اي که مستند به برهان است؛ برهاني که لااقل در منطق نه در مواد، مقيد به وحي نيست. بنابراين اگر ما يک منبع به نام شهود به منابع معرفتي خودمان اضافه کنيم باب گسترش فلسفه را گشوده ايم ولي اين کار براي حقانيت فلسفه کافي نيست چون همانطوري که استدلال به خطا مي رود، شهود هم به خطا مي رود. ما بايد شهود و استدلال را تسليم به وحي نماييم.
منبع: آقاي سيد محمد مهدي ميرباقري
والعاقبه للمتقين
التماس دعا
يا مهدي
موضوعات مرتبط: نقد کلام،فلسفه و عرفان
برچسبها: محمد مهدی میرباقری
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
انواع معرفت انسان به خداوند متعال
سه نوع معرفت دربارۀ خدا قابل تصور است:
۱) معرفت به چگونگىِ ذات و صفات خدا (معرفت به كُنهِ ذات و صفات): تحصيلِ چنين معرفتى براى هر مخلوقى، غيرممكن است.
۲) معرفت سلبى يا تنزيهى: اين معرفت، كه نتيجۀ خروج از دو حدِّ تعطيل و تشبيه است، حداقلِ معرفتِ خدا است و با عقل حاصل مىشود و تحصيل آن براى انسان، نه تنها ممكن، بلكه واجب است.
۳) معرفت وجدانى یا شهودی: اين معرفت، از سنخِ يافتنِ درونى و وجدانى است نه ادراكِ عقلانى. سطح اين معرفت و آثارِ نظرى و عملىِ آن از معرفتِ سلبى بسيار فراتر است و مراتبِ اين معرفت، نامتناهى است و تا رؤيت و شهودِ مستقيم و بىواسطۀ خدا را شامل مىشود. دستيابى به اين معرفت، براى انسان ممكن است و محروميت از آن، خُسران بزرگى براى مؤمنان در دنيا است.
معرفت شهودى، معرفتى بسيار والاتر از معرفت تنزيهى
ما با ادراكات معمولِ خود، تنها مىتوانيم به معرفت تنزيهى (سلبى) به خداى متعال - كه همان خروج از دو حدّ تعطيل و تشبيه است - دست يابيم. به تصريح روايات، اين كمترين حدّ معرفت است كه تحصيل آن بر همگان واجب است .
عَنِ الْفَتْحِ بْنِ يزِيدَ الْجُرْجَانِى عَنْ أَبِى الْحَسَنِ (ع) قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ أَدْنَى الْمَعْرِفَةِ فَقَالَ الْإِقْرَارُ بِأَنَّهُ لَا إِلَهَ غَيْرُهُ وَ لَا شِبْهَ لَهُ وَ لَا نَظِيرَ لَهُ وَ أَنَّهُ قَدِيمٌ مُثْبَتٌ مَوْجُودٌ غَيْرُ فَقِيدٍ وَ أَنَّهُ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ
- راوى مىگويد از امام رضا (ع) دربارۀ كمترين حدّ معرفت خدا پرسيدم، حضرت فرمود: اقرار به اين كه معبودى جز او نيست و شبيه و نظيرى ندارد و اين كه او ازلى، ثابت و پابرجا (لايتغير و زوالناپذير) و موجود است و غايب نيست و چيزى مانند او نيست.
اما معرفت تنزيهى، معرفتى حدّ اقلّى است، كه ممكن است افرادى به اين كمترين حدّ معرفت راضى نباشند و طالب معرفتى عميقتر و والاتر باشند، هرچند همين معرفت تنزيهى، بسته به انواع نقايص و تشبيهاتى كه خدا را از آنها تنزيه مىكنيم، مراتب بسيار متفاوتى دارد و از اين رو همۀ كسانى كه معرفت تنزيهى دارند، در يك درجه از معرفت، قرار ندارند؛ در نتيجه در همين معرفت هم مىتوان به مراتبى دست يافت كه حتى بسيارى از انديشمندان هم (اعم از متكلم و عارف و فيلسوف)، از آن محروم باشند، چرا كه اينان در بسيارى از مباحث خدا شناسى، ناخواسته و از روى غفلت و عدم توجه و دقت، امورى را به خدا نسبت مىدهند كه مستلزم نقص و تشبيه است.
مرتبۀ بسيار والاترى از معرفت خدا وجود دارد كه همان معرفت شهودى و بى واسطۀ خداوند است و دستيابى به آن در دنيا منتهاى آرزوى عارفان و سالكان حقيقى است. اين معرفت، كه در عالم ذرّ براى همگان رخ داده است و بار ديگر، دست كم براى همۀ مؤمنان در قيامت رخ مىدهد، در دنيا گاه براى برخى افراد حاصل مىشود، كه از آن به «لقاء الله» (رؤيت قلبىِ خدا، نه رؤيت چشمىِ او) تعبير مىشود .
رؤيت قلبىِ خداوند در دنيا، نه تنها براى معصومان و اولياى واقعى و بزرگ الهى رخ مىدهد، بلكه - در شرايطى كه به آن اشاره خواهد شد - امكان آن براى مؤمنان و حتى غير مؤمنان هم وجود دارد .
شرايط و مقدمات رؤيت خداوند در دنيا
معرفت شهودى خداوند (رؤيت الله) به اختيار انسان رخ نمىدهد. اين معرفت، به معرفىِ خودِ خداوند تحقق مىيابد و اين او است كه خود را به ما مىنماياند. آنچه در اختيار ما است، برخى مقدماتى است كه زمينه را براى اين معرفت مهيا مىكند. اما چنين نيست كه با فراهم شدن مقدمات مزبور، ضرورتاً اين معرفت تحقق يابد، بلكه در اختيارِ خدا است كه به حكمتش، خود را معرفى كند يا نه. دعا و مناجات، توبه و انابه، نيت و درخواست عاجزانه و خالصانه، بندگى و اطاعت و عبادت خدا، دورى از گناهان، ترك تعلقاتى كه خلاف رضاى خدا است، از جمله اعمالى است كه مىتوانيم به اختيار خود - و البته به توفيق الهى - انجام دهيم تا شايد خداوند به لطف و فضل و اختيارش، خود را به ما بنماياند.
اما گاه نيز مقدمات و شرايطى كه به اختيار ما نيست، زمينه را براى اين معرفت شهودى فراهم مىكند، مانند وقتى كه انسان در بلاها و اضطرارهايى قرار مىگيرد كه مىيابد هيچ كس و هيچ چيز جز خدا قادر به نجات او نيست و در نتيجه، از عالم و آدم، دل مىكند و تمام تعلقاتش قطع مىشود. بسيارى از موارد رؤيت خداوند، در چنين حالتى رخ داده است. البته از آن جا كه دست خداوند، بسته نيست و فعّال ما يشاء است، گاه ممكن است بدون هيچ يك از اين مقدمات و شرايط، و صرفاً از روى لطف و احسان و يا از روى حكمتى كه خود صلاح مىداند، بندهاى را در دنيا به توفيق لقاء الله موفق گرداند.
حجابهاى دنيايى بر روى معرفت شهودى خداوند
معرفت شهودى، معرفتى بدون حجاب است. اما با ورود انسان به زندگىِ دنيا، انواع حجابها، اين معرفت را محجوب مىكند و سبب غفلت ما از آن مىشود. بعضى از اين حجابها را خداوند، جبراً و عمداً و به علتِ نظام زندگىِ دنيايى و گذراندنِ آزمونهايى متناسب با زندگىِ دنيا ايجاد كرده است، مانند انواع تعلقات جبرىِ مادى (حبّ مال و مقام و ...) و يا صفاتى مانند بخل، حسادت و ...، كه البته موظفيم آنها را در كنترل خود درآورده و خلاف رضاى پروردگار، از آنها استفاده نكنيم. اما بعضى ديگر از اين حجابها به اختيار ما ايجاد مىشوند، مانند انواع گناهان و غفلتهاى عمدى، دورى از بندگىِ خدا، دل بستن به آنچه خلاف رضاى خدا است و ...، كه البته قادريم با افعال اختيارى خود در چارچوب فرامين شرع، اين حجابها را كنار زده و به معرفت شهودى نائل آييم.
معرفت شهودى و فطرى، اساسِ خدا شناسى در دنيا
ما از طريق آيات آفاقى و انفسى مىتوانيم به وجود خالق پى ببريم. نكتۀ مهم اين است كه اين آيات و به ويژه آيات انفسى، براى ما ايجاد معرفت نمىكنند، بلكه حجابها را از معرفت فطرى كنار مىزنند و ما را متذكر پروردگارى مىكنند كه در عوالم پيشين، خود را بى واسطه به ما معرفى كرده و نمايانده است.
همچنين پيامبران و امامان (عليهم السلام) با انواع راهنمايىهاى خود، مىكوشند حجابهايمان را كنار زده، ما را متذكرِ خداى فطرى نمايند. از اين رو قرآن كريم پيامبران را «مُذكِّر» معرفى مىكند.
امير المؤمنين على (ع) نيز هدف از ارسال پيامبران را چنين معرفى مىكند كه مردم را به پايبندى و عمل به ميثاق فطرى، يعنى اقرار به پروردگار يكتا و پذيرش ربوبيت او، دعوت كنند و نعمت معرفت يقينىِ خداوند را كه پيش از اين در عالم ميثاق به آنان عطا شده و اكنون در دنيا فراموشش كردهاند، به آنان يادآور شوند.
فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِه
خداوند، رسولانش را در ميان مردم مبعوث كرد و پيامبرانش را پى در پى به سوى آنان فرستاد تا (عمل به) پيمان فطرتش را از آنان بخواهد و نعمت فراموششدۀ خدا را به يادشان آورد.
بدين ترتيب، نقش و كاركرد تمام دلايل و حجتهاى درونى (عقل) و بيرونى (معصومان) در دنيا فقط اين است كه ما را به آن معروفِ فطرى (خداوند) متذكر سازد. از اين رو در روايات تأكيد شده است كه اگر خداوند آن معرفت شهودىِ يقينى و بى واسطه را در عالم ذرّ به ما عطا نمىكرد، هيچ كس در دنيا نمىتوانست، حتى از طريق وسايط و انواع آيات الاهى به وجود خالق خود پىببرد.
منبع: کتاب شریف توحید در قرآن کریم و احادیث، تالیف آقای علی افضلی ،مرکز آموزش الکترونیکی دانشگاه قرآن کریم و حدیث
والعاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی
موضوعات مرتبط: نقد کلام،فلسفه و عرفان
برچسبها: علی افضلی
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
اگر ما صفاتى را كه حاكى از ناقص و محدوديتاند (مانند جهل، عجز، جسميت، حدوث، تركيب، حركت و ... ) به خدا نسبت دهيم، مستلزم نقص خالق و تشبيه او به مخلوق است؛ اما اگر كمالات خود را (مانند علم، قدرت، حيات و ...) به خدا نسبت دهيم، آيا اين هم تشبيه است؟ چرا؟»
پاسخ :
در كمالاتى كه در خود يا ديگر مخلوقات مشاهده مىكنيم، سه چيز را بايد از هم تفكيك كنيم:
١) لفظِ آن كمال ٢) معناى لُغوىِ آن لفظ ٣) طور و چگونگىِ آن كمال
در دو موردِ اول (لفظ ومعناى كمال)، اشتراك بين خالق و مخلوق اشكالى ندارد، ولى اشتراك در مورد سوم است كه به تشبيهى كه نزد عقل و شرع، مذموم است مىانجامد.
١) لفظِ يك كمال : در مورد صفت يا كمالى، مثلاً علم، صِرفِ اطلاق لفظِ مشتركِ «عالم» بر خدا و مخلوق، اشكالى ندارد و اشتراك در الفاظ، سببِ تشبيهِ مذموم نمىشود، زيرا از اشتراك در لفظ، اشتراك در طور و چگونگىِ ذات و صفات لازم نمىآيد.
٢) معناى آن كمال : لفظ مربوط به هر كمال، بر معنايى دلالت مىكند. مثلاً لفظِ علم دلالت بر آگاه بودن و بىخبر نبودن (جاهل نبودن) دارد. از اين رو عالم به كسى مىگوييم كه از چيزى آگاه است و از آن بىخبر نيست.
اشتراك بين خالق و مخلوق در معناى لغوىِ يك كمال نيز موجِبِ اشتراك آنها در چگونگىِ ذات و صفات نمىشود. بنابراين، وقتى دربارۀ خدا يا انسان لفظ مشتركى مانند عالِم را بهكار مىبريم، معناى عالِم در هر دو مورد يكسان است و مستلزمِ تشبيهِ مذموم نيست، به شرط آن كه آن را صرفاً به معناى «كسى كه جاهل نيست» بهكار ببريم. اساساً چه در خالق و چه در مخلوق، معناى لفظ علم چيزى غير از «عدمِ جهل» نيست و عالم يعنى كسى كه جاهل و بىخبر نيست. زيرا در معناى عالِم از آن نظر كه عالِم است، طور و نحوۀ عالِم بودن گنجانده نشده است. به بيان ديگر، معناى عالِم چه در خالق و چه در مخلوق، همان «غير جاهل» است و فرقى نمىكند كه او چگونه عالِم است و نحوۀ علم او چگونه است.
بدين ترتيب، وقتى به خدا، الفاظى مانند عالِم، قادر و ... نسبت مىدهيم، تا زمانى كه از آنها فقط معناى جاهل نبودن، عاجز نبودن و ... را بفهميم، اين معناى مشترك بين خالق و مخلوق، اشكالى پيشنمىآورد و مستلزمِ تشبيهِ مذموم نيست. زيرا ما با گفتن اين كه خدا جاهل نيست، طور و چگونگى خاصى را به علم آنها نسبت ندادهايم بلكه فقط نقصى را از او سلب كردهايم.
٣) طور و چگونگىِ آن كمال : اگر ما طورِ خاصى از علم، يا ديگر كمالات را بين خالق و مخلوق مشترك بدانيم و اين نحوه از كمال را كه در خود يا مخلوقى ديگر مشاهده مىكنيم، حتى با انواع تغييرات و اصلاحات، به خداوند نسبت دهيم، باز هم گرفتار تشبيهِ مذموم شدهايم، زيرا اين طور و نحوۀ خاص از كمال، يكى از ويژگىهاى مخلوق است و همانند تمام ويژگىهاى ديگر، آميخته با طور مصنوعيت است و مخلوق خداست و عقل و شرع به ما مىگويد كه ذات و صفات خالق نبايد خصوصيات مخلوقات را داشته باشد.
بنا بر اين اشتراك در الفاظِ كمالات و معناى اين الفاظ، مستلزم تشبيهِ مذموم نيست بلكه اشتراك در مصداقِ خارجىِ اين كمالات يعنى اشتراك در طور و چگونگىِ آنها است كه موجبِ تشبيه است.
دليل اين كه تعيين هر گونه طور و كيفيت براى ذات و صفات خدا به تشبيه مىانجامد اين است كه چون ما مستقيماً به ذات الاهى دسترسى نداريم، پس ابتدا بايد سراغ مخلوقات برويم و اين طور و چگونگى را از آنها بهدست بياوريم و سپس با انواع تغييرات به خدا نسبت دهيم و اين هم مستلزم تشبيه است زيرا اصلِ و اساس اين كيفيت و چگونگى، متعلق به مخلوق است و از اين رو نسبت دادن آن به خدا، انتسابِ ويژگىِ مخلوق به خالق، يعنى تشبيه است.
_____________________
« اگر نسبت دادنِ همۀ ويژگىها و حتى كمالات ما هم به خدا تشبيه است، پس اولاً ما نبايد هيچ يك از كمالات( مانند علم، قدرت، حيات و ... ) را به خدا نسبت دهيم؛ در حالى كه به حكم عقل و وجدان، خدا را جامع جميع كمالات مىدانيم و ثانياً، چرا شرع هم اين كمالات را به خدا نسبت داده است؟ پس آيا بهويژه، استفادۀ شرع از همين مفاهيمى كه از كمال مخلوقات گرفته شده است، دلالت بر تشبيه نمىكند و آيا اين نوع تشبيه هم مذموم است؟»
پاسخ :
درست است كه عقل و شرع از مفاهيمِ برگرفته از انسان و ديگر مخلوقات براى توصيف خدا استفاده مىكنند، اما اين اشتراك در الفاظ و مفاهيم، موجبِ تشبيهِ مذموم نمىشود. زيرا:
اولاً: همان طور كه گفته شد اشتراك در طور و چگونگىِ كمالات است كه ما را گرفتار تشبيهِ مذموم مىكند نه صرفاً اشتراك در الفاظ و حتى اشتراك در معانىِ آنها.
ثانياً: عقل و شرع چارهاى جز اين ندارند كه از همين الفاظ و مفاهيم بشرى براى توصيف خدا استفاده كنند. به بيان ديگر، از ضيق تعبير است كه ناچاريم اين الفاظ را دربارۀ خدا بهكار ببريم. روايات اسلامى از سويى به اين اضطرار در تعبير تصريح مىكنند و از سوى ديگر تذكر مىدهند كه عليرغم استفاده از الفاظ مشترك، مصداق و چگونگى آنها در خالق و مخلوق متفاوت است و صِرفِ اشتراك لفظى و معنوىِ الفاظ دليل بر اشتراك در ذات و تشبيهِ خالق به مخلوق نمىشود و تفاوت مصداقِ خارجىِ اين الفاظ در خالق و مخلوق را توضيح مى دهند:
عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) أَنَّهُ قَالَ لِلزِّنْدِيقِ حِينَ سَأَلَهُ مَا هُوَ قَالَ هُوَ شَيْءٌ بِخِلَافِ الْأَشْيَاءِ ... أَنَّهُ لَا جِسْمٌ وَ لَا صُورَةٌ وَ لَا يُحَسُّ ... فَقَالَ لَهُ السَّائِلُ فَتَقُولُ إِنَّهُ سَمِيعٌ بَصِيرٌ قَالَ هُوَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ سَمِيعٌ بِغَيْرِ جَارِحَةٍ وَ بَصِيرٌ بِغَيْرِ آلَةٍ بَلْ يَسْمَعُ بِنَفْسِهِ وَ يُبْصِرُ بِنَفْسِهِ لَيْسَ قَوْلِي إِنَّهُ سَمِيعٌ يَسْمَعُ بِنَفْسِهِ وَ بَصِيرٌ يُبْصِرُ بِنَفْسِهِ أَنَّهُ شَيْءٌ وَ النَّفْسُ شَيْءٌ آخَرُ وَ لَكِنْ أَرَدْتُ عِبَارَةً عَنْ نَفْسِي إِذْ كُنْتُ مَسْئُولًا وَ إِفْهَاماً لَكَ إِذْ كُنْتَ سَائِلًا ... - مُلحدى از امام صادق(ع) پرسيد خدا چيست؟ حضرت فرمود: او چيزى است مغاير با چيزهاى ديگر ... (و تفاوت او با اشياء ديگر اين است كه) او جسم و صورت نيست و به حسّ درنمىآيد ... ملحد پرسيد اما شما مىگوييد خدا شنوا و بينا است (آيا همين الفاظ مشترك دليل بر شباهت او با مخلوقات نيست؟). حضرت فرمود: او شنوا و بينا است، ولى بدون اعضاء و ابزارِ بينايى و شنوايى، بلكه او به ذات خود مىبيند و مىشنود. اما اين سخن من كه او به ذات خود مىبيند و مىشنود به اين معنا نيست كه او چيزى است و ذات او چيز ديگر، بلكه وقتى از من پرسش مىكنى (قصدم از بهكاربردن اين الفاظ اين است كه) مىخواهم آن چه را در ذهن خود دارم بيان كنم و مقصودم را به تو بفهمانم (و از اين رو چاره اى جز استفاده از اين تعابير ندارم) ... (اصول كافى، ج ١، باب «اطلاق القول با نه شىء»، ح ٦ ).
منبع: کتاب شریف توحید در قرآن کریم و احادیث اهل بیت علیهم السلام ، تالیف آقای علی افضلی ، مرکز آموزش الکترونیکی دانشگاه قرآن کریم و حدیث
_________________________________________________________________________________________________
دليل معصومان (عليهمالسلام) براى توضيح صفات ذاتى خداوند از طريق صفات سلبى او این است كه اگر بخواهيم علم خداوند را با مفاهيم اثباتى توضيح دهيم، خواهناخواه از مفاهيمى استفاده خواهيم كرد كه از مشاهدۀ خود و مخلوقاتى مثل خود، نه خالق متعال، به دست آوردهايم و در نتيجه خالق را به مخلوق تشبيه خواهيم كرد، اما اگر علم الهى را با صفتى سلبى، همچون نفى جهل، توضيح دهيم، گرفتار تشبيه نخواهيم شد. البته بايد توجه داشت كه اينگونه مباحث تنها دربارۀ صفات ذاتى صادق است و با صفات فعلى ارتباطى ندارد؛ زيرا افعال خداوند مخلوق است و در نتيجه براى توضيح صفات ثبوتى فعلى مشكلى وجود ندارد.
_____________________
ديدگاه توصيف ذات
نظريۀ «توصيف ذات» نظريهاى است كه در آن ابتدا ذات اقدس الهى مجهول، و به تعبير برخى از احاديث، غايب فرض مىشود و آنگاه عقل بشرى با ساختن مفهومهاى ذهنى، در صدد كشف ذات الهى برمىآيد. بنابراين مقصود از توصيف در اينجا هر نوع توصيفى نيست بلكه منظور، كشف ذات مجهول و غايب با مفاهيم ذهنى صفات است. براى مثال وقتى در معرفى فردى مجهول الحال مىگوييم: «او در فلان مدرسه يا دانشگاه درس خوانده است»، «فردى عالم و توانا است»، «زودرنج و عصبى است»، «بلندقد و گندمگون است» و ... با اظهار اين جملهها و القاى مفهوم آنها به ذهن مخاطب، فرد مجهول را از طريق تصور مفاهيم يادشده براى مخاطب معلوم و معرفى مىكنيم. اين نوع معرفى «معرفى توصيفى» است و نظريهاى را كه در شناسايى خداوند به چنين روشى معتقد است، نظريۀ «توصيف ذاتى» مىنامند. اين نظريه دو ويژگى اساسى دارد:
١. ذات توصيف شده، قبل از توصيف، مجهول است؛
٢. ذات مجهول به وسيلۀ مفهومهاى ذهنى صفات، كشف مىشود.
از لوازم اين نظريه آن است كه هرچه مفهومهاى بيشترى از خدا در ذهن نقش بندد، ذات حقتعالى بهتر شناخته مىشود. بنابراين هر فردى كه در مفهومسازى ذهن قوىترى داشته باشد، به درجۀ عالىترى از معرفت الهى دست خواهد يافت.
ديدگاه تعبير و تذكّر
معصومان (عليهمالسلام) در مقابل نظريۀ قبلى ديدگاه تعبيرى و تذكرى اسما و صفات را مطرح كردهاند. در اين ديدگاه ذات احديت قبل از به كارگيرى اسما و صفات، معلوم و به تعبير برخى از احاديث شاهد است. زيرا خداوند خود را به همۀ انسانها شناسانده است. نقش اسما و صفات، تنها عبور انسان به سوى ذات اقدس الهى است و يادآورى آن سبب معرفت قلبى مىشود. به بيانى ديگر اسامى بارى تعالى به يادآورى خداى معروف و شناخته شده مىپردازند و خداى مجهول و ناشناخته را معرفى نمىكند. براى مثال وقتى مخاطب ما با شخصى از قبل آشنا بوده است اما اكنون حضور ذهن ندارد، به ياد او مىآوريم كه «با او در فلان مدرسه همكلاسى بوديم»، «او فردى زودرنج و عصبى بود»، «بلندقد و گندمگون بود» و ... با بيان اين جملات مخاطب مىگويد: «به ياد آوردم چه كسى را مىگويى». اين حالت با حالت مخاطبِ مثالِ قبل كاملاً متفاوت است. در مثال قبل مفاهيم جملات موضوعيت داشت و شناخت ما نسبت به يك شخص با مفاهيمِ همين جملات پديد مىآمد. در حالى كه در مثال كنونى، جملات و مفاهيم آنها موضوعيتى ندارد و هدف، تنها يادآورى معرفت سابق است. بنابراين نتيجه مىگيريم كه علاوه بر اينكه اسما و صفات، تنها مشير هستند و به ذات معروف فطرى اشاره مىكنند، مفاهيم آنها هيچ موضوعيتى ندارند.
آنچه تاكنون بيان كرديم نقش معرفتى اسما و صفات و چگونگى دلالت آنها بر ذات اقدس الهى بود، اما اسامى خدا كاركردهاى ديگرى نيز دارند كه تفاوت ديدگاه دينى اسما و صفات را با ديدگاههاى بشرى بيشتر نمايان مىكنند.
منبع: جزوه درسی کلام و عقاید ۱، تالیف آقای رضا برنجکار ، مرکز آموزش الکترونیکی دانشگاه قرآن کریم و حدیث
والعاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی
موضوعات مرتبط: نقد کلام،فلسفه و عرفان
برچسبها: رضا برنجکار , علی افضلی
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
نتیجه سقیفه، اخلاقی است که کتاب احیاء العلوم غزالی از آن بیرون می آید! یعنی کتابی که اثری از امام حسین علیه السلام در آن نیست! نتیجه نهایی احیاء العلوم همین اخلاقی است که معتقد است می توان بدون امام حسین علیه السلام هم با اخلاق بود؛ این نتیجۀ ظلمت سقیفه است که اخلاقش با بی اخلاقی تفاوتی ندارد. الان در اروپا از یک سو بی خدایی موج می زند و از سوی دیگر سخن از اخلاق می گویند! اگر روشنایی نباشد همه چیز در تاریکی با هم یکسان است؛ «الله نور السموات و الارض»(نور/35)؛ خدا که نباشد فحشا و نماز یکی است؛ اگر خدا نباشد ابن زیاد هم کار خوبی کرده است؛ خدا را برداشته اند و صحبت از اخلاق می کنند؛ امام را کنار گذاشته اند و از اخلاق سخن می گویند؛ اصلاً خُلق یعنی محبت امیرالمؤمنین علیه السلام؛ اخلاق معنایی جز محبت امیرالمؤمنین علیه السلام ندارد؛ خلق نبی اکرم صلی الله علیه و آله حب الله است؛ حقیقت خُلق، حب امیرالمؤمنین علیه السلام است؛ کسی که در مقام محبت نیست، اخلاق هم ندارد؛ آهسته رفتن و آمدن و سر را به زیر افکندن، اخلاق نیست؛ شیطان معلم چنین اخلاقی است؛ او که دو رکعت نمازش چهار هزار سال طول کشیده است! چه کسی می تواند چنین کاری کند؟ اخلاق بدون امیرالمؤمنین علیه السلام اخلاق نیست؛ این اخلاق نتیجه سقیفه است و سیدالشهداء علیه السلام با این منکر جنگیدند.
------------------------
تحریف معنای «دین» و «مسلمان بودن»
حقیقت دین چیزی جز تسلیم بودن در مقابل خدای متعال نیست: «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ... ». این تسلیم بودن، زمانی در انسان ثبوت پیدا میکند که انسان در مقابل «ولیّ خدا» تسلیم باشد:
«قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ».
تولی به ولیّ خدا، گوهر دین است؛ و احکام شریعت، آداب ظاهری دین هستند؛ اما عده ای پس از رحلت نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم معنای دین داری را تحریف کردند؛ تحریفهایی که تا امروز نیز ادامه دارد. یک نگاه معتقد است که دین، منحصر به همین آداب ظاهری است؛ پس هر کس را که بیش تر نماز بخواند، مقدس تر میداند. نگاه دیگر که تدریجاً شکل گرفت و هم اکنون نیز وجود دارد، این است که دین، مجموعه ای است از «تجارب باطنی» یا به قول امروزیها «تجارب قدسی»، «تأملات»، «رازدانی»، «رمزدانی»، «ریاضت کشی»، «حالات باطنی» و «مقامات باطنی»، که رسیدن به آنها آداب و فرمولهایی دارد و اگر کسی به آن آداب عمل کند به نتیجه میرسد. از این رو اهل سنت کتابی به نام «منازل السائرین» دارند که تصور میکنند پلکانی به سوی خدا وجود دارد. البته این حرفها مطلقاً باطل نیستند؛ اما این تحریفی است که ایجاد شده و کم کم به جایی رسیده است که برای رسیدن به خدا نیز، فرمول طراحی کرده اند. با این تعاریف، «ولیّ خدا» چه جایگاهی دارد؟ این ظهور شعار «حَسبُنا کِتابُ الله» است
---------------
آیا ما معلم اخلاق معلم می خواهیم و سینه به سینه است یا اینکه آدرس می دهند که آدم برود؟ جواب این است که تربیت اخلاقی حتماً معلم می خواهد؛ منتهی در سطوح مختلف است؛ اولین مرحله آن ولی معصوم است و ما برای اینکه در شؤون مختلف به اخلاق برسیم محتاج به ولی هستیم: یکی برای اینکه به ما تعلیم کنند و نیز برای اینکه نظارت بر اجراء بکنند و دیگر اینکه اصلاً شفاعت بکنند؛ یعنی ما نقش ولی را در تربیت اخلاقی بیش از ارائه نسخه سلوک و بیش از نظارت بر تحقق می دانیم؛ یک موقع پزشک نسخه می دهد و دائماً هم کنترل می کند و علامت را می گیرد و وضعیت را می گوید که رو به بهبود است یا خوب نیست؛ پس نسخه را تغییر می دهد یا به آدم می گوید کجای نسخه را بد عمل کرده است. پس نسخه دادن و تعلیم و نظارت بر اجراء کافی نیست. او برای سلوک ما شفاعت می کند و برای اینکه ما سالک بشویم و فتوحات باطنی در ما بشود و ما از رذائل نجات پیدا بکنیم، بار را می کشد. در باب ذکر می گویند که استادِ ذکر، کار اصلی را می کند. ما در باب معصوم قطعاً این را قائل هستیم که معصوم برای اینکه اخلاق به نقطه اوج خودش برسد در انسان و جامعه انسانی بار را برداشته است.
باطن اخلاق تولی و تبری است و حضرت خودشان برای رشد تولی و تبری، شفاعت می کنند که این شفاعت عاشوراء است؛ یعنی عاشوراء ابزار بسط تولی و تبری در عالم و شفاعت حضرت است. اگر خود حضرت در میدان نمی آمدند ما به راحتی نمی توانستیم به تبری از شیطان و قوای شیطان و تولی برسیم و اصلاً نمی فهمیدیم که قوای شیطان قوای ظلمانی هستند. واقعا کسانی که به دنبال امام حسین علیه السلام نرفتند، نتوانستند بفهمند که سقیفه ظلمانی است و لذا به تبری نرسیدند و رشد اخلاقی هم نکردند که حالا بتوانند کتاب اخلاقی هم بنویسد؛ اینکه اخلاق نیست. اگر اصل اخلاق در خلق کریم معصوم است، آن خلق باید در مادون تجلی کند و مسیرش هم تولی و تبری است. بسط این تولی و تبری به شفاعت خود معصوم است و این بالاترین مرتبه استادی است.
استاد در اینجا فقط راه نشان نمی دهد و حتی بالاتر از آن، بر تحقق نظارت نمی کند؛ بلکه اصلاً شفاعت می کند و با بلای او برای ما فتوحات می شود و موانع رفع می شود و ما نورانی می شویم؛ تولی و تبری ما با بلاء او رشد می کند.
این امر حتماً در مراحل بعد از معصوم به یک نسبتی هست. آدم می خواهد سلوک اخلاقی بکند و ممکن است در جایی غیر از اخلاق محدود نیاز به نسخه نویسی باشد. همینطور که ما به طبیب رجوع می کنیم و دهها رشته تخصصی برای طب داریم، در اخلاق هم همینطور می شود و باید به دانش های تخصصی رجوع کنیم تا به ما بگویند: نسخه تو الان این است؛ و بر تحقق نظارت و بالاتر از نظارت شفاعت بکنند.
اینجا است که در این مرحله آن معلمی که می خواهد شفاعت بکند باید خودش مقامات سلوکی را طی کرده باشد تا پشتوانه واقعی باشد و اینجا همانجایی است که به بحث های اساتید سلوک عملی نزدیک می شوید که استاد باید راه ببرد؛ یعنی استاد شفاعت می کند. بحث این نیست که استاد فقط راه را نشان بدهد و کنار بنشیند یا حداکثر از بیرون نظارت بر اجراء کند و بگوید: شما اجراء کردید یا نکردید. معلم اخلاق این نیست که اخلاق مطلوب را می داند و وضعیت من را کنترل می کند و بر اساس علائمی که بدست می آورد تشخیص وضعیت می دهد و نسخه می نویسد و می گوید: برو و نظارت می کند؛ بلکه شفاعت و سرمایه گذاری می کند و با سیر باطنی او من سیر می کنم و او در من می دمد.
قدیم ها یکی در کوره می دمید و یکی هم این طرف در این کوره کار می کند و می دمد؛ اینکه این طرف است آن آقایی که این طرف ایستاده را نمی بینید که کار می کند و می دمد و نفس اوست که کوره را داغ می کند. معلم آن کسی است که دایماً می دمد و کوره را داغ می کند که من کار می کنم؛ اما اگر فضای حرارت کوره نباشد نمی شود فلز را در درونش شکل بدهی و اگر آن نباشد، نمی شود نفس را تهذیب بکنیم؛ یعنی دم اوست و او شفاعت می کند و گاهی در این دمیدن باید بالاترین بلا را خودش تحمل کند.
موسی بن جعفر علیهما السلام فرمود: «خَيَّرَنِي نَفْسِي أَوْ هُمْ فَوَقَيْتُهُمْ وَ اللَّهِ بِنَفْسِي» بنا شد که بلا نازل شود و من مخیر شدم که یا من یا شیعه این بلا را تحمل کند، من خودم را فدای آنها کردم. وقیتهم بنفسی این همان شفاعت است.
بنابراین این کار حتماً نیاز به مربی دارد و این مربیگری نیاز به چیزی بیشتر از تعلیم و نسخه نویسی و نظارت است. مربی خودش باید یک آدم ساخته شده ای باشد و غیر از اینکه سالک است باید بتواند شفاعت در سلوک بکند و باید یک عهدی با خدا داشته باشد. آنهایی که می توانند شفاعت بکنند با خدا عهد شفاعت را بستند و بارش را کشیدند؛ والا مربیگری به این سادگی نیست.
منبع: آقای محمد مهدی میرباقری
والعاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی
موضوعات مرتبط: نقد کلام،فلسفه و عرفان ، سیر و سلوک
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
عجز از معرفت صانع متعال با نور علم و عقل
عدم تلازم اثبات صانع با معرفت او
اگر عاقلي به نور عقل خويش دريابد كه مصنوعات بدون صانع نيستند و بايد صانعي در كار باشد، در اين صورت به مرحله ي «اثبات صانع» رسیده است. لازمه ي عقلي اثبات صانع، «معرفت» عاقل نسبت به او نيست. ممكن است انسان دريابد كه كار به مصنوعات و آن چه شبيهِ آن هاست، ختم نمي شود و «بايد» موجودي كه شبيه به مصنوعات نيست، باشد تا «به» او همه ي مصنوعات محقّق گردند؛ اما در عين حال هيچ كشفي از آن موجودِ بي شباهت با مصنوعات نداشته باشد. ما از آن ذاتِ غير شبيه به مصنوعات، تعبير به «صانُع» يا «صانُع ما» ميكنيم؛ يعني «صانعي» و مقصودمان نكره بودن آن است؛ يعني آن ذات براي ما معروف و شناخته شده نيست، بلكه غيرمعروف و ناشناخته است. علّتِ به كارگيري تعبير نكره همين است كه در مرحله ي اثبات صانع و تا جايي كه به نور عقل كشف ميكنيم، به خود صانع و اين كه صانع كيست (مَنِ الصّانع) علم نداريم، اما نكته اين است كه نداشتن اين معرفت، مانعي در راه علم ما به وجود صانع (اثبات صانع) نيست. به بيان ديگر، لازمه ي تحقّق اثبات صانع (به نور عقل) معرفت نسبت به او نمي باشد. محال بودن معرفت علمي (و عقلي) به صانع متعال معرفت علمي و عقلي يعني چيزي را به نور يا عقل بشناسيم. در مورد صانع متعال ميتوانيم ادعا كنيم كه محال است با اين انوار شناخته شود. اين محال بودن به خاطر عدم شباهتِ ميان مصنوعات و صانع آن هاست. اگر واقعاً هيچ شباهتي بين آنها وجود نداشته باشد، نبايد در «مشكوفيّت به نور علم يا عقل» مشترك باشند. اين انوار، خود، مخلوقاني هستند كه صانع متعال براي شناخت مخلوقاتش آنها را خلق كرده است، چگونه امكان دارد چيزي كه خود صانع متعال محكوم و محدود خودش جاري شود؟ به تعبير ديگر، چگونه ممكن است صانع متعال محكوم محدود به چيزي شود كه خود، آن را آفريده است؟ فرمايش امام هشتم (ع) را در همين خصوص به ياد ميآوريم كه فرمودند: كَيفَ يَجري علَيهِ ما هُوَ أجراهُ. چگونه ممكن است چيزي كه خود (صانع) جاري ساخته، بر خودش جاري گردد؟ اين فرمايش امام رضا (ع) به صورت تذكّر عقلي و در قالب استفهام انكاري بيان شده و در مقام بيانِ علّت براي اين قاعده ي كلّي مطرح گرديده كه: كُلُّ ما في الخَلقِ لا يُوجَدُ في خالِقِه و كُلُّ ما يُمكِنُ فيهِ يَمتَنِعُ مِن صانِعِه. هر چه در مخلوقات است، در خالق آنها يافت نمي شود و هر چه در مخلوقات امكان پذير است، در حقّ صانع آنها مُحال است. قاعده ي كلي هما تباين و عدم شباهت ميان صانع و مصنوع است كه عقل آن را كشف مينمايد. همه ي آنچه در ميان مخلوقات جاري است، مصنوع صانع متعال ميباشد و عقلاً محال است كه صانعي محكوم مصنوعِ خودش باشد. پس معرفت به صانع متعال با نور علم و عقل مُحال است.
اقرار به عجز از معرفت صانع: آخرين حدّ تنبّه عاقل نسبت به او
با توضيحاتي كه گذشت، ميتوانيم اين حقيقت را تصديق نماييم كه بالاترين درجه ي تنبّه عقلي نسبت به صانع متعال، اقرار و اعتراف به اين است كه او را با نور عقل و علم نمي توان شناخت. نكته ي لطيف بحث، همين اقرار و اعتراف به عجز از معرفتِ اوست. عاقل به اين ناتواني اذعان مينمايد. در واقع كسي كه به عجز خويش از معرفت عقلي (و به طور كلّي علمي) نسبت به صانع پي نبرده، هنوز به بالاترين درجه ي تنبّه عقليِ خود نرسيده است. چنين فردي با تذكّرِ ديگر عاقلان ميتواند متذكّر قاعده ي كلّي تباين ميان خالق و مخلوق گردد و اين گونه به بركت نور عقلش، تشبيه صانع را به مصنوعات ناروا و قبيح بداند و از همين طريق، ناتوانيِ خويش را از معرفتِ صانع متعال (به نور علم و عقل) وجدان نمايد. در اين صورت به بالاترين درجه ي كشف عقلاني در مورد خالق اشيا نايل ميگردد.
تنبّه به عجز از معرفت: تنها وسيله براي قرار گرفتن در مسير صحيح معرفت
نكته ي زيبا در اين جا اين است كه تا عاقل به اين درجه از تنبّه عقلاني نايل نشود، راهي به سوي معرفت واقعي نسبت به صانع متعال (كه به وساطت نور علم و عقل نيست) پيدا نمي كند. تا وقتي كسي تصوّر نمايد كه ميتواند معرفت علمي و عقلي به خالق اشيا پيدا كند، همين تصوّر نادرست، حجابي خواهد شد كه مانع او از رسيدن به معرفت حقيقيِ صانع متعال است. به تعبير ديگر، كسي كه گرفتار اين تصوّر باطل شده،ناخودآگاه ميخواهد همان گونه كه مصنوعات را ميشناسد، به صانعِ آنها هم معرفت پيدا كند و لذا احكام معرفتِ مخلوقات را به خالقِ آنها هم سرايت ميدهد. اين گونه گرفتار تشبيه باطل ميشود و به جاي صانع متعال، مصنوعي را تصوّر مينمايد كه به غلط، آن را غير مصنوع ميپندارد. همين پندار نادرست جاي معرفتِ صحيح او را ميگيرد و با عث ميگردد كه در شناختِ حقيقي صانع متعال به گم راهي بيفتد و طريق صحيح آن را گم كند. اين است سرّ فرمايش گهربار امام العارفين حضرت زين العابدين (ع) كه در مناجات العارفين به درگاه ربوبي عرضه ميدارند: إلهي... لم تَجلَل لِلخَلقِ طريقاً إلي مَعرِفَتِكَ إلّا بِالعَجزِ عَن مَعرِفَتِكَ. خدايا!... راهي به سوي معرفت خود جز از طريق (اقرار) ناتواني نسبت به معرفت خود قرار نداده اي. در اين دعاي بسيار عميق، عجز از معرفت تنها سبب و وسيله به سوي معرفت صانع متعال دانسته شده است. تعبيري كه امام سجاد (ع) به كار برده اند، «بالعجز» است. به «باء» سببيّت در اين عبارت توجه شود. نفرموده اند كه تنها راه به سوي معرفت، عجز از معرفت است. صِرف اقرار و اعتراف به ناتواني از معرفت، راه معرفت نيست؛ بلكه وسيله و سبب به سوي طريق معرفت است؛ يعني اگر كسي به اين درجه از تنبّه عقلاني برسد كه نمي تواند معرفت علمي و عقلي به صانع متعال پيدا كند، تازه در مسيري قرار ميگيرد كه ميتواند به معرفت صحيح و واقعي نايل گردد. در غير اين صورت – يعني اگر به ناتواني خود پي نبرد – اصلاً در طريق معرفت قرار نمي گيرد و به گم راهي ميافتد. به تعبير ديگر، ميتوان گفت: تنبه عقلي به عجز از معرفت، مانعِ اصلي براي رسيدن به معرفت را از سرِ راه برمي دارد. مانع اصلي در طريق معرفت، تصوّر و توهم تشبيه (بين صانع و مصنوعات) است كه تنها با رفع آن، راه براي معرفت صحيح باز ميشود و اقرار به عجز از معرفت دقيقاً همين كارآيي را دارد و لذا نقش كليدي و منحصر به فرد براي قرار دادن انسان در مسير معرفت صحيح دارد. به همين جهت است كه امام سجّاد (ع) در دعاي خود، راه پيدا كردن معرفت را در تنبّه عقلاني به ناتواني از معرفت، منحصر دانسته اند. لذا طالبانِ معرفت، راهي جز برداشتن اين قدم براي نيل به مقصود خود ندارند.
منبع: کتاب شریف توحید جلد دوم ، معرفت صانع و احکام و آثار آن، تالیف آقای محمد بنی هاشمی ، انتشارات منیر
والعاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی
موضوعات مرتبط: نقد کلام،فلسفه و عرفان
برچسبها: محمد بنی هاشمی
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
از جمله ادلهاي كه اهل فلسفه در اثبات مطلوبيت و بلكه ضرورت فلسفه ارائه كردهاند، اين است كه عموم علماي دين بر اين قولاند كه تقليد در اصول دين جايز نبوده بلكه بايد اعتقاد به اين اصول، براساس ادراك عقلي مستقل از نقل و تقليد باشد:
«اگر به اين نكته توجه داشته باشيم كه دين براساس اصول اعتقادات استوار است و اصول اعتقادات با ميزان عقل سنجيده ميشود، ناچار بايد بپذيريم كه آنچه فلاسفه در مورد بررسي عقلي دين انجام ميدهند، پسنديده به شمار ميآيد.»( ماجراي فكر فلسفي در اسلام٣/ ٤١)
در پاسخ به اين استدلال بايد به نكات زير اشاره شود:
۱. در اين استدلال نيز فلاسفه مرتكب مصادره به مطلوب شدهاند و همچنان بر اين ادعا پاي فشردهاند كه استدلال و تعقل مساوي تفلسف است و هرجا كه پاي عقل و نظر عقلي در ميان است، فلسفه نيز در همانجا حضور دارد و بلكه آن عين فلسفه است، اما همانگونه كه گفتيم، در اينجا دليل عين مدعاست و اين سرآغاز گفت و گو و بحث است كه آيا تفلسف مساوي با تعقل است و آيا هيچگونه تعقل غيرفلسفي متصور نيست؟
۲. پذيرش اين ادعا كه فهم عقلاني اصول دين متوقف بر فلسفهداني و فلسفهخواني است و بدون آن امكان اعتقاد صحيح به اصول دين وجود ندارد، به نتايج زير منجر خواهد شد:
الف: اعتقادات عموم مؤمنان از صدر اسلام تا كنون به استثناي اندكي، در باب اصول دين، غلط و تقليدي بوده و فاقد ارزش است، چرا كه آنان بياطلاع از مباني و قواعد و اصول فلسفي بوده و اغلب كمترين اطلاعي از فلسفه و مباحث آن نداشته و ندارند. اينان هرگز در باب اثبات وجود خدا به برهان امكان و وجوب و يا برهان صديقين استناد نكرده و كمترين اطلاعي در باب مباحثي چون اصالت وجود يا اصالت ماهيت و... نداشتهاند. آيا فلاسفه به اين نتيجه تن ميدهند و به تضليل و تكفير همه مؤمنان فلسفهندان حكم ميكنند؟
ب: با پذيرش استدلال فوقالذكر فيلسوفان، نه تنها عموم مؤمنان در عقايدشان تخطئه ميشوند، بلكه حتي خواص از مؤمنان مثل اصحاب و ياران حضرت رسول صلي الله عليه و آله و ائمه معصومين عليهم السلام و ستارگان درخشان آسمان ايمان چون سلمان و اباذر و مقداد و عمار و مالكاشتر و كميل و حبيببن مظاهر، زراره و هشام بن حكم و ابان بن تغلب و ابن ابي عمير و احمد بن ابي نصر بزنطي و يونس بن عبدالرحمن و... نواب اربعه و نيز علماي بزرگي چون كليني، صدوق، شيخ مفيد، سيدمرتضي، شيخ طوسي، سيدبن طاووس، علامه حلي، علامه مجلسي، شيخ بهايي، شهيد اول، شهيد ثاني، صاحب جواهر، شيخ انصاري و... كه فلسفهدان نبوده و بلكه بعضاً سخت مخالف فلسفه بودهاند، ميبايست به فساد عقيده و حداقل استضعاف فكري و عقيدتي در فهم اصول دين متهم شوند!
ج: قائلان به استدلال فوقالذكر بايد توضيح دهند كه فهم عقلاني و استدلالي اصول دين در پرتو كدام مشرب و مذهب فلسفي مقبول است؟ مشرب مشّايي، اشراقي، صدرايي (جمع بين مشّائي و اشراقي) و... و آيا تنها يك نحله و مشرب از اين نحل و مشارب در عقايد خود مصاب و اهل نجاتند و الباقي گمراه و هالكاند؟ يا آنكه، نه، اصل بر اين است كه رويكرد به اصول عقايد، فلسفي باشد و تعلق به مشرب و مذهبي خاص موضوعيتي ندارد؟!
د: اگر بپذيريم كه فهم استدلالي اصول عقايد جز با فلسفه مقدور و ميسّر نيست و منظور خداوند و معصومين عليهم السلام از توصيه به تعقل نيز همين امر است. آيا در مورد عموم مردم ـ به استثناي افرادي نادر ـ اين از مصاديق تكليف بما لايطاق نيست و آيا صدور چنين تكليفي، به حكم عقل قبيح نميباشد!
مگر نه اين است كه فهم مسائل فلسفي، نه تنها براي عامه مردم بلكه براي بسياري از خواص نيز بسيار صعب و دشوار است؟ ملاصدرا در آثار خود در موارد متعددي به اين موضوع اشاره كرده است كه بسياري از فلاسفه از فهم پارهاي از مسائل فلسفي عاجز ماندهاند و يا دچار سوءفهم و اشتباهات فاحش شدهاند و تنها او ـ آن هم با عنايت ويژه الهي ـ به فهم آن مسائل نايل شده است. از جمله اين مسائل، اصل اعتقادي معاد جسماني و نيز مسأله حدوث عالم است.كه البته همانگونه كه پيشتر ديديم، او خود نيز در اين دو موضوع، به نتيجهاي برخلاف نصوص ديني رسيده است.
ملاصدرا فهرستي از مسائل مهم فلسفي را رديف ميكند كه فردي چون ابنسينا از فهم و درك صحيح آنها عاجز بوده است و در موردي نيز ابن سينا را به بلادت و كودني متصف مينمايد. با اين وجود، آيا فلاسفه همچنان بدين اعتقاد پاي ميفشارند كه فهم استدلالي اصول دين موقوف به فلسفهداني و فيلسوف شدن است؟
۳. اين سخن علما و فقهاي بزرگ كه تقليد در اصول دين جايز نبوده و بايد متكي بر استدلال عقلي باشد، هرگز ناظر به قواعد فلسفي نيست و مقصود آنان از استدلال عقلي، كه همگان بايد در اصول عقايد بدان دست يابند، چيزي فراتر از استدلالهاي عقل فطري ـ كه همگان واجد آنند- نيست. فيالمثل در اصل توحيد، افراد با استناد به برهان صنع و اثر و مؤثر به اثبات وجود خداوند ميپردازند و با استناد به وجود نظم و آثار تدبير در نظام خلقت، به حكيم و عليم بودن خداوند استدلال ميكنند. بدون شك فهم براهيني چون برهان صنع و برهان نظم در دسترس همگان بوده و هيچ نيازي به فلسفهداني ندارد.
منبع: کتاب شریف فلسفه از منظر قرآن کریم و عترت ،تالیف آقای مهدی نصیری، انتشارات کتاب صبح
والعاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی
موضوعات مرتبط: نقد کلام،فلسفه و عرفان
برچسبها: مهدی نصیری
اعوذبالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
سلام عليكم
امام صادق (علیه السلام) فرموده اند:
«نَحنُ اَصلُ کُلِّ خَیرٍ.»
«ما ریشه هر نیکی هستیم.»
منبع حدیث:
کتاب شریف الکافی، تالیف آقای محمدبن یعقوب کلینی (ره) ،جلد ۸، صفحه ۲۴۲، حدیث شماره ۳۳۶
آیا به این کلام امام علیه السلام اعتقاد داریم یا نه؟ آیا در عمل، رفتار متناسب با این عقیده در ما وجود دارد؟ اگر ایشان را حقیقتاً اصل هر خیری میدانیم، باید در عمل برای کسب خیرات، بیش از هر چیز و پیش از هر کاری، به امام زمان علیه السلام مراجعه کنیم، آیا واقعاً این گونه است؟
اگر خیر دنیوی میخواهیم، مثلاً رفاه و آرامش و امکانات مادّی و... طلب میکنیم، باید به دنبال ایشان برویم و در تقویت رابطه خود با آن حضرت- از طریق عمل به احکام دین- بکوشیم. اگر خیر معنوی- مانند تقوا، توحید و معرفت امام علیه السلام می خواهیم، باز هم باید به سراغ خود حضرت برویم. امّا با کمال تأسّف میبینیم که به حضرت بقیّة الله ارواحنا فداه- آن طور که شایسته است- نه در مسائل مادّی مراجعه میشود، نه در مسائل معنوی.
چند درصد مردم برای رسیدن به توحید واقعی، از باب امام عصر علیه السلام وارد میشوند؟! و چقدر میکوشند که معرفت خود را نسبت به امام خویش بالا ببرند؟ آیا برای کسب توحید- به همان میزان که به سخنان اهل فلسفه و عرفان و دانشمندان غیر شیعه رجوع میشود- به معارفِ گهربار اهل بیت علیهم السلام بها داده میشود؟!
حقّ نعمت «اَصلُ کُلّ خَیر»، وقتی ادا میشود که انسان به راستی امام عصر علیه السلام را منشأ همه خیرات بداند و از این سرچشمه پرفیض، بهره بگیرد. اگر از این منبع خیرات استفاده مناسب و شایسته نشود، حقّ آن در عمل ادا نشده است. پس کاملاً روشن است که امام زمان علیه السلام در این وصف نیز مهجور و متروک باقی مانده، غریب و مکفور هستند.
امام رضا علیه السلام فرموده اند:
«الإِمامُ الماءُ العَذبُ عَلَی الظَّماءِ »
«امام، آب شیرین در وقت تشنگی است.»
منبع حدیث:
کتاب شریف الکافی ، تالیف آقای محمدبن یعقوب کلینی (ره) جلد ۱ , صفحه۱۹۷
آیا انسانها از این آب شیرین استفاده کافی میکنند؟ آیا حقّ این نعمت- آن طور که باید- ادا میشود؟
حقّ این نعمت، وقتی ادا میشود که تشنگان برای رفع تشنگی، از آن آب شیرین استفاده کنند؛ نه این که آن را رها کرده، بخواهند با هر آب تلخ و شوری رفع عطش کنند. از بهترین مصادیق آن، تشنگی در مسائل اعتقادی است. چند درصد از شیعیان، برای رفع این عطش، سراغ امام علیه السلام و احادیث ایشان میروند؟ آیا برای احادیث ائمّه علیهم السلام شأن مناسبی قائل هستند؟ و یا این که گفتار متکلّمان غیر مسلمان یا دانشمندان ضد شیعه را مبنای «دین شناسی» قرار میدهند؟ این امر مورد ابتلاء متفکّرین و دانشمندان جامعه است؛ نه مردم عادی. متأسّفانه آنها در عمل، بهای لازم را به سخنان گهربار اهل بیت علیهم السلام نمی دهند. اگر چنین است، پس شکر نعمت این آب شیرین و گوارا چگونه ادا میشود؟ آیا امام علیه السلام در این صفت خویش، مهجور و متروک و معطّل باقی نمانده است؟!
منبع: کتاب شریف آفتاب در غربت ، تالیف آقای محمد بنی هاشمی ، انتشارات منیر
والعاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی
موضوعات مرتبط: نقد کلام،فلسفه و عرفان
برچسبها: محمد بنی هاشمی
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
دعا نیازهای ما را فعال میکند و نیازهای ما را تهذیب می کند. نیاز های ما را از غیر خداوند متعال قطع می کند و فلش وجود ما را به طرف خداوند متعال هدایت می کند. لذا دعا اکسیر اعظم است. مس وجود انسان با دعا طلا می شود. اگر کسی اهل دعا شد آدم دیگری می شود. تربیت نفس با دعاست. با دعا شعله های هوس های ناروا را در وجود ما خاموش کرده اند. با دعا شعله محبت به خدا و عشق به قرب و حضور و نجوی را در ما زنده کرده اند. مهمتر از همه با دعا همه نیازهای ما را به سمت خداوند متعال هدایت کرده اند.
اگر دعا یکی از بهترین برنامه ها برای تربیت انسان و اصلاح نفسش و سر و سامان دادن به خواسته ها و نیازهایش است ،آن وقت، انسان باید تربیت نفس خود در این زمینه را به چه کسی بسپارد؟ چه کسی نفس انسان را باید در این وادی هدایت کند جز معصوم (علیه السلام)؟
دعای معصوم خاصیت های فراوانی دارد؛ یك اینكه خواسته هایی كه در آن دعا است خواسته های مهمی است كه ما به آن نیاز داریم. دوم اینكه دعاهایی كه از زبان های معصومین علیهم السلام است دعاهای متعادلی است. انسان نیازهای متنوع و کثیری دارد. گاهی دعاهایش كاریكاتوری است عكس های كاریكاتورها را دیدید اینطور نیست كه دروغ بگویند چشم را می كشند بقیه اندام انسان را هم می كشند ولی تناسبش بهم می خورد. گاهی انسان روی بعضی از دعاهایش بیش از ارزشی كه آن حاجت است التجاء و تكیه می كند ولی دعایی كه از معصوم می رسد همه خواسته ها به اندازه و به جا با زبان معصوم بیان شده که یكی از مهم ترین خصوصیات دعا از زبان معصوم است. چون بعضی از بزرگان می گویند ذكر اجازه می خواهد؛ این را در باب معصوم می شود قبول كرد. اگر معصوم به انسان اجازه ذكر و دعا داد، او پشتیبانی می كند و با پشتیبانی او این ذكر و این دعا واقع می شود، این در مورد معصوم قطعا درست است. آنوقت دعایی را كه معصوم اجازه خواندنش را داده و دعای معصوم است اذن و اجازه معصوم موجب می شود كه آن حمایت معصوم پشت دعا قرار گیرد و دعا اثر كند. بزرگان ذكر خیلی روی این مطلب تاكید می كنند این در مورد معصوم قابل قبول است ولی در مورد غیر معصوم خیلی قابل قبول نیست؛ وقتی معصوم اجازه ذكر می دهد خودش ذكر را پشتیبانی می كند.
كوره های آهنگری قدیم را دیده اید آنها اینطور بودند که یك نفر یک طرف كوره می ایستاد فولاد یا آهن را در آتش گداخته می كرد وقتی حرارت پیدا می كرد گداخته می شد چكش می زد و آن را شكل می داد شمشیر یا چاقو می ساخت. در طرف دیگر کوره یک نفر می ایستاد و در کوره می دمید تا كوره داغ شود؛ اگر او نمی دمید كوره خاموش می شد هر چقدر هم آن طرف آهنگر بایستد چكش بزند خاصیت ندارد. بعضی گفتند ذكر ما و اجازه معصوم اینطور است؛ آن نفسی كه می دمد تا كوره را داغ كند عنایت معصوم است دعای معصوم اینگونه است. اگر انسان با زبان امیرالمومنین(علیه السلام) دعا كرد عنایتی كه حضرت می كنند، حال دعا در انسان ایجاد می كند. این را عرض كنم همه حقایق از عالم بالا نازل می شود و از مسیر معصوم عبور می كند؛ دعا هم همینطور است. در دعایی كه معصوم كردند حقیقت دعا از مسیر معصوم نازل می شود به ما می رسد آنوقت دعای حقیقی می شود.
اگر نفسی پشت ذکرهای ما نباشد خاصیتی ندارد . اگر انسان می خواهد خود را تربیت کند باید خودش را دست معصوم بسپارد ، دعاهایی که از ناحیه معصوم صادر شده را بخواند. نباید انسان با دیوان حافظ تربیت بشود. کتاب خوبی است. شما اگر با دیوان حافظ مانوس شدید ذیل او حرکت می کنید. اگر فرض بگیریم که او شخصیتی نورانی است، پس حجابی نورانی خواهد بود. شما با آن حجاب سیر می کنید. اگر با بقیه [با غیر معصومین] راه رفتید خیلی هنر کنند شما را اندازه خودشان [بالا بکشند]. اندازه خودشان هم که نمی توانند شما را زیردست خودشان قرار می دهند. تفاوت هست دیگر خود انسان باید انتخاب کند.
اگر بخواهیم تربیت بشویم و یک روحی ما را حمایت بکند و ما را با دعاها سیر بدهد باید با معصوم (علیه السلام) سیر کنیم. و ادعیه معصومین (علیهم السلام) را بخوانیم و با مناجات های معصومین (علیهم السلام) مانوس باشیم. اگر کسی با صحیفه سجادیه ، صحیفه علویه و مفاتیح و ابوحمزه و سایر ادعیه دائم مانوس بود، تحت تربیت معصوم (علیه السلام) قرار می گیرد.
در جایی دیدم که عزیزی روبروی کعبه در مسجد الحرام نشسته بود، باباطاهر می خواند و اشک می ریخت. هم خوشم آمد هم خنده ام گرفت. اینجا جای مناجات خمسه عشر خواندن هست بنده خدا! کنار کعبه ابوحمزه و مکارم الاخلاق را رها کند، باباطاهر بخواند و گریه کند؟ طیب الله انفاسکم. فقط همین را می توانم بگویم!
…وقتی امام سجاد (علیه السلام) به ما امر فرموده سحر این دعا را بخوانید، اما دأب فرد این باشد که حافظ بخواند و اشک بریزد! طیب الله انفاسکم . تهذیب خواسته های ما و اینکه چه بخواهیم و چه نخواهیم ، هر چیزی را چقدر بخواهیم ، چند بار بخواهیم ، کجای دعا محبت خداوند را بخواهیم ، کجا همه دنیا را زیر پا بگذاریم و بگوییم سیدی اخرج حب الدنیا من قلبی… کجای دعا به خدای متعال عرض کنیم اللَّهُمَّ امْلَأْ قَلْبِی حُبّاً لَکَ وَ خَشْیَهً مِنْکَ وَ تَصْدِیقاً لَکَ وَ إِیمَاناً بِکَ وَ فَرَقاً مِنْکَ وَ شَوْقاً إِلَیْکَ اینها را کجا باید بگوییم؟ معصوم (علیه السلام) است که می داند انسان را چگونه سیر دهد تا به مقصد برساند. کدام نیاز را چقدر باید سرمایه گذاری کرد. چگونه باید خوف الهی را در دل زنده کرد؟ چگونه باید رجای به خداوند متعال را در دل زنده کرد؟ این کار معصوم (علیه السلام) است.
جامعه را منحرف نکنیم. طبقه مرجع مقابل اهل بیت (علیهم السلام) درست نکنیم. اگر بنا بوده تربیت بشویم اهل بیت علیهم السلام باب تربیت را باز کرده اند و تا آخر خط را گفته اند. دکان های متعدد مقابل اهل بیت علیهم السلام درست نکنیم. برای مردم رهزن ایجاد نکنیم. یعنی چه؟ مگر باب را به روی شما بسته اند؟ مگر قرآن و صحف معصومین (علیهم السلام) نیست؟ شما خانه امام سجاد (علیه السلام) را رها کردید درب خانه کسی دیگر را می زنید و با او اشک می ریزید؟
منبع: تالیفی از دو سخنرانی آقای سید محمد مهدی میرباقری
والعاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی
موضوعات مرتبط: نقد کلام،فلسفه و عرفان
برچسبها: محمد مهدی میرباقری
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
ایمان وقتی در قلب آمد (اصل ایمان آن حد قلبی است و آن تولی و تبری قلبی است) در قوای انسان جاری می شود. یعنی چشم انسان می شود چشم مومن و متقی. یعنی شعاع امام در قلبش آمده و بسط پیدا کرده و او را شیعه کرده است. پس امام در او اشاعه پیدا می کند و بسط وجود امام در اوست و قوایش ملحق به امام می شود و البته خودش هم تابع و شعاع امام می شود. حال اگر شعاع امام در قلب آمد حتی در ضعیف ترین مرتبه، حتما این شعاع به همه قوای انسان سرایت می کند و آنها را نورانی می کند. وقتی هم این قوای نورانی بیاید، حتی اگر هم بلغزد اصرار بر این لغزش ندارد. پس ممکن است در درجات پایین بلغزد زیرا هنوز به مرحله عصمت بخاطر اعتصام به امام نرسیده است و همه قوایش معتصم نشده است. ممکن است فکرش، زبانش یا چشمش بلغزد، اما فوراً استغفار می کند و نسبت با آن خطایی که از او سرزده تدارک می کند.
پس در باب تشیع وقتی حداقل ایمان که این صفات و آثار و برکات برایش ذکر شده در انسان آمد، این ویژگی ها و خواص در انسان بوجود می آید. همین ایمان حداقلی هم یک سرمایه بسیار گران قیمتی است. حتی ممکن است که به حسب ظاهر وراثتی باشد. این ایمان اصلاً وراثتی نیست. ما عوالمی را پشت سر گذاشته ایم تا به دنیا آمده ایم. و در آن عوالم عهدهای مان را بسته ایم و یک دفعه وارد میدان نشده ایم. حتی این که ما از چه نسلی به دنیا بیاییم، در چه فضای اجتماعی ظهور و حضور پیدا کنیم، تابع عوالم قبل است. مانند ظهور ما در قیامت که تابع ظهور ما در این دنیاست. قرآن می فرماید «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ»(سوره مبارکه اسراء/ آیه شریفه ۷۱) جمعیت ها را با امام شان صدا می زنند و با او محشور می شوند و دور او هم محشور می شوند. پس همان طور که قیامت تابع این دنیاست، و ما دنبال هر امامی باشیم، در قیامت با آن امام میاییم، ظهورمان در دنیا نیز همین طور است. اگر ما دنبال یک امامی بودیم، در جامعه او ظهور پیدا می کنیم و از نسل شیعیان او و در دوران او به دنیا می آییم. این طور نیست که اگر کسی در دوران نبی اکرم(ص) به دنیا بیاید تصادفی باشد، یا اینکه کسی جزو محبین باشد تصادفی باشد.
پس این طور نیست که اینها وراثتی باشد و این که بعضی ها راحت برای این که ارزش ایمان را بزنند می گویند این ها وراثتی است و باید با استدلال به دست بیاید. خیال می کنند که استدلال معجزه می کند. این ایمان شهودی است و از عوالم قبل آمده است و در آن شهود بوده تکلیف و امتحان و فهم بوده. این چه ربطی به استدلال دارد؟! نمی گویم نباید به دنبال استدلال برویم و ایمان خود را مدلل کنیم، نباید در مقابل شیطان و مجادلات نفس به استدلال و برهان رو آوریم و این مجادلات را دفع کنیم. این ها حتما باید باشد. اما خیال نکنید ایمان با این مجادلات درست می شود. این برهان ها برای مجادله با نفس و شیطان است. ایمان از عوالم قبل با شهود، عهد و تکلیف و بارهای سنگین درست شده است. کما این که این دنیا هم همین گونه است که «وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقين»( سوره مبارکه حجر/ آیه شریفه ۹۹) معنای ظاهری آیه این است که یقین بعد از عبودیت به سراغ انسان می آید. این طور نیست که از اول به انسان یقین را بدهند. استدلال یقین درست نمی کند. استدلال یک طرف را تسلیم می کند برای اینکه انسان حرکت کند وگرنه یقین که با استدلال درست نمی شود.
عده ای استدلال را محور اصلی قرار می دهند، که به نظرم به یونان بر می گردد و این اندیشه ارسطویی است و انسان شناسی ارسطویی در آن اصل است، که اصل انسان را به استدلال بر می گرداند و خیال می کند که همه چیز با استدلال درست می شود. خیر. رکن اصلی ایمان، شهود و عهد و فطرت است. البته استدلال هم در جای خود محترم است و مکمل این ایمان است و نواقص آن را رفع می کند. پس اینکه این ایمان وراثتی است و به درد نمی خورد، حرف غلطی است. چه کسی گفته وراثتی است؟ به درد نمی خورد یعنی چه؟ ما این ایمان را از عالم قبلی آورده ایم و کلی با امام مان با خدایمان عهد و میثاق بسته ایم، تا ما را از این مجرا در عالم آوردند، در این زمان و در این نسل و در این فضای فرهنگی قرار داده اند. همه اینها حساب شده است و مزد کار ماست. البته تفضل است. پس ما ارزش استدلال را پایین نمی آوریم ولی ارزش ایمان خیلی از استدلال بالاتر است. این از شبهات شیطانی دوران ماست که می گویند این ایمان را کنار بگذار و وارد وادی شک بشو. بعد بیا و... و بعد هم کلی مباحث معرفت شناسی حول آن درست می کنند. این خیلی روش غلطی است. ایمان ما محترم است و باید با شیطان مقابله کنیم که این ایمان را از ما نگیرند و راه مقابله با آن هم فقط برهان نیست.
این معنا در روایت هست که فردی نزد امام آمد و گفت «هلکت» امام فرمود: می دانم چیست. شیطان تو را گیر انداخته است و می گوید عالم را خدا آفریده. چه کسی خدا را آفریده است؟ گفت: بله مرا گیر انداخته. حضرت فرمودند همین که مضطرب ونگران هستی نشانه ایمان توست و اگر که شیطان ایمان تو را ربوده بود، دیگر نگران نبودی و شک در خدا می کردی و راحت بودی. همین که شیطان هنگامی که می خواهد پایه ایمان تو را متزلزل کند مضطرب می شوی، نشانه ایمان توست. دوم این که راه مقابله آن هم ذکر است و وقتی سراغت آمد بگو «لاحول ولا قوة الا بالله العلی العظیم» و البته ذکر او متناسب با خودش بود. می گوید از این به بعد هر وقت این ذکر را می گفتم دیگر تمام می شد.
سرمایه ایمان یک سرمایه ازلی است نمی توانیم آن را به راحتی از دست بدهیم و با استدلال آن را بچینیم. مگر می شود انسان کاخی را که با عهد و شهود و تکلیف برداشته است ویرانش کند و با استدلال آن را بنا کند. در ضمن اگر شیطان ایمان را ببرد در استدلال شما هم نفوذ می کند. اگر انسان ایمانش را محکم نگه دارد استدلالش هم درست می شود.
منبع:
آقای محمد مهدی میرباقری،برنامه سمت خدا به تاریخ ۲۶ مرداد ماه سال ۹۲
والعاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی
موضوعات مرتبط: نقد کلام،فلسفه و عرفان
برچسبها: محمد مهدی میرباقری
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
لینک دانلود
آنچه پیش رو دارید مجموع سه درس گفتار آقای محمد مهدی میرباقری؛ رئیس فرهنگستان علوم اسلامی قم است که با موضوع سیر مطالعات روایی در بهار سال ۱۳۹۳ در جمع دانش پژوهان «مؤسسه علمی - فرهنگی اندیشه عصر گذار» برگزار شده است. ایشان در این جلسه یکی از نیازهای پژوهشی و آموزشی حوزه های علمیه و حتی جامعه مؤمنین را مراجعه مستقیم و استفاده بی واسطه از معارف اهل بیت علیهم السلام عنوان کرده و تأکید نمودند که مواجهه با کلام معصومین علیهم السلام از طریق دانش های تخصصی دیگری همچون کلام، فلسفه و عرفان و... مانع دستیابی به حقیقت کلام اهل بیت علیهم السلام است. آنچه از مواجهه مستقیم با روایات منظور نظر است، درک و فهم کلام معصومین علیهم السلام و به عبارتی درایت روایت می باشد که به فرموده ائمه علیهم السلام خود عامل و نشانه ارنقای مقامات مؤمنین است؛ به فرموده خود ایشان، کلام اهل بیت علیهم السلام با توجه به شرایط زمان، مخاطب و... دارای معاریض و بطونی است که به راحتی در دسترس قرار نمی گیرد و به همین دلیل درایت کلام ایشان با نقل احادیث ایشان بسیار متفاوت است؛ از این روست که هر کس به درایت کلام ایشان برسد در حقیقت افقه الناس است. مؤمن با درایت روایات به بالاترین درجات ایمان می رسد؛ چرا که کلام ائمه علیهم السلام حامل حقیقت ایمان است؛ ضمن اینکه حقیقت علم نیز که همان نورانیت ایمان است فقط به ایشان عطا گردیده و تنها منبع آن هم ایشان هستند؛ ایشان اشاره می کنند که راه استضائه از حقیقت اهل بیت علیهم السلام انس و تدبر در کلام خود ایشان است. تنها راه رسیدن به درایت روایات و علم ائمه علیهم السلام نیز نائل شدن به مقام عبد ممتحن است.
والعاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی
موضوعات مرتبط: نقد کلام،فلسفه و عرفان
برچسبها: محمد مهدی میرباقری
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
قال الامام علی علیه السلام: «مَنْ أَخَذَ دِينَهُ مِنْ أَفْوَاهِ الرِّجَالِ أَزَالَتْهُ الرِّجَالُ وَ مَنْ أَخَذَ دِينَهُ مِنَ اَلْكِتَابِ وَ السُّنَّةِ زَالَتِ الْجِبَالُ وَ لَمْ يَزُلْ.»
امام علی علیه السلام فرمود: «هر کس دینش را از دهان رجال (آراء و نظرات بی سند و حجیت آنان) بگیرد، همان رجال یا رجالی دیگر او را از دینش زائل و خارج می کنند اما آن کس که دینش را از قرآن کریم و سنت معصوم (علیه السلام) بگیرد، کوهها از پا در می آیند اما او در دین و اعتقادش استوار خواهد ماند.»
منبع حدیث:
کتاب شریف وسائل الشیعه، تالیف آقای محمد بن حسن حر عاملی(ره)،جلد ۲۷، صفحه ۴۱۵
_____________________
امیر المؤمنین (علیه السلام):« إِنَّ دِينَ اللَّهِ لَا يُعْرَفُ بِالرِّجَالِ بَلْ بِآيَةِ الْحَقِّ وَ اعْرِفِ الْحَقَ تَعْرِفْ أَهْلَه»
امیر مؤمنان علیه السلام : «دین خدا با رجال شناخته نمی شود بلکه با حجت و دلیل و نشانه حق شناخته می شود. پس حق را بشناس تا اهل حق را به درستی بشناسی.»
منبع حدیث:
کتاب شریف بحار الانوار،تالیف آقای محمد باقر مجلسی (ره)،جلد ۶۵، صفحه ۱۲۰
_____________________
قال الامام الصادق (علیه السلام):« إِيَّاكَ أَنْ تَنْصِبَ رَجُلاً دُونَ الْحُجَّةِ فَتُصَدِّقَهُ فِي كُلِّ مَا قَالَ.»
امام صادق علیه السلام فرمود: «بر حذر باش از این که فردی غیر معصوم را نصب العین خویش قرار دهی و هر آنچه را که گفت (بدون حجت و دلیل) مورد تایید و تصدیق قرار دهی.»
منبع حدیث:
کتاب شریف الکافی ، تالیف آقای محمد بن یعقوب کلینی (ره)، جلد ۲، صفحه ۲۹۷
والعاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی
موضوعات مرتبط: نقد کلام،فلسفه و عرفان
برچسبها: مهدی نصیری
اعوذبالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
سلام عليكم
آشنایی با معارف اهلبیت(علیهم السلام) باید محور حوزه علمیه باشد؛ اگر از محور بودن در حوزه بیرون رفت، این حوزه از مدار خودش خارج شده است.
حوزهای که مدار آن در فقه و اخلاق و عرفان، معارف اهلبیت(علیهم السلام) نباشد، شک نکنید که این حوزه، شیعی نیست. میشود: حوزه مدینه یا حوزه الازهر.
معنا ندارد [طلبه در] حوزه علمیه، شرح تجرید خوانده، شرح منظومه خوانده، بدایه خوانده، نهایه خوانده، اسفار خوانده، شفا خوانده، اشارات خوانده، حکمت الاشراق خوانده، اما یک دوره توحید صدوق [و کتب روایی دیگر را] نخوانده! این قابل دفاع نیست.
این به معنی انکار فلسفه نیست؛ من نمیخواهم فلسفه را انکار کنم؛ میگویم اینطرفش چه شد؟اصول کافی و بحارالانوار چطور؟! [اگر نمیخوانیم] پس چرا اسم خودمان را میگذاریم طلبه؟
من نمیگویم آنها را نخوانید، میگویم اینطرفش چه شد؟ آدم سی سال در حوزه علمیه باشد، اما یک دور کافی نخوانده، یک دور بحار نخوانده. پس چه خواندهای؟! مگر قرار نبود علم نزد اهلبیت(علیهم السلام) باشد؟ مسامحه با این امور نمیشود کرد.
پس ببینید منبع معارف برای طلبه، قرآن و روایات است. قرآن اصل است و روایات تفسیر قرآن است. خدا رحمت کند استاد ما را، میفرمود قرآن فهم نمیشود الا بالروایه (لتبیّن للناس ما نزّل الیهم. مبیّن قرآن اهلبیت -علیهم السلام- هستند.) و روایت فهم نمیشود الا بالزیاره. منبع معرفتی ما باید قرآن و روایات باشد. همه سیر ما آخرش باید به اینها ختم شود. این سیر چقدر طول میکشد؟ از اول طلبگی تا آخر عمر! حد ندارد. کتب دیگر هم میخوانیم؟ بله. من همیشه به دوستانی که میگویند ما فلسفه بخوانیم یا نه؟ میگویم اگر روایات را خواندهاید، بروید بخوانید… اگر نخواندهاید، نروید. یعنی ذهن خودتان را در معارف، اول با کلام دیگران باز نکنید. اگر جزو “عباد” شدهاید، بروید بخوانید. این آیه قرآن را ببینید: “فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ”.
شما جزو “عباد” بشو! همانی که فرمود: “فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِی نَفْسِکَ حَقِیقَهَ الْعُبُودِیَّه.” همانی که فرمود: “وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما کُنْتَ تَدْری مَا الْکِتابُ وَ لاَ الْإیمانُ وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدی بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا”. (…قرآن کریم نوری است که ما عباد خود را با آن هدایت میکنیم). شما جزو عباد بشو! وقتی این شد، برو [به سمتِ] “یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ.” چنین فردی حرف که میشنود بهترینش را انتخاب میکند؛ عبد کسی است که وقتی میشنود، بهترین را انتخاب میکند. بهترین کدام است؟ چیزی که به درد بندگی میخورد و با توحید تناسب دارد.
اول معارف بخوانید و بعد اگر خواستید، فلسفه و دانشهای دیگر. اگر جزو “عِبَادِ” (فَبَشِّرْ عِبَادِ…) نشدهاید نباید هر چیزی را بخوانید… »
منبع : آقای سید محمد مهدی میرباقری
و العاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی
موضوعات مرتبط: نقد کلام،فلسفه و عرفان
برچسبها: محمد مهدی میرباقری
اعوذبالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
سلام عليكم
برخى گفتهاند «تأكيد آيات و روايات بر نهى از تفكر در چيستىِ ذات و صفات خداوند متعال، مخصوصِ مردم عامى و عقول ضعيفى است كه توانايىِ عقلانىِ كافى براى ورود به اين عرصۀ معرفتى را ندارند؛ اما اين نهى، شامل فيلسوفان و انديشمندان نمىشود و آنان مُجاز به تفكر در چگونگىِ ذات و صفات الهى هستند».
پاسخ
اولاً: در هيچ يك از اين آيات و روايات، هيچ قيد و قرينهاى وجود ندارد كه نشان دهد خطاب آنها فقط به مردم عامى است. مضمون اين متون وحيانى، چنان عام است كه همگان را (اعم از عامى و انديشمند) شامل مىشود. از اين رو مقيّد كردن اين متون به مردم عامى، خلاف نصّ صريح آنها و نوعى تفسير به رأى است.
ثانياً: از سويى، استدلالى كه در اين متون وحيانى براى اثبات مطلب به كار رفته است، استدلالى «عقلى» است و از اين رو براى عاقلان و انديشمندان هم معتبر و حجت است. از سوى ديگر، احاديث - كه نمونههايى اندك از آنها پيش از اين ذكر شد - اساساً «قوّۀ عقل» را ناتوان از كسب معرفت به ذات خداوند متعال معرفى كردهاند و هيچ فرقى هم بين عقلاء و ديگران نگذاشتهاند. همچنين، برخلاف ادعاى اشكالكنندگان، معصومان(ع) در برخى از روايات، صريحاً عاقلان و انديشمندان را مورد خطاب و نهى خود قرار دادهاند.
امام باقر(علیه السلام):
«کُلَّمَا مَيَّزْتُمُوهُ بِأَوْهَامِکُمْ في أَدَقِّ مَعَانيهِ فَهُوَ مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مِثْلُکُمْ مَرْدُودٌ إِلَيْکُمْ وَلَعَلَّ النَّمْلَ الصِّغَارَ تَتَوَهَّمُ أَنَّ لِلهِ تَعَالَی زَبَانِيَتَيْنِ فَإنَّ ذَلِكَ کَمَالُـها وَأَنَّ عَدَمَهُما نُقْصَانٌ لِـمَنْ لَا يَتَّصِفُ بِهِمَا وَهَکَذَا حَالُ الْعُقَلَاءِ فيمَا يَصِفُونَ اللهَ تَعَالَی».
امام باقر(علیه السلام) :
« تمام چيزهايى را كه شما به دقيقترين دقتهاى ذهنى از هم تمييز مىدهيد و تفكيك مىكنيد (و پس از تمييز و تفكيك ذهنى به خدا نسبت مىدهيد)، همه اينها مخلوقى است همانند خود شما و به شما برمىگردد (و نسبت مىيابد نه به خدا)، و چه بسا مورچۀ ريز هم تصورمىكند كه خداى متعال هم (مانند خود او) دو شاخك دارد، چرا كه اين شاخكها براى خود او كمال است و تصور مىكند كه نداشتنِ آنها براى كسى كه فاقد آنها است، نقص است. وضعيت عقلاء هم در صفاتى كه به خدا نسبت مىدهند، همين گونه (يعنى همانند كار آن مورچه در نسبت دادن شاخك خود به خدا) است.»
منبع حدیث:
کتاب شریف بحار الانوار ،تالیف آقای محمدباقر مجلسی (ره)، جلد ۶۶ ، صفحه ۲۹۳
در واقع اين حديثِ دقيق و عميق دلالت دارد بر اين كه حتى اگر آن ويژگىهاى خود را هم كه «كمال» محسوب مىكنيم به خداوند متعال نسبت دهيم، باز هم مستلزم تشبيه است، زيرا آن كيفيت و ويژگى، مخلوق خداوندمتعال است. همچنين بهوضوح، روى سخن در اين حديث با عاقلان و انديشمندان است نه مردم عامى، زيرا تمييز و تفكيك ويژگىهاى مخلوقات با دقيقترين دقتهاى ذهنى، كار متفكران است نه توده عامى، چرا كه آنان اصلاً نه توانايى چنين تحليلهاى عقلى و ذهنى را دارند و نه اساساً سر و كارى با اين گونه مباحث دقيق عقلى دارند. افزون بر اين عبارت پايانىِ حديث، بهروشنى، نه توصيف عوام الناس، بلكه توصيف عقلاء و انديشمندان از خداوند متعال - به معنايى كه در ابتداى حديث گفته شد، يعنى برگرفتنِ ويژگىِ خاصى از مخلوقات به عنوان كمال (مانند علم حضورى) و نسبت دادن آن را به خداوند متعال - را مردود مىداند.
منبع: کتاب توحید در قرآن کریم و احادیث اهل بیت علیهم السلام،تالیف آقای علی افضلی ،انتشارات الکترونیکی دانشگاه قرآن کریم و حدیث
والعاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی
موضوعات مرتبط: نقد کلام،فلسفه و عرفان
برچسبها: علی افضلی
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
یکی از راه های نفوذ شیطان در دل انسان وارد شدن افراد غیر مستعدّ ناآگاه از مبانی فنِّ و استدلال و قاصر از درک رموز کشف و شهود در وادی فلسفه و عرفان و سرگرم گشتن با آراء و اقوال حیرت زای فلاسفه و عارفان است .
گروهی خام فکرِ سطحی نگر چنین می پندارند که با خواندن کتاب هایی چند در رشته های مختلف علمی – مثلاً – و آموختن پاره ای از قواعد و اصطلاحات صاحبنظران در مسائل عقلی و عرفانی می توانند درباره مبدأ و منتهای جهان و حقیقت روح انسان و کیفیت پیدایش آن و شناخت راه سعادت و موجبات شقاوتش نظری بدهند و یا به تشریح و تخطئه و یا تصویب آراء صاحبنظران بپردازند و سپس آن را به افکار نااهلان دیگر نیر منتقل سازند .
آری ، این راه هم یکی از راه های بسیار خطرناک نفوذ شیطان در دل انسان است که تحت عنوان معرفت و شناخت حقایق دینی و تحصیل عقاید تحقیقی وارد حومه ی فکر انسان می شود و او را یک عمر در میان تراوشات مغزی انسان های غیر معصوم که هیچگونه مصونیت از خطا و کجروی ندارند گیج و گم می سازد ...و آخر الامر آن بینوا در حالی که معتقدات ساده خود را از دست داده و از این راه پر پیچ و خم نیز به نتیجه آرام بخشی نرسیده است ، با قلبی مُرتاب و جانی حیران از دنیا می رود و محروم از سعادت ابدی می گردد . چه بسا دیده می شوند مردمی که هنوز ضروریات اولیه زندگیشان در زمینه ی علم به ظواهر دین از واجبات و محرمات در امر عبادات و معاملات و آداب همسرداری و فرزند پروری و راه ورسم معاشرت با خویش و بیگانه و نظایر آن، مختل است و هنوز آن اندازه توانایی تسلط بر نفس خویش را نیافته اند که جلوی تاخت و تاز هوس های سرکش ذلت بار را در حومه ی وجود خود بگیرند و بر اثر اتّباع هوی، دچار انواع بیماری های جسمی و اخلاقی نگردند ...
آری ، همین مردم با همه این نقص و عیب های شرم آور و خفت بار دیده می شوند که به جای پرداختن به اصلاح مفاسد ظاهر و باطنشان به فکر یادگیری فلسفه و عرفان افتاده و ایامی چند، پای گفتار فلان مُتَفَلسِف می نشینند و احیاناً نوشته هایی پراکنده از بافته های وهم و خیال فلان "مدعی عرفان" به خورد مغز خود می دهند .و از این که با پاره ای از اصطلاحات پر باد و بروت آشنا شده اند ، دلخوش می شوند و به خود می بالند و هر جا که نشستند دم از فضل و کمال برتر می زنند .
آنگاه بدبختی دردناک این که از سویی خضوع اعتقادی را از دست داده و نسبت به عقاید ساده ی دینی خویش که در نظرشان عامیانه و قشری جلوه کرده است بی اعتنا می گردند، و از سوی دیگر بر اثر نداشتن استعداد لازم و لطافت روحی کامل به اصل مرادات و مقاصد قوم و اهل فن نمی رسند و در نتیجه یک سلسله اوهام و تخیلات واهی را به عنوان حقایق فلسفی یا لطایف عرفانی!! در جان می نشانند و سپس همانها را در پوشش ارشاد و هدایت افکار مردم به دیگران منتقل می سازند و سرانجام گناه اِضلال غیر را هم بر گناه ضَلال خویش می افزایند .
منبع : کتاب شریف شبیه عرفان شریک شیطان ،آقای محمد ضیاء آبادی
والعاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی
موضوعات مرتبط: نقد کلام،فلسفه و عرفان
برچسبها: محمد ضیاء آبادی

