اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
آیه شریفه ۸ سوره مبارکه جمعه
«قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَاقِيكُمْ ۖ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَىٰ عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ
بگو: «این مرگی که از آن فرار میکنید سرانجام با شما ملاقات خواهد کرد؛ سپس به سوی کسی که دانای پنهان و آشکار است بازگردانده میشوید؛ آنگاه شما را از آنچه انجام میدادید خبر میدهد!»
صدق الله العلی العظیم
_____________________
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
«مَن عَدَّ غَداً مِن اجَلِهِ فَقَد اساءَ صُحبَةَ المَوتِ.
هر كه فردا را جزءِ عمر خود بشمارد از مرگ ناخشنود است.»
مبنع حدیث: کتاب شریف بحارالانوار ، تالیف آقای محمد باقر مجلسی(ره)، جلد ۷۴، صفحه ۱۵۳
پيامبر صلى الله عليه و آله در اين حديث بيان مىدارد كه انسان نبايد فردا را جزءِ عمر خود حساب كند و براى آن برنامهريزى كند، زيرا اين آرزو به اين معناست كه از مرگ ناخشنود است و همين نارضايتى از مرگ، سبب غفلت در زندگى دنياست. معمولاً اغلب مردم از مرگ مىترسند و تنها گروهى اندك بر چهرۀ مرگ لبخند مىزنند و آن را در آغوش مىفشارند. امّا چرا مرگ و مظاهر آن و حتّى نام آن براى گروهى رنجآور است؟ دليل عمده اين است كه به زندگى پس از مرگ ايمان ندارند، يا اگر ايمان دارند اين ايمان به صورت باورى عميق درنيامده و بر افكار و عواطف آنها حاكم نشده است. وحشت انسان از فنا و نيستى طبيعى است. انسان از تاريكى شب مىترسد زيرا ظلمت، نيستىِ نور است و گاه از مرده مىترسد، زيرا آنهم در مسير فنا قرار گرفته است. امّا اگر انسان با تمام وجودش باور كند كه دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است، چنانكه در حديث آمده است:
«الدُّنيا سِجنُ المؤمِنِ وَ جَنَّةُ الكافِرِ. »
و اگر باور كند كه اين جسم خاكى قفسى است براى مرغ روح او كه وقتى اين قفس شكست آزاد مىشود و به هواى كوى دوست پر و بال مىزند، مسلّماً در آرزوى آن دم است كه از اين چهره پرده برفكنَد. آرى اگر ديدگاه انسان دربارۀ مرگ چنين باشد هرگز از آن وحشت نمىكند، در عين اينكه زندگى را براى پيمودن مسير تكامل خواهان است. لذا در تاريخ عاشورا مىخوانيم كه هرقدر حلقۀ دشمن تنگتر و فشار بر حسين عليه السلام و يارانش بيشتر مىشد چهرههايشان برافروختهتر و شكوفاتر مىگشت و حتّى پيرمردان اصحابش صبح عاشورا خندان بودند. وقتى از آنها سؤال مىشد مىگفتند: براى اينكه ساعاتى ديگر شربت شهادت مىنوشيم و حورالعين را در آغوش مىگيريم.
علّت ديگر ترس از مرگ، دلبستگى بيش از حد به دنياست، زيرا مرگ ميان او و محبوبش جدايى مىافكنَد و دل كندن از آنهمه امكاناتى كه براى زندگى مرفّه و پرعيش و نوش فراهم ساخته، براى او دشوار است.
عامل سوم، خالى بودن ستون حسنات و پر بودن ستون سيّئات نامۀ عمل است.
در حديثى مىخوانيم كه:
«كسى خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: اى رسول خدا، چرا مرگ را دوست ندارم؟
فرمود: آيا ثروتى دارى؟
گفت: آرى.
فرمود: چيزى از آن را پيش از خود فرستادهاى؟
گفت: نه.
فرمود: به همين دليل است كه مرگ را دوست ندارى، چون نامۀ اعمالت ازحسنات خالى است.»
اصولاً از جمله مسائل بسيار مهمّى كه خداپرستان را از مادّىها جدا مىسازد بينش آنان در مورد مرگ است. موحّدان مرگ را تولّدى دوباره مىدانند و آن را آغاز حياتى جديد مىشمارند و از نظر آنان مرگ جز انتقال از خانهاى به خانۀ ديگر نيست كه از قفس دنيا آزاد مىشوند و به جهان وسيع آخرت گام مىنهند، ولى مادّىها مرگ را پايان همه چيز مىدانند و ازاينرو حاضر نيستند خود را قربانى ارزشهاى بزرگ كنند مگر تحت فشار قرار گيرند، امّا خداپرستان از كشتن و كشته شدن در راه خدا باكى ندارند، ايثار مىكنند، از جان و مال مايه مىگذارند و فقط از خدا مىترسند.
از همين جاست كه درمىيابيم تا چه اندازه ايمان به معاد در تكامل انسان مؤثّر است. هيچ ايمان و عقيدهاى بعد از توحيد بهاندازۀ معاد در تكوين شخصيّت انسان دخالت ندارد و همۀ انبيا مبعوث شدند تا به اين دو مطلب دعوت كنند. بىجهت نيست كه به ما سفارش كردهاند بسيار به ياد معاد باشيم. اين حكايت را شايد شنيده باشيد كه كسى در تعريف آقای بروجردى (ره) مىگفت ايشان قيامت را باور كرده است. در ابتدا اين سخن خندهآور است مگر مىشود مسلمانى مانند آقای بروجردى (ره) به معاد اعتقاد نداشته باشد؟ امّا بايد دقيقتر شد و به عمق اين كلام بلند رسيد، زيرا منظور آن باورى است كه در زندگى بازتاب داشته باشد، باورى كه مبدأ حركت و تلاش براى كسب رضايت الهى باشد، نه باورى كه هيچ اثرى در روح و جان آدمى نگذارد. در مورد قيامت مسائل بسيار مهمّى وجود دارد و به همين جهت بايد در سخنرانىها، نوشتهها، كلاسهاى تربيتى روى مسألۀ قيامت تأكيد ورزيد. مسلمانى كه به باورهاى دينى اعتقاد راسخ دارد و زندگى دنيا را پل و مقدّمهاى براى آخرت مىداند، براى ساختن خودش بر روى مسألۀ معاد زياد تكيه مىكند.
شايد يكى از دلايلى كه ما در شبانهروز ده مرتبه جملۀ «مَالِكِ يَوْمِ الدِّين» را تكرار مىكنيم اين باشد كه «يوم الدّين» (روز قيامت) را فراموش نكنيم. وقتى فراموش نكرديم همه چيز در ما زنده مىشود. مختصر اينكه بسا كسانى در اعتقاد، الهىاند، امّا در برخورد با معاد مادّى. به عبارت ديگر، به مبدأ و معاد ايمان دارند، امّا در عمل از مرگ مىترسند. گويى مرگ را پايان همه چيز مىدانند. اين تضاد بين عقيده و عمل واقعاً فاجعه است. ما وقتى عملاً به روز قيامت باور نداشته باشيم ايثار نمىكنيم. ما با رفتار و كردارمان نشان مىدهيم كه به
آيۀ ۱۶۹ سوره مبارکه آل عمران
«وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِى سَبِيلِ اللَّهِ امْوَاتًا بَلْ احْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ
هرگز گمان مبريد كسانى كه در راه خدا كشته شدند مردهاند، بلكه زندهاند و نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند»
ايمان نداريم. چنان به اين زندگى چسبيدهايم و بر گرد هوىو هوس مىچرخيم كه از قيامت غافل شدهايم. مطابق اين حديث، كسى كه به قيامت ايمان دارد هميشه آماده است. فردا را بهطور قطع جزءِ عمرش حساب نمىكند، بلكه برعكس احتمال مىدهد كه فردا روز مرگ او باشد. لذا حسابها را صاف و خود را مهيّاى استقبال از مرگ مىكند.
در آيات قرآن آمده است كه مردم در روز قيامت، يا در مرحلۀ جان دادن، تقاضاى بازگشت مىكنند.
آیه شریفه ۹۹ و ۱۰۰ سوره مبارکه مومنون :
«حَتَّىٰ إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّى أَعْمَلُ صَالِحًا فِيمَا تَرَكْتُ كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَ مِنْ وَرَاءِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ
هنگامى كه مرگ يكى از آنان فرا رسد، مىگويد: پروردگارا، مرا بازگردانيد - شايد در آنچه ترك كردم (و كوتاهى كردم) عمل صالحى انجام دهم، (ولى به او مىگويند:) چنين نيست اين سخنى است كه او به زبان مىگويد (و اگر بازگردد همان راه را ادامه مىدهد) و در پى (مرگ) آنان برزخى است تا روزى كه برانگيخته شوند».
صدق الله العلی العظیم
در همۀ اين موارد، قرآن يا به صراحت يا به كنايه، جواب «كَلّا» (هرگز) داده است. قانون تكامل اجازۀ بازگشت نمىدهد. مگر جنينى كه از مادر متولّد شد ممكن است بار ديگر به رحم مادر بازگردد؟ از نظر سير تكاملى بشر محال است، خواه كامل متولّد شده باشد يا ناقص. وقتى مسأله چنين است آيا نبايد در آن دقّت بيشترى كرد؟ آيا نبايد دربارۀ آن سختگير باشيم و بيشتر دربارۀ آن بينديشيم؟ ازاينرو بايد زياد به ياد معاد باشيم و روزى از ما نگذرد كه يادى از مرگ و معاد نكنيم. و اگر درست بينديشيم و بدان انديشه جامۀ عمل بپوشانيم، تمام وجودمان از نور و صفا پر مىشود.
منبع: کتاب شریف انوار هدایت، تالیف آقای ناصر مکارم شیرازی ،انتشارات امام علی بن ابی طالب (ع)
_____________________
امام على عليه السلام -در ترغيب به جنگ-فرمود: هلا مردم! كسى كه بايستد،از چنگ مرگ نرهد و كسى كه از مرگ بگريزد،آن را عاجز نكند.از مرگ گريز و گزيرى نيست؛ كسى كه به شهادت نرسد،مىميرد.همانا برترين مرگ،شهادت است.سوگند به آن كه جان على در دست اوست،هزار ضربت شمشير آسانتر است از يك بار مردن در بستر.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: بالاى هر نيكوكارى، نيكوكار [ديگرى] است تا آن گاه كه مرد در راه خدا كشته شود.پس،چون در راه خدا كشته شد،بالاتر از آن نيكى (ارزشى) وجود ندارد.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: شرافتمندانه ترين مرگ، شهادت است
امام زين العابدين عليه السلام: هيچ قطرهاى نزد خداوند عزّوجلّ محبوبتر از دو قطره نيست:قطرۀ خونى كه در راه خدا ريخته شود،و قطرۀ اشكى كه در دل شبِ تار براى خداوند عزّوجلّ مىريزد.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هيچ كس نيست كه به بهشت رود و [در عين حال] دوست داشته باشد به دنيا برگردد و از آنچه بر روى زمين است برخوردار شود،مگر شهيد،كه بر اثر مشاهدۀ كرامت (شهادت)،آرزو مىكند برگردد و ده بار كشته شود.
منبع: کتاب شریف میزان الحکمه ، تالیف آقای محمد محمدی ری شهری، انتشارات موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث
والعاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی
موضوعات مرتبط: سیاسی و اجتماعی
برچسبها: ناصر مکارم شیرازی , محمد ری شهری
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
حکمت ۱۹۹ کتاب شریف نهج البلاغه :
و قال امام علی عليهالسلام
«فِي صِفَةِ الْغَوْغَاءِ:
هُمُ الَّذِينَ إِذَا اجْتَمَعُوا غَلَبُوا، وَ إِذَا تَفَرَّقُوا لَمْ يُعْرَفُوا. وَ قِيلَ بَلْ قال عليه السلام:
هُمُ الَّذِينَ إِذَا اجْتَمَعُوا ضَرُّوا، وَ إِذَا تَفَرَّقُوا نَفَعُوا.
فَقِيلَ: قَدْ عَرَفْنَا مَضَرَّةَ اجْتِمَاعِهِمْ، فَمَا مَنْفَعَةُ افْتِرَاقِهِمْ؟
فَقَالَ: يَرْجِعُ أَصْحَابُ الْمِهَنِ إِلَى مِهْنَتِهِمْ، فَيَنْتَفِعُ النَّاسُ بِهِمْ،
كَرُجُوعِ الْبَنَّاءِ إِلَى بِنَائِهِ، وَ النَّسَّاجِ إِلَى مَنْسَجِهِ،
وَ الْخَبَّازِ إِلَى مَخْبَزِهِ.»
امام عليه السلام در بيان صفت تودههاى بىبند و بارى كه گاه دست به دست هم مىدهند و مفاسدى در جامعه ايجاد مىكنند فرمود:
«آنها كسانى هستند كه هر وقت هماهنگ شوند غالب مىگردند و هنگامى كه پراكنده شوند شناخته نخواهند شد. آنها كسانى هستند كه هرگاه متحد شوند زيان مىرسانند و هر زمان متفرق گردند سود به بار مىآورند.»
كسى سؤال كرد: زيان آنها را به هنگام متحد شدن دانستيم، منفعت آنها به هنگام پراكنده شدن چيست؟
امام عليه السلام فرمود: «پيشهوران و اهل كسب (از آنها) به كارهاى خود باز مىگردند و مردم از كار آنها بهرهمند مىشوند؛ بنّا به سراغ بنّايى مىرود و بافنده مشغول بافندگى مىشود و نانوا به پخت نان مىپردازد.»
_____________________
شرح و تفسير
هياهوى اوباش
«غوغاء» در لغت چنانكه بسيارى از واژه پژوهان گفتهاند داراى دو معناست:
نخست معناى وصفى دارد و به كسانى اطلاق مىشود كه جزء قشر منحط اجتماع يا به بيان ديگر از اوباش مردماند.
افرادى هستند كه از عقل و درايت قابل توجهى برخوردار نيستند و غالباً تحت تأثير عوامل عاطفى قرار مىگيرند كه به آسانى ممكن است آنها را تحريك كرد و براى مقاصد سوئى به كار گرفت؛ كسانى كه مديران فاسد و مفسد جامعه هميشه از آنها بهره مىبرند و نمونههاى روشن آن را در حكومت بنىاميه و بنىعباس مىتوان مشاهده كرد. اين واژه مفرد است و مانند ساير اسم جمعها معناى جمعى دارد.
معناى ديگر «غوغاء» همان معناى مصدرى يا اسم مصدرى است كه به ايجاد جار و جنجال اطلاق مىشود، اين معنا در فارسى امروز ما رايج است ولى معناى اول رايج نيست.
توضيح اينكه جوامع انسانى از گروههاى مختلفى تشكيل مىشود كه سه گروه از آن را مىتوان در اينجا نام برد:
نخست افراد فهميده و باسواد و عاقل كه آلت دست اين و آن نمىشوند.
دوم تودههاى كم اطلاع و پايبند به اصول اخلاق و ايمان كه آنها نيز برپايه ايمان و اخلاقشان در گروههاى شرور شركت نمىكنند، هرچند ممكن است گاهى با نقشههايى آنها را اغفال كرد. اين گروه همانها هستند كه اميرمؤمنان على عليه السلام از آنها در عهدنامۀ مالك اشتر تعبير بليغى كرده و به عنوان «عامۀ مردم» آنان را ستوده و پناهگاه روز جنگ و صلح شمرده و به «مالك» توصيه مىكند مصالح آنها را در نظر بگيرد و مصالح خواص پرادعا و زيادهطلب را فداى مصالحشان كند.
«وَ إِنَّمَا عِمَادُ الدِّينِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِينَ وَ الْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ فَلْيَكُنْ صِغْوُكَ لَهُمْ وَ مَيْلُكَ مَعَهُمْ».
سوم گروهى كه سطح پايينى از فكر و اخلاق دارند و به اصطلاح بىبند و بار و فاقد تربيت لازم اسلامى هستند و در ميان آنها گاه افراد شرور و موذى نيز يافت مىشود. اميرمؤمنان على عليه السلام در حديث معروف كميل كه در كلام حكمتآميز ۱۴۷ گذشت دربارۀ آنها مىفرمايد:
«وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ كُلِّ نَاعِقٍ، يَمِيلُونَ مَعَ كُلِّ رِيحٍ، لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ، وَ لَمْ يَلْجَئُوا إِلَى رُكْنٍ وَثِيقٍ؛
و احمقانِ بى سر و پا و بى هدفى كه دنبال هر صدايى مىروند و با هر بادى حركت مىكنند؛ آنهايى كه با نور علم روشن نشدهاند و به ستون محكمى پناه نبردهاند».
اين گروهاند كه چون جمع شوند غالباً سبب ضرر و زيان مىگردند. به كمترين چيزى تحريك مىشوند و بيشترين خسارات را مىرسانند؛ ولى اگر با برنامهريزى صحيح جلوى اجتماع آنها گرفته شود و هر كدام به دنبال كار خود باشند و به شغلى كه دارند بپردازند، به جامعه منفعت مىرسانند، زيرا بسيارى از كارهاى سنگين اجتماعى معمولا بر دوش اين گروه است.
زمامداران و مديران جوامع اسلامى بايد مراقب باشند دشمنان اسلام يا افراد شرور جامعه از وجود اين گروه استفاده نكنند و آنها را در مسير اهداف شوم خود به كار نگيرند.
منبع: کتاب شریف پیام امیرالمومنین (ع) شرح نهج البلاغه ، تالیف آقای ناصر مکارم شیرازی ، انتشارات امام علی (ع)
والعاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی
موضوعات مرتبط: سیاسی و اجتماعی
برچسبها: ناصر مکارم شیرازی
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
فرازی از خطبه ۱۹۲ قاصعه
«و تدبّروا أحوال الماضين من المؤمنين قبلكم، كيف كانوا في حال التّمحيص و البلاء. ألم يكونوا أثقل الخلائق أعباء، و أجهد العباد بلاء، و أضيق أهل الدّنيا حالا. اتّخذتهم الفراعنة عبيدا فساموهم سوء العذاب، و جرّ عوهم المرار، فلم تبرح الحال بهم في ذلّ الهلكة و قهر الغلبة، لا يجدون حيلة في امتناع، و لا سبيلا إلى دفاع. حتّى إذا رأى اللّه سبحانه جدّ الصّبر منهم على الأذى في محبّته، و الاحتمال للمكروه من خوفه، جعل لهم من مضايق البلاء فرجا، فأبدلهم العزّ مكان الذّلّ، و الأمن مكان الخوف، فصاروا ملوكا حكّاما، و أئمّة أعلاما، و قد بلغت الكرامة من اللّه لهم ما لم تذهب الآمال إليه بهم.»
ترجمه
«در احوال مؤمنان پيشين بينديشيد كه در حال آزمايش و امتحان چگونه بودند؟ آيا آنها بيش از همۀ مردم بار مشكلات را بر دوش نكشيدند و بيش از همۀ بندگان (خدا) در شدت و زحمت نبودند و از همه جهانيان در تنگناى سختترى قرار نداشتند؟ فرعونها آنان را بردۀ خويش ساختند و پيوسته آنها را در بدترين شكنجهها قرار دادند و تلخيهاى روزگار را جرعه جرعه به آنها نوشاندند و همچنان اين وضع با ذلّت و هلاكت به سبب قهر و غلبۀ ظالمان ادامه يافت.
نه چارهاى داشتند كه از آن وضع سر باز زنند و نه راهى براى دفاع از خود مىيافتند، تا زمانى كه خداوند سبحان جدّيت آنها را در صبر و استقامت در برابر ناملايمات در مسيرمحبّتش و تحمّل ناراحتيها را به جهت خوف و خشيتش در آنها مشاهده كرد. در اين هنگام گشايشى از تنگناهاى بلا براى آنان فراهم ساخت؛ ذلّت را به عزّت، و ترس و ناامنى را به امنيّت مبدّل كرد و آنها زمامداران فرمانروا و پيشوايان برجسته شدند و آنقدر لطف و كرامت الهى شامل حالشان شد كه هيچكس فكر آن را هم دربارۀ آنان نمىكرد.»
عوامل پيروزى مؤمنان پيشين
گرچه مشكلات زندگى اقوام پيشين و امتحانات سخت و سنگين آنها محدود به زمان فراعنه نبود؛ ولى از آنجا كه در قرآن مجيد بارها به مشكلات عظيم بنى اسرائيل در زمان فرعون اشاره شده و همه مسلمانان با آنها آشنا هستند، امام عليه السّلام مخصوصا به زندگى آنها اشاره مىكند كه از يك سو همۀ آنان را به صورت بردگان درآورده بودند و سختترين كارها را از آنها مىكشيدند و كمترين امكانات را در اختيارشان مىنهادند و در صورت احساس خطر مردانشان را مىكشتند و زنان را براى خدمتكارى و كنيزى زنده نگاه مىداشتند. ساليان دراز بر آنها گذشت و هيچ راهى براى نجات نيافتند ولى سرانجام لطف خداوند شامل حال آنها شد و به طرز معجزهآسايى بر دشمنان پيروز شدند. و فراعنه و اعوان آنها را به ديار عدم فرستاد.
آرى! هنگامى كه انسان از ميدان امتحان سربلند درآيد خداوند ابرهاى تيره و تار مشكلات را كنار مىزند و آفتاب درخشان پيروزى چهرۀ خود را نمايان مىسازد. آنگونه كه دربارۀ حضرت موسى و يارانش و اقوام ديگرى همانند آنها واقع شد.
قرآن مجيد در مورد بنى اسرائيل و فرعونيان در اين زمينه توضيح بيشترى دارد كه زواياى اين پيروزى را نشان مىدهد، مىفرمايد:
« «كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنّٰاتٍ وَ عُيُونٍ وَ زُرُوعٍ وَ مَقٰامٍ كَرِيمٍ وَ نَعْمَةٍ كٰانُوا فِيهٰا فٰاكِهِينَ كَذٰلِكَ وَ أَوْرَثْنٰاهٰا قَوْماً آخَرِينَ
چه بسيار باغها و چشمهها كه از خود به جاى گذاشتند و زراعتها و قصرهاى زيبا و گرانقيمت و نعمتهاى فراوان ديگر كه در آن غرق بودند اينگونه ما آن (اموال و حكومت) را ميراث براى اقوام ديگرى قرار داديم».
در جاى ديگر مىفرمايد:
« «وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوٰارِثِينَ»
«ما مىخواستيم بر مستضعفان زمين منّت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان روى زمين قرار دهيم».
صدق الله العلی العظیم
منبع: کتاب شریف پیام امیرالمومنین (ع) ، تالیف آقای ناصر مکارم شیرازی،انتشارات امام علی (ع)
والعاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی
موضوعات مرتبط: سیاسی و اجتماعی
برچسبها: ناصر مکارم شیرازی
سلام علیکم
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
آیه شریفه ۱۰۰ سوره مبارکه بقره
أَ وَ كُلَّما عاهَدُوا عَهْداً نَبَذَهُ فَرِيقٌ مِنْهُمْ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يُؤْمِنُونَ.
و آيا چنين نيست كه هربار آنها (يهود) پيمانى (با خدا و پيامبر) بستند جمعى آن را دور افكندند (و مخالفت كردند) آرى بيشتر آنان ايمان ندارند!
صدق الله العلی العظیم
————————————————-
از یهود پيمان گرفته شده بود كه به پيامبر موعود كه بشارتش در تورات آمده است ايمان بياورند، نه تنها ايمان نياوردند بلكه پيمانى را كه با پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله هنگام هجرت به مدينه بستند كه لااقل به دشمنان آن حضرت نپيوندند، آن را نيز شكستند، و مخصوصاً در جنگ احزاب آشكارا با مشركان مكه هم صدا شدند، و بر ضد اسلام و مسلمين موضع گرفتند.
اين شيوۀ ديرينه يهود است كه غالباً به عهد و پيمان خود وفادار نيستند، و هر زمان گوشهاى از منافعشان به خطر بيفتد، تمام عهدها را به دست فراموشى مىسپرند.
هم اكنون صدق گفتار قرآن را در عصر و زمان خود در پيمانهايى كه صهيونيستها مىبندند مشاهده مىكنيم كه هروقت منافعشان به خطر بيفتد، عهدنامههايى را كه چند روز يا چند ماه پيش با مخالفان خود امضا كردهاند رسماً زير پا مىگذارند، و حتى به معاهدات بينالمللى درزمينۀ روابط ملتها و مصوّبات مجامع جهانى كه به آن پيوستهاند و آن را جزء آن مىدانند توجه نكرده و آن را به كلى فراموش مىكنند و هميشه از بهانههاى واهى و سست كه همه جا مىتوان به آن دستيافت براى پيمانشكنى خود متشبّث مىشوند.
اين مسئله در عصر و زمان ما به قدرى روشن است كه بعضى از مفسران آيۀ فوق را از آيات اعجازآميزى مىدانند كه در آن خبر از آيندهاى دور داده شده است و گويى به هنگام نزول آيه پيمانشكنىهاى يهود عصر ما در برابر چشمان پيامبر صلى الله عليه و آله بوده است.
آنها پيمانهاى زيادى با پيامبرشان موسى عليه السلام و پيامبران بعد از او داشتند، و پيمانهايى هم با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ولى به هيچكدام وفادار نماندند.
تعبير به فريق (گروه) در آغاز آيه، و تعبير به اكثر در پايان آن نشان مىدهد كه منظور از فريق در اينجا اكثريت جمعيت پيمانشكن بنى اسرائيل است .نيز اين تعبير نشان مىدهد كه پيمانشكنى و عدم ايمان رابطۀ نزديكى با هم دارند.
منبع :کتاب شریف اخلاق در قرآن کریم , تالیف آیت الله مکارم شیرازی دام ظله, انتشارات امام علی علیه السلام
والعاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی
موضوعات مرتبط: سیاسی و اجتماعی
برچسبها: ناصر مکارم شیرازی
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
اصلي ترين تعارضي كه در تاريخ وجود دارد، تعارض ايمان و كفر و عبوديت و استكبار است، البته اين مطلب بدین معنا نيست كه در درون خود جريان كفر و استكبار و شيطنت، درگيري رخ نمي دهد، بلكه خود اين جريان هم ممكن است بر سر پرستش دنيا، استعلا و سيطره طلبي، با يك ديگر درگير شوند؛ به فرموده قرآن: «تحسبهم جميعاً و قلوبهم شتّي» ، جبهه كفر و استكبار، تشتت در قلوب دارند و ازاين رو، بسياري از درگيري هايي كه در عالم اتفاق مي افتد به اردوگاه هاي درونی جبهه كفر و استكبار بر مي گردد، لكن اصلي ترين درگيري كه در عالم وجود دارد و حركت كلي تاريخ را شكل مي دهد، درگيري «حق و باطل» و «كفر و ايمان» است.
بايد توجه داشت كه درگيري جبهه حق و باطل صرفاً درگيري سطحي و ظاهري نيست. گاهي ما جنگ ها را در همان جلوه ظاهر ی اش خلاصه مي كنيم؛ مثلاً وقتي به روز عاشورا نگاه مي كنيم، جنگي كه مي بينيم جنگ شمشيرها و نيزه ها و تيرها، و نبرد پيكرها و بدن هاست؛ سر و دست ها جدا مي شوند، تيرها و نيزه ها كار مي كنند، اما حقيقت اين است كه در پشت اين جهاد -كه جهاد اصغر است - جهاد اكبري وجود دارد كه در آن، نيات، تمايلات و اراده ها و شهوات و عبوديت ها با هم درگيرند. اگر خوب نگاه شود، در آن جا ارواح با يك ديگر مي جنگند؛ يك جبهه به رهبري ابليس است كه همه شهوات، شبهات، غضب ها و همه اوصاف رذيله را صف آرايي كرده و شعله آتشي برافروخته است؛ و طرف دیگر هم روح مطهر سيدالشهداء (ع) است كه جبهه ديگر را رهبري مي كند. اين روح، عين عبوديت و خضوع و مظهر همه صفات حميده است و جبهه اي كه فراهم كرده است نیز به گونه اي تربيت شده اند كه مظهر صفات كمال اند. در واقع جنگ بين اين صفات حميده و رذيله و ميان عبوديت و استكبار اتفاق مي افتد.
پس، هر دو جبهه حق و باطل بر سر طاعت وبندگي و عصیان مبارزه مي كنند. اساس جنگ بر پذیرش و یا عصيان در مقابل ولايت الهيه در تاريخ است، نه اين که جنگ بر سر آب و غذا و لباس باشد. منشأ درگيري و جنگ، نه شهوت مادي است كه سرمايه داري و ليبرال دموكراسي مي گويد نه غضب مادي است، بلكه موتور تكامل تاريخ، عشق به خدا با محوريت انبياء و اولياء الهي(ع) مي باشد. بنابراين، پذیرش و یا اعراض از ولايت الهيه، اساس جنگ و درگيري در تاريخ محسوب می شود.
جبهه باطل در درون خود به دو جریان «کفر» و «نفاق» تقسیم می شود. جریان کفر و الحاد با تکیه بر مبانی مادی و حسی منکر معارف الهی می شود در حالی که جریان نفاق در پوسته ظاهری برخی مناسک شرعی، از حقیقت دین که همان ولایت است، باز مانده و به حقانیت خود تظاهر می کند.
منبع: آقای سید محمد مهدی میرباقری
والعاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی
موضوعات مرتبط: سیاسی و اجتماعی
برچسبها: محمد مهدی میرباقری
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
تأثیر حسن ظن به وعدهی الهی، در مقابلهی با دشمن
دو جور آدم در مقابلهی با دشمن وجود دارد:
***
سوره مبارکه الأحزاب آیه ۱۲
«وَإِذ يَقولُ المُنافِقونَ وَالَّذينَ في قُلوبِهِم مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسولُهُ إِلّا غُرورًا
و (نیز) به خاطر آورید زمانی را که منافقان و بیماردلان میگفتند: خدا و پیامبرش جز وعدههای دروغین به ما ندادهاند!»
سوره مبارکه الأحزاب آیه ۱۳
«وَإِذ قالَت طائِفَةٌ مِنهُم يا أَهلَ يَثرِبَ لا مُقامَ لَكُم فَارجِعوا ۚ وَيَستَأذِنُ فَريقٌ مِنهُمُ النَّبِيَّ يَقولونَ إِنَّ بُيوتَنا عَورَةٌ وَما هِيَ بِعَورَةٍ ۖ إِن يُريدونَ إِلّا فِرارًا
و (نیز) به خاطر آورید زمانی را که گروهی از آنها گفتند: «ای اهل یثرب (ای مردم مدینه)! اینجا جای توقف شما نیست؛ به خانههای خود بازگردید!» و گروهی از آنان از پیامبر اجازه بازگشت میخواستند و میگفتند: «خانههای ما بیحفاظ است!»، در حالی که بیحفاظ نبود؛ آنها فقط میخواستند (از جنگ) فرار کنند.»
صدق الله العلی العظیم
-------------------------------
این یک نگاه است، یک دید است در مقابلهی با این حوادث؛ یک دید دیگر این است که میگوید:
***
سوره مبارکه الأحزاب آیه ۲۲
«وَلَمّا رَأَى المُؤمِنونَ الأَحزابَ قالوا هٰذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسولُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسولُهُ ۚ وَما زادَهُم إِلّا إيمانًا وَتَسليمًا
(امّا) مؤمنان وقتی لشکر احزاب را دیدند گفتند: «این همان است که خدا و رسولش به ما وعده داده، و خدا و رسولش راست گفتهاند!» و این موضوع جز بر ایمان و تسلیم آنان نیفزود.»
صدق الله العلی العظیم
-------------------------------
این هم یک دید است. هر دو مال یک حادثه است. هر دو مال حادثهی احزاب است. یک عده وقتی احزاب را میبینند، میگویند: «ما وعدنا اللَّه و رسوله الّا غرورا»؛ عدهای دیگر وقتی احزاب را میبینند، میگویند: «هذا ما وعدنا اللَّه و رسوله و صدق اللَّه و رسوله و ما زادهم الّا ایمانا و تسلیما». این مهم است. این دارد وضع فعلی ما را به ما نشان میدهد.
ما دو جور انسان داریم: یک عده هستند که وقتی هیمنهی آمریکا را میبینند، قدرت نظامی او را میبینند، قدرت دیپلماسی او را میبینند، قدرت تبلیغاتی او را میبینند، پول فراوان او را میبینند، مرعوب میشوند؛ میگویند ما که نمیتوانیم کاری بکنیم، چرا بیخودی نیروهایمان را هدر بدهیم؟ اینجور افراد الان هستند، در زمان انقلاب ما هم بودند. ما مواجه بودیم با افرادی از این قبیل که میگفتند آقا بیخود چرا خودتان را زحمت میدهید؛ به یک حداقلی قانع شوید و قضیه را تمام کنید. یک عده اینجور بودند.
یک عدهی دیگر هستند که نه، قدرت دشمن را با قدرت خدای متعال مقایسه میکنند، عظمت دشمن را در مقابل عظمت پروردگار قرار میدهند؛ آن وقت میبینند که اینها حقیر محضند، اینها چیزی نیستند. وعدهی الهی را هم راست میشمرند، حسن ظن به وعدهی الهی دارند؛ این مهم است. خدای متعال به ما وعده کرده است:
****
سوره مبارکه الحج آیه ۴۰
«الَّذينَ أُخرِجوا مِن دِيارِهِم بِغَيرِ حَقٍّ إِلّا أَن يَقولوا رَبُّنَا اللَّهُ ۗ وَلَولا دَفعُ اللَّهِ النّاسَ بَعضَهُم بِبَعضٍ لَهُدِّمَت صَوامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَواتٌ وَمَساجِدُ يُذكَرُ فيهَا اسمُ اللَّهِ كَثيرًا ۗ وَلَيَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزيزٌ
همانها که از خانه و شهر خود، به ناحق رانده شدند، جز اینکه میگفتند: پروردگار ما، خدای یکتاست!» و اگر خداوند بعضی از مردم را بوسیله بعضی دیگر دفع نکند، دیرها و صومعهها، و معابد یهود و نصارا، و مساجدی که نام خدا در آن بسیار برده میشود، ویران میگردد! و خداوند کسانی را که یاری او کنند (و از آیینش دفاع نمایند) یاری میکند؛ خداوند قوی و شکست ناپذیر است.»
صدق الله العلی العظیم
-------------------------------
این وعدهی قطعی است، وعدهی مؤکد است. اگر چنانچه ما به وعدهی الهی حسنظن داشته باشیم، یک جور عمل میکنیم، اگر به وعدهی الهی سوءظن داشته باشیم، جور دیگری عمل میکنیم. خدای متعال افرادی را که سوءظن دارند، مشخص کرده است:
****
سوره مبارکه الفتح آیه ۶
«وَيُعَذِّبَ المُنافِقينَ وَالمُنافِقاتِ وَالمُشرِكينَ وَالمُشرِكاتِ الظّانّينَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوءِ ۚ عَلَيهِم دائِرَةُ السَّوءِ ۖ وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَيهِم وَلَعَنَهُم وَأَعَدَّ لَهُم جَهَنَّمَ ۖ وَساءَت مَصيرًا
و مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک را که به خدا گمان بد میبرند مجازات کند؛ (آری) حوادث ناگواری (که برای مؤمنان انتظار میکشند) تنها بر خودشان نازل میشود! خداوند بر آنان غضب کرده و از رحمت خود دورشان ساخته و جهنم را برای آنان آماده کرده؛ و چه بد سرانجامی است!»
صدق الله العلی العظیم
-------------------------------
این «الظّانّین باللَّه ظنّ السّوء» امروز هم هستند. چند آیه بعد می گوید:
****
سوره مبارکه الفتح آیه ۱۲
«بَل ظَنَنتُم أَن لَن يَنقَلِبَ الرَّسولُ وَالمُؤمِنونَ إِلىٰ أَهليهِم أَبَدًا وَزُيِّنَ ذٰلِكَ في قُلوبِكُم وَظَنَنتُم ظَنَّ السَّوءِ وَكُنتُم قَومًا بورًا
:
ولی شما گمان کردید پیامبر و مؤمنان هرگز به خانوادههای خود بازنخواهند گشت؛ و این (پندار غلط) در دلهای شما زینت یافته بود و گمان بد کردید؛ و سرانجام (در دام شیطان افتادید و) هلاک شدید!»
صدق الله العلی العظیم
-------------------------------
سوءظن به خدا موجب میشود که انسان بنشیند و از حرکت و از کار و تلاش باز بماند. اگر حسنظن به خدا داشتیم، آن وقت میتوانیم پیش برویم.
منبع: آقای سید علی خامنه ای (حفظه الله تعالی) رهبر انقلاب اسلامی
___________________
بن بستها، امتحانات الهیِ زندگی
خدای متعال در مسیر امتحان ما، بنبستهایی بین ما و خواستههایمان قرار میدهد و حائلی بین خواستههایمان پیدا میشود. خدای متعال، راه حلال رسيدن به خواسته هایمان را میبندد و راه حرام و شبههناک را به روی انسان باز میکند. در این فضایی که راه حلال بسته و راه شبههناک باز شده، خداوند متعال از انسان تکلیفی میخواهد که انسان به هیچ وجه نباید از آن تخلف کند. در این فرصتهایی که همه اسباب و عوامل به حسب ظاهر برخلاف مسیر تقوای الهی حکم میکنند، اگر کسی جانب خدای متعال را گرفت و تقوای الهی پیشه کرد و پروای الهی در وجودش بود؛ خداوند متعال موانع بین او و مقصدش را برمیدارد، بنبستهایی را که به حسب ظاهر در مسیر او بوده است باز میکند. میبیند بنبستی نبوده، راه باز است و آن نیازی را که میخواست به خاطر آن، از مسیر خدا و بندگی او فاصله بگیرد، خداي متعال آن را تأمین كرده است.
انسان یا جامعهای که در مسیر ادای تکلیف به بنبستهای ظاهری میرسند، اگر این بنبستها موجب نشود که از مسیر خدا فاصله بگیرند و دست از تقوا بردارند، خدای متعال این بنبستها را از سر راه آنها برمیدارد، چه فرد باشد چه جامعه باشد؛ «من يتقي الله يجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا و يرزقه مِن حَيثُ لاَ يحْتَسِب» ، خدای متعال انسان را در معرض امتحان قرار میدهد امتحان، کار خدای متعال است، نه این که تصادفاً این اتفاق میافتد. تدبیر حضرت حق است. راههای حلال بسته میشود و راه شبههناک و حرام به روی انسان باز میشود و در زمینههای مختلف شرايط امتحان فراهم مي شود از امتحان بر غریزه و مال و ...؛ مکرر قرآن این مطالب را بیان میکند. در قصه جناب یوسف، خدای متعال او را در شرایط امتحان قرار مي دهد و از یوسف تقوا میخواهد «وَ غَلَّقَتِ الأَبْوَابَ وَقَالَتْ هَيتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَاي»(يوسف/۲۳) خدای متعال در شرایطي از یوسف تقوا میخواهد كه همه چیز حکم میکند او باید راه تقوا را رها کند. به حسب ظاهر برده این خانه است ، همه زمامش در دست زليخا است. او را تهدید به اتهام، بدنامی و مجازات سنگین کردهاند «وَ غَلَّقَتِ الأَبْوَابَ» و جناب یوسف را در شرایطی قرار داده است که همه چیز بر علیه او است.
ایستادگی بر تکلیف سبب حل مشکلات و خروج از بن بست ها
اگر جامعهای آنجا كه تکلیف به او رو میآورد پای تکلیف ایستاد، خدای متعال بنبستها را میشکند؛ اگر ترسید دائم باید مشرک باشد و با بتها زندگی کند، الی الابد در این وحشت میماند و همیشه باید اسیر دشمن باشد، همیشه باید بترسد، دیگر رهایی ممکن نیست، در وادی شرک مي ماند، از تهدیدها میترسد و با تطمیعها ترغیب میشود. کاسبی که برای رزقش دروغ میگوید تا آخر باید دروغ بگوید. چون رزقش را در دست ديگران میبیند و خیال میکند که با دروغ اداره میشود.
اگر ملتي نترسید «یجعل له مخرجا»، خداوند متعال این بنبست را میشکند. خداي متعال در جنگ بدر میفرماید ما ملائکه را فرستادیم اما ملائکه کاری نكردند، ما یاریتان میکردیم و «وَلِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُکمْ وَ مَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِندِ اللّهِ» (انفال/۱۰) «وَمَن یتَوَکلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ» قدرت میخواهید؟ هر چه بخواهید خداوند متعال کافی است او چه چیزی ندارد که بقیه دارند؟! تنها راه نترسیدن در بنبستها توکل به خداست.
توکل به خدا، راه خروج از شرک اجتماعی و تقواي الهي
جامعهای که اهل توکل نیست، حتما در بنبستها وا میدهد و در سختیها کوتاه میآید، چون تکیهگاه ندارد. آدمی که تکیهگاه ندارد میترسد و مستحق هم هست که بترسد، چرا نترسد؛ آدمی که قدرت خدای متعال را نمیبیند و به او اعتماد نمیکند، به زور ظاهری خودش اعتماد میکند، چنين كسي مستحق است که از زوردارتر بترسد؛ کشوری که به ذرات خانهاش اعتماد میکند، به پیاده نظام و سواره نظامش تکیه مي كند، حتماً باید از کشوری که ذرات خانهاش قویتر است، بترسد، چرا نترسد؟! اين ترس بر اساس محاسبات عقلایی عالم است.
کسی که به منابع زیرزمینی، ثروتو داراییاش نگاه میکند وقتی میبیند مجموعه درآمد کشوري زیر یک صدم ثروت جهانی است و فلان کشور بیست درصد ثروت جهانی را در اختیار دارد، چرا نترسد؟! وقتی میبیند دلارهاي آمریکا در جهان میچرخد و با چرخشش همه کشورها را غنی و فقیر میکند، چرا نترسد؟! البته اگر ترسید تا آخر باید بترسد. این ترس وقتی برداشته میشود که یک تکیهگاه باشد و و اين تكيه گاه تقواي الهي است؛ با تقوا، خدا بنبست ها را میشکند و شرک اجتماعی را برمیدارد و آن ملت دیگر نمیترسد.
یکی از چیزهایی که خدا به ملت ما عطا کرده این است كه اگر آمریکا تهدید کند همه میترسند؛ اما مؤمنین جامعه ما نمیترسند. از ماهواره بینها که برخي از آن ها، صبح ها که به خیابان میآیند بررسي میکنند که کودتا نشده باشد و واقعاً میترسند بگذریم، براي مؤمنين همه چیز عادی است، نمیترسند. آمریکا که تهدید مي کند مؤمنین آرام آرام هستند، این بینهایت عجیب است؛ «و من یتق الله یجعل له مخرجا».
فهم از قدرت واقعی عالم زمينه ساز توکل
توکل چطوری واقع میشود؟ این مطلب را هم خداي متعال توضیح میدهد «إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ» انسان ها گرفتار اسبابند اما خدای متعال که دربند اسباب نیست. «قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکلِّ شَیءٍ قَدْرًا» قدرِ عالم به دست او و مجعول او است، او که در اختیار قدر نیست. اگر کسی این یک کلمه را فهمید میتواند راحت توکل کند و الا توكل دشوار است، خداوند متعال داستان جناب یوسف را در قرآن ذکر میکند. برخي گمان مي كنند همه اين اتفاقات تصادف است. اگر یکی از برادران گفت به جاي كشتن يوسف او را در چاه بیندازید و يا اگر در این پناهِ چاه، جا پیدا کرد و يا اگر یک کاروان تشنهای راهش را گم کرد و آمد تا از این چاه تلخ آب بردارد و يا اگر تصميم به فروش او گرفتند و يا اگر در مصر فروخته شد و عزیز مصر (كه فرزندي هم نداشت) از جناب يوسف خوشش آمد و يوسف فرزند خوانده شد، آيا همه اتفاقات تصادف است؟ خداي متعال فرمود اینطوری حرف نزنید «وَکذَلِک مَکنِّا لِیوسُفَ فِی الأَرْضِ» (يوسف/۲۱) تصادف چه معنايي دارد؟ ما تمکین کردیم، در ادامه هم گله میکند و مي فرمايد «ولکن اکثر الناس لا یعلمون» (يوسف/۲۱) اکثر مردم همین مطلب واضح را نمیفهمند.
ملتی که نفهمد که خداي متعال بود که او را از سلطه ۲۵۰۰ ساله نجات داد، از دشمن مي ترسد. خداي متعال بود كه در اين ۴۰ سالي که دشمن دائم میگوید با زراد خانه هايمان، خاک شما را مي زنيم از ملت ما محافظت كرد. در حال كه محاسبات عادی میگوید میتوانستند ولی «إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکلِّ شَیءٍ قَدْرًا»
منبع: آقای سید محمد مهدی میرباقری
والعاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی
موضوعات مرتبط: سیاسی و اجتماعی
برچسبها: علی خامنه ای , محمد مهدی میرباقری
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
آیه شریفه ۲۸ سوره مبارکه ابراهیم
« أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْرًا وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ
آیا ندیدی کسانی را که نعمت خدا را به کفران تبدیل کردند، و قوم خود را به سرای نیستی و نابودی کشاندند؟!»
صدق الله العلی العظیم
___________________
صفويه ناگهان نهضت تشيعي را که هميشه در زيرزمين ها مبارزه مي کرد، روی کار آورد، مي آورد روی بالکن، در صحنه ی باز جامعه، اما اقليت شيعه ايراني چون که هرگز درطول تاريخ نتوانسته يك جامعه مستقل بسازد، جز در دوره کوتاه حکومت آل بويه و حکومتهايي محلي موقتي چون سربداريه، هيچگاه آزاد نبوده و امکان تظاهرات اجتماعي نداشته و در تقيه به سر مي برده، هنوز شعارهای اجتماعي ندارد. به خصوص که روحانيت تشيع صفوی از ديرباز، ناصبي ها (و امروز وهابي ها) را که اقليتي بدانديش اند و با خانواده علي (ع) دشمن، به جای همه اهل تسنن جا ميزنند و به شيعه بي اطلاع معرفي مي کنند و اين است که وقتي ايراني ها مثلا به مصر مي روند و آن همه کتاب در شرح حال اهل بيت(س) مي بينند که يکي اش را هم در ايران نمي يابند و به خصوص مي بينند که ضريح زينب(س) را - که احتمال مي دهند زينب بزرگ، خواهر امام حسين(ع) باشد - مصری ها مطاف خود کرده اند و تالاری به آن بزرگي از جمعيت نمازگزار و زائر موج ميزند و حتي مردم مرده هاشان را در حرم زينب طواف ميدهند تعجب مي کنند، که يعني چه؟ روحانيون صفوی که همه سني ها را دشمن اهل بيت و منکر فضائل علي و قاتل حسين (ع) و اسير کننده زينب (س) معرفي ميکردند! چنان که روحانيت "تسنن اموی" هم علي اللهي ها را به جای همه شيعه جا ميزنند و به توده عامي اهل تسنن همه شيعيان علي اللهي و مشرك معرفي مي کنند.
هنوز مراسم عملي ندارد، هنوز نمي داند که چگونه و در چه فرم های جمعي و نمايش های عمومي تجلي کند، سمبل و علائم و مراسم اجتماعي ندارد، اکنون که رژيم صفوی به اينها همه احتياج دارد بايد کاری کند. اين کار بسيار ساده انجام شد، يك مقام رسمي وزارتي به وجود آمده و شخصيتي به اسم «وزير امور روضه خواني» ماموريت يافت تا در اين زمينه دست به کار شود. اين وزير امور روضه خواني اولين تحفه های غرب را در قرن شانزدهم و هفدهم به ايران سوغات آورد، و اين اولين تماس فرهنگي ايران است با غرب، نه آنچنان که مي گويند، قرن نوزدهم و وارد کردن چاپخانه و برق و روزنامه و نظام و دارالفنون و حاجي امين الضرب و اميرکبير!... وزير امور روضه خواني و تعزيه داری رفت به اروپای شرقي (که در آن هنگام صفويه روابط بسيار نزديك و مرموز ويژهای با آنها داشتند) و درباره ی مراسم ديني و تشريفات مذهبي آنجا تحقيق کرد، مطالعه کرد و بسياری از آن سنت ها و مراسم جمعي مذهبي و تظاهرات اجتماعي مسيحيت و برگزاری و نقل مصيبت های مسيح و حواريون و شهدای تاريخ مسيحيت و نيز علائم و شعائر و ابزارها و وسايل خاص اين مراسم و دکورهای ويژه محافل ديني و کليسا را اقتباس کرد و همه را به ايران آورد و در اينجا به کمك روحانيون وابسته به رژيم صفوی، آن فرم ها و رسوم را با تشيع و تاريخ تشيع و مصالح ملي و مذهبي ايران تطبيق دادند وبه آن قالب های مسيحي اروپايي، محتوای شيعي ايراني بخشيدند، به طوري که ناگهان در ايران سمبل ها و مراسم و مظاهر کاملا تازه ای که هرگز نه در مليت ايران سابقه داشت و نه در دين اسلام و نه در مذهب شيعي، به وجود آمد. مراسمي از نوع تعزيه گرداني، شبيه سازی نعش و علم و کتل و عماری و پرده داری و شمايل کشي و معرکه گيری و قفل بندی و زنجيرزني و تيغ زني و موزيك و سنجزني و تعزيه خواني و فرم خاص و جديد و تشريفاتي «مصيبتخواني» و «نوحه سرايي جمعي»...که همه شکلش اقتباس از مسيحيت است و هرکس با آن آشنا است، به سادگي تشخيص مي دهد که تقليد است.
اساس مراسم عزاداری مسيحيان بر نمايش زندگي شهدای نخستين نهضت مسيحيت و نشان دادن مظلوميت و شهادت آنان در دوران حکومت شرك و کفر و امپراطوری وحشي سزارها و سرداران آنها است و نيز شرح حال حواريون و به خصوص تراژدی مريم(س) و بيان فضائل و کرامات و رنج ها و مظلوميت های او و از همه مهمتر احيای خاطره خونين عيسي مسيح (ع)و شکنجه ها و ظلمها و سختي هايي که از قوم خود (يهودیها) و از ظلمه (روميهای بي رحم) تحمل کرده است تحت عنوان Passions يعني «مصائب» که مراسم و اشکال برگزاری و نمايش و بيان آن به وسيله صفويه تقليد و اقتباس شده است و در خدمت تاريخ خاص شيعه و بيان مصائب اهل بيت(س) و حضرت فاطمه زهرا (س)و به ویژه شهادت امام حسين (ع) و خاندان واصحاب بزرگوارش قرار گرفته است.
قفل زني و سينه زني، زنجيرزني و تيغ زني حتي هم اکنون، به همين شکل در لورد Lourdes ساليانه در سالروز شهادت مسيح (ع) برگزار مي شود و اين است که با اينکه از نظر اسلامی اين اعمال محکوم است و علمای حقيقي اسلام نه تنها آن راتاييد نکرده اند که جداً مخالفند و اين نمايش ها را بر خلاف موازين علمي شرع مي دانند ولي همواره و همه ساله در اين دو سه قرن انجام مي شده و اين در عين حال که شگفت انگيز است روشن کننده ی اين نظر است که اين مراسم ابتکار سياست بوده است نه روحانيت واقعي و نشان مي دهد که اين تظاهرات پرشور و سازمان يافته و بسيار نيرومند، با اينکه صد در صد مذهبي و شيعي است و به نام امام و خاندان پيغمبر و ولایت علي(ع) و عشق مذهبي انجام مي شود مورد تاييد علمای شيعي نيست و حتي علما غالباً در برابر آن ناچار «تقيه» ميکرده اند و از مخالفت علني و جدی خودداری مي نموده اند و اين روشن مي کند که مصالح سياسي و قدرت حکومت بوده است که اين مراسم و اعمال و شعائر را بر علما تحميل کرده است و گردانندگان آن نيز خود به اين امر بيش و کم واقفند که عالم و فقيه واقعي شيعي آنها را تاييد نمي کند ولي به نام اينکه: «اين، کار عشق است، کار شرع نيست» خود را از قيد فتوای عالم رها مي کرده اند چنانکه در پاسخ عالمي که به يکي از همين سرحلقه ها گفته بود اين اعمال با موازين شرع نمي خواند، گفته بود:
«آقا يازده ماه از سال را ما به حرف شما گوش ميدهيم و اين يك ماه را شما به حرف ما گوش کنيد، اين کار مستحب و مکروه و حلال و حرام نيست، جنون محبت علي(ع) وعشق حسين (ع)است، عاشورا ما را ديوانه ميکند، خونمان را جوش ميآورد، دلمان ميخواهد خودمان را آتش بزنيم، دستگاه امام حسين(ع) از دستگاه خدا سوا است. اگر خدا ما را به گناه عشق حسين(ع) به جهنم هم ببرد با شوق و شکر خودمان را در آتش مياندازيم، بگذار ما را بسوزد...».
اين گونه استدلال و احساسات، پيدا است که با منطق عقلي و عقلایی اسلام و تشيع علمي ارتباطي ندارد، کاملا پيداست که زبان تصوف است و احساسات غلاة و پرورده ی کار درويشان و شاعران و روضه خوانان و خطبا و مبلغان عوام که همه مستقيم و غيرمستقيم از نهضت صفوی آب مي خورند و کارگزاران و بلندگوها و راديوهای رسمي زمان بوده اند و به دربار صفوی بيشتر بسته بودند تا حوزه های علمي.
من فکر ميکنم اينکه امروز، يك مجتهد فقيه و عالم بزرگ شيعي، منبر رفتن و تبليغ کردن و در محافل و تکايا و مساجد حرف زدن را برای مقام خود کسر ميداند و سبك تلقي ميکند، يادگار همان دوره است که منبرها، تريبون های تبليغاتي دستگاه حکومت شده بود و منبری ها سخنگوهای سياست نه علم و روحانيت. اين مراسم غالباً به روشني با سنتها و حتي احکام شرعي منافات دارد، حرمتي که مسلمان و شيعه برای ائمه(س) و خاندان پيغمبر(ص) و به خصوص حرم پيغمبر و امام (ع)قائل است پيدا است و در عين حال در شبيه ها، يك نره مرد نتراشيده سکينه(س) مي شود يا زينب(س) و در صحنه ظاهر ميشود يا موسيقي که علما آن همه با کراهت و حرمت تلقي ميکنند، در شبيه و تعزيه حفظ شده است و پيداست که از مسيحيت آمده است.
شبيه و تعزيه و نعش، تقليد کورکورانه از مراسم «ميسترهای هفتگانه» 7 Mysteres و «ميراکل» Miracles و نمايش نعش عيسي بر صليب و فرودآمدن و دفن و صعود و ديگرقضايا است. نوحه های دسته جمعي درست يادآور «کر»های کليسا است و پرده های سياه که به شکل خاصي بر سردر تکيه ها و پايه ها و کتيبه ها آويخته مي شود و غالباً اشعار جودی و محتشم و غيره بر آن نقش شده بي کم و کاست از پرده های کليسا در مراسم تقليد شده و شمايل گرداني و نقش صورت ائمه و دشمنان و حوادث کربلاو غيره که در ميان مردم نمايش داده ميشود، پرتره سازیهای مسيحي است، حتي اسلوب نقاشيها همان است، در حاليکه صورت سازی در مذهب ما مکروه است، حتي نوری که به صورت يك هاله گرد سر ائمه و اهل بيت(س) ديده مي شود درست تقليدی است و شايد با فره ايزدی و فروع يزداني در ايران باستان توجيه شده است. اين مراسم و تشريفات رسمي و مخصوص عزاداری اجتماعي و رسمي، همه فرم های تقليدی از عزاداری و مصيبت خواني و شبيه سازی مسيحيت اروپايي است و حتي گاه به قدری ناشيانه اين تقليد را کرده اند که شکل صليب را هم که در مراسم مذهبي مسيحي ها جلو دسته ها مي برند، صفويه بدون اينکه کمترين تغييری در آن بدهند آوردند به ايران و همين الان هم بدون توجه به شکل رمزی و مذهبي آن در مسيحيت، جلو دسته ها راه ميبرند و همه مي بينند که شاخصه نمايان هر دسته سينه زني همين صليب يعني جريده است و در عين حال در نظر هيچکس معلوم نيست برای چيست؟ و هيچ کس از آنهايي هم که آن را ميسازند و حمل مي کنند نمي دانند برای چه چنين مي کنند؟ اما با اينکه اين جريده در ميان ما هيچ مفهومي ندارد و کاری نمي کند، همه شخصيت و عظمت و افتخار يك دسته به همان جريده اش وابسته است، دعواها سر جريده است، ارزش و اعتبار و شکوه و فداکاری، اندازه ايمان و شور ديني يك دسته به بزرگي و سنگيني و زيبايي و گراني جريده اش بستگي دارد، جريده نه تنها از نظر شکل همان صليب است، بلکه از نظر لفظ هم همان اسم صليب است که همراه مسمي از اروپای شرقي و از زبان لاتین به فارسي آمده چون کلمه «جريده» نه در فارسي و نه در عربي با اين شکل هيچ مفهومي ندارد.
دکورها و پوشش ها و پرده هايي که در اروپای شرقي و ايتاليا و غالب کليساهای کاتوليك وجود دارد و همه مي بينند، با همان شکل به ايران آمده و چون مسجد امکان پذيرش اين مراسم و اين تزئينات جديد را نداشت و برای چنين کارهايي ساخته نشده بود، ساختمانهای خاص اين امور بنا شد به نام «تکيه».
منبع: کتاب تشیع علوی تشیع صفوی، تالیف آقای علی شریعتی (ره)
والعاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی
موضوعات مرتبط: سیاسی و اجتماعی
برچسبها: علی شریعتی
اعوذباالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
امام حسن عسکری نامه ای به یکی از بزرگان فقهاء شیعه (علی پسر حسین بن بابویه قمی) نوشته اند که فرازی از آن چنین است:
«پیوسته صبر و شکیبایی کن! و منتظر فرج باش! همانا پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده است: بهترین اعمال امت من انتظار فرج است. همواره شیعیان ما در حزن و اندوه خواهند بود، تا فرزندم (امام قائم علیه السلام) ظهور نماید، همان کسی که پیغمبر صلی الله علیه و آله بشارت ظهور او را چنین داد: زمین را پر از عدل و داد کند، همچنان که پر از ظلم و جور شده است.
صبر کن! و بگو به شیعیان صبر کنند، در حقیقت زمین از آن خداست. به هر کس بخواهد می دهد، سرانجام نیکو برای پرهیزکاران است و سلام و رحمت و برکات خداوند بر تو و همه شیعیانم، درود او بر محمد و آلش باد.»
منبع:کتاب شریف بحار الانوار؛تالیف آقای محمد باقر مجلسی، جلد ۵۰؛ ص۳۱۷
___________________
چه غم دیوار امت را که دارد چون تو پشتیبان
چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح کشتیبان
این نوح امام زمان است، اما با یک نگاه عمومی به طول تاریخ اسلام وقتی نگاه کنیم وجود مقدس خاتمالانبیاء (صلیاللهعلیهوآله) نوحِ کشتیبان این امت است. بله، این امت در طول تاریخ خود فراز و نشیبهائی داشته؛ گاهی به گل نشسته، گاهی دچار ذلت شده، گاهی با مشکلات غیرقابل توصیفی مواجه شده، دست به گریبان شده؛ این ناشی از این است که سوار کشتی نشده. اگر واقعاً متمسک بشویم، متوسل بشویم بر کشتی نجات اسلام، همراه پیغمبر باشیم، مسلماً پیروزی نصیب ماست. البته دریا طوفان دارد، سختی دارد، مشکلات دارد، گاهی هراسهای بزرگ دارد، اما وقتی کشتیبان بندهی برگزیدهی خداست، معصوم است، آن وقت دیگر بیمی وجود ندارد. نوحِ این کشتی اوست، پشتیبان این امت اوست، واسطهی فیض الهی به یکایک آحاد ما، به دلهای ما، به جانهای ما، به ذهنهای ما، به جسمهای ما، به حیات فردی و اجتماعی، وجود مقدس خاتمالاوصیاء و در رتبهی قبل از او،وجود مقدس خاتمالانبیاء(صلیاللهعلیهوآله) است.
منبع: رهبر انقلاب اسلامی ،سید علی خامنه ای(حفظه الله تعالی)
___________________
توکل به خدا، راه خروج از شرک اجتماعي و تقواي الهي
جامعهاي که اهل توکل نيست، حتما در بنبستها وا ميدهد و در سختيها کوتاه ميآيد، چون تکيهگاه ندارد. آدمي که تکيهگاه ندارد ميترسد و مستحق هم هست که بترسد، چرا نترسد؛ آدمي که قدرت خداي متعال را نميبيند و به او اعتماد نميکند، به زور ظاهري خودش اعتماد ميکند، چنين كسي مستحق است که از زوردارتر بترسد؛ کشوري که به ذرات خانهاش اعتماد ميکند، به پياده نظام و سواره نظامش تکيه مي كند، حتماً بايد از کشوري که ذرات خانهاش قويتر است، بترسد، چرا نترسد؟! اين ترس بر اساس محاسبات عقلايي عالم است.
کسي که به منابع زيرزميني، ثروتو دارايياش نگاه ميکند وقتي ميبيند مجموعه درآمد کشوري زير يک صدم ثروت جهاني است و فلان کشور بيست درصد ثروت جهاني را در اختيار دارد، چرا نترسد؟! وقتي ميبيند دلارهاي آمريکا در جهان ميچرخد و با چرخشش همه کشورها را غني و فقير ميکند، چرا نترسد؟! البته اگر ترسيد تا آخر بايد بترسد. اين ترس وقتي برداشته ميشود که يک تکيهگاه باشد و و اين تكيه گاه تقواي الهي است؛ با تقوا، خدا بنبست ها را ميشکند و شرک اجتماعي را برميدارد و آن ملت ديگر نميترسد.
يکي از چيزهايي که خدا به ملت ما عطا کرده اين است كه اگر آمريکا تهديد کند همه ميترسند؛ اما مؤمنين جامعه ما نميترسند. از ماهواره بينها که برخي از آن ها، صبح ها که به خيابان ميآيند بررسي ميکنند که کودتا نشده باشد و واقعاً ميترسند بگذريم، براي مؤمنين همه چيز عادي است، نميترسند. آمريکا که تهديد مي کند مؤمنين آرام آرام هستند، اين بينهايت عجيب است؛ «و من يتق الله يجعل له مخرجا».
منبع:آقای سید محمد مهدی میرباقری
والعاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی
موضوعات مرتبط: سیاسی و اجتماعی
برچسبها: علی خامنه ای , محمد مهدی میرباقری
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
اقامه حكومت تنها راه مبارزه جدّى با نظام كفر جهانى
امروز واليان و زمامداران كفر، اقامه كفر مى كنند؛ يعنى به « اخلاق، اعتقادات و رفتار» كفرآميز عزّت مى دهند و از سوى ديگر به ذلّت و تحقيرِ «اخلاق، اعتقادات و رفتار» ايمانى مبادرت مى كنند. پيش از پيروزى انقلاب و در دوران طاغوت شاهد بوديم كه در دانشگاه تهران - در مهد تشيع- اگر كسى مى خواست اظهار مسلمانى كند، خجالت مى كشيد و تحقير مى شد؛ چه رسد به اينكه بخواهد با حجاب باشد يا نماز بخواند! همچنين مى ديديم كه بسيارى از مسلمانان خاورميانه وقتى براى تحصيل به كشورهاى اروپايى يا آمريكايى مى رفتند، خود را اهل كتاب معرفى كرده و از ابراز مسلمانى ابا داشتند؛ چون اسلام تحقير شده بود ممكن است كسى بپرسد چرا چنين بود؟ اگر در چنين روزگارى، فرد ضعيف النفسى به اهل كتاب مى پيوست و به آنها گرايش پيدا مى كرد، آيا با مغالطه فكرى به چنين گردابى فرو مى غلطيد؟ بايد گفت پاسخ منفى است و حقيقت امر اين است كه ابتدا هويت مذهبى او را تحقير نموده و سپس زمينه جذب و انحلالش در دستگاه كفر آلودِ خود را فراهم مى كردند. در چنان محيطى است كه جوان شيعه به راحتى خود را يك كمونيست ضد توحيد معرفى كرده و بدان افتخار نيز مى كرد؛ زيرا كمونيست بودن عزّت شمرده مى شد و فهيم بودن هم در همين راستا تفسير مى گرديد. پس از اين مرحله است كه نوبت به مغالطات ذهنى و ايجاد شبهات فكرى مى رسد تا مكمّل حركت اوليه در ايجاد بستر مادى باشد. در يك كلام، معناى معروف شدنِ منكر، عزّت دادن به «اخلاق، افكار و رفتارِ» كفرآميز است تا از اين راه، منكر، معروف شود و معروف شدن منكر همين است كه ايمان و روابط ايمانى مخدوش و تحقير گردد و اين همانا بستر ايجاد كفر است كه تنها گوشه اى از آن را مغالطه تشكيل مى دهد؛ چرا كه مغالطه تنها در سطوحى خاص، مجال جريان و رشد مى يابد تا جايى كه اصلاً قلوب توده ها را نمى توانند با مغالطات لفظى جابجا كنند. پس مغالطه تنها يك عنصر از يك مجموعه روابط است كه چنين مجموعه اى هم متكفل اقامه كفر مى باشد.
آيا مى توان نامتناسب با هجمه وسيع دشمن، به دفاع واجب از حريم نورانى دين پرداخت؟ آيا غير از اين است كه لازمه چنين دفاعى،اقامه حكومت است؟ اگر به تهديد و تحديد گستره نظام كفر فرمان يافته ايم، آيا به غير از تمسك به ابزار قوى حكومت، مى توان در چنين مصافى نابرابر، نداى «هَلْ مِنْ مبارز» سر داد؟ آيا با جمع متشتّت و پراكنده مسلمانان، كه هر طايفه اى سودايى در سر دارد، مى توان با مجموعه سازماندهى شده جناح كفر به مبارزه پرداخت؟ پس ما نيز ناچار از وجود يك «نظام» هستيم؛ چرا كه با اعمال فردى و تكروى ها نمى توان در چنين عرصهاى وارد شد، چه رسد به مبارزه و غلبه بر دشمن. از همين جا لزوم اقامه حكومت ولو از گستره اى محدود، به خوبى احساس مى شود. با اين وصف مى توان به راحتى ادعا كرد كه اصل تشكيل حكومت براى دفاع از اعتقادات و ارزشها، امرى واجب است، هر چند مانند ساير اعمال واجب، مشروط به قدرت است. اما معنايش اين نيست كه اگر قدرتى پيدا شد، آنگاه تكليفِ اقامه حكومت می آيد.
امروزه سخن از وجود نظامى مقتدر در عالم است، كه با يك برنامه ريزى همه جانبه، در صدد تحقّق خوف و طمع مادى در ميان ملل جهان است. طبيعى است اگر چنين امرى محقق شود -كه متأسفانه چنين است- ديگر استدلال صِرف، نمى تواند راهگشا باشد. وقتى قلبى مفتون مظاهرى از يك نظام شد و رعب مادى -كه همان ريشه اخلاق مادّى است- در آن جاى گرفت و به تعبير بهتر، اين دل، دلى فتنه زده و بيمار شد، آيا مى توان او را به كمك ناجىِ كم توانى چون «استدلال»، از غرقاب عفن ماديت رهايى بخشيد؟ بسترى را كه كفار، براى توسعه دنياپرستى در قالب تغيير و توسعه در اخلاق، فرهنگ و روابط اجتماعى فراهم كرده و دستگاهى را پديد آورده اند كه همچون كارخانه اى عظيم به توليد مفاهيم و اصطلاحات مادى مى پردازد، آيا ما اهل دين را ملزم به موضعگيرى متناسب با چنين نظامى نمى نمايد؟ تكليفى را كه دين بر دوش ما مى گذارد چيست؟ آيا چنين تكليفى منحصر در رفع شبهات است تا اگر كسى از راه حق منحرف شد بتوان ادعا كرد كه او «عن حجّة» منحرف شده است؟!
نخستين وظيفهاى كه دين بر عهده ما مى گذارد، شكستن ابّهت و صولت ظاهرى اين دستگاه كفر آلود است؛ چرا كه چنين صولتى به هر ميزان بشكند، ملتها نيز به همان مقدار رهايى مى يابند و همين رهايى، بستر انتخاب راه صواب را برايشان فراهم خواهد کرد. ملّتى كه در كمند تهديد و تطميع قدرتى بزرگ افتاده و آن قدرت پيوسته آنها را در حصر نامبارك خود نگاه مى دارد، چگونه مى تواند با استدلال محض برهد؟! مسلماً گوش اين ملت به چنين استدلالى بدهكار نيست؛ چرا كه قلبش اسير كمند اوست. پس نظامى در آن سو قرار دارد كه بستر تهديد و تطميع را فراهم كرده و هر لحظه در صدد گسترش چنين بسترى است؛ نظامى كه در كنار همه اين ابزار، با تحقير ملتها مجموعه اى را فراهم كرده تا بتواند اخلاق ملل ضعيف را به سوى دنياپرستى سوق دهد. اين مجموعه، مجموعهاى هماهنگ و توسعه يافته است كه همواره در حال رشد افزونتر است.
اگر تا ديروز تنها از طريق امواج تلويزيونى، اقدام به نشر ارزشهاى خود مى كرد، امروزه از طريق ماهواره و يا شبكهاى پيچيده كامپيوترى عمل مى كند. حال در مقابل اين كفر توسعه آميز كه توسعه آن، نه بر اساس مغالطه و جدل بلكه بر پايه سلسله روابط و ابزارى خاص شكل گرفته است و با همين مجموعه هم ملل را در بند خود قرار داده است چه بايد كرد؟
نقطه اساسى مسأله، در دو نگرش كلّى خلاصه مى شود كه در يكى، محور ورودى به ابعاد انسان را برهان و استدلال، و محور انحراف او را هم مغالطات و شبهات مى بيند. اگر چنين امرى را محور دانسته و براى بقيه عناصر، نقشى در اين حد قائل نشده و سهم آنها را سهمى فرعى بدانيم، طبيعى است كه تكاليف مربوط نيز به عنوان تكاليفى فرعى مطرح شوند.
اما اگر در نگرشى ديگر چنين عنصرى را عنصر محورى ندانسته و قائل نشويم كه ملتها را در اين زمان، با مغالطه و شبهه به طرف كفر سوق مىدهند بلكه ابزار اصلى نظام شرك را تهديد و تطميع بدانيم، آنگاه حقيقت امر به گونهاى ديگر جلوه مى كند. طبيعى است در چنين نظامى كه ملتها را به هر نحو ممكن از دنيا مى ترسانند و بر دلبستن نسبت به آن ترغيب مى كنند، به راحتى خواهند توانست خوف و طمع آنها را سرپرستى كرده و هر لحظه برپايبندى ايشان نسبت به نظام خود بيفزايند. مسلماً با چنين مجموعهاى نمی توان با ابزارى چون استدلال و برهان برخورد كرد؛ زيرا با بسترى به نام «بستر اقامه كفر» رو در رو هستيم كه تنها گوشه اى از آن را مغالطه و جدل تشكيل مى دهد؛ بسترى كه به اشكال مختلف، از دعوت بى حساب نسبت به دنيا گرفته تا تشويق و تهديد نسبت به آن، در فكر توسعه گسترده خود است.
باب پيدايش ايمان يا كفر، بابى است كه عمدتاً با همه امور رقم خورده و همين امور است که بستر انتخاب شخص را فراهم مى كند، حال آيا مىتوان اهميت چنين بسترى را ناديده رفت و صرفاً به استدلال پرداخت؟! اصولاً باب دفاع از اعتقادات يك ملت چيست و چگونه باید از اين ارزشها دفاع كرد؟ مسلماً همه و از جمله صاحبان ديدگاه اول بر اين باورند كه بايد از چنين حريم مقدسى دفاع كرد. لذا در آن موضعى كه ابزار تهاجم دشمن را مى بينند، به لزوم تهيه ابزار دفاعى متناسب با آن تأكيد مى كنند. اما نكته اصلى اينجاست كه ايشان ريشه پيدايش اعتقاد را تنها در استدلال خلاصه كرده و ريشه انحراف در اعتقاد را مغالطه و جدل بدانند؛ لذا بر اين امر اصرار مى كنند كه تنها ابزار متناسب دفاعى، برهان و مجادله احسن ست كه تحصيل و بيان آن را هم از جمله واجبات كفايى مى دانند، ولى اگر كسى قائل شد كه محور ايمان و كفر ملتها، جدال به حق و باطل و يا برهان و مغالطه نيست بلكه حقيقت را بايد از بستر ايمان وكفر و عوامل سازنده چنين بسترى جستجو كرد، آنگاه ابزار دفاعى ديگرى را راى مقابله معرفى خواهد كرد؛ چرا كه استدلال را مكفى از نبرد در چنين عرصه اى نمى داند.
در قرآن مى خوانيم كه ساحران فرعون با ابزار خود يك ملت را مورد تهديد قرار دادند و با همين تهديد هم توانستند براى مقطعى خاص، قبطيان را در مقابل طاغوت مصر خاضع كنند. اما اين موفقيت ظاهرى ايشان، پيش از آنكه مرهون مغالطه لفظى آنها باشد، رهين مغالطه عينى ايشان بود. نه فرعون در عالم، هنر چندانى داشت و نه ابزار ايشان جز سحر چيز ديگرى بود اما با همين بضاعت اندك توانستند در قوّه تخيل افراد جامعه نفوذ كرده و ايشان را در زير سلطه خود بكشند؛ چنانكه همين معنا، با لطافتى كه تنها در خور قرآن مى باشد، چنين آمده است:
«قالَ بَلْ اَلْقوُا فَاِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ اِلَيْهِ مِنْ سِحْرِ هِمْ أَنَّهاتَسْعى»
لذا بينندگان از باب سحر ايشان، خيال مى كردند كه آن ريسمانها و عصاها، مارهايى دونده هستند كه واقعاً داراى حيات و حركتند! كمترين تأثير چنين سحرى، ايجاد رعب در قلب آنان بود كه خود را لاجرم خاضع در مقابل فرعون و جنود او مى دانستند. در زمان ما نيز همان شيوه اما در قالبى مدرن وجود دارد. از اينرو شاهديم كه دائماً زرادخانه هاى خود را به رخ ملل ديگر مى كشند؛ چرا كه مى دانند از اين طريق مىتوانند جهان را تسليم روابط خودساخته سياسى، فرهنگى و اقتصادى كنند.
در آن زمان از ابزار ابتدايى بهره مى جستند، لذا فرعون به ملت مصر خطاب مى كرد كه:
«هذِهِ الْانْهارُ تَجْري مِنْ تَحْتي»
و اين كنايه از آن است كه اگر فرمانپذير نباشيد، آب نيل را هم بر شما مى بندم. از آن طرف هم با استفاده از سحر و كهانت، يك بيابان مار به ايشان نشان مى داد! لذا در هر زمان همين دو اهرم «تهديد» و «تطميع» به عنوان ابزار اصلى سيطره كفار وجود داشته است. اما چه بايد كرد؟ آيا تنها بايد به استدلال تمسك جست و يا عصاى موسوى را رها كرد تا هر آنچه رنگ سحر و نيرگ دارد در خود ببلعد؟ آيا تا زمانى كه اسباب خوف و طمع مادى وجود دارد و وسيله خضوع و دلبستن ملتها فراهم است، مى توان با استدلال محض به تغييرِ تمايلات، افكار ورفتار عمومى اقدام كرد؟! هر چند كه استفاده از ابزار برهان در جاى خود محترم است؟ اما به راستى موضع استفاده صحيح از آن كجاست؟ درست است كه محور اعتقادات بر استدلال مى چرخد اما آيا اين عنصر، حكم اكسير اعظمى را دارد كه بر هر خشتى قرار گيرد طلا مى شود؟! پيداست كارآيى چنين ابزارى تنها در محدودهاى خاص است كه نبايد بيش از توانش از آن انتظار داشت.
انقلاب اسلامى، بزرگترين برهان عينى بر آسيب پذيرى نظام كفر
آيا پس از انقلاب اسلامى، استدلالى بر استدلالات فلسفی قبل از آن؛ نظير «برهان صديقين» و «برهان امكان و وجوب» -افزوده شده است؟!
آيا كتاب جديدى در دوران انقلاب و پس از آن نوشته شده است كه تغيير دهنده اخلاق عمومى جامعه ما و ديگر جوامع طالب حقيقت باشد؟
آيا مى توان با برهان و استدلال، ايمانى قوى تر از ايمانى كه به واسطه وجود حضرت امام راحل (ره) در قلب جوانان اين مرز و بوم دميد، به وجود آورد؟ جوانانى كه تا ديروز بسيارى از آنان بر سر كوچه ها روزگار مى گذراندند، در ميدان رزم و بر سر ميدان مين، عشق الهى را به تفسير نشستند و گروهى از آنان، همچنان با قامتى استوار تداوم بخش حركت همرزمانشان هستند. آيا مى توان باور كرد كه بسيارى از اصحابِ برهان و استدلال، حاضر به چنين ايثارى در مقابل دشمن باشند؟ اگر چنين ابزارى چنان كارآيى دارد، پس چرا قبل از هر كس، بعضى از اصحاب خود را شامل نمى شود؟! اگر از برخى از اين افراد خواسته شود كه ما صد نفر براى رفتن بر روى مين نيازمنديم، آيا هزار نفر از ايشان قامت راست مى كنند؟ در حالى كه چنين درخواست و چنان عكس العملى را در ميدان جنگ بارها شاهد بوديم.
منبع: آقای سید محمد مهدی میرباقری
والعاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی
موضوعات مرتبط: سیاسی و اجتماعی ، نقد کلام،فلسفه و عرفان
برچسبها: محمد مهدی میرباقری
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
آیه شریفه ۵۵ سوره مبارکه نور:
«وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضی لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذالِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ
خداوند به كسانی از شما كه ايمان آوردهو كارهای شايسته انجام دادهاند وعده داده است كه به يقين، خلافت روی زمين را به آنان خواهد داد، همان گونه كه به پيشينيان آنها خلافت بخشيد; و دين و آيينی را كه برای آنان پسنديده، بر ايشان پابرجا و ريشه دار خواهد ساخت; و ترسشان را به امنيت و آرامش مبدّل میكند، (بگونهای) كه فقط مرا میپرستند و چيزی را همتای من قرار نخواهند داد. و كسانی كه پس از آن كافر شوند، آنها همان فاسقانند.»
صدق الله العلی العظیم
___________________
مسوولان ما باید بدانند که انقلاب ما محدود به ایران نیست. انقلاب مردم ایران نقطه شروع انقلاب بزرگ جهان اسلام به پرچمداری حضرت حجت - ارواحنا فداه - است که خداوند بر همه مسلمانان و جهانیان منت نهد و ظهور و فرجش را در عصر حاضر قرار دهد. مسایل اقتصادی و مادی اگر لحظه ای مسوولین را از وظیفه ای که بر عهده دارند منصرف کند، خطری بزرگ و خیانتی سهمگین را به دنبال دارد. باید دولت جمهوری اسلامی تمامی سعی و توان خود را در اداره هر چه بهتر مردم بنمایند، ولی این بدان معنا نیست که آنها را از اهداف عظیم انقلاب که ایجاد حکومت جهانی اسلام است منصرف کند. مردم عزیز ایران که حقاً چهره منور تاریخ بزرگ اسلام در زمان معاصرند، باید سعی کنند که سختی ها و فشارها را برای خدا پذیرا گردند تا مسوولان بالای کشور به وظیفه اساسی شان که نشر اسلام در جهان است برسند و از آنان بخواهند که تنها برادری و صمیمیت را در چهارچوب مصلحت اسلام و مسلمین در نظر بگیرند. چه کسی است که نداند مردم عزیز ما در سختی هستند و گرانی و کمبود بر طبقه مستضعف فشار می آورد، ولی هیچ کس هم نیست که نداند پشت کردن به فرهنگ دنیای دون امروز و پایه ریزی فرهنگی جدید بر مبنای اسلام در جهان و برخورد قاطع اسلامی با آمریکا و شوروی، فشار و سختی و شهادت و گرسنگی را به دنبال دارد و مردم ما این راه را خود انتخاب کرده اند و بهای آن را هم خواهند پرداخت و بر این امر هم افتخار می کنند، این روشن است که شکستن فرهنگ شرق و غرب بی شهادت میسر نیست. من بار دیگر از مسوولین بالای نظام جمهوری اسلامی می خواهم که از هیچ کس و از هیچ چیز جز خدای بزرگ نترسند و کمرها را ببندند و دست از مبارزه و جهاد علیه فساد و فحشاء سرمایه داری غرب و پوچی و تجاوز کمونیزم نکشند که ما هنوز در قدم های اول مبارزه جهانی خود علیه غرب و شرقیم. مگر بیش از این است که ما ظاهراً از جهانخواران شکست می خوریم و نابود می شویم؟ مگر بیش از این است که ما را در دنیا به خشونت و تحجر معرفی می کنند؟ مگر بیش از این است که با نفوذ ایادی قاتل و منحرف خود در محافل و منازل، عزت اسلام و مسلمین را پایکوب می کنند؟ مگر بیش از این است که فرزندان عزیز اسلام ناب محمدی در سراسر جهان بر چوبه های دار میروند؟ مگر بیش از این است که زنان و فرزندان خردسال حزب الله در جهان به اسارت گرفته می شوند؟ بگذار دنیای پست مادیت با ما چنین کند ولی ما به وظیفه اسلامی خود عمل کنیم.
منبع: امام روح الله خمینی (ره)
___________________
وقتیکه حضرت موسیٰ بعد از پیغمبری آمدند به مصر و آن معجزه را نشان دادند و دعوت و این حرفها -خب، بنیاسرائیل منتظر بودند دیگر؛ از گذشته خبر داده شده بود که یک منجیای خواهد آمد و آن منجی هم موسیٰ است؛ حالا موسیٰ آمده، منتظر بودند بمجرّدیکه موسیٰ آمد، دستگاه فرعون کنفیکون بشود؛ نشده بود- قرآن میگوید آمدند پیش حضرت موسیٰ و گفتند که «اوذینا مِن قَبلِ اَن تَأتِیَنا وَ مِن بَعدِ ما جِئتَنا»؛تو که آمدی چه فرقی کرد؟ چه تفاوتی کرد؟ قبل از اینکه بیایی هم ما را آزار میکردند، زیر فشار بودیم، حالا هم که آمدی باز زیر فشاریم. ببینید! این آن حالت بیصبریِ بنیاسرائیلی است؛ بیصبری. حضرت موسیٰ گفت خب صبر کنید:
«اِنَّ الاَرضَ لله یورِثُها مَن یَشاءُ مِن عِبادِه وَ العاقِبَةُ لِلمُتَّقین»
تقوا اگر داشته باشید، عاقبت مال شما است؛ صبر لازم است. این حالت را نباید داشته باشید؛ اینکه ما بگوییم چرا نشد، چهجوری شد، پا به زمین بزنیم، درست نیست.
منبع: آقای علی خامنه ای (حفظه الله تعالی) رهبر معظم انقلاب اسلامی
___________________
مشاهده جمال صنع الهی طریق رسیدن به مقام رضا در ابتلائات
چگونه می توان در متن بلا و سختي و گرفتاري راضي به صنع حق بود؟ اگر انسان اهل تسبيح به حمد شد، در فتنه ها و ابتلائات به رضاي نسبت به پروردگار مي رسد؛ سختي هست ولي او راضي است و در متن سختي ها سرخوش است؛ اين تسبيح به حمد موجب مي شود که انسان جمال صنع الهي را مشاهده کند و در متن سختي ها غرق در ابتهاج و لذت باشد؛ مگر انسان از امکانات چه توقعي دارد؟ از چشم و گوش و زبان خود چه چیزی مي خواهد که آن چیز در حضور حضرت حق نيست؟ انساني که در محضر حضرت حق است و به خدا رسيده و آن حضور را درک کرده است، چه کمبودي دارد که با چشم و گوش و زبان آن را تأمين کند؟ هيچ کمبودی آنجا نيست که انسان بخواهد از طريق اين امکانات آن را تأمين کند؛ اگر انسان به مقام تسبيح و مقام مشاهده حکمت حق، علم حق، تدبير حق و زيبايي کار خدا و بالاتر از آن به جمال حضرت حق رسيد، طبيعي است که به مقام رضا مي رسد؛ حتی اگر در متن بلا باشد؛ او سرانگشت تدبير الهي را در ورای اين بلا مي بيند؛ زيبايي کار خدا را در متن این بلا مي بيند و زشتي هايی را که متعلق به دشمنان و شيطان است، پاي خدا نمي نویسد؛ اين همان نکته ای است که زينب کبري سلام الله علیها وقتي صحبت از صنع خدا شد، فرمود: «ما رأيت الا جميلا»؛ من در کار خدا جز زيبايي نديدم؛ البته در کار دشمن هيچ نقطة زيبايي نيست و سراسر زشتي و استحقاق لعن و طرد و عذاب است؛ ولي در کار خدا جز زيبايي نيست.
خداي متعال پيامبر صلی الله علیه و آله و اهل بيت علیهم السلام را در معرض يک امتحان و ابتلای سنگين قرار داده و آن ها هم پذیرفته اند که اين فتنه را پشت سر بگذارند؛ خدای متعال به حضرت مي فرمايد: «فَاصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ» در مقابل اين سختي ها صبر پیشه کن و خدا را تسبيح نما. نوعی از اين تسبيح به حمد، همين است که در متن سختيها حجابي بين انسان و خداي متعال نيفتد که انسان زيبايي هاي کار خدا را نبيند؛ سختي ها نباید موجب شوند که انسان کار خدا را زشت ببيند؛ اگر اين اتفاق افتاد هيچ راهي براي نجات انسان نيست؛ از سوی دیگر اگر کسي اهل تسبيح شد، مقام رضا پيدا مي کند؛ يعني در متن بلا غرق در بهجت است. اين روايت در سفينه البحار آمده است که موساي کليم عليه السلام به خداي متعال عرضه داشت: خدايا! مي خواهم محبوب ترين بنده زمان را به من معرفي کني تا با او مجالست کنم؛ حضرت مأمور شد تا به قريه اي در کنار دريا برود؛ او رفت و به روستايي در کنار دريا رسيد و به يک خرابه وارد شد؛ در آنجا فقط یک پيرمرد زمين گير را دید که نمي توانست حرکت کند و مبتلا به جذام بود. او مشغول تسبيح خدا بود؛ موساي کليم علیه السلام از جبرئيل پرسيد: آن بنده کجاست؟ فرمود: همين مرد است. موسی علیه السلام گفت: من خيال کردم با کسی روبه رو مي شوم که شب زنده دار و روزه دار است؛ این مرد که يک جذامي زمين گير است! جبرئیل گفت: من مأمور هستم اکنون بینایی او را هم بگيرم؛ مرد نابينا شد ولی شروع به حرف زدن با خدا کرد و به خدا عرضه داشت: «يا برّ يا وصول»؛ اي کسي که هميشه به من خوبي مي کنی و نيکي تو به من مي رسد؛ ای خدایی که همواره صلاح پي در پي تو به من مي رسد؛ موساي کليم علیه السلام دو سؤال کرد و فهميد چه خبر است؛ به مرد فرمود: من مستجاب الدعوه هستم؛ آیا دعا کنم تا خداي متعال چشم تو را برگرداند و بيماری ات رفع شود و فقرت از بين برود؟ مرد گفت: نه؛ من آنچه را خدا دوست دارد، دوست دارم و از آن لذت مي برم؛ موساي کليم علیه السلام به او گفت: تو چه چیزی داري و خدا به تو چه داده است؟ تو يک پیرمرد جذامي، خرابه نشين و تنها و نابينا هستی و مي گويي: «يا برّ يا وصول» پیرمرد گفت: ای موسي در اين قريه يک خداشناس هست که آن هم من هستم؛ خدا خودش را به من داده است.
انسان چشم را براي چه مي خواهد؟ انسان مگر از پای خود بيش از اینکه او را به خدا برساند چیز دیگری می خواهد؟ مگر اين امکانات نردبان هاي رسيدن به خدا نيستند؟ برای کسي که به خدا رسيده است، اين نردبان ها به چه کار می آیند؟ بودن یا نبودن چشم و زبان و… برای او چه تفاوتي مي کند؛ «مَاذَا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ وَ مَا الَّذِي فَقَدَ مَنْ وَجَدَك».این خاصیت تسبیح است.
منبع: آقای سید محمد مهدی میرباقری
والعاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی
موضوعات مرتبط: سیاسی و اجتماعی
برچسبها: روح الله خمینی , علی خامنه ای , محمد مهدی میرباقری
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
اندیشههای فلسفی- عرفانی چون رابطهای با عالم واقع ندارند، هیچگاه نمیتوانند در مورد اداره امور جامعه که امری واقعی است نظری داشته باشند؛ به عنوان مثال بیایید در مورد اندیشه ملاصدرا کمی تأمل کنیم. ایشان در یک تقسیمبندی، دو دوره از اندیشه را برای خود مطرح میسازد: دورهای که همچنان پایبند به علیّت است و دورهای که علیّت را وانهاده و قائل به وحدت شخصی وجود میشود. اگر در همین دو نحوه از اندیشه تاملی داشته باشیم درمییابیم که هیچکدام از این دو نحوه نگاه نمیتواند ارتباطی با واقعیت عالم داشته باشد؛ چراکه پایبندی به علیّت و ضرورت علّی هیچ جایی برای اختیار باقی نمیگذارد و با حذف اختیار نمیتوان از تغییر و دگرگونی و مسائلی از این دست سخن گفت و اگر قائل به وحدت شخصی وجود شدیم، اداره جامعه که هیچ، حتی خود را هم باید موهوم بدانیم و برای امر موهوم نیز برنامه داشتن درست به نظر نمیرسد.
بنابراین، اگر بخواهیم با مبانی فلسفی پیش بیاییم هیچ حرفی برای امور واقع نخواهیم داشت؛ چنانکه مثلاً در تمام آثار آقای طباطبایی که از سلاطین فلسفه صدرایی در زمان ما بودند هیچ طرح و نظری برای حکومت و حاکمیت جامعه نمیبینیم و بیشتر فضای اندیشه فکری فیلسوفان صرفا در همان فضای الاهیاتی که در تصورات بنا نهادهاند،صرف میشود.
بر خلاف چنین اندیشههایی، اگر از فطرت شروع کنیم، واقعنگریِ این مسیر به ما اجازه میدهد که در تمام زوایای زندگی واقعی بشر، طرحی را از سوی خدای تعالی انتظار داشته باشیم. بنابراین، اگر قرار باشد اندیشمندی برای عالم واقع و یا بحثهایی مانند اداره جامعه و حکومتداری حرفی برای گفتن داشته باشد، تنها از سوی کسانی عملی خواهد بود که تکیه بر فطرت داشته و با همین مبنا خود را بندهی خدای تعالی یافته و در تمام امور زندگیشان خود را مطیع دستورات حجج الهی میدانند که پیامرسانان خدای تعالی هستند.
ممکن است در نقض آنچه گفته شد بفرمایند که از سوی همین فیلسوفان در برخی مواضع شاهد اظهارنظرهایی در امور واقعی و یا حتی بحثهای حکومتی هستیم. در پاسخ باید گفت که این اظهارنظرها برخاسته از اندیشهی مقبول آنها نیست، بلکه جنبه فقاهتی آنها ممکن است موجب چنین اظهارنظرهایی شود.
ولایت و حکومتی که در نظام فلسفی وجود دارد، باز هم نمیتواند از علیت جدا باشد. این فلسفه، فلسفه علیت است. فلسفه علیت نه در حکومت میتواند نظر دهد، نه در جریان زندگی اخلاقی انسان میتواند نظر دهد. چون همانطور که علیت را در نظام تکوین جاری میدانند، تمام خلق و خوی انسانی را روی مشهورات عامه برده و آن را امری صرفاً اعتباری دانستهاند. پس عقل عملی آنها واقعا در نظام اخلاقی انسان و حرکت رفتاری انسان جز اعتبار چیز دیگری نیست. که این هم یکی از مشکلات فلسفه ما است.
منبع : آقای محمد بیابانی اسکوئی در مصاحبه با سایت مباحثات
___________________
آنچه موجب حرکت انقلابی و دینمدارانه امام خميني(ره) بوده است، حیث قرآنی و روایی ایشان که کاملا غالب بر حیث فلسفی شان است، بوده است. در حقیقت این فقه امام که به طور یکپارچه منبعث از آیات و روایات نورانی اهل بیت علیهم السلام است و شامل ابوابی چون جهاد و امر به معروف و نهی از منکر و قواعدی چون نفی سبیل و حرمت تشبه به کفر و ... است، انگیزه بخش و محرک امام و به تبع ایشان مردم ایران بوده است و نه مباحثی چون اصالت وجود و حرکت جوهری و قاعده بسیط الحقیقة کل الاشیاء و الشئ ما لم یجب لم یوجد و....؛ و نیز آن بعد عرفانی امام که در حرکت انقلابی ایشان تاثیر داشته است، به عنوان نمونه زیارت جامعه خوانی هر شبه ایشان طی پانزده سال اقامت در نجف اشرف در بارگاه ملکوتی امیر مؤمنان بوده است و نه مثلا مباحث عرفانیای چون یکی بودن با ذات حق و وحدت وجود و عشق مجازی و رقص و سماع و...
مردم شیعه و اهل بیتی ایران تحت تاثیر آموزه های انقلابی قرآن و نهج البلاغه و نهضت عظیم عاشورا به خیابانها ریختند و از شهادت استقبال کردند و در جنگ هشت ساله از دین و کشور جانانه دفاع کردند، نه تحت تاثیر مبانی صوفیانه و پلورالیستی و انقیاد پذیر در مقابل ظلم و باطلِ ملاصدرا و ابن سینا و مولوی و ابن عربی.
ابن عربی رسما به پیامبر دروغ میبندد که فرموده: «ذکر خدا بهتر از این است که به جهاد با دشمنانتان بروید و همدیگر را بکشید»! آیا با چنین آموزه هایی میتوان مردم را تشویق به دفاع از دین و کشور در مقابل هجوم کفار کرد؟
آنان که منادی پیوند حکمت متعالیه و انقلاب اسلامی هستند، باید چند جمله و عبارت از ملاصدرا و ابن عربی و ابن سینا و مولوی و شمس تبریزی و عطار و بایزید و حلاج و ... بیاورند و نشان دهند که به کار تهییج مردم در انقلاب اسلامی و در جبهه های دفاع و جنگ آمده باشد و در سخنرانی های بزرگان و علما و روحانیونی که مشوق مردم به انقلابی گری بوده و هستند، مندرج باشد.
منبع: آقاي مهدي نصيري
___________________
جامعه هم مربی می خواهد که جامعه را تربیت کند و بسترهای اجتماعی را تغییر بدهد؛ یعنی ساخت جامعه باید تغییر کند و به تعبیری سبک زندگی و الگوی توسعه که اخلاق ساز هستند را باید بتواند تغییر بدهد. در جامعه دینی که اخلاق کریمه محقق می شود، خلق نبی اکرم و خلق معصوم به روابط اجتماعی تبدیل می شود و همه روابط اجتماعی «صبغة الله» دارند. درروایات فرمودند که صبغة الله یعنی ولایت؛ که همه رنگ ولی خدا را دارند. به تعبیر دیگر روابط اجتماعی و تمدن، تجسد ارواح ولات است؛ یعنی روح ولی حق تجسد پیدا می کند که این تمدن می شود. روابط اجتماعی، روابط انسان ها با هم، روابط انسان ها با طبیعت و روابط طبیعت با انسان در ما تاثیر می گذارند و در ما نیاز و احساس ارضاء ایجاد می کند. همه اینهـا باید حول ولی اتفاق بیافتد و صبغه ولی داشته باشد. اگر ما بخواهیم یک جامعه اخلاقی داشته باشیم، باید بسترهای تربیت را در خانواده، در سلوک، در سازمان و در کل جامعه ایجاد بکنیم. اخلاق باید تبدیل به روابط سازنده و تبدیل به انگیزه سازمانی و تبدیل به تشویق و تنبیه بشود.
ما قائل به ولایت فقیه هستیم؛ یعنی تکامل اخلاق بر محور ولایت واقع می شود و در جامعه نقش اصلی ولی فقیه تکامل اخلاق الهی است؛ چنانچه در روایات هم فرمودند «إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَكَارِمَ الْأَخْلَاق»
نبی اکرم محور تکامل اخلاق در عالم هستند و در تاریخ اجتماعی بشر، همه انبیاء اخلاقشان حول نبی اکرم است و خلق انبیاء شعاعی از خلق نبی اکرم و خلق جامعه شان شعاعی از خلق آن پیامبر است. اخلاق نبی اکرم که تجلی می کند عالم را به تهذیب می رساند.
این مطلب وقتی نازل شود در خصوص کسی که ولی فقیه می شود، که به تعبیر امام شعبه ای از آن ولایت نبی اکرم در آن هست، باید محور خلق اجتماعی بشود و فداکاری و شفاعت بکند، بلاکشی کند و بسترسازی بکند و روح او باید به روابط اجتماعی تبدیل بشود.
منبع: آقای محمد مهدی میرباقری
والعاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی
موضوعات مرتبط: سیاسی و اجتماعی ، نقد کلام،فلسفه و عرفان
برچسبها: محمد بیابانی اسکوئی , محمد مهدی میرباقری , مهدی نصیری
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
حکمت ۳۱۴ کتاب شریف نهج البلاغه
امام علی علیه السلام فرمود :
«رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاءَ، فَإِنَّ الشَّرَّ لاَ يَدْفَعُهُ إِلاَّ الشَّرُّ.»
«سنگ را از همانجا كه آمده بازگردانيد، چراكه شر و بدى را جز با (همان) شر وبدى نمى توان دفع كرد.»
راه دفع شرّ
امام علیه السلام در اين گفتار حكيمانه كه در ميان مردم جنبه ضرب المثل پيدا كرده است دستورى دفاعى و خاص را بيان كرده است.
بعضى از شارحان، اين سخن را ناظر به مسئله قصاص دانسته و اشاره اى به آیه شریفه ۱۷۹ سوره مبارکه بقره:
«وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُوْلِي الاَْلْبَابِ»
مى دانند، زيرا هرگاه قانون قصاص در ميان نباشد و قاتل احساس امنيت كند، جان بسيارى به خطر مى افتد؛ اما اگر قتلى كه انجام داده را با قتل خودش پاسخ گوييم افراد شرورِ ديگر از ترس قصاص، متعرض جان مردم نمى شوند و اين خود سبب حيات و امنيت جامعه است. ولى نبايد ترديد داشت كه كلام امام علیه السلام منحصر به قصاص نيست، بلكه قانونى كلى در برابر افرادى است كه جز با توسل به زور از كارهاى خلاف خود برنمى گردند. دشمنانى كه با تمام قوا به مسلمانان حمله مى كنند جز با مقابله به مثل دست از شيطنت خود برنمى دارند و اين شبيه چيزى است كه قرآن مجيد در آيات فراوانى بيان فرموده است : در يك جا مى فرمايد:
آیه شریفه ۱۹۴ سوره مبارکه بقره:
«الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ وَالْحُرُماتُ قِصاصٌ فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ وَاتَّقُوا اللّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقین؛
ماهِ حرام، در برابر ماهِ حرام! (اگر دشمنان، احترام آن را شكستند و در آن با شما جنگيدند، شما نيز حق داريد مقابله به مثل كنيد). و تمام حرامها، (قابلِ) قصاص است و (به طور كلّى) هركس به شما تجاوز كرد، همانند آن بر او تعدّى كنيد! و از خدا بپرهيزيد (و زياده روى ننماييد!) و بدانيد خدا با پرهيزكاران است!».
نيز در جاى ديگر آمده است:
آیه شریفه ۱۹۰ سوره مبارکه بقره:
«وَقَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ وَلاَ تَعْتَدُوا إِنَّ اللهَ لاَ يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ؛
و در راه خدا، با كسانى كه با شما مى جنگند، نبرد كنيد! و از حدّ تجاوز نكنيد ، كه خدا تعدّى كنندگان را دوست نمى دارد!».
باز مى فرمايد:
آیه شریفه ۳۶ سوره مبارکه توبه:
«وَقَاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَمَا يُقَاتِلُونَكُمْ كَافَّةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ؛
و (به هنگام نبرد) با مشركان، دسته جمعى پيكار كنيد، همانگونه كه آنها دسته جمعى با شما پيكار مى كنند؛ و بدانيد خداوند با پرهيزكاران است!».
ازاينرو در مقابل اين دستورات جنگى، دستور صلح را چنين صادر مى كند :
آیه شریفه ۶۱ سوره مبارکه انفال
«وَإِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَتَوَكَّلْ عَلَى اللهِ؛
و اگر تمايل به صلح نشان دهند، تو نيز از در صلح درآى و بر خدا توكّل كن».
از آنچه در بالا آمد روشن مى شود هيچگونه تضادى در ميان اين دستور ودستورات مربوط به عفو و گذشت و حلم و مدارا و پاسخ گفتن سيئه با حسنه كه در قرآن مجيد و روايات اسلامى آمده وجود ندارد و هركدام اصل و قانونى است براى محدوده اى خاص؛ آنجا كه با عفو و گذشت و جبران بدى به وسيله خوبى مشكل حل مى شود اصل اساسى همان است؛ ولى آنجا كه دشمن خيره سر از عفو و گذشت سوء استفاده مى كند و بر خيره سرى خود مى افزايد دستور، مقابله به مثل است نه عفو و گذشت و پاسخ دادن بدى با نيكى. به همين دليل در ذيل آيه قصاص دستور عفو آمده است تا شدت عمل در برابر جنايتكاران با عفو و گذشت اسلامى آميخته شود و معجون مناسبى براى هر دو گروه (گروه خطاكارِ پشيمان و گروه خطاكارِ لجوج) فراهم گردد، مى فرمايد:
آیه ۱۷۸ سوره مبارکه بقره:
«فَمَنْ عُفِىَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَىْءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَأَدَاءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسَانٍ ذَلِکَ تَخْفِيفٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَرَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِکَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ؛
پس اگر كسى از سوى برادر (دينى) خود، چيزى به او بخشيده شود، (و حكم قصاص او، تبديل به خونبها گردد،) بايد از راه پسنديده پيروى كند. (و صاحب خون، حال پرداخت كننده ديه را در نظر بگيرد). و او (قاتل) نيز، به نيكى ديه را (به ولى مقتول) بپردازد؛ (و در آن، مسامحه نكند). اين، تخفيف و رحمتى است از ناحيه پروردگار شما! و كسى كه بعد از آن، تجاوز كند عذاب دردناكى خواهد داشت».
صدق الله العلی العظیم
اين نكته نيز قابل توجه است كه تعبير به «شر» درمورد مجازات، به معناى شر ظاهرى است؛ قصاص، ظاهرآ شر است؛ ولى در باطن خير محض مى باشد، چنانكه مقابله به مثل در مقابل دشمنان لجوج و خيره سر، خير است.
منبع: کتاب شریف پیام امیرالمومنین علیه السلام ، تالیف آقای مکارم شیرازی ، انتشارات امام علی علیه السلام
والعاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی
موضوعات مرتبط: سیاسی و اجتماعی
برچسبها: ناصر مکارم شیرازی
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
آیه شریفه ۷ سوره مبارکه جمعه:
قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَاقِيكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَىٰ عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ
بگو: «این مرگی که از آن فرار میکنید سرانجام با شما ملاقات خواهد کرد؛ سپس به سوی کسی که دانای پنهان و آشکار است بازگردانده میشوید؛ آنگاه شما را از آنچه انجام میدادید خبر میدهد!»
صدق الله العلی العظیم
_____________________
از میان آن دسته از نظامیان آمریکایی که پس از حضور در جنگ عراق و افغانستان به آمریکا بازگشتند حدود ۱۵۰ هزار نفر پس از پایان جنگ خودکشی کردند.
«کارل مارلانتیس» کهنه سرباز جنگ ویتنام در گفتوگویی که با «سیانان» داشت، هیجانات ناشی از جنگ را چیزی شبیه هیجان ناشی از مصرف کوکائین دانست که موجب میشود نظامیان آمریکایی پس از پایان جنگ به سبب فقدان این هیجانات به خودکشی مبادرت کنند.
عوارض روحی و روانی ناشی از جنگهای خانمانسوزیی که آمریکاییها در نقاط مختلف جهان راهانداختهاند، معضل بسیار بزرگی برای ارتش این کشور ایجاد کرده است؛ گزارشی که چندسال پیش در نشریه «آرمی تایمز» منتشر شد، خبر از این میداد که هر روز هجده نظامی ارتش آمریکا که در این جنگها مشارکت داشتهاند، خودکشی میکنند.
با بررسی زندگی سربازان آمریکایی این واقعیت برای ما آشکار میشود که سربازان آمریکایی برای حضور در مناطقی که آمریکا برای تحقق اهداف خود جنگ راه اندازی کردهاست، تضمین میگیرند؛ یعنی سربازی که در جنگ مدنظر مشارکت میکند، باید رفاه خانوادهاش از سوی حاکمیت تضمین شود. حاکمیت به آنها وعدههای مالی میدهد، حتی به آنها میگوید که به هیچ وجه در جنگ کشته نخواهید شد!
ولی به نظر میرسد، وعدههای مالی و تضمین جانی نمیتواند از یک سرباز آموزش دیده و مجهز، یک سرباز شجاع، جسور، نترس و فداکار بسازد؛ همانطوری که تحقیقات انجام شده در مورد سربازان آمریکایی مشارکت کننده در جنگهای مختلف این کشور در بیرون از مرزها نشان میدهد که هیچ کدام از سربازان آمریکایی نتوانستند به یک سرباز شجاع تبدیل شوند.
با اینکه نمیتوان جنگ تحمیلی عراق علیه ایران را با جنگهایی که آمریکاییها در مناطق مختلف جهان راه انداختهاند، مقایسه کرد؛ چون هدفها متفاوت است، اهداف یکی از این جنگها دفاع از وطن، ناموس، آرمان و آزادیخواهی است و دیگری توسعهطلبی، زیادهخواهی، نسلکشی و ... است.
پس چه فرقی بین سربازان ایرانی و آمریکایی وجود دارد که یکی در جنگ ضمانت زنده ماندن میگیرد، یکی برای شهید شدن از همرزمانش سبقت میگیرد، یا اینکه یکی بعد از جنگ روانی میشود و اقدام به خودکشی میکند، اما دیگری بعد از جنگ دلتنگ جنگ و جبهه میشود.
پس جنگیدن برای «آرمان»، «ارزش» و «ناموس» و «خدایی شدن» با جنگیدن برای زیادهخواهی فرق اساسی دارد. شهادت تنها سعادتی بود که رزمندگان جمهوری اسلامی ایران برای رسیدن به آن از همدیگر سبقت میگرفتند. شهادت واژه منحصر به فردی است که دشمن تا بن دندان مسلح جمهوری اسلامی ایران از این واژه هراس دارد؛ واژهای که بازماندگان دفاع مقدس هنوز بعد از چند دهه از این جنگ تحمیلی بر حال همرزمانی که به این فیض رسیداند، غبطه میخورند.
دشمن سالهاست روی تخریب واژه شهادت کار میکند؛ چون آنها به عینه دیدند که شوق شهادت و شهادتطلبی چگونه این کشور را در مقابل صدام که کل جهان در این جنگ از وی حمایت میکرد، پیروز کرد.
در نهایت میتوان نتیجه گرفت که تقوا، شهادتطلبی و شوق شهادت در راه آزادیخواهی را رزمندگان ایرانی از سالار شهیدشان حضرت ابا عبد الله الحسین (ع) کسب کردهاند و این پرچم را هرگز بر زمین نخواهند گذاشت، چرا که این روزها میبینیم مدافعان حریم آل الله پرچم حضرت ابا عبد الحسین (ع) را بر زمین نگذاشتهاند و هرگز بر زمین نخواهند گذاشت و به استکبار جهانی اجازه تجاوز نخواهند داد.
منبع: آقای سیروس فتح الله ، سایت defapress.ir
_____________________
شهادت خواهي يعني، يك انسان حاضر است براي وفاي به معبود خودش، همه هستي خويش را بدهد و عبور از هستي خود را راه رسيدن به معبود بداند. انرژي كه اين ايجاد مي كند، قابل مقايسه با كساني كه براي دنيا مي جنگند نيست. آنها اگر فداكاري هم مي كنند دنيا را مي خواهند؛ طبيعي است آن هم يك ظرفيت و كارآمدي ايجاد مي كند، ولي اصلاً ظرفيتي كه اين دو نوع انگيزه ايجاد مي كند قابل مقايسه نيست.
بنابراين پايه انگيزه هاي مادي شدت رواني نسبت به دنيا است. يعني دنيا را مي خواهد. آب را يا خاك را و يا زنده ماندن نام ونژاد خودش را و تعلقات و هويت مادي خودش را در فداكاري جستجو مي كند، اين هم يك ظرفيت ايجاد مي كند، همه جنگ هاي مادي روي دوش همين ظرفيت چرخيده اند. هيتلر با همين ظرفيت ها بود كه توانسته با دنيا بجنگند. اما اين ظرفيت، با ظرفيت انگيزه الهي قابل قياس نيست. مثل جنگ هشت ساله خودمان، مثل برخوردي كه بين حزب الله و اسرائيل بوده است.
طبيعي است وقتي انگيزة حضور در ميدان درگيري تفاوت پيدا مي كند و يا ارتقاء مي يابد، حتماً نحوه توازن نيروها، معادلات توازن، موضوع و معادلة تغيير موازنه قدرت نيز تغيير پيدا مي كند.
الان هم در موازنه جهاني همين طور است. اگر ما احساس كنيم جنگ ما جنگ كلاسيك است وجنگ تكنولوژي در مقابل همان تكنولوژي است، و آرايش درگيري ما همان آرايش تعريف شده در جنگ هاي كلاسيك باشد از اول بايد اعلام شكست كنيم، از اول بايد معتقد باشيم كه در موازنه ما ضعيف تر هستيم و بنابراين دليلي ندارد ما وارد اين درگيري شويم. بايد شرايط جهاني را بپذيريم.
اما اين كه ما توانستيم حضور پيدا كنيم و شرايط و موازنه جهاني را به نفع اسلام تغيير دهيم ناشي از همين است كه امام(ره) انگيزه هاي درگيري را ارتقاء بخشيدند. انگيزه هايي كه وارد ميدان شدند انگيزة دفاع از اسلام، توسعه معنويت، گسترش عبادت خداي متعال بود و تبديل شد به انگيزه فداكاري و وصال در راه خداي متعال كه ما آن را شهادت طلبي مي دانيم.
وقتي انگيزه ارتقاء پيدا كرد، ميدان هاي درگيري هم تغيير پيدا مي كند. ميدان هاي درگيري ما فقط در حوزه ابزار نيست. اصل در جهاد و درگيري، درگيري ارواح است و هدف برتري مادي نيست. بلكه ايجاد بصيرت بيشتر و بيداري بيشتر است. به تعبير ديگر، ميدان درگيري، ميدان درگيري دو جبهه حق و باطل و نيروهاي انساني براي ايجاد بصيرت و بيداري در بين بشر و بيدار شدن فطرت ها است. و در اينجا فداكاري، ريسك خطر، شهادت و خون دادن ابزار است. كه همان استراتژي غلبه خون بر شمشير است. و همين استراتژي مديريت رواني عالم و تغيير وضعيت رواني جهان و طبيعتاً تغيير موازنه مديريت نيروهاي انساني است.
براساس انگيزه شهادت طلبي، آرايش نيروها به گونه ديگري بود ـ همان بود كه در لبنان بعد از شكست اشغالگران در سال 82 اتفاق افتاد ـ . بعد به ساير نقاط جهان هم تسري پيدا كرد. شيوه اي كه دشمن در مقابل او احساس ضعف مي كرد و با متهم كردن آن به «تروريسم» به دنبال كنترل آن بوده و هست. در اين موازنه امداد غيبي، جاي ويژه دارد.
شيوه جنگي ما شيوه كلاسيك نبود، مقاومتي هم كه كرديم و غلبه اي هم كه پيدا شد ـ حتي در ميدان هاي نظامي ـ مبتني بر قواعد متعارف كلاسيك نبود. چه بسيار مواقع بود، كه حمله مي كرديم و پيروز مي شديم در حالي كه قواعد پيروزي بر اساس محاسبات كلاسيك نبود. مثلاً توازن نيروي ما سه به يك هم نبود. يا دفاع مي كرديم و پيروز مي شديم و آن توازني كه در مقام دفاع مي گويند نبود. يعني حتي نيروهاي ما يك سوم آنها هم نبود. ما در دفاع از خرمشهر تا چهل روز، و حفظ آبادان تا آخر، توازن نيروهايمان اين گونه نبود. حتي در بعضي ازجبهه ها گاهي، ما يك تك دشمن را كه با يك تيپ كامل انجام مي شد، با چند نفر نيروي محدود شكست داديم. موارد زيادي از اين نمونه داريم. در جنگ حزب الله هم همين الگو عيناَ به كار گرفته شد، و پيروزي آفريد. پس توازن نيروها در جنگ نامتقارن تغيير پيدا مي كند. در ميدان درگيري نيروي دريايي آنجايي كه ما با قايق هاي تندرو در مقابل ناوها ايستادگي مي كرديم، قطعاً توازن نيرو، توازن كلاسيك نبود اما ما موفق بوديم.
منبع: آقای سید محمد مهدی میرباقری
_____________________
اختلال دستگاه محاسباتی
در یک چنین موقعیتی که این قدر غفلت بر دنیای اسلام حاکم است که خطر را درک و استشمام نمیکنند، چه کار باید کرد؟ کسی مثل حسینبنعلی که مظهر اسلام است، نسخهی بیتغییر پیغمبر مکرم اسلام است - «حسین منّی و انا من حسین» - در این شرایط چه کار باید بکند؟ او باید کاری کند که دنیای اسلام را - نه فقط آن روز، بلکه در طول قرنهای بعد از آن - بیدار کند؛ آگاه کند؛ تکان بدهد. این تکان با قیام امام حسین شروع شد. حالا اینکه امام حسین دعوت شد برای حکومت در کوفه و حرکت کرد به کوفه، اینها ظواهر کار و بهانههای کار بود. اگر امام حسین (علیهالسّلام) دعوت هم نمیشد، این قیام تحقق پیدا میکرد. امام حسین باید این حرکت را انجام میداد، تا نشان بدهد که دستور کار، در یک چنین شرایطی، برای مسلمان چیست. نسخه را به همهی مسلمانهای قرنهای بعدی نشان داد. یک نسخهای نوشت؛ منتها نسخهی حسینبنعلی، نسخهی لفاظی و حرافی و «دستور بده، خودت بنشین» نبود؛ نسخهی عملی بود. او خودش حرکت کرد و نشان داد که راه این است. ایشان از قول پیغمبر نقل میکند که آن وقتی که شما دیدید که اسلام کنار گذاشته شد؛ ظالمین بر مردم حکومت میکنند؛ دین خدا را تغییر میدهند؛ با فسق و فجور با مردم رفتار میکنند؛ آن کسی که در مقابل این وضع، نایستد و قیام نکند، «کان حقّا علی اللَّه ان یدخله مدخله»؛ خدای متعال با این آدم ساکت و بیتفاوت هم مثل همان کسی که «مستحلّ حرمات اللَّه» است، رفتار خواهد کرد. این نسخه است. قیام امام حسین این است. در راه این قیام، جان مطهر و مبارک و گرانبهای امام حسین که برترین جانهای عالم است، اگر قربانی شود به نظر امام حسین، بهای زیادی نیست. جان بهترینِ مردمان که اصحاب امام حسین بودند، اگر قربان شود، برای امام حسین بهای گرانی محسوب نمیشود. اسارت آل اللَّه، حرم پیغمبر، شخصیتی مثل زینب که در دست بیگانگان اسیر بشود - حسینبنعلی میدانست وقتی در این بیابان کشته شود، آنها این زن و بچه را اسیر میکنند - این اسارت و پرداختن این بهای سنگین به نظر امام حسین، برای این مقصود سنگین نبود. بهائی که ما میپردازیم، باید ملاحظه شود با آن چیزی که با این پرداخت، برای اسلام، برای مسلمین، برای امت اسلامی و برای جامعه به دست میآید. گاهی صد تومان انسان خرج کند، اسراف کرده؛ گاهی صد میلیارد اگر خرج کند، اسراف نکرده. باید دید چه در مقابلش میگیریم.
انقلاب اسلامی عمل به این نسخه بود. امام بزرگوار ما به این نسخه عمل کرد. یک عدهای آدمهای ظاهرنگر و سطحیبین - البته آدمهای خوب، مردمان بدی نبودند؛ ما اینها را میشناختیم - همان وقت میگفتند که ایشان این جوانها را توی میدان آوردند و بهترین جوانهای ما به کشتن داده میشوند؛ خونشان ریخته میشود. خیال میکردند که امام نمیداند که جان این جوانها در خطر قرار میگیرد. دلشان برای او میسوخت. این ناشی بود از اینکه محاسبه درست نمیشد. خوب بله، در جنگ تحمیلی، ما این همه شهید دادیم، این همه جانباز دادیم، این همه خانواده داغدار شدند. این، بهای بزرگی است؛ اما در مقابل، چه؟ در مقابل، استقلال کشور، پرچم اسلام، هویت ایران اسلامی را در مقابل آن طوفان عظیم حفظ کردیم. آن طوفانی که درست کرده بودند، طوفان صدام نبود. صدام، آن سرباز جلوِ جبههی دشمن بود. پشت سر صدام همهی دستگاه و دنیای کفر و استکبار قرار گرفته بودند. اگر فرض کنیم از اول هم وارد این توطئه نبودند، در ادامه واضح و روشن بود؛ همه آمدند پشت سر صدام. آمریکا آمد، شوروىِ آن روز آمد، ناتو آمد، کشورهای مرتجع و وابستهی به استکبار آمدند؛ پول دادند، اطلاعات دادند، نقشه دادند، تبلیغات کردند. این جبههی عظیم آمده بود تا ایران بزرگ، ایران رشید و شجاع، ایران مؤمن را بکلی در هم بپیچد. یک منطقهی دستنشاندهی برای استکبار را در درجهی اول، مغلوبِ عنصر پست و کوچکی مثل صدام کند و در درجهی بعد هم در مشت و چنگال آمریکا نگه دارد. مصیبتی را که در طول دویست سال بر سر کشور ما آوردند و این همه مشکل برای این ملت درست کردند، این مصیبت را صد سال دیگر، دویست سال دیگر ادامه بدهند. ملت ما ایستاد، امام بزرگوار ایستاد. البته جانهای عزیزی را دادیم، شهیدان بزرگی را دادیم، جوانهای محبوبی را فدا کردیم؛ اما این بهای گزافی در مقابل آن دستاورد نبود.
منبع:
رهبر معظم انقلاب اسلامی آقای خامنه ای (حفظه الله تعالی)
والعاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی
موضوعات مرتبط: سیاسی و اجتماعی
برچسبها: علی خامنه ای , محمد مهدی میرباقری
اعوذبالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
سلام عليكم
خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید: «یرِیدُونَ لِیطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کرِهَ الْکافِرُون»(صف/۹) از آغاز ظهور انبیاء علیهم السلام در روی زمین و مبعوث شدن آنها یک درگیری مستمر و تاریخی بین جبهه انبیاء و مومنین به آنها از یک طرف و جبهه فراعنه تاریخ و مخالفین انبیاء وجود داشته است. موضوع اصلی این درگیری و نزاع بر سر پرستش و بندگی خدای متعال و توحید بوده است. انبیاء منادی توحید بودند و بندگان خدا را به پرستش خدای متعال و توحید و اعراض از شرک دعوت می کردند و این چیزی است که برای فراعنه تاریخ قابل تحمّل نیست که انسان ها همه شؤون زندگی شان بندگی خدا بشود.
توحیدی که انبیاء مردم را به آن دعوت می کردند کلمه «لا اله الا الله» است که یک مفهوم بسیار وسیعی دارد و معنایش این است که همه زندگی انسان غرق در بندگی خدا باشد؛ خواب و خوراک انسان، زندگی خانوادگی و اجتماعی انسان، همکاری و سیاست و همه چیز آهنگ خدا داشته باشد. معنی لا اله الا الله این نیست که در باطن خودشان خدا را قبول کنند اما هر طوری و با هر آئینی بخواهند زندگی بکنند. به تعبیر دیگر ما هر اقدامی که می کنیم حتّی یک نگاه یا یک کلمه حرف زدن، نوعی پرستش در آن هست. امر ما دائر بین این است که خدا را بپرستیم یا شیاطین را بپرستیم. قرآن می فرماید «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیکمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّیطَانَ إِنَّهُ لَکمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ * وَ أَنِ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ»(یس/۶۰-۶۱) این آیه بیانگر یک نفی و یک اثبات است. خدای متعال از ما عهدی گرفته که شیطان را نپرستیم بلکه خدا را بپرستیم و این همه زندگی ما را می پوشاند. انبیاء می خواستند همه زندگی ما بوی خدا بدهد و به تعبیر قرآن «صِبْغَةَ اللَّـهِ»(بقره/۱۳۸) یعنی رنگ و آهنگ خدا داشته باشد. اگر انبیاء ما را به یک خداپرستی دعوت می کردند که با حاکیمت فراعنه هیچ تعارضی نداشت و مثلاً زندگی اجتماعی مردم دست فرعون باشد و ما هم در خلوت خودمان خدا را بپرستیم، این توحید اصلاً مبدأ جنگ و درگیری نبود؛ گرچه که آنها همین را هم تحمّل نمی کنند.
محور این درگیری تاریخی توحید است و انبیاء می خواهند همه مردم موحد باشند؛ چنانچه در بیان امیرالمومنین علیه السلام در دعای کمیل است که فرمودند «حَتَّى تَكُونَ أَعْمَالِي وَ أَوْرَادِي كُلُّهَا وِرْداً وَاحِداً وَ حَالِي فِي خِدْمَتِكَ سَرْمَدا» یعنی همه احوال انسان در خدمت خدای متعال و بندگی او باشد. چنین خداپرستی و توحیدی سیاست و حیات اجتماعی انسان را هم در بر می گیرد و فراعنه با همین مخالف بودند. ریشه اش هم در این هست که خدای متعال به ما انسان ها اختیار داده که توحید و دین خدا را بپذیریم یا نپذیریم. خدای متعال در آیت الکرسی توحید را معنی می کند؛ ولی بلافاصله می فرماید «لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ»(بقره/۲۵۶) یعنی ما شما را باطناً مجبور نکردیم که موحد باشید. این معنای اختیار است و همانطور خدای متعال به ما اختیار داده از ما مسؤولیت هم می خواهد. ما می توانیم راه روشن توحید و رشد را بپذیریم و یا نپذیریم.
اختیار انسان در پذیرش یا عدم پذیرش توحید
از همین آغاز که انسان ها اختیار و مسؤولیت دارند، یک عده ای راه خدا را انتخاب نکرده و راه دیگری را انتخاب می کنند. آنها زیر چتر کسانی قرار می گیرند که محور شیطنت و طغیان علیه خدا هستند. کار فراعنه همین بود. خدای متعال می فرماید «فمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِن بِاللَّـهِ»(بقره/۲۵۶) اگر می خواهید راه خدا را بروید باید به آنها کفر بورزید و زیر بار آنها نروید زیرا خیری در خانه آنها نیست. کفر به طاغوت یعنی فرمان آنها را نپذیرید و اطاعت آنها را نکنید تا آنها بر شما سلطه نداشته باشند و شما را مدیریت نکنند.
اگر کسی مدیریت آنها را قبول کرد و مثلاً الان کسی قبول کرد که آمریکا مدیر عالم باشد و سازمان های جهانی ای که آنها درست کردند سر کار باشند و آنها تصمیم بگیرند و جهان را اداره کنند و در ضمن جهان برای کشور ما هم تصمیم بگیرند و در واقع برنامه های سیاسی و فرهنگی و اقتصادی آنها را در جهان قبول کرد موحد نیست و به طاغوت کفر نورزیده است. اگر کسی بخواهد موحد باشد باید که آنها و برنامه ریزی های آنها را نپذیرد و قبول نکند که آنها برنامه ریزی کنند و مدیر و به تعبیر آنها کدخدای عالم باشند.
سلطه طاغوت در دوران قرب ظهور
هر چه به پایان تاریخ می رسیم این درگیری جدی تر می شود. در قرب ظهور حضرت از روایات و معارف ما استفاده می شود که فراعنه تاریخ و مستکبرین در همه جهان یک نظامی دارند و زندگی مردم را تدبیر می کنند. در این بیان نورانی «يَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْرا»ظلم و جور یعنی ولایت و حاکمیت آنها در همه زندگی مردم وجود دارد؛ همین چیزی که الان آنها مدعی هستند. هیچ دوره ای اینطور نبوده که مستکبرین عالم اینقدر امکانات در اختیارشان باشد و امپراطوری رسانه های خبری حرف هایشان را یک طرفه به همه عالم بزنند؛ سازمان های جهانی درست کنند و برای همه جهان تصمیم بگیرند. هیچ موقع اینطور نبود. الان دوره ای است که آنها معتقد هستند دهکده واحده جهانی است، یعنی کل عالم در اثر گسترش ارتباطات به یک دهکده تبدیل شده و یک قانون و یک کدخدا دارد و یک مکتب بر آن حاکم است. معتقد هستند که کدخدای عالم ما هستیم و همه عالم باید زیر سلطه ما زندگی بکنند. قرآن هم به ما می گوید شما می توانید توحید را قبول نکنید اما اگر می خواهید موحد باشید، زیر بار آنها نباید بروید؛ اگر زیر بار آنها رفتید آنها نمی گذارند شما موحدانه زندگی کنید. آنها شما را به دنیاپرستی و نفس پرستی دعوت می کنند. حرفی که آنها می زنند حرف پنهانی ای نیست و با صدای بلند هم می گویند؛ در دوره های قبل هم بوده الان هم همینطور است. با زبان واضح و صدای بلند می گویند که خدا نباید در زندگی اجتماعی شما دخالت بکند، انبیاء نباید دخالت بکنند، دین نباید دخالت بکند. این حرفی نیست که کسی به آنها ببندد؛ همه آنها خودشان با صدای بلند و به زبان های مختلف می گویند.
پایبندی به اصول توحیدی یا حرکت در وادی ظلمت تحت ولایت طاغوت
ما اگر می خواهیم موحد باشیم و زیر سایه خدا زندگی بکنیم شرط آغازین آن این است که به «فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِن بِاللَّـهِ»(بقره/۲۵۶) عمل کنیم و زیر بار طواغیتی که در عالم می خواهند بر مردم حاکمیت داشته باشند و مردم را زیر سیطره خودشان نگاه بدارند و از خدا جدا بکنند نرویم. کار فرعون به تعبیر قرآن این است که «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ»(زخرف/۵۴) یعنی مردم را سبک می کند. یک پر کاه با نسیم حرکت می کند؛ یک درخت تناور صد ساله با یک طوفان هم حرکت نمی کند؛ اما یک کوه استوار را طوفان ها هم که می وزند فقط گرد و غبارش را می گیرند اما نمی توانند جابجایش کنند. مومن هم کالجبل الراسخ است؛ یعنی مثل کوه استوار است و طوفان ها تکانش نمی دهند. فراعنه برای اینکه بتوانند سلطه پیدا کنند مردم را از توحید و اعتقاد راسخ به خدا جدا می کنند. چنانچه در کلام معصومین آمده که «بِيَدِكَ لَا بِيَدِ غَيْرِكَ زِيَادَتِي وَ نَقْصِي وَ نَفْعِي وَ ضُرِّي» یعنی همه چیز در دست خدا است و همه نفع و ضرر ما در دست او است و بقیه هیچ کاره هستند؛ اگر این اعتقاد در نفس انسان راسخ شد انسان مثل کوه استوار می شود و زیر بار احدی نمی رود. باید او را از خدا تهی بکنند یک آدم رو به دنیا با کمترین تهدید تسلیم می شود و با کمترین تطمیع حرکت می کند. کار فراعنه در عالم این است که آدم ها را از خدا و پرستش خدا و توحید خالی کرده تا با تهدید و تطمیع آنها را اداره بکنند.
در این آیات مبارکات خدای متعال می فرماید «لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِن بِاللَّـهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لَا انفِصَامَ لَهَا وَ اللَّـهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ»(بقره/۲۵۶)؛ یعنی شما باطناً مجبور نیستید که توحید را قبول کنید؛ زیرا توحید چیزی نیست که به زور به کسی بدهند؛ اما به شما فطرت توحیدی و اختیار دادیم که می توانید در این مسیر حرکت بکنید یا حرکت نکنید. اگر می خواهید در مدار توحید حرکت بکنید ما کم شما نگذاشتیم، مسیر رشد و مسیر شقاوت را برای شما تعیین کردیم و شما آزاد هستید. برای آنکه وارد مدار رشد بشوید لازمه اش این است که «فمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِن بِاللَّـهِ». اگر این دو قدم را بردارید کار تمام است و به مقصد می رسید زیرا به رشته ای چنگ زده اید که شما را به خدا می رساند. اگر توحید را قبول کردید و موحد و مومن شدید مقدّمه اش این است که زیر بار طغیان گران و مستکبرین عالم و آنهایی که بر علیه خدا صف بندی کردند، نباید بروید چون آنها دنبال مدیریت بر شما هستند و اگر قبول کردید شما را بی دین می کنند. نمی شود بگویید که من مدیریت آنها را قبول می کنم ولی خدا را هم بندگی می کنم، این شدنی نیست؛ اما اگر موحد شدید و به خدا ایمان آوردید و زیر بار اولیاء طاغوت نرفتید و به آنها کفر ورزیدید و متوجه شدید که خیری در آنها نیست نتیجه اش این است که «اللَّـهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ»(بقره/۲۵۷) یعنی خدای متعال ولایت شما را خودش به عهده می گیرد و از آن به بعد مستمراً سیر شما در وادی نور است و از شرک و غفلت و صفات رذیله و گناه و بدی ها به سمت وادی نور و توحید و اخلاص و طهارت نفس حرکت می کنید که نتیجه آن هم یک جامعه پاک و یک انسان پاک است. از اول تا آخر هیچ آلودگی در شما نیست و اصلاً خودتان نورانی می شوید، چنانچه در روایات آمده است «فَالْمُؤْمِنُ يَتَقَلَّبُ فِي خَمْسَةٍ مِنَ النُّورِ، مَدْخَلُهُ نُورٌ وَ مَخْرَجُهُ نُورٌ وَ عِلْمُهُ نُورٌ وَ كَلَامُهُ نُورٌ وَ مَصِيرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَى الْجَنَّةِ نُور» همه چیز مومن نورانی است، قلبش چراغدان خدا است و همه رفت و آمدش در وادی نور است. حرف بزند نورانی است هر کاری آغاز می کند نورانی است در هر وادی ای قدم می گذارد در حیرت نیست بلکه نورانی است. روز قیامت هم مسیرش تا بهشت نورانی است.
از آن طرف هم این شدنی نیست که کسی کفر به طاغوت نورزد و خیری در خانه آنها ببیند؛ یعنی نمی شود انسان بگوید که من هم امیرالمومنین و هم معاویه را قبول دارم. این بیان از امیرالمومنین علیه السلام است که خدای متعال دو قلب در وجود آدم نگذاشته که هم من را دوست بدارد هم دشمن من را؛ بلکه یکی را باید انتخاب کند. نمی شود بگویید نماز امیرالمومنین خوب است عسل معاویه هم خوب است؛ اینها قابل جمع نیست. نمی شود بگویید که نماز امیرالمومنین خوب است ولی عدالتش تلخ است. امیرالمومنین وقتی سر کار آمد فرمود من حقوق مردم را اگر مهر زنانتان هم کرده باشید از شما پس می گیرم، این سخت است. نماز پشت سر امیرالمومنین خیلی نماز با صفا و معنوی ای است؛ عدالتش هم با معنویت اما سخت است. اگر کسی گفت که سفره رنگین معاویه خوب است، فقط نمازش بد است؛ این انسان فمن یکفر بالطاغوت نیست. هیچ چیز آنها خوب نیست و هیچ خیری در خانه آنها نیست.
در روایت از امام صادق علیه السلام نقل شده است «نَحْنُ أَصْلُ كُلِّ خَيْرٍ وَ مِنْ فُرُوعِنَا كُلُّ بِر» یعنی همه خیرات به ما بر می گردد و همه نیکی ها به برکت ما است. امام شجره طیبه ای است که همه خوبی ها شاخ و برگ او هستند و به تعبیر قرآن کلمه طیبه است. در ادامه حدیث می فرماید که «عَدُوُّنَا أَصْلُ كُلِّ شَرٍّ، وَ مِنْ فُرُوعِهِمْ كُلُّ قَبِيحٍ وَ فَاحِشَة» ریشه همه شرور و بدی ها هم دشمن ما است و به تعبیر قرآن شجره خبیثه هستند. این طرف شجره توحید است آن طرف شجره خبیثه است و اگر یکی در آنها خیر دید و به آنها کفر نورزید و زیر بار خدا نرفت طاغوت ولی انسان می شود؛ چنانچه قرآن فرمود «وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ»(بقره/۲۵۷)
حال سوال این است که اگر فرعون ولی ما بشود چه اتفاقی می افتد و اصلاً فرق فرعون و معاویه با امیرالمومنین چیست؟ تفاوت در همان یک کلمه است که قرآن می فرماید «يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ»(بقره/۲۵۷) فعل مضارع به کار رفته یعنی نه یک بار دو بار بلکه مستمراً کارشان این است. بنابراین اگر زیر بار طاغوت رفته و خدا را قبول نکردند، آنها را از نور به سمت ظلمات می برند. اولیای طاغوت یک دنیای ظلمانی یک تمدّن ظلمانی درست می کنند. یک جنگل مدرن و یک توحش منظم و یک شهوترانی مدرن درست می کنند و اسمش را ترقی و پیشرفت و توسعه می گذارند؛ اما با اسم که واقعیت عوض نمی شود، این تعبیر قرآن است.
جنگ بین انبیاء و جبهه باطل الان هم در عالم هست. آن جنگی که در عاشوراء به نقطه اوج خودش رسید الان هم هست. الان هم دو تا جبهه امام حسین و جبهه مقابل امام حسین در عالم هست و ما مخیر هستیم و می توانیم در این جبهه یا می توانیم در آن جبهه واقع بشویم. شرط بودن با امام حسین علیه السلام این است که شما هیچ خیری در معاویه و بنی امیه و یزید نبینید؛ اگر از نظر شما خیر تقسیم می شود و معتقدید که بخشی از خیر دست امیرالمومنین است؛ اما همه معاویه هم بد نیست، پس بخشی از زندگی شما هم باید دست معاویه باشد.
منبع:آقاي سيد محمد مهدي ميرباقري
والعاقبه للمتقين
التماس دعا
يامهدي
موضوعات مرتبط: سیاسی و اجتماعی ، مهدویت
برچسبها: محمد مهدی میرباقری

