حكمت

حكمت | محمد مهدی میرباقری

سرباز حضرت ولی عصر (عج)
حكمت

تحلیل جنگ مزدوران مارکسیست نیروهای دموکراتیک سوریه با ارتش اشغالگر و نئوعثمانی ترکیه

اعوذبالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم

اصلي ترين تعارضي كه در تاريخ وجود دارد، تعارض ايمان و كفر و عبوديت و استكبار است، البته اين مطلب بدین معنا نيست كه در درون خود جريان كفر و استكبار و شيطنت، درگيري رخ نمي دهد، بلكه خود اين جريان هم ممكن است بر سر پرستش دنيا، استعلا و سيطره طلبي، با يك ديگر درگير شوند؛ به فرموده قرآن: «تحسبهم جميعاً و قلوبهم شتّي» ، جبهه كفر و استكبار، تشتت در قلوب دارند و ازاين رو، بسياري از درگيري هايي كه در عالم اتفاق مي افتد به اردوگاه هاي درونی جبهه كفر و استكبار بر مي گردد، لكن اصلي ترين درگيري كه در عالم وجود دارد و حركت كلي تاريخ را شكل مي دهد، درگيري «حق و باطل» و «كفر و ايمان» است.

بايد توجه داشت كه درگيري جبهه حق و باطل صرفاً درگيري سطحي و ظاهري نيست. گاهي ما جنگ ها را در همان جلوه ظاهر ی اش خلاصه مي كنيم؛ مثلاً وقتي به روز عاشورا نگاه مي كنيم، جنگي كه مي بينيم جنگ شمشيرها و نيزه ها و تيرها، و نبرد پيكرها و بدن هاست؛ سر و دست ها جدا مي شوند، تيرها و نيزه ها كار مي كنند، اما حقيقت اين است كه در پشت اين جهاد -كه جهاد اصغر است - جهاد اكبري وجود دارد كه در آن، نيات، تمايلات و اراده ها و شهوات و عبوديت ها با هم درگيرند. اگر خوب نگاه شود، در آن جا ارواح با يك ديگر مي جنگند؛ يك جبهه به رهبري ابليس است كه همه شهوات، شبهات، غضب ها و همه اوصاف رذيله را صف آرايي كرده و شعله آتشي برافروخته است؛ و طرف دیگر هم روح مطهر سيدالشهداء (ع) است كه جبهه ديگر را رهبري مي كند. اين روح، عين عبوديت و خضوع و مظهر همه صفات حميده است و جبهه اي كه فراهم كرده است نیز به گونه اي تربيت شده اند كه مظهر صفات كمال اند. در واقع جنگ بين اين صفات حميده و رذيله و ميان عبوديت و استكبار اتفاق مي افتد.

پس، هر دو جبهه حق و باطل بر سر طاعت وبندگي و عصیان مبارزه مي كنند. اساس جنگ بر پذیرش و یا عصيان در مقابل ولايت الهيه در تاريخ است، نه اين که جنگ بر سر آب و غذا و لباس باشد. منشأ درگيري و جنگ، نه شهوت مادي است كه سرمايه داري و ليبرال دموكراسي مي گويد نه غضب مادي است، بلكه موتور تكامل تاريخ، عشق به خدا با محوريت انبياء و اولياء الهي(ع) مي باشد. بنابراين، پذیرش و یا اعراض از ولايت الهيه، اساس جنگ و درگيري در تاريخ محسوب می شود.

جبهه باطل در درون خود به دو جریان «کفر» و «نفاق» تقسیم می شود. جریان کفر و الحاد با تکیه بر مبانی مادی و حسی منکر معارف الهی می شود در حالی که جریان نفاق در پوسته ظاهری برخی مناسک شرعی، از حقیقت دین که همان ولایت است، باز مانده و به حقانیت خود تظاهر می کند.


منبع: آقای سید محمد مهدی میرباقری


والعاقبه للمتقین

التماس دعا

یا مهدی


موضوعات مرتبط: سیاسی و اجتماعی
برچسب‌ها: محمد مهدی میرباقری

تاريخ : سه شنبه سی ام مهر ۱۳۹۸ | 4:26 | نویسنده : سرباز حضرت ولی عصر (عج) |

توکل و حسن ظن به وعده های الهی راهکاری قرآنی برای غلبه بر رعب افکنی استکبار جهانی

اعوذبالله من الشیطان الرجیم 

بسم الله الرحمن الرحیم 

سلام علیکم 

 

تأثیر حسن ظن به وعده‌ی الهی، در مقابله‌ی با دشمن


 دو جور آدم در مقابله‌ی با دشمن وجود دارد:

***

سوره مبارکه الأحزاب آیه ۱۲
«وَإِذ يَقولُ المُنافِقونَ وَالَّذينَ في قُلوبِهِم مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسولُهُ إِلّا غُرورًا

و (نیز) به خاطر آورید زمانی را که منافقان و بیماردلان می‌گفتند: خدا و پیامبرش جز وعده‌های دروغین به ما نداده‌اند!»

 

 سوره مبارکه الأحزاب آیه ۱۳
«وَإِذ قالَت طائِفَةٌ مِنهُم يا أَهلَ يَثرِبَ لا مُقامَ لَكُم فَارجِعوا ۚ وَيَستَأذِنُ فَريقٌ مِنهُمُ النَّبِيَّ يَقولونَ إِنَّ بُيوتَنا عَورَةٌ وَما هِيَ بِعَورَةٍ ۖ إِن يُريدونَ إِلّا فِرارًا

و (نیز) به خاطر آورید زمانی را که گروهی از آنها گفتند: «ای اهل یثرب (ای مردم مدینه)! اینجا جای توقف شما نیست؛ به خانه‌های خود بازگردید!» و گروهی از آنان از پیامبر اجازه بازگشت می‌خواستند و می‌گفتند: «خانه‌های ما بی‌حفاظ است!»، در حالی که بی‌حفاظ نبود؛ آنها فقط می‌خواستند (از جنگ) فرار کنند.»

 

صدق الله العلی العظیم

-------------------------------

 این یک نگاه است، یک دید است در مقابله‌ی با این حوادث؛ یک دید دیگر این است که میگوید:

***

سوره مبارکه الأحزاب آیه ۲۲

«وَلَمّا رَأَى المُؤمِنونَ الأَحزابَ قالوا هٰذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسولُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسولُهُ ۚ وَما زادَهُم إِلّا إيمانًا وَتَسليمًا

 

(امّا) مؤمنان وقتی لشکر احزاب را دیدند گفتند: «این همان است که خدا و رسولش به ما وعده داده، و خدا و رسولش راست گفته‌اند!» و این موضوع جز بر ایمان و تسلیم آنان نیفزود.»

 

صدق الله العلی العظیم

-------------------------------

این هم یک دید است. هر دو مال یک حادثه است. هر دو مال حادثه‌ی احزاب است. یک عده وقتی احزاب را می‌بینند، میگویند: «ما وعدنا اللَّه و رسوله الّا غرورا»؛ عده‌ای دیگر وقتی احزاب را می‌بینند، میگویند: «هذا ما وعدنا اللَّه و رسوله و صدق اللَّه و رسوله و ما زادهم الّا ایمانا و تسلیما». این مهم است. این دارد وضع فعلی ما را به ما نشان میدهد.


ما دو جور انسان داریم: یک عده هستند که وقتی هیمنه‌ی آمریکا را می‌بینند، قدرت نظامی او را می‌بینند، قدرت دیپلماسی او را می‌بینند، قدرت تبلیغاتی او را می‌بینند، پول فراوان او را می‌بینند، مرعوب میشوند؛ میگویند ما که نمیتوانیم کاری بکنیم، چرا بیخودی نیروهایمان را هدر بدهیم؟ اینجور افراد الان هستند، در زمان انقلاب ما هم بودند. ما مواجه بودیم با افرادی از این قبیل که میگفتند آقا بیخود چرا خودتان را زحمت میدهید؛ به یک حداقلی قانع شوید و قضیه را تمام کنید. یک عده اینجور بودند.
یک عده‌ی دیگر هستند که نه، قدرت دشمن را با قدرت خدای متعال مقایسه میکنند، عظمت دشمن را در مقابل عظمت پروردگار قرار میدهند؛ آن وقت می‌بینند که اینها حقیر محضند، اینها چیزی نیستند. وعده‌ی الهی را هم راست میشمرند، حسن ظن به وعده‌ی الهی دارند؛ این مهم است. خدای متعال به ما وعده کرده است:

****

سوره مبارکه الحج آیه ۴۰

«الَّذينَ أُخرِجوا مِن دِيارِهِم بِغَيرِ حَقٍّ إِلّا أَن يَقولوا رَبُّنَا اللَّهُ ۗ وَلَولا دَفعُ اللَّهِ النّاسَ بَعضَهُم بِبَعضٍ لَهُدِّمَت صَوامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَواتٌ وَمَساجِدُ يُذكَرُ فيهَا اسمُ اللَّهِ كَثيرًا ۗ وَلَيَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزيزٌ

همانها که از خانه و شهر خود، به ناحق رانده شدند، جز اینکه می‌گفتند: پروردگار ما، خدای یکتاست!» و اگر خداوند بعضی از مردم را بوسیله بعضی دیگر دفع نکند، دیرها و صومعه‌ها، و معابد یهود و نصارا، و مساجدی که نام خدا در آن بسیار برده می‌شود، ویران می‌گردد! و خداوند کسانی را که یاری او کنند (و از آیینش دفاع نمایند) یاری می‌کند؛ خداوند قوی و شکست ناپذیر است.»

 

صدق الله العلی العظیم

-------------------------------

این وعده‌ی قطعی است، وعده‌ی مؤکد است. اگر چنانچه ما به وعده‌ی الهی حسن‌ظن داشته باشیم، یک جور عمل میکنیم، اگر به وعده‌ی الهی سوءظن داشته باشیم، جور دیگری عمل میکنیم. خدای متعال افرادی را که سوءظن دارند، مشخص کرده است:

 

****

سوره مبارکه الفتح آیه ۶

«وَيُعَذِّبَ المُنافِقينَ وَالمُنافِقاتِ وَالمُشرِكينَ وَالمُشرِكاتِ الظّانّينَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوءِ ۚ عَلَيهِم دائِرَةُ السَّوءِ ۖ وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَيهِم وَلَعَنَهُم وَأَعَدَّ لَهُم جَهَنَّمَ ۖ وَساءَت مَصيرًا

و  مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک را که به خدا گمان بد می‌برند مجازات کند؛ (آری) حوادث ناگواری (که برای مؤمنان انتظار می‌کشند) تنها بر خودشان نازل می‌شود! خداوند بر آنان غضب کرده و از رحمت خود دورشان ساخته و جهنم را برای آنان آماده کرده؛ و چه بد سرانجامی است!»

 

صدق الله العلی العظیم

-------------------------------

 

این «الظّانّین باللَّه ظنّ السّوء» امروز هم هستند. چند آیه بعد می گوید: 

 

****

سوره مبارکه الفتح آیه ۱۲

«بَل ظَنَنتُم أَن لَن يَنقَلِبَ الرَّسولُ وَالمُؤمِنونَ إِلىٰ أَهليهِم أَبَدًا وَزُيِّنَ ذٰلِكَ في قُلوبِكُم وَظَنَنتُم ظَنَّ السَّوءِ وَكُنتُم قَومًا بورًا
:
ولی شما گمان کردید پیامبر و مؤمنان هرگز به خانواده‌های خود بازنخواهند گشت؛ و این (پندار غلط) در دلهای شما زینت یافته بود و گمان بد کردید؛ و سرانجام (در دام شیطان افتادید و) هلاک شدید!»

 

صدق الله العلی العظیم

-------------------------------

 

سوءظن به خدا موجب میشود که انسان بنشیند و از حرکت و از کار و تلاش باز بماند. اگر حسن‌ظن به خدا داشتیم، آن وقت میتوانیم پیش برویم.

 

منبع: آقای سید علی خامنه ای (حفظه الله تعالی) رهبر انقلاب اسلامی 

___________________

بن بست­ها، امتحانات الهیِ زندگی

 

خدای متعال در مسیر امتحان­ ما، بن‌بست‌هایی بین ما و خواسته‌هایمان قرار می‌دهد و حائلی بین خواسته‌هایمان پیدا می‌شود.  خدای متعال، راه حلال رسيدن به خواسته هایمان را می‌بندد و راه حرام و شبهه‌ناک را به روی انسان باز می‌کند. در این فضایی که راه حلال بسته و راه شبهه‌ناک باز شده، خداوند متعال از انسان تکلیفی می‌خواهد که انسان به هیچ وجه نباید از آن تخلف کند. در این فرصت­هایی که همه اسباب و عوامل به حسب ظاهر برخلاف مسیر تقوای الهی حکم می‌کنند، اگر کسی جانب خدای متعال را گرفت و تقوای الهی پیشه کرد و پروای الهی در وجودش بود؛ خداوند متعال موانع بین او و مقصدش را برمی‌دارد، بن‌بست‌هایی را که به حسب ظاهر در مسیر او بوده است باز می‌کند. می‌بیند بن‌بستی نبوده، راه باز است و آن نیازی را که می‌خواست به خاطر آن، از مسیر خدا و بندگی او فاصله بگیرد، خداي متعال آن را تأمین كرده است.

انسان یا جامعه‌ای که در مسیر ادای تکلیف به بن‌بست‌های ظاهری می‌رسند، اگر این بن‌بست‌ها موجب نشود که از مسیر خدا فاصله بگیرند و دست از تقوا بردارند، خدای متعال این بن‌بست‌ها را از سر راه آنها برمی­دارد، چه فرد باشد چه جامعه باشد؛ «من يتقي الله يجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا و يرزقه مِن حَيثُ لاَ يحْتَسِب» ، خدای متعال انسان را در معرض امتحان قرار می‌دهد امتحان، کار خدای متعال است، نه این که تصادفاً این اتفاق می‌افتد. تدبیر حضرت حق است. راه‌های حلال بسته می‌شود و راه شبهه‌ناک و حرام به روی انسان باز می‌شود و در زمینه‌های مختلف شرايط امتحان فراهم مي شود از امتحان بر غریزه و مال و ...؛ مکرر قرآن این مطالب را بیان می‌کند. در قصه جناب یوسف، خدای متعال او را در شرایط امتحان قرار مي دهد و از یوسف تقوا می‌خواهد «وَ غَلَّقَتِ الأَبْوَابَ وَقَالَتْ هَيتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَاي»(يوسف/۲۳) خدای متعال در شرایطي از یوسف تقوا می‌خواهد كه همه چیز حکم می‌کند او باید راه تقوا را رها کند. به حسب ظاهر برده این خانه است ، همه زمامش در دست زليخا است. او را تهدید به اتهام، بدنامی و مجازات سنگین کرده‌اند «وَ غَلَّقَتِ الأَبْوَابَ» و جناب یوسف را در شرایطی قرار داده است که همه چیز بر علیه او است.

 

ایستادگی بر تکلیف سبب حل مشکلات و خروج از بن بست ها

اگر جامعه‌ای آنجا كه تکلیف به او رو می‌آورد پای تکلیف ایستاد، خدای متعال بن‌بست‌ها را می‌شکند؛ اگر ترسید دائم باید مشرک باشد و با بت‌ها زندگی کند، الی الابد در این وحشت می‌ماند و همیشه باید اسیر دشمن باشد، همیشه باید بترسد، دیگر رهایی ممکن نیست، در وادی شرک مي ماند، از تهدیدها می‌ترسد و با تطمیع‌ها ترغیب می‌شود. کاسبی که برای رزقش دروغ می‌گوید تا آخر باید دروغ بگوید. چون رزقش را در دست ديگران می‌بیند و خیال می‌کند که با دروغ اداره می‌شود.

اگر ملتي نترسید «یجعل له مخرجا»، خداوند متعال این بن‌بست را می‌شکند. خداي متعال در جنگ بدر می‌فرماید ما ملائکه را فرستادیم اما ملائکه کاری نكردند، ما یاریتان می‌کردیم و «وَلِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُکمْ وَ مَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِندِ اللّهِ» (انفال/۱۰) «وَمَن یتَوَکلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ» قدرت می‌خواهید؟ هر چه بخواهید خداوند متعال کافی است او چه چیزی ندارد که بقیه دارند؟! تنها راه نترسیدن در بن‌بست‌ها توکل به خداست.

 

توکل به خدا، راه خروج از شرک اجتماعی و تقواي الهي

جامعه‌ای که اهل توکل نیست، حتما در بن‌بست‌ها وا می‌دهد و در سختی‌ها کوتاه می‌آید، چون تکیه‌گاه ندارد. آدمی که تکیه‌گاه ندارد می‌ترسد و مستحق هم هست که بترسد، چرا نترسد؛ آدمی که قدرت خدای متعال را نمی‌بیند و به او اعتماد نمی‌کند، به زور ظاهری خودش اعتماد می‌کند، چنين كسي مستحق است که از زوردارتر بترسد؛ کشوری که به ذرات خانه‌اش اعتماد می‌کند، به پیاده نظام و سواره نظامش تکیه مي كند، حتماً باید از کشوری که ذرات خانه‌اش قوی‌تر است، بترسد، چرا نترسد؟! اين ترس بر اساس محاسبات عقلایی عالم است.

کسی که به منابع زیرزمینی، ثروت‌و دارایی‌اش نگاه می‌کند وقتی می‌بیند مجموعه درآمد کشوري زیر یک صدم ثروت جهانی است و فلان کشور بیست درصد ثروت جهانی را در اختیار دارد، چرا نترسد؟! وقتی می‌بیند دلارهاي آمریکا در جهان می‌چرخد و با چرخشش همه کشورها را غنی و فقیر می‌کند، چرا نترسد؟!  البته اگر ترسید تا آخر باید بترسد.  این ترس وقتی برداشته می‌شود که یک تکیه‌گاه باشد و و اين تكيه گاه تقواي الهي است؛ با تقوا، خدا بن‌بست ها را می‌شکند و شرک اجتماعی‌ را برمی‌دارد و آن ملت دیگر نمی‌ترسد.

یکی از چیزهایی که خدا به ملت ما عطا کرده این است كه اگر آمریکا تهدید کند همه می‌ترسند؛ اما مؤمنین جامعه ما نمی‌ترسند.  از ماهواره بین‌ها که برخي از آن ها، صبح ها که به خیابان می‌آیند بررسي می‌کنند که کودتا نشده باشد و واقعاً می‌ترسند بگذریم، براي مؤمنين همه چیز عادی است، نمی‌ترسند. آمریکا که تهدید مي کند مؤمنین آرام آرام هستند، این بی‌نهایت عجیب است؛ «و من یتق الله یجعل له مخرجا».

 

فهم از قدرت واقعی عالم زمينه ساز توکل

توکل چطوری واقع می‌شود؟ این مطلب را هم خداي متعال توضیح می‌دهد «إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ» انسان ها گرفتار اسبابند اما خدای متعال که دربند اسباب نیست. «قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکلِّ شَیءٍ قَدْرًا» قدر‍‍ِ عالم به دست او و مجعول او است، او که در اختیار قدر نیست. اگر کسی این یک کلمه را فهمید می‌تواند راحت توکل کند و الا توكل دشوار است، خداوند متعال داستان جناب یوسف را در قرآن ذکر می‌کند. برخي گمان مي كنند همه اين اتفاقات تصادف است. اگر یکی از برادران گفت به جاي كشتن يوسف او را در چاه بیندازید و يا اگر در این پناهِ چاه، جا پیدا کرد و يا اگر یک کاروان تشنه‌ای راهش را گم کرد و آمد تا از این چاه تلخ آب بردارد و يا اگر تصميم به فروش او گرفتند و يا اگر در مصر فروخته شد و عزیز مصر (كه فرزندي هم نداشت) از جناب يوسف خوشش آمد و يوسف فرزند خوانده شد، آيا همه اتفاقات تصادف است؟ خداي متعال فرمود  اینطوری حرف نزنید «وَکذَلِک مَکنِّا لِیوسُفَ فِی الأَرْضِ» (يوسف/۲۱) تصادف چه معنايي دارد؟ ما تمکین کردیم، در ادامه هم گله می‌کند و مي فرمايد «ولکن اکثر الناس لا یعلمون» (يوسف/۲۱) اکثر مردم همین مطلب واضح را نمی‌فهمند.

ملتی که نفهمد که خداي متعال بود که او را از سلطه ۲۵۰۰ ساله نجات داد، از دشمن مي ترسد. خداي متعال بود كه در اين ۴۰ سالي که دشمن دائم می‌گوید با زراد خانه هايمان، خاک شما را مي زنيم از ملت ما محافظت كرد. در حال كه محاسبات عادی می‌گوید می‌توانستند ولی «إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکلِّ شَیءٍ قَدْرًا»

 

منبع: آقای سید محمد مهدی میرباقری

 

 

والعاقبه للمتقین 

التماس دعا 

یا مهدی 


موضوعات مرتبط: سیاسی و اجتماعی
برچسب‌ها: علی خامنه ای , محمد مهدی میرباقری

تاريخ : پنجشنبه چهارم مهر ۱۳۹۸ | 4:20 | نویسنده : سرباز حضرت ولی عصر (عج) |

هدایت و دستگیری امت اسلامی توسط حضرت ولی عصر (عج)  ، مسکن قلب های آحاد مومنین

اعوذباالله من الشیطان الرجیم 
بسم الله الرحمن الرحیم 
سلام علیکم 


امام حسن عسکری نامه ای به یکی از بزرگان فقهاء شیعه (علی پسر حسین بن بابویه قمی) نوشته اند که فرازی از آن چنین است:
 

«پیوسته صبر و شکیبایی کن! و منتظر فرج باش! همانا پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده است: بهترین اعمال امت من انتظار فرج است. همواره شیعیان ما در حزن و اندوه خواهند بود، تا فرزندم (امام قائم علیه السلام) ظهور نماید، همان کسی که پیغمبر صلی الله علیه و آله بشارت ظهور او را چنین داد: زمین را پر از عدل و داد کند، همچنان که پر از ظلم و جور شده است.

 صبر کن! و بگو به شیعیان صبر کنند، در حقیقت زمین از آن خداست. به هر کس بخواهد می دهد، سرانجام نیکو برای پرهیزکاران است و سلام و رحمت و برکات خداوند بر تو و همه شیعیانم، درود او بر محمد و آلش باد.»


منبع:کتاب شریف  بحار الانوار؛تالیف آقای محمد باقر مجلسی، جلد  ۵۰؛  ص۳۱۷

___________________

چه غم دیوار امت را که دارد چون تو پشتیبان
چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح کشتیبان
این نوح امام زمان است، اما با یک نگاه عمومی به طول تاریخ اسلام وقتی نگاه کنیم وجود مقدس خاتم‌الانبیاء (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نوحِ کشتیبان این امت است. بله، این امت در طول تاریخ خود فراز و نشیبهائی داشته؛ گاهی به گل نشسته، گاهی دچار ذلت شده، گاهی با مشکلات غیرقابل توصیفی مواجه شده، دست به گریبان شده؛ این ناشی از این است که سوار کشتی نشده. اگر واقعاً متمسک بشویم، متوسل بشویم بر کشتی نجات اسلام، همراه پیغمبر باشیم، مسلماً پیروزی نصیب ماست. البته دریا طوفان دارد، سختی دارد، مشکلات دارد، گاهی هراسهای بزرگ دارد، اما وقتی کشتیبان بنده‌ی برگزیده‌ی خداست، معصوم است، آن وقت دیگر بیمی وجود ندارد. نوحِ این کشتی اوست، پشتیبان این امت اوست، واسطه‌ی فیض الهی به یکایک آحاد ما، به دلهای ما، به جانهای ما، به ذهنهای ما، به جسمهای ما، به حیات فردی و اجتماعی، وجود مقدس خاتم‌الاوصیاء و در رتبه‌ی قبل از او،وجود مقدس خاتم‌الانبیاء(صلی‌الله‌علیه‌وآله) است.


منبع: رهبر انقلاب اسلامی ،سید علی خامنه ای(حفظه الله تعالی)

___________________

توکل به خدا، راه خروج از شرک اجتماعي و تقواي الهي

جامعه‌اي که اهل توکل نيست، حتما در بن‌بست‌ها وا مي‌دهد و در سختي‌ها کوتاه مي‌آيد، چون تکيه‌گاه ندارد. آدمي که تکيه‌گاه ندارد مي‌ترسد و مستحق هم هست که بترسد، چرا نترسد؛ آدمي که قدرت خداي متعال را نمي‌بيند و به او اعتماد نمي‌کند، به زور ظاهري خودش اعتماد مي‌کند، چنين كسي مستحق است که از زوردارتر بترسد؛ کشوري که به ذرات خانه‌اش اعتماد مي‌کند، به پياده نظام و سواره نظامش تکيه مي كند، حتماً بايد از کشوري که ذرات خانه‌اش قوي‌تر است، بترسد، چرا نترسد؟! اين ترس بر اساس محاسبات عقلايي عالم است.

کسي که به منابع زيرزميني، ثروت‌و دارايي‌اش نگاه مي‌کند وقتي مي‌بيند مجموعه درآمد کشوري زير يک صدم ثروت جهاني است و فلان کشور بيست درصد ثروت جهاني را در اختيار دارد، چرا نترسد؟! وقتي مي‌بيند دلارهاي آمريکا در جهان مي‌چرخد و با چرخشش همه کشورها را غني و فقير مي‌کند، چرا نترسد؟! البته اگر ترسيد تا آخر بايد بترسد. اين ترس وقتي برداشته مي‌شود که يک تکيه‌گاه باشد و و اين تكيه گاه تقواي الهي است؛ با تقوا، خدا بن‌بست ها را مي‌شکند و شرک اجتماعي‌ را برمي‌دارد و آن ملت ديگر نمي‌ترسد.

يکي از چيزهايي که خدا به ملت ما عطا کرده اين است كه اگر آمريکا تهديد کند همه مي‌ترسند؛ اما مؤمنين جامعه ما نمي‌ترسند. از ماهواره بين‌ها که برخي از آن ها، صبح ها که به خيابان مي‌آيند بررسي مي‌کنند که کودتا نشده باشد و واقعاً مي‌ترسند بگذريم، براي مؤمنين همه چيز عادي است، نمي‌ترسند. آمريکا که تهديد مي کند مؤمنين آرام آرام هستند، اين بي‌نهايت عجيب است؛ «و من يتق الله يجعل له مخرجا».

منبع:آقای سید محمد مهدی میرباقری

والعاقبه للمتقین 
التماس دعا 
یا مهدی


موضوعات مرتبط: سیاسی و اجتماعی
برچسب‌ها: علی خامنه ای , محمد مهدی میرباقری

تاريخ : شنبه نوزدهم مرداد ۱۳۹۸ | 2:37 | نویسنده : سرباز حضرت ولی عصر (عج) |

ایمنی از خطرات نفس اماره و شیطان رجیم  با پناه بردن به امام عصر (عج)

اعوذبالله من الشيطان الرجيم 
بسم الله الرحمن الرحيم 
سلام عليكم 

آیات شریفه ۸۲ و ۸۳ سوره مبارکه ص:

« قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ
گفت: «به عزّتت سوگند، همه آنان را گمراه خواهم كرد،
إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ
مگر بندگان خالص شده ات، از ميان آنها.»

صدق الله العلی العظیم 

___________________

مخلَصین در قرآن کریم کسانی هستند که:


شیطان از گمراه کردن این گروه ناتوان است.

شيطان و نفس اماره به این افراد دسترسى ندارد، از آنها كاملا مأيوس است و نمیتواند به اندازه سر سوزنى در دل آنها رخنه نموده و اثرى بگذارد:«لَأغوِيَنَّهُم أجمَعِينَ إلَّا عِبَادَكَ مِنهُمُ المُخلَصِينَ»(حجر/۴۰). اين چنين افرادی دائماً در حرم خدا از هر گناه فعلى و قولى و فكرى و قلبى محفوظ هستند. 


 این گروه ستایش خدارا آنطور که مناسب است انجام میدهند.

هر موجودى كه بخواهد خدا را حمد كند به اندازه استعداد و ظرفيّت و بقدر فكر خود و علم خود حضرت معبود را می‏‌ستايد. اما بندگان مخلَص خدا كه هيچ جنبه مشغولیت به خود در آنها مشهود نيست، و قلب آنان عرش و كرسى خداوند متعال است، آنان میتوانند خدا را چنانكه بايد ستایش کنند. «سُبحَانَ اللهِ عَمَّا يَصِفُونَ ألّا عبَادَ اللهِ المُخلَصِينَ»(صافات/۱۶۰)


 این گروه از سؤال و حساب و حشر و ميزان‏ در قیامت معاف هستند.

«فَإنَّهُم لَمُحضَرُونَ إلّا عِبَادَ اللهِ المُخلَصِين»(صافات/۱۲۸). تمام افراد انسان باید در پيشگاه عدل خدا حاضر شوند و مورد سؤال قرار گيرند، مگر بندگان مخلَص خدا. در حقيقت، موجودى كه وجود خود را تسليم نموده و چيزى براى او نمانده است، ديگر چگونه حضور يابد و مورد سؤال واقع شود؟


 پاداش و جزاى این گروه به مقدار عملشان نمیباشد بلکه پاداش بی حد و حصر منتظرشان است.

خداوند متعال، براى بندگان مخلَص خود جزائى محدود و معين قرار نداده است، چون هر چه از بهشت و نعمتهاى بهشتى به آنها بدهد، كمتر از مقام و منزلت آنهاست. «وَ مَا تُجزَونَ ألّا مَا كُنتُم تَعمَلُونَ إلّا عِبَادَ اللهِ المُخلَصِينَ»(صافات/۴۰) پس مزد و جزاى آنها بي حد و بی حساب است. 

هر کس میخواهد بداند که جزو این گروه است یا خیر باید بداند که این گروه، از هر گونه زشتى و منكرى در حفظ و امان الهى هستند و گناه نمیکنند. 

«كَذَلِكَ لِنَصرِفَ عَنهُ السُوءَ وَ الفَحشَآءَ إنَّهُ مِن عِبَادِنَا المُخلَصِينَ»(یوسف/۲۴)



منبع: کتاب امام شناسی، آقاي سيد محمد حسين حسينى طهرانى‏،ج۱، ص۴۶

___________________

عصمه المعتصمین و کهف الحصین دو شان امام عصر (عج) در صلوات شعبانیه 


خداوند اين کهف را گذاشته و ما اگر پناهگاه بخواهيم، پناهگاه هست. يک وقت ما احساس خطر نمي کنيم يا بدتر يک وقت هم با دشمن رفيق شديمکه در اينجا ديگر ما پناهگاهي نمي خواهيم بلکه از پناهگاه فرار مي کنيم. ولي هر گاه احساس خطر کنيم پناهگاه هست و امام حاضر است. اگر کهف آمد همه ي خطرات دفن مي شود. اصحاب سيدالشهداء بدون ايشان از شيطان نجات پيدا نمي کردند. کهفشان امام حسين(ع) است که شيطان حريفشان نشد. شيطان حريف همه مي شود بدون معصوم. زيرا معصوم کهف حصين است. پس امام کهف الحصين است و حاضر هم است اما ما موقع خطر در وسط معرکه احساس خطر نمي کنيم. ديديد انسان وقتي در چاه مي افتد نمي تواند بالا بيايد اما داد که مي تواند بزند، اگر فرياد هم نزد بايد تا آخر در چاه بماند.ما مضطر و بيچاره هستيم حتي در سلوکمان. اگر متوجه شديم که مضطر و بيچاره هستيم غوث آماده است. «و الغوث و الرحمة الواسعة».

«و عصمة المعتصمين» اگر ما آلودگي ها را احساس کرديم و دنبال اعتصامي مي گشتيم آن عصمت وجود دارد ولي اگر احساس استغنا کرد و گفت من خودم مطهر هستم با اولين مس شيطان آلوده مي شود. نجس مي شود.

ناپاکي ها، شرک ها و آلودگي ها ما را تهديد مي کند، شيطان مي خواهد ما را مس کند ما را نجس کند. امام «عصمة المعتصمين» است و اگر ما به به دنبال اعتصام باشيم و به امام چنگ بزنيم مطهر مي شويم. آب قليل وقتي به دريا وصل مي شود نه فقط نجس را که به آن بزني نجس نمي شود بلکه نجس را هم پاک مي کند. شيطان، نجسي است که مي خواهد ما را هم نجس کند و آنهايي را که متقي نيستند، مخبّط شان مي کند. قرآن مي گويد «يتخبطه الشيطان»(بقره/٢٧٥) ربا خواران را ديوانه کرده است. مسشان کرده و عقلشان را گرفته است. ولي متقين «إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا»(اعراف/٢٠١) گردبادش را به سمت مومن مي فرستد و آنها را مس مي کند ولي آنها متذکر مي شوند زيرا جزو متقين هستند.

اگر انسان آلودگي هاي خودش را ديد که شيطان و نفس چه بر سرش آورده است آن وقت خودش را به دريا وصل مي کند تا مطهر شود. اگر انسان ديد که منفعل است و در مقابل حملات شيطان مثل پر کاه است و دنبال يک تکيه گاهي مي گشت که عزيز و نفوذ ناپذير شود که «لايحرکه العواصف» و «تزول الجبال و لا يزول» بشود که اينها اوصاف مومنين است؛ بايد به خدا تکيه کند. امام معتصم بالله است و خدا عصمت اوست لذا هيچي او را تکان نمي دهد. «اعتصمت بالله فعززته». امام علي(ع) فرمود: اگر همه با من باشند چيزي به من اضافه نمي شود و اگر همه از پيش من بروند چيزي از من کم نمي شود زيرا «اعتصمت بالله فعززته» (زيارت غديريه امام هادي ع) تو متعصم بالله هستي پس عزيزي و آمد و شد مردم چيزي در تو کم يا زياد نمي کند. ما اگر بخواهيم معتصم بالله شويم و هجوم شيطان، نفس، تطميع ها و تهديد ها که جامعه مومنين را تطميع و تهديد مي کند، ما را تکان ندهد بايد معتصم به امام و اهل بيت بشويم. در اين صورت ما هم به طهارت و هم به عزت مي رسيم. انسان با اعتصام به امام که عصمة الله است معتصم مي شود. هم پاک مي شود و ديگر نجاسات و مس شيطان او را نجس نمي کند و هم عزيز و نفوذ ناپذير مي شود. اگر کسي به اين مقامات اقرار کرد مقامات شيعه و مومنين و محبين اهل بيت را پيدا مي کند و به طهارت قلب مي رسد.

 

منبع: آقای سید محمد مهدی میرباقری


والعاقبه للمتقين 
التماس دعا 
يا مهدي


موضوعات مرتبط: سیر و سلوک
برچسب‌ها: محمد حسين حسينى طهرانى‏ , محمد مهدی میرباقری

تاريخ : شنبه نوزدهم مرداد ۱۳۹۸ | 1:40 | نویسنده : سرباز حضرت ولی عصر (عج) |

عدم کفایت استدلال صرف و ضرورت اقامه حکومت در عرصه مبارزه  با استکبار جهانی

اعوذبالله من الشیطان الرجیم 

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم 

 اقامه حكومت  تنها راه مبارزه جدّى با نظام كفر جهانى

امروز واليان و زمامداران كفر، اقامه كفر مى‏ كنند؛ يعنى به « اخلاق، اعتقادات و رفتار»  كفرآميز عزّت مى ‏دهند و از سوى ديگر به ذلّت و تحقيرِ «اخلاق، اعتقادات و رفتار» ايمانى مبادرت مى‏ كنند. پيش از پيروزى انقلاب و در دوران طاغوت شاهد بوديم كه در دانشگاه تهران - در مهد تشيع- اگر كسى مى‏ خواست اظهار مسلمانى كند، خجالت مى‏ كشيد و تحقير مى‏ شد؛ چه رسد به اينكه بخواهد با حجاب باشد يا نماز بخواند! همچنين مى‏ ديديم كه بسيارى از مسلمانان خاورميانه وقتى براى تحصيل به كشورهاى اروپايى يا آمريكايى مى ‏رفتند، خود را اهل كتاب معرفى كرده و از ابراز مسلمانى ابا داشتند؛ چون اسلام تحقير شده بود ممكن است كسى بپرسد چرا چنين بود؟ اگر در چنين روزگارى، فرد ضعيف النفسى به اهل كتاب مى‏ پيوست و به آنها گرايش پيدا مى‏ كرد، آيا با مغالطه فكرى به چنين گردابى فرو مى ‏غلطيد؟ بايد گفت پاسخ منفى است و حقيقت امر اين است كه ابتدا هويت مذهبى او را تحقير نموده و سپس زمينه جذب و انحلالش در دستگاه كفر آلودِ خود را فراهم مى‏ كردند. در چنان محيطى است كه جوان شيعه به راحتى خود را يك كمونيست ضد توحيد معرفى كرده و بدان افتخار نيز مى‏ كرد؛ زيرا كمونيست بودن عزّت شمرده مى‏ شد و فهيم بودن هم در همين راستا تفسير مى‏ گرديد. پس از اين مرحله است كه نوبت به مغالطات ذهنى و ايجاد شبهات فكرى مى ‏رسد تا مكمّل حركت اوليه در ايجاد بستر مادى باشد. در يك كلام، معناى معروف شدنِ منكر، عزّت دادن به «اخلاق، افكار و رفتارِ» كفرآميز است تا از اين راه، منكر، معروف شود و معروف شدن منكر همين است كه ايمان و روابط ايمانى مخدوش و تحقير گردد و اين همانا بستر ايجاد كفر است كه تنها گوشه ‏اى از آن را مغالطه تشكيل مى‏ دهد؛ چرا كه مغالطه تنها در سطوحى خاص، مجال جريان و رشد مى‏ يابد تا جايى كه اصلاً قلوب توده‏ ها را نمى ‏توانند با مغالطات لفظى جابجا كنند. پس مغالطه تنها يك عنصر از يك مجموعه روابط است كه چنين مجموعه ‏اى هم متكفل اقامه كفر مى‏ باشد.

 آيا مى ‏توان نامتناسب با هجمه وسيع دشمن، به دفاع واجب از حريم نورانى دين پرداخت؟ آيا غير از اين است كه لازمه چنين دفاعى،اقامه حكومت است؟ اگر به تهديد و تحديد گستره نظام كفر فرمان يافته‏ ايم، آيا به غير از تمسك به ابزار قوى حكومت، مى‏ توان در چنين مصافى نابرابر، نداى «هَلْ مِنْ مبارز» سر داد؟ آيا با جمع متشتّت و پراكنده مسلمانان، كه هر طايفه ‏اى سودايى در سر دارد، مى‏ توان با مجموعه سازماندهى شده جناح كفر به مبارزه پرداخت؟ پس ما نيز ناچار از وجود يك «نظام» هستيم؛ چرا كه با اعمال فردى و تك‏روى‏ ها نمى‏ توان در چنين عرصه‏اى وارد شد، چه رسد به مبارزه و غلبه بر دشمن. از همين جا لزوم اقامه حكومت ولو از گستره‏ اى محدود، به خوبى احساس مى‏ شود. با اين وصف مى ‏توان به راحتى ادعا كرد كه اصل تشكيل حكومت براى دفاع از اعتقادات و ارزشها، امرى واجب است، هر چند مانند ساير اعمال واجب، مشروط به قدرت است. اما معنايش اين نيست كه اگر قدرتى پيدا شد، آنگاه تكليفِ اقامه حكومت می ‏آيد.

امروزه سخن از وجود نظامى مقتدر در عالم است، كه با يك برنامه ريزى همه جانبه، در صدد تحقّق خوف و طمع مادى در ميان ملل جهان است. طبيعى است اگر چنين امرى محقق شود -كه متأسفانه چنين است- ديگر استدلال صِرف، نمى ‏تواند راهگشا باشد. وقتى قلبى مفتون مظاهرى از يك نظام شد و رعب مادى -كه همان ريشه اخلاق مادّى است- در آن جاى گرفت و به تعبير بهتر، اين دل، دلى فتنه زده و بيمار شد، آيا مى‏ توان او را به كمك ناجىِ كم توانى چون «استدلال»، از غرقاب عفن ماديت رهايى بخشيد؟ بسترى را كه كفار، براى توسعه دنياپرستى در قالب تغيير و توسعه در اخلاق، فرهنگ و روابط اجتماعى فراهم كرده و دستگاهى را پديد آورده ‏اند كه همچون كارخانه ‏اى عظيم به توليد مفاهيم و اصطلاحات مادى مى‏ پردازد، آيا ما اهل دين را ملزم به موضعگيرى متناسب با چنين نظامى نمى‏ نمايد؟ تكليفى را كه دين بر دوش ما مى ‏گذارد چيست؟ آيا چنين تكليفى منحصر در رفع شبهات است تا اگر كسى از راه حق منحرف شد بتوان ادعا كرد كه او «عن حجّة» منحرف شده است؟!

نخستين وظيفه‏اى كه دين بر عهده ما مى‏ گذارد، شكستن ابّهت و صولت ظاهرى اين دستگاه كفر آلود است؛ چرا كه چنين صولتى به هر ميزان بشكند، ملتها نيز به همان مقدار رهايى مى‏ يابند و همين رهايى، بستر انتخاب راه صواب را برايشان فراهم خواهد کرد. ملّتى كه در كمند تهديد و تطميع قدرتى بزرگ افتاده و آن قدرت پيوسته آنها را در حصر نامبارك خود نگاه مى‏ دارد، چگونه مى‏ تواند با استدلال محض برهد؟! مسلماً گوش اين ملت به چنين استدلالى بدهكار نيست؛ چرا كه قلبش اسير كمند اوست. پس نظامى در آن سو قرار دارد كه بستر تهديد و تطميع را فراهم كرده و هر لحظه در صدد گسترش چنين بسترى است؛ نظامى كه در كنار همه اين ابزار، با تحقير ملت‏ها مجموعه ‏اى را فراهم كرده تا بتواند اخلاق ملل ضعيف را به ‏سوى دنياپرستى سوق دهد. اين مجموعه، مجموعه‏اى هماهنگ و توسعه يافته است كه همواره در حال رشد افزونتر است.

اگر تا ديروز تنها از طريق امواج تلويزيونى، اقدام به نشر ارزش‏هاى خود مى‏ كرد، امروزه از طريق ماهواره و يا شبكه‏اى پيچيده كامپيوترى عمل مى‏ كند. حال در مقابل اين كفر توسعه‏ آميز كه توسعه آن، نه بر اساس مغالطه و جدل بلكه بر پايه سلسله روابط و ابزارى خاص شكل گرفته است و با همين مجموعه هم ملل را در بند خود قرار داده است چه بايد كرد؟

نقطه اساسى مسأله، در دو نگرش كلّى خلاصه مى ‏شود كه در يكى، محور ورودى به ابعاد انسان را برهان و استدلال، و محور انحراف او را هم مغالطات و شبهات مى ‏بيند. اگر چنين امرى را محور دانسته و براى بقيه عناصر، نقشى در اين حد قائل نشده و سهم آنها را سهمى فرعى بدانيم، طبيعى است كه تكاليف مربوط نيز به عنوان تكاليفى فرعى مطرح شوند.

اما اگر در نگرشى ديگر چنين عنصرى را عنصر محورى ندانسته و قائل نشويم كه ملتها را در اين زمان، با مغالطه و شبهه به طرف كفر سوق مى‏دهند بلكه ابزار اصلى نظام شرك را تهديد و تطميع بدانيم، آنگاه حقيقت امر به گونه‏اى ديگر جلوه مى ‏كند. طبيعى است در چنين نظامى كه ملتها را به هر نحو ممكن از دنيا مى ‏ترسانند و بر دلبستن نسبت به آن ترغيب مى‏ كنند، به راحتى خواهند توانست خوف و طمع آنها را سرپرستى كرده و هر لحظه برپايبندى ايشان نسبت به نظام خود بيفزايند. مسلماً با چنين مجموعه‏اى نمی‏ توان با ابزارى چون استدلال و برهان برخورد كرد؛ زيرا با بسترى به نام «بستر اقامه كفر» رو در رو هستيم كه تنها گوشه ‏اى از آن را مغالطه و جدل تشكيل مى‏ دهد؛ بسترى كه به اشكال مختلف، از دعوت بى‏ حساب نسبت به دنيا گرفته تا تشويق و تهديد نسبت به آن، در فكر توسعه گسترده خود است.

باب پيدايش ايمان يا كفر، بابى است كه عمدتاً با همه امور رقم خورده و همين امور است که بستر انتخاب شخص را فراهم مى ‏كند، حال آيا مى‏توان اهميت چنين بسترى را ناديده رفت و صرفاً به استدلال پرداخت؟! اصولاً باب دفاع از اعتقادات يك ملت چيست و چگونه باید از اين ارزش‏ها دفاع كرد؟ مسلماً همه و از جمله صاحبان ديدگاه اول بر اين باورند كه بايد از چنين حريم مقدسى دفاع كرد. لذا در آن موضعى كه ابزار تهاجم دشمن را مى‏ بينند، به لزوم تهيه ابزار دفاعى متناسب با آن تأكيد مى‏ كنند. اما نكته اصلى اينجاست كه ايشان ريشه پيدايش اعتقاد را تنها در استدلال خلاصه كرده و ريشه انحراف در اعتقاد را مغالطه و جدل بدانند؛ لذا بر اين امر اصرار مى‏ كنند كه تنها ابزار متناسب دفاعى، برهان و مجادله احسن ست كه تحصيل و بيان آن را هم از جمله واجبات كفايى مى ‏دانند، ولى اگر كسى قائل شد كه محور ايمان و كفر ملتها، جدال به حق و باطل و يا برهان و مغالطه نيست بلكه حقيقت را بايد از بستر ايمان وكفر و عوامل سازنده چنين بسترى جستجو كرد، آنگاه ابزار دفاعى ديگرى را راى مقابله معرفى خواهد كرد؛ چرا كه استدلال را مكفى از نبرد در چنين عرصه ‏اى نمى ‏داند.

در قرآن مى ‏خوانيم كه ساحران فرعون با ابزار خود يك ملت را مورد تهديد قرار دادند و با همين تهديد هم توانستند براى مقطعى خاص، قبطيان را در مقابل طاغوت مصر خاضع كنند. اما اين موفقيت ظاهرى ايشان، پيش از آنكه مرهون مغالطه لفظى آنها باشد، رهين مغالطه عينى ايشان بود. نه فرعون در عالم، هنر چندانى داشت و نه ابزار ايشان جز سحر چيز ديگرى بود اما با همين بضاعت اندك توانستند در قوّه تخيل افراد جامعه نفوذ كرده و ايشان را در زير سلطه خود بكشند؛ چنانكه همين معنا، با لطافتى كه تنها در خور قرآن مى ‏باشد، چنين آمده است:

«قالَ بَلْ اَلْقوُا فَاِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ اِلَيْهِ مِنْ سِحْرِ هِمْ أَنَّهاتَسْعى»

 لذا بينندگان از باب سحر ايشان، خيال مى‏ كردند كه آن ريسمانها و عصاها، مارهايى دونده هستند كه واقعاً داراى حيات و حركتند! كمترين تأثير چنين سحرى، ايجاد رعب در قلب آنان بود كه خود را لاجرم خاضع در مقابل فرعون و جنود او مى‏ دانستند. در زمان ما نيز همان شيوه اما در قالبى مدرن وجود دارد. از اين‏رو شاهديم كه دائماً زرادخانه‏ هاى خود را به رخ ملل ديگر مى‏ كشند؛ چرا كه مى‏ دانند از اين طريق مى‏توانند جهان را تسليم روابط خودساخته سياسى، فرهنگى و اقتصادى كنند.

در آن زمان از ابزار ابتدايى بهره مى‏ جستند، لذا فرعون به ملت مصر خطاب مى‏ كرد كه:

«هذِهِ الْانْهارُ تَجْري مِنْ تَحْتي»

و اين كنايه از آن است كه اگر فرمانپذير نباشيد، آب نيل را هم بر شما مى ‏بندم. از آن طرف هم با استفاده از سحر و كهانت، يك بيابان مار به ايشان نشان مى ‏داد! لذا در هر زمان همين دو اهرم «تهديد» و «تطميع» به عنوان ابزار اصلى سيطره كفار وجود داشته است. اما چه بايد كرد؟ آيا تنها بايد به استدلال تمسك جست و يا عصاى موسوى را رها كرد تا هر آنچه رنگ سحر و نيرگ دارد در خود ببلعد؟ آيا تا زمانى كه اسباب خوف و طمع مادى وجود دارد و وسيله خضوع و دلبستن ملتها فراهم است، مى ‏توان با استدلال محض به تغييرِ تمايلات، افكار ورفتار عمومى اقدام كرد؟! هر چند كه استفاده از ابزار برهان در جاى خود محترم است؟ اما به راستى موضع استفاده صحيح از آن كجاست؟ درست است كه محور اعتقادات بر استدلال مى‏ چرخد اما آيا اين عنصر، حكم اكسير اعظمى را دارد كه بر هر خشتى قرار گيرد طلا مى ‏شود؟! پيداست كارآيى چنين ابزارى تنها در محدوده‏اى خاص است كه نبايد بيش از توانش از آن انتظار داشت.

 

انقلاب اسلامى، بزرگترين برهان عينى بر آسيب‏ پذيرى نظام كفر

آيا پس از انقلاب اسلامى، استدلالى بر استدلالات  فلسفی قبل از آن؛ نظير «برهان صديقين» و «برهان امكان و وجوب» -افزوده شده است؟!

آيا كتاب جديدى در دوران انقلاب و پس از آن نوشته شده است كه تغيير دهنده اخلاق عمومى جامعه ما و ديگر جوامع طالب حقيقت باشد؟

آيا مى ‏توان با برهان و استدلال، ايمانى قوى‏ تر از ايمانى كه به واسطه وجود حضرت امام راحل (ره) در قلب جوانان اين مرز و بوم دميد، به وجود آورد؟ جوانانى كه تا ديروز بسيارى از آنان بر سر كوچه‏ ها روزگار مى‏ گذراندند، در ميدان رزم و بر سر ميدان مين، عشق الهى را به تفسير نشستند و گروهى از آنان، همچنان با قامتى استوار تداوم بخش حركت همرزمانشان هستند. آيا مى‏ توان باور كرد كه بسيارى از اصحابِ برهان و استدلال، حاضر به چنين ايثارى در مقابل دشمن باشند؟ اگر چنين ابزارى چنان كارآيى دارد، پس چرا قبل از هر كس، بعضى از اصحاب خود را شامل نمى ‏شود؟! اگر از برخى از اين افراد خواسته شود كه ما صد نفر براى رفتن بر روى مين نيازمنديم، آيا هزار نفر از ايشان قامت راست مى ‏كنند؟ در حالى كه چنين درخواست و چنان عكس العملى را در ميدان جنگ بارها شاهد بوديم.

 

منبع: آقای سید محمد مهدی میرباقری 

 

والعاقبه للمتقین 

التماس دعا 

یا مهدی 


موضوعات مرتبط: سیاسی و اجتماعی ، نقد کلام،فلسفه و عرفان
برچسب‌ها: محمد مهدی میرباقری

تاريخ : جمعه هجدهم مرداد ۱۳۹۸ | 4:5 | نویسنده : سرباز حضرت ولی عصر (عج) |

زمینه سازی برای ظهور امام عصر (عج) نیاز به صبری تاریخی دارد

اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم 

آیه شریفه ۵۵ سوره مبارکه نور:

«وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضی لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذالِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ
خداوند به كسانی از شما كه ايمان آوردهو كارهای شايسته انجام داده‌اند وعده داده است كه به يقين، خلافت روی زمين را به آنان خواهد داد، همان گونه كه به پيشينيان آنها خلافت بخشيد; و دين و آيينی را كه برای آنان پسنديده، بر ايشان پابرجا و ريشه دار خواهد ساخت; و ترسشان را به امنيت و آرامش مبدّل می‌كند، (بگونه‌ای) كه فقط مرا می‌پرستند و چيزی را همتای من قرار نخواهند داد. و كسانی كه پس از آن كافر شوند، آنها همان فاسقانند.»

صدق الله العلی العظیم 

___________________

مسوولان ما باید بدانند که انقلاب ما محدود به ایران نیست. انقلاب مردم ایران نقطه شروع انقلاب بزرگ جهان اسلام به پرچمداری حضرت حجت - ارواحنا فداه - است که خداوند بر همه مسلمانان و جهانیان منت نهد و ظهور و فرجش را در عصر حاضر قرار دهد. مسایل اقتصادی و مادی اگر لحظه ای مسوولین را از وظیفه ای که بر عهده دارند منصرف کند، خطری بزرگ و خیانتی سهمگین را به دنبال دارد. باید دولت جمهوری اسلامی تمامی سعی و توان خود را در اداره هر چه بهتر مردم بنمایند، ولی این بدان معنا نیست که آنها را از اهداف عظیم انقلاب که ایجاد حکومت جهانی اسلام است منصرف کند. مردم عزیز ایران که حقاً چهره منور تاریخ بزرگ اسلام در زمان معاصرند، باید سعی کنند که سختی ها و فشارها را برای خدا پذیرا گردند تا مسوولان بالای کشور به وظیفه اساسی شان که نشر اسلام در جهان است برسند و از آنان بخواهند که تنها برادری و صمیمیت را در چهارچوب مصلحت اسلام و مسلمین در نظر بگیرند. چه کسی است که نداند مردم عزیز ما در سختی هستند و گرانی و کمبود بر طبقه مستضعف فشار می آورد، ولی هیچ کس هم نیست که نداند پشت کردن به فرهنگ دنیای دون امروز و پایه ریزی فرهنگی جدید بر مبنای اسلام در جهان و برخورد قاطع اسلامی با آمریکا و شوروی، فشار و سختی و شهادت و گرسنگی را به دنبال دارد و مردم ما این راه را خود انتخاب کرده اند و بهای آن را هم خواهند پرداخت و بر این امر هم افتخار می کنند، این روشن است که شکستن فرهنگ شرق و غرب بی شهادت میسر نیست. من بار دیگر از مسوولین بالای نظام جمهوری اسلامی می خواهم که از هیچ کس و از هیچ چیز جز خدای بزرگ نترسند و کمرها را ببندند و دست از مبارزه و جهاد علیه فساد و فحشاء سرمایه داری غرب و پوچی و تجاوز کمونیزم نکشند که ما هنوز در قدم های اول مبارزه جهانی خود علیه غرب و شرقیم. مگر بیش از این است که ما ظاهراً از جهانخواران شکست می خوریم و نابود می شویم؟ مگر بیش از این است که ما را در دنیا به خشونت و تحجر معرفی می کنند؟ مگر بیش از این است که با نفوذ ایادی قاتل و منحرف خود در محافل و منازل، عزت اسلام و مسلمین را پایکوب می کنند؟ مگر بیش از این است که فرزندان عزیز اسلام ناب محمدی در سراسر جهان بر چوبه های دار میروند؟ مگر بیش از این است که زنان و فرزندان خردسال حزب الله در جهان به اسارت گرفته می شوند؟ بگذار دنیای پست مادیت با ما چنین کند ولی ما به وظیفه اسلامی خود عمل کنیم.

منبع: امام روح الله خمینی (ره)

___________________

وقتی‌که حضرت موسیٰ بعد از پیغمبری آمدند به مصر و آن معجزه را نشان دادند و دعوت و این حرفها -خب، بنی‌اسرائیل منتظر بودند دیگر؛ از گذشته خبر داده شده بود که یک منجی‌ای خواهد آمد و آن منجی هم موسیٰ است؛ حالا موسیٰ آمده، منتظر بودند بمجرّدی‌که موسیٰ آمد، دستگاه فرعون کن‌فیکون بشود؛ نشده بود- قرآن میگوید آمدند پیش حضرت موسیٰ و گفتند که «اوذینا مِن قَبلِ اَن تَأتِیَنا وَ مِن بَعدِ ما جِئتَنا»؛تو که آمدی چه فرقی کرد؟ چه تفاوتی کرد؟ قبل از اینکه بیایی هم ما را آزار میکردند، زیر فشار بودیم، حالا هم که آمدی باز زیر فشاریم. ببینید! این آن حالت بی‌صبریِ بنی‌اسرائیلی است؛ بی‌صبری. حضرت موسیٰ گفت خب صبر کنید:

«اِنَّ الاَرضَ لله یورِثُها مَن یَشاءُ مِن عِبادِه وَ العاقِبَةُ لِلمُتَّقین»

 تقوا اگر داشته باشید، عاقبت مال شما است؛ صبر لازم است. این حالت را نباید داشته باشید؛ اینکه ما بگوییم چرا نشد، چه‌جوری شد، پا به زمین بزنیم، درست نیست. 

منبع: آقای علی خامنه ای (حفظه الله تعالی) رهبر معظم انقلاب اسلامی
___________________

مشاهده جمال صنع الهی طریق رسیدن به مقام رضا در ابتلائات

چگونه می توان در متن بلا و سختي و گرفتاري راضي به صنع حق بود؟ اگر انسان اهل تسبيح به حمد شد، در فتنه ها و ابتلائات به رضاي نسبت به پروردگار مي رسد؛ سختي هست ولي او راضي است و در متن سختي ها سرخوش است؛ اين تسبيح به حمد موجب مي شود که انسان جمال صنع الهي را مشاهده کند و در متن سختي ها غرق در ابتهاج و لذت باشد؛ مگر انسان از امکانات چه توقعي دارد؟ از چشم و گوش و زبان خود چه چیزی مي خواهد که آن چیز در حضور حضرت حق نيست؟ انساني که در محضر حضرت حق است و به خدا رسيده و آن حضور را درک کرده است، چه کمبودي دارد که با چشم و گوش و زبان آن را تأمين کند؟ هيچ کمبودی آنجا نيست که انسان بخواهد از طريق اين امکانات آن را تأمين کند؛ اگر انسان به مقام تسبيح و مقام مشاهده حکمت حق، علم حق، تدبير حق و زيبايي کار خدا و بالاتر از آن به جمال حضرت حق رسيد، طبيعي است که به مقام رضا مي رسد؛ حتی اگر در متن بلا باشد؛ او سرانگشت تدبير الهي را در ورای اين بلا مي بيند؛ زيبايي کار خدا را در متن این بلا مي بيند و زشتي هايی را که متعلق به دشمنان و شيطان است، پاي خدا نمي نویسد؛ اين همان نکته ای است که زينب کبري سلام الله علیها وقتي صحبت از صنع خدا شد، فرمود: «ما رأيت الا جميلا»؛ من در کار خدا جز زيبايي نديدم؛ البته در کار دشمن هيچ نقطة زيبايي نيست و سراسر زشتي و استحقاق لعن و طرد و عذاب است؛ ولي در کار خدا جز زيبايي نيست.

خداي متعال پيامبر صلی الله علیه و آله و اهل بيت علیهم السلام را در معرض يک امتحان و ابتلای سنگين قرار داده و آن ها هم پذیرفته اند که اين فتنه را پشت سر بگذارند؛ خدای متعال به حضرت مي فرمايد: «فَاصْبِرْ عَلى‏ ما يَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ» در مقابل اين سختي ها صبر پیشه کن و خدا را تسبيح نما. نوعی از اين تسبيح به حمد، همين است که در متن سختي‌ها حجابي بين انسان و خداي متعال نيفتد که انسان زيبايي هاي کار خدا را نبيند؛ سختي ها نباید موجب شوند که انسان کار خدا را زشت ببيند؛ اگر اين اتفاق افتاد هيچ راهي براي نجات انسان نيست؛ از سوی دیگر اگر کسي اهل تسبيح شد، مقام رضا پيدا مي کند؛ يعني در متن بلا غرق در بهجت است. اين روايت در سفينه البحار آمده است که موساي کليم عليه السلام به خداي متعال عرضه داشت: خدايا! مي خواهم محبوب ترين بنده زمان را به من معرفي کني تا با او مجالست کنم؛ حضرت مأمور شد تا به قريه اي در کنار دريا برود؛ او رفت و به روستايي در کنار دريا رسيد و به يک خرابه وارد شد؛ در آنجا فقط یک پيرمرد زمين گير را دید که نمي توانست حرکت کند و مبتلا به جذام بود. او مشغول تسبيح خدا بود؛ موساي کليم علیه السلام از جبرئيل پرسيد: آن بنده کجاست؟ فرمود: همين مرد است. موسی علیه السلام گفت: من خيال کردم با کسی روبه رو مي شوم که شب زنده دار و روزه دار است؛ این مرد که يک جذامي زمين گير است! جبرئیل گفت: من مأمور هستم اکنون بینایی او را هم بگيرم؛ مرد نابينا شد ولی شروع به حرف زدن با خدا کرد و به خدا عرضه داشت: «يا برّ يا وصول»؛ اي کسي که هميشه به من خوبي مي کنی و نيکي تو به من مي رسد؛ ای خدایی که همواره صلاح پي در پي تو به من مي رسد؛ موساي کليم علیه السلام دو سؤال کرد و فهميد چه خبر است؛ به مرد فرمود: من مستجاب الدعوه هستم؛ آیا دعا کنم تا خداي متعال چشم تو را برگرداند و بيماری ات رفع شود و فقرت از بين برود؟ مرد گفت: نه؛ من آنچه را خدا دوست دارد، دوست دارم و از آن لذت مي برم؛ موساي کليم علیه السلام به او گفت: تو چه چیزی داري و خدا به تو چه داده است؟ تو يک پیرمرد جذامي، خرابه نشين و تنها و نابينا هستی و مي گويي: «يا برّ يا وصول» پیرمرد گفت: ای موسي در اين قريه يک خداشناس هست که آن هم من هستم؛ خدا خودش را به من داده است.

انسان چشم را براي چه مي خواهد؟ انسان مگر از پای خود بيش از اینکه او را به خدا برساند چیز دیگری می خواهد؟ مگر اين امکانات نردبان هاي رسيدن به خدا نيستند؟ برای کسي که به خدا رسيده است، اين نردبان ها به چه کار می آیند؟ بودن یا نبودن چشم و زبان و… برای او چه تفاوتي مي کند؛ «مَاذَا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ وَ مَا الَّذِي فَقَدَ مَنْ‏ وَجَدَك‏».این خاصیت تسبیح است. 

منبع: آقای سید محمد مهدی میرباقری


والعاقبه للمتقین 
التماس دعا 
یا مهدی 


موضوعات مرتبط: سیاسی و اجتماعی
برچسب‌ها: روح الله خمینی , علی خامنه ای , محمد مهدی میرباقری

تاريخ : جمعه هجدهم مرداد ۱۳۹۸ | 0:12 | نویسنده : سرباز حضرت ولی عصر (عج) |

مغفرت گذشته و تضمین آینده بعضی از زائران قبور اهل بیت علیهم السلام

اعوذبالله من الشیطان الرجیم 

بسم الله الرحمن الرحیم 

سلام علیکم 

 امام صادق عليه السّلام فرمود:

« مَنْ زَارَ أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ (عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ) عَارِفاً بِحَقِّهِ، غَيْرَ مُتَجَبِّرٍ، وَ لاَ مُتَكَبِّرٍ، كَتَبَ اَللَّهُ لَهُ أَجْرَ مِائَةِ أَلْفِ شَهِيدٍ، وَ غَفَرَ اَللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ مَا تَأَخَّرَ، وَ بُعِثَ مِنَ اَلْآمِنِينَ، وَ هُوِّنَ عَلَيْهِ اَلْحِسَابُ، وَ اِسْتَقْبَلَتْهُ اَلْمَلاَئِكَةُ، فَإِذَا اِنْصَرَفَ شَيَّعَتْهُ إِلَى مَنْزِلِهِ، فَإِنْ مَرِضَ عَادُوهُ، وَ إِنْ مَاتَ تَبِعُوهُ بِالاِسْتِغْفَارِ إِلَى قَبْرِهِ. قَالَ: وَ مَنْ زَارَ اَلْحُسَيْنَ (عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ) عَارِفاً بِحَقِّهِ كَتَبَ اَللَّهُ لَهُ ثَوَابَ أَلْفِ حِجَّةٍ مَقْبُولَةٍ وَ أَلْفِ عُمْرَةٍ مَقْبُولَةٍ، وَ غَفَرَ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ مَا تَأَخَّرَ.

هركس امير مؤمنان عليه السّلام را درحالى كه به حقش آگاه است و ستمگر و متكبّر نيست زيارت كند خداوند برايش پاداش صد هزار شهيد را مى‌نويسد و گناهان پيشين و پسين او را مى‌بخشايد و در جمله ايمان‌آورندگان برانگيخته شده و حساب بر او آسان گرفته مى‌شود و فرشتگان به استقبال او مى‌روند و هنگامى كه باز مى‌گردد فرشتگان تا منزلش او را بدرقه مى‌كنند.هنگامى كه بيمار گردد از او عيادت مى‌كنند و آنگاه كه بميرد تا قبرش به دنبالش رفته و برايش از خداوند طلب بخشش مى‌نمايند و فرمود: هركس حسين عليه السّلام را درحالى كه به حقش آگاهى دارد زيارت كند خداوند برايش پاداش هزار حج پذيرفته‌شده و هزار عمره پذيرفته‌شده را مى‌نويسد و گناهان پيشين و پسين او را مى‌آمرزد.»


منبع حدیث:

کتاب شریف الأمالی ، تالیف  آقای محمد بن حسن طوسی , جلد ۱ , صفحه ۲۱۴

جبران و اصلاح گذشته و تضمین آینده با زیارت مقبول

در بعضی از روایات نسبت به زائر یک مرتبه دیگری از ثواب ذکر شده است کما این که در باب حجاج هم این هست که یک دسته از حجاج حاجی ها هستند که به آنها می گویند گذشته و ‌آینده شما تدارک شد یعنی اینطور نیست که حجی که انجام دادید فقط گذشته شما را جبران کرد بلکه در مابقی عمرتان هم تضمین شدید و این معنایش این است مومن می تواند با حجش به یک نقطه ای برسد که دیگر شیطان نمی تواند او را از خدا و اولیاء خدا جدا کند. او در حصن الهی قرار می گیرد.

یک موقعی انسان را پاک می کنند اما نسبت به آینده انسان تضمین نمی دهند و می گویند گذشته شما جبران شد ولی مراقبت کنید چون شیطان در کمین شما است مواظب باشید بعد از این در کمین شیطان واقع نشوید. اما الان آن کمین هایی که تا بحال شیطان به شما زده است و بهره هایی که برده برایتان جبران کردیم.

این در محضر خدای متعال خیلی مقام مهمی هست که انسان وقتی زمین خورد قاعدتاً دیگر نباید بلند شود اما این خدای متعال هست که جبران می کند و تدارک می کند «وَ عِنْدَكَ مِمّا فَاتَ خَلَفٌ، وَ لِمَا فَسَدَ صَلَاحٌ، وَ فِيمَا أَنْكَرْتَ تَغْيِيرٌ» آن چه را خدای متعال نمی پسندد می تواند تغییر بدهد؛ آن چه از انسان فوت شده، دیگر فوت شده است؛ جوانی رفته است عمر رفته است این یک سالی که رفت رفته است و هر کار هم بکنی دیگر بر نمی گردد آنچه فوت شده فوت شده است ولی در محضر خدای متعال نسبت به آنچه از ما فوت شده است جایگزین هست خدای متعال می تواند جای او را پر بکند و در آن چه از ما فاسد شده است در محضر خدای متعال صلاحش هست ما خراب کردیم اما خدای متعال می تواند اصلاح بکند و آنچه تو نمی پسندی تغییرش در نزد تو هست می توانی تغییر بدهی با آن گونه ای که مرضی تو واقع شود.

این که انسان به نقطه ای برسد که خدای متعال گذشته او را جبران بکند و موانع راهش را بردارد و به نقطه صفر برسد نقطه مهمی است که آدم از سقوط نجات پیدا بکند برسد به نقطه صفر و به انسان بگویند آینده خودت را مراقبه بکن. از این بالاتر این است که آدم در یک حصنی قرار بگیرد که هم گذشته اش تدارک شده باشد هم نسبت به آینده او خدای متعال تضمین به انسان بدهد.

در روایات داریم که یک دسته از زائرین سیدالشهداء این گونه هستند که به آنها می گویند گذشته و آینده تان را خدای متعال بخشید؛ یعنی به گونه ای زیارت کردید و به محضر امام رسیدید که در حصن امام واقع شدید و دیگر شیطان نمی تواند به شما لطمه بزند و ایمان شما را سلب بکند کانه به انسان تضمین می دهند. این خیلی چیز عجیبی است چون تضمین به آدم داده نشده است حتی در روایات است که مومن تا آخرین لحظه ای که از دنیا نرفته است نگران است چون ممکن است در آن لحظه آخر شیطان سرمایه ایمان انسان را ببرد اما این که به انسان تضمین بدهند که گذشته ات جبران شد و آینده ات را هم ما تضمین کردیم این در حج است و در ثواب زیارت سیدالشهداء علیه السلام هم نسبت به بعضی از زائرین سیدالشهداء علیه السلام یک چنین ثوابی هست.

 

منبع: آقای سید محمد مهدی میرباقری

 

والعاقبه للمتقین 

التماس دعا 

یا مهدی


موضوعات مرتبط: سیر و سلوک
برچسب‌ها: محمد مهدی میرباقری

تاريخ : پنجشنبه هفدهم مرداد ۱۳۹۸ | 1:46 | نویسنده : سرباز حضرت ولی عصر (عج) |

بهره وري اصحاب امام عصر (عج) از تاييد روح القدس ؛ روح القدس كيست؟

اعوذبالله من الشیطان الرجیم 
بسم الله الرحمن الرحیم 
سلام علیکم 

آیه شریفه ۵۲ سوره مبارکه شوری:

وَكَذَٰلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحًا مِّنْ أَمْرِنَا مَا كُنتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلَا الْإِيمَانُ وَلَٰكِن جَعَلْنَاهُ نُورًا نَّهْدِي بِهِ مَن نَّشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا وَإِنَّكَ لَتَهْدِي إِلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ

این گونه بر تو  روحی را بفرمان خود وحی کردیم؛ تو پیش از این نمی‌دانستی کتاب و ایمان چیست ؛ ولی ما آن را نوری قرار دادیم که بوسیله آن هر کس از بندگان خویش را بخواهیم هدایت می‌کنیم؛ و تو مسلّماً به سوی راه راست هدایت می‌کنی.

 

صدق الله العلی العظیم 

___________________

امام صادق علیه السلام می فرمایند:

«إنّ‌ اللّه تبارك و تعالى خلق الخلق ثلاثة أصناف و هو قول اللّه عزّ و جلّ‌: وَ كُنْتُمْ‌ أَزْواجاً ثَلاثَةً‌ فَأَصْحابُ‌ الْمَيْمَنَةِ‌ ما أَصْحابُ‌ الْمَيْمَنَةِ‌ وَ أَصْحابُ‌ الْمَشْئَمَةِ‌ ما أَصْحابُ‌ الْمَشْئَمَةِ‌ وَ السّابِقُونَ‌ السّابِقُونَ‌ أُولئِكَ‌ الْمُقَرَّبُونَ‌ فالسّابقون هم رسل اللّه عليهم السّلام و خاصّة اللّه من خلقه،جعل فيهم خمسة أرواح أيّدهم بروح القدس فبه عرفوا الأشياء و أيّدهم بروح الإيمان فبه خافوا اللّه عزّ و جلّ‌ و أيّدهم بروح القوّة فبه قدروا على طاعة اللّه و أيّدهم بروح الشّهوة فبه اشتهوا طاعة اللّه عزّ و جلّ‌ و كرهوا معصيته و جعل فيهم روح المدرج الّذي به يذهب النّاس و يجيئون و جعل في المؤمنين:أصحاب الميمنة روح الإيمان فبه خافوا اللّه و جعل فيهم روح القوّة فبه قدروا على طاعة اللّه و جعل فيهم روح الشّهوة فبه اشتهوا طاعة اللّه و جعل فيهم روح المدرج الّذي به يذهب النّاس و يجيئون.»

 امام صادق عليه السلام فرمود:  همانا خداى - تبارك و تعالى - مخلوقات را سه دسته آفريد، چنانچه فرمايد:«شما سه دسته بوديد كه با هم جفت شديد

أصحاب ميمنه،چه كسانی هستند أصحاب ميمنه‌؟(خوش سرانجام و با بركت)

و اصحاب مشئمه.چه کسانی هستند اصحاب مشئمه؟(بدبخت و شوم)

و سابقون سابقون(پيشروان درجه يك)آنان مقربانند»

سابقون همان رسولان خدا و مخصوصين درگاه او از ميان خلق مي باشند. كه خدا در ايشان پنج روح قرار داده است: 

۱ - ايشان را بروح القدس مؤيد ساخت و بوسيله آن همه چيز را بدانند و بشناسند.

۲ - ايشان را با روح ايمان مؤيد ساخت و با آن از خداى عز و جل بترسند.

۳ - آنها را بروح قوه مؤيد ساخت و با آن بر اطاعت خدا توانائى يافتند.

۴ - آنها را بروح شهوت (ميل و اشتها) مؤيد ساخت و با آن اطاعت خدا را خواستند و از نافرمانيش كراهت يافتند.

۵ - در ايشان روح حركت نهاد كه همه مردم با آن رفت و آمد كنند. و در مؤمنين اصحاب میمنه  روح ايمان نهاد كه با آن از خدا بترسند و در ايشان روح قوه نهاد و با آن بر اطاعت خدا توانائى يافتند، و در ايشان روح شهوت نهاد و يا آن خواهان اطاعت خدا گشتند و در ايشان روح حركت نهاد كه مردم با آن روح رفت و آمد كنند.

منبع حدیث:

کتاب شریف الکافی،تالیف آقای محمدبن یعقوب کلینی (ره) ،جلد ۱ , صفحه ۲۷۱

___________________

«السابقون هم رسل الله» آنهايي که سبقت در بندگي دارند، وجود مقدس رسول الله يا رسولان خدا هستند. و بعد «و خاصة الله في خلقه» کساني که بندگان خاص خدا هستند. که البته در بعضي روايات داريم اين سبقت، سبقت در عالم ميثاق بوده است. آنجايي که آتشي برافروخته شده و گفتند که وارد اين آتش بشويد، کساني که در بندگي خدا سبقت گرفتند، وارد آتش شدند و آتش بر آنها گلستان شد، وجود مقدس نبي اکرم، اهل بيت، تابعين و شيعيان حضرت بودند که سبقت گرفتند. اينها «السابقون» مي شوند، که انبياء تبعيت از رسول اکرم کردند و جزو شيعيان پيامبر هستند. انبياء به دنبال نبي اکرم در آتش رفتند و بعد «اولئک المقربون» شدند. و در مقام بندگي از آن عالم سبقت گرفتند و به مقام قرب رسيدند، بعد حضرت فرمودند: خدا در اين اهل سبقت پنج روح قرار داده است. اينها در ورود به محيط توحيد و بندگي سبقت گرفتند و بلا و سختي ها را خريدند که ظاهر اين آتش بلا بود هرچند باطنش رحمت خدا بود.

اما اين پنج روح اول «روح القُدُس» است که همه معرفت شان به روح القدس برمي گردد که «و به عرف الاشياء» و نيز مويد به «روح الايمان» هستند که شعبه اي از روح الايمان در همه سابقون وجود دارد. خود روح الايمان نبي اکرم است. حقيقت روح الايمان باطن وجود حضرت است که «و به خاف الله عزوجل» اگر خوف خدا در قلوب سابقون و انبيا است بواسطه روح الايمان در مدار نگه داشته مي شوند. و نيز در آنها «روح القوه» است که مويد به روح القوه هستند و بواسطه آن قدرت بر طاعت دارند. تمام قدرت طاعت در روح القوه است. و نيز «ايدهم بروح الشهوه» يه روحي است که بواسطه آن اشتها به اطاعت و بندگي دارند و کراهت از معصيت دارند. و نيز «روح المَدرَج» هم هست که «به يذهب الناس و يجيئون» که در همه انسان ها وجود دارد و رفت و آمد و کارهاي عادي و بطور کلي زندگي شان با اين روح مي گذرد. اما در مومنين که اصحاب الميمنه هستند، چهار روح وجود دارد و روح القدس ديگر نيست ولي در اصحاب المشئمه که دنبال انبياء نيستند، فقط روح المدرج است. يعني تفاوت اين دسته ها در درجات حيات است.

سرچشمه کلمه حيات وجود مقدس نبي اکرم و اهل بيت شان است. سابقون کساني هستند که سبقت بسوي رسول اکرم و اهل بيت مي گيرند و درجاتي ازحيات طيبه رسول اکرم در وجودشان جريان پيدا مي کند. انبياء در سبقت به سوي رسول اکرم بر امم خودشان سبقت ميگيرند، لذا در آنها روح القدس هم جريان پيدا ميکند و مويد به روح القدس مي شوند. يعني آن شعبه از روح رسول اکرم هم در  وجودشان است. آنها که جز سابقون نيستند ولي مومنين هستند، آن شعبه از روح نبي اکرم آنها را تائيد نمي کند و فقط مويد به چهار قوه از قواي نبي اکرم هستند. کفار هم فقط روح المدرج دارن؛ فقط مي خورند و مي آشامند. 

 

منبع:آقای سید محمد مهدی میرباقری،برنامه سمت خدا

___________________

«سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ لُقْمَانَ‏ وَ حِکْمَتِهِ الَّتِی ذَکَرَهَا اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ، فَقَالَ: أَمَا وَ اللَّهِ مَا أُوتِیَ لُقْمَانُ الْحِکْمَةَ بِحَسَبٍ وَ لَا مَالٍ وَ لَا أَهْلٍ وَ لَا بَسْطٍ فِی جِسْمٍ وَ لَا جَمَالٍ وَ لَکِنَّهُ کَانَ رَجُلًا قَوِیّاً فِی أَمْرِ اللَّهِ مُتَوَرِّعاً فِی اللَّه‏ ... وَ یَعْتَبِرُ وَ یَتَعَلَّمُ‏ مَا یَغْلِبُ‏ بِهِ‏ نَفْسَهُ‏ وَ یُجَاهِدُ بِهِ هَوَاه ُوَ یَحْتَرِزُ بِهِ مِنَ الشَّیْطَانِ فَکَانَ یُدَاوِی قَلْبَهُ بِالْفِکْرِ وَ یُدَاوِی نَفْسَهُ بِالْعِبَرِ- وَ کَانَ لَا یَظْعَنُ إِلَّا فِیمَا یَنْفَعُهُ- فَبِذَلِکَ أُوتِیَ الْحِکْمَةَ وَ مُنِحَ الْعِصْمَةَ  »


از امام صادق(ع) پرسیدند: چرا خدا به لقمان حکمت داد و چرا این ‌قدر آدم ارزشمندی شد؟ امام صادق(ع) در پاسخ، ابتدا به شیوه زندگی و برخی رفتارهای خوب لقمان اشاره می‌کنند و بعد می‌فرماید: لقمان کسی بود که فکر می‌کرد و عبرت می‌گرفت و علم مبارزه با هوای نفس را آموزش می‌دید تا به وسیله آن بر هوای نفس خود غلبه کند و با نفس خود مجاهده کند و و خودش را از شرّ شیطان محافظت کند.. به همین دلیل بود که خداوند به لقمان حکمت و عصمت داد.

 

منبع حدیث: کتاب شریف تفسیر قمی،جلد۲،صفحه۱۶۲‏

نکته مهمي که در اين روايت ديده مي‌شود، اين است که خداوند گذشته از حکمت، عصمت را نيز به او داد. اين روايت ظاهراً بيانگر اين است که خداوند متعال روح‌القدس يا درجه‌اي از آن را که منشأ عصمت انبياء‌ و ائمه(ع) است، به ‌لقمان داده است؛ اما نبوت و رسالت و امامت را به او نداده است. از اين رو لقمان در همان محدوده وجدان روح‌القدس، ‌معصوم از خطا بود و از همين جاست که سخنان او حکمت خوانده مي‌شود؛ زيرا از استعمالات لغت و آيات و احاديث روشن مي‌شود که حکمت، دانش معصوم و خطاناپذير است.

 

منبع:آقای رضا برنجکار، مقاله مفهوم حکمت در قرآن کریم و حدیث

___________________

در قرآن کریم چهار مرتبه واژه روح‌القدس به کار رفته که سه بار آن، مربوط به حضرت عیسی(ع) است. در همین راستا خداوند در آیه شریفه ۲۵۳ سوره مبارکه بقره می‌فرماید:

«وَ آتَیْنَا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّنَاتِ وَ أَیَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ»

همچنین در آیه شریفه ۱۱۰ سوره مبارکه مائده می‌فرماید:

«یا عیسَی ابْنَ مَرْیَمَ اذْکُرْ نِعْمَتی‏ عَلَیْکَ وَ عَلی‏ والِدَتِکَ إِذْ أَیَّدْتُکَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَ کَهْلاً»،

در اینجا باید به این نکته تأکید کرد که حضرت عیسی(ع) و مادرشان حضرت مریم(س) توسط روح‌القدس تأیید شدند، در واقع به دلیل تأیید روح‌القدس است که آن معجزه رخ می‌دهد و حضرت مریم(س) بدون اینکه همسری داشته باشد، فرزندی را به دنیا می‌آورد. همچنین حضرت عیسی (ع) به برکت همین تأیید، توان‌هایی برایش ایجاد شد که از جمله آن توان‌ها، بدون پدر به دنیا آمدن و سخن گفتن ایشان در گهواره با مردم است، همچنین ایشان در هنگام پیری هم با مردم سخن می‌گوید، منظور از سخن گفتن ایشان در دوران پیری ـ براساس اسناد و روایت ـ سخن گفتن پیش از دوران ظهور است.

در همین راستا، خداوند در آیه ۱۵۹ شریفه سوره مبارکه نساء می‌فرماید:

«وَ إِن مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ إِلَّا لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ»،

این یعنی تمام اهل کتاب پیش از مرگ حضرت عیسی (ع) به او ایمان می‌آورند و پشت سر او قرار می‌گیرند تا اینکه عیسی (ع) آنها را به امام زمان (عج) ملحق می‌کند، این کار عیسی (ع) در راستای نصرت امام عصر(عج) است، اهل کتاب به وسیله عیسی(ع) جذب و در نتیجه شیعه می‌شوند، کاری که حضرت عیسی (ع) در این موقعیت انجام می‌دهد، کاری بس بزرگ است و از عهدۀ کسی بر  نمی‌آید و این، اهمیت و عظمت کار عیسی (ع) را نشان می‌دهد.

 خداوند عیسی (ع) را زنده نگه داشت، چراکه قرار بود سال‌ها بعد کار بزرگی انجام دهد، این کار نیاز به دمِ عیسی دارد، آن هم عیسی‌ای که بیش از ۲۰۰۰ سال است تحت تعلیم و تربیت الهی قرار دارد و از آنجایی که خداوند کار عبثی انجام نمی‌دهد، قطعاً این امر برای هدف خاصی بوده که آن، نصرت و یاری امام زمان (عج) در دوران آخرالزمان با گرویدن اهل کتاب به تشیع است و حتی بر اساس اسناد، حضرت عیسی (ع) قبل از مرگ و در فضای آخرالزمان به زمین باز خواهند گشت.

خداوند در آیه  شریفه ۳۰ سوره مبارکه مریم می‌فرماید:

«إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتَانِیَ الْكِتَابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا»،

عطا و فهم کتاب و حکمت به حضرت عیسی (ع) به تأیید روح القدس فراهم شد، حضرت عیسی(ع) در اینجا خود را عبد و نبّی معرفی می‌کند که در همان دوران کودکی و در گهواره کتاب به او عطا شده، پس نتیجه می‌گیریم که او قدرت درک عطای کتاب را حتی در دوران کودکی نیز داشته که این برخاسته از تأیید روح القدس است. مشابه این موضوع را در آیه  شریفه ۱۰۰ سوره مائده داریم:

«وَ إِذْ عَلَّمْتُکَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجیلَ ... »،

یکی از تأثیرات تأیید روح القدس، عطا و درک کتاب، حکمت، تورات و انجیل است، پس با تأیید روح القدس توان درک انسان افزایش می‌یابد.

 همچنین معجزات عیسی(ع) اعم از حیات بخشیدن و زنده کردن مردگان، از گِل پرنده ایجاد کردن، شفا دادن نابینا، خبر دادن از غیب و ... همگی برگرفته از تأیید روح القدس است، به عبارت دیگر، تأیید روح القدس توان‌هایی را در وجود حضرت عیسی (ع) ایجاد کرد که به موجب آن، می‌توانست کارهای مختلفی را انجام دهد، بنابراین اگر حضرت عیسی(ع) توانست در گهواره سخن بگوید و اگر تاکنون حدود ۲۰۰۰ سال عمر کرده و اگر می‌تواند پیش از دوران ظهور نیز با مردم سخن بگوید باز هم به خاطر تأیید روح القدس است. حضرت عیسی (ع) ۲۰۰۰ سال پیش می‌توانست مرده زنده کند، خبر از غیب بدهد و ...، اما حضرت عیسی (ع) قرار است تمام اهل کتاب را شیعه و پیرو امام عصر (عج) کند.

  بر اساس روایات، تمام انبیاء و اولیای الهی به تأیید روح القدس رسیده‌اند و اصلاً با معرفت به ایشان به مقام نبوّت رسیده‌اند. خداوند در آیه شریفه  ۳۵ سوره مبارکه احقاف می‌فرماید:

«...أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ ...»،

امام باقر(ع) دربارۀ علت نامیده شدن این انبیا به «اولواالعزم» می‌فرماید:

«فَثَبَتَتِ‏ الْعَزِیمَةُ لِهَؤُلَاءِ الْخَمْسَةِ فِی الْمَهْدِی‏»، (کافی،ج۲، ص۸)

مقوله اولواالعزمی به خاطر امام مهدی(عج) در این پنج نفر ثبت شد و ایشان به خاطر امام عصر (عج)، «اولواالعزم من الرسل» نامیده شدند.

پس تمام انبیاء به یاری اهل بیت(ع) عزم داشتند ـ برخی کمتر و برخی بیشتر ـ این عزم در رسولان بیشتر و در اولواالعزم من الرسل(ع) نسبت به رسولان نیز بیشتر بوده است، در میان آنها نیز حضرت عیسی(ع) بیشترین عزم را داشته و این عزم را با تأیید روح القدس به دست آورده، شاید به همین خاطر باشد که از میان چهار آیه‌ای که دربارۀ روح‌القدس در قرآن به کار رفته، سه آیه به طور خاص درباره حضرت عیسی (ع) است، به نظر می‌رسد او بیشترین بهره را از وجود روح‌القدس برده است. وجه مشترکات تمام انبیای اولواالعزم یاری و نصرت اهل‌بیت (علیهم‌السلام) بوده است. بر اساس روایات برخی از انبیاء در دوران ظهور امام عصر(عج) رجعت خواهند کرد و توان‌هایشان را برای یاری حضرت مهدی (ع) بکار خواهند گرفت.

بنابراین می‌توان معجزات انبیای اولوالعزم را مانند حضرت موسی(ع) در تبدیل عصا به مار، شکافتن دریا و ... همگی با تأیید روح‌القدس دانست.

 خداوند در آیه شریفه ۱۰۲ سوره مبارکه نحل می‌فرماید:

«قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ لِیُثَبِّتَ الَّذینَ آمَنُوا وَ هُدیً وَ بُشْری‏ لِلْمُسْلِمینَ»،

بگو: «آن را روح القدس از طرف پروردگارت به حق فرود آورده، تا کسانی را که ایمان آورده‌اند استوار کند و برای مسلمانان هدایت و بشارتی است».

با توجه به این فراز قرآن ما نیز می‌توانیم از روح القدس همچون انبیاء بهره‌مند شویم. به عنوان مثال، در روایات آمده است که وقتی «دعبل خزایی» شروع به خواندن اشعاری در وصف خاندان عصمت و طهارت(ع) ‌کرد، هنگامی که دعبل این ابیات را در محضر امام رضا(ع) خواند، امام بسیار گریستند و سپس به دعبل فرمود:

«یا خزاعی نطق روح القدس علی لسانک بهذین البیتین»

«ای دعبل خزاعی این روح القدس بود که این دو بیت را بر زبان تو جاری کرد.»

 این نشان از تأثیرگذاری روح القدس در سطوح مختلف بر مومنان است. اگر ما نیز به تأیید روح القدس برسیم، وجه مشترکی را با انبیاء پیدا می‌کنیم که آن ایجاد توان‌هایی برای نصرت و یاری اهل‌بیت(ع) است، همچنانکه وقتی دعبل خزایی در محضر امام رضا(ع) شعرخوانی کرد، امام رضا(ع) فرمود:

«یَا دِعْبِلُ مَرْحَباً بِنَاصِرِنَابِیَدِهِ وَ لِسَانِهِ» (بحارالأنوار، ج‏۴۵، ص۲۴۲)

آفرین به کسی که ما را نصرت می‌کند، در واقع دعبل توانست با اشعارش امام رضا(ع) و اهل بیت(ع) را یاری کند. تمام کسانی که خدمتگزار آستان اهل بیت(ع) هستند، به تأیید روح القدس می‌رسند و تا زمانی که کسی این تأیید را دریافت نکند، توفیق خدمتگزاری نخواهد داشت. در واقع تمام کسانی که به تأیید روح القدس رسیده باشند ـ از کمترین اندازه تا بیشترین اندازه ـ توان یاری امام(ع) را دارند و تفاوت فقط به میزان بهره‌گیری از روح القدس است. حال که می‌توانیم با عملکردمان اهل بیت(ع) را نصرت کنیم، برای اینکه بتوانیم این نصرت را افزایش دهیم باید درصدد بهره‌مندی بیشتر از روح‌القدس باشیم تا توانمان بیشتر و توفیق خدمتگزاری بیشتری را داشته باشیم.

 بر اساس روایات اهل‌بیت(ع) می‌توان به صراحت اعلام کرد که منظور از روح القدس «حضرت زهراء(س)» است، در تأیید این سخن به روایاتی در این باره اشاره می‌‌کنیم:

ـ امام صادق(ع) ذیل آیۀ «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ»، می‌فرماید:

«[لَیْلَةُ اَلْقَدْرِ] خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ یَعْنِی فَاطِمَةَ ... وَ اَلرُّوحُ رُوحُ اَلْقُدُسِ وَ هِیَ فَاطِمَةُ»،

منظور از «الروح» و «روح القدس» حضرت فاطمه زهراء(س) است (بحارالأنوار ج۲۵ ص۹۷).

 

  «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ، «اللیلة» فاطمة و «القدر» الله، فمن عرف فاطمة حق معرفتها، فقد أدرک لیلةالقدر»، منظور از «اللیلة»، فاطمه(س) و منظور از «الْقَدْر»، خداوند است،

پس هر کس معرفت به حضرت زهرا (س) پیدا کند، آنگونه که حق آنست، به درستی که شب قدر را درک کرده است (تفسیر فرات‏ کوفی ص۵۸۱).

 

ـ «و الروح روح القدس و هو فی فاطمة» (تأویل الآیات الظاهره ص۷۹۱).

 

ـ إنّ فاطمةَ (س) هی لیلةُ المبارکه فی القُرآن»، به درستی که فاطمه(س) همان «لیلة مبارکه» است که در قرآن آمده است. (کافی ج۲، ص۳۸۸، ح۴).

 

بنابراین اینکه انبیاء(ع) و در رأس آنان اولواالعزم من الرسل(ع) و در رأس آن حضرت عیسی(ع) مورد تأیید روح القدس قرار گرفتند، در واقع یعنی مورد تأیید حضرت زهراء(س) قرار گرفتند و به تربیت‌های فاطمی مفتخر شدند.

 روح القدس یا همان حضرت زهراء(س) زمانی ما را تأیید می‌کند که قصد و نیت نصرت اهل بیت(ع) را داشته باشیم، حال اگر می‌خواهیم از تأیید بیشتری بهره‌مند شویم، باید سعی کنیم میل به نصرت و یاری اهل بیت(ع) را بیشتر در خود تقویت و نیّات خود را اصلاح کنیم، در واقع هر کسی توانسته این تأیید را دریافت کند، یعنی میل و علاقه به نصرت و یاری امام (ع) داشته است.

خداوند در آیه شریفه ۱۱۰ سوره مبارکه  مائده فرمود:

« وَ إِذْ عَلَّمْتُکَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجیلَ ... »،

یکی از تأثیرات تأیید روح القدس، درک بیشتر کتاب، حکمت، تورات و انجیل است، پس با تأیید روح القدس توان درک انسان افزایش می‌یابد، ما با استفاده از تأیید روح القدس می‌توانیم جهت اصلاح میل و نیّتمان برای نصرت امام (ع) استفاده کنیم. پس می‌توان چنین نتیجه گرفت که حضرت مریم (س) علاقه‌مند به نصرت امام زمان بوده و دلیل بر این سخن این است که حضرت زهراء(س) او را مورد تأیید قرار داد و توانست بدون همسر، عیسی (ع) را به دنیا بیاورد، همچنین عیسی (ع) نیز علاقه‌مند به نصرت امام زمان (عج) بوده، چراکه آنقدر مورد تأیید حضرت زهراء(س) قرار گرفته که خداوند عمری ۲۰۰۰ ساله به او عطا کرده تا بیشتر بتواند امام (ع) را نصرت کند.

بنابراین شایسته است از خدا بخواهیم زندگیمان را در مسیر نصرت اهل بیت(ع) قرار دهد و در این مسیر از حضرت زهراء (س) بسیار کمک بگیریم. ما می‌توانیم برای استجابت بسیاری از خواسته‌هایمان از فاطمۀ زهراء(س) کمک بگیریم، اما به میزان ظرفی که به درِ خانۀ آن حضرت می‌بریم، پاسخ دریافت می‌‌کنیم، اما اگر وقتی دامنۀ خواسته‌مان را وسعت دهیم، مثلاً نصرت امام (ع) را بخواهیم، قطعاً بهرۀ بیشتری را خواهیم برد.

 خداوند در آیه شریقه ۱۰۲ سوره مبارکه نحل می‌فرماید:

«قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ لِیُثَبِّتَ الَّذینَ آمَنُوا وَ هُدیً وَ بُشْری‏ لِلْمُسْلِمینَ»،

بر اساس این آیه، خداوند گاهی اوقات روح القدس را تنزّل می‌دهد و به عبارتی آن را بیشتر در دسترس مومنان قرار می‌دهد، حتی می‌توان گفت هرچه به سمت آینده پیش می‌رویم،خدا با برپا کردن صحنه‌های مختلف، سهولت بهره‌مندی ما را از روح القدس بیشتر فراهم می‌کند .

در حقیقت از آنجایی که در فضای آخرالزمان صحبت از یاری حضرت مهدی (عج) می‌شود و چون یاری ایشان به تأیید روح القدس نیاز دارد، پس در دوران آخرالزمان حضرت زهراء(س) بیشتر جلوه می‌کند. 

 

منبع: آقای محمود ابوالقاسمی، در مصاحبه با خبرگزاری تسنیم 


والعاقبه للمتقین 
التماس دعا 
یا مهدی


موضوعات مرتبط: سیر و سلوک ، مهدویت
برچسب‌ها: محمد مهدی میرباقری , رضا برنجکار

تاريخ : سه شنبه پانزدهم مرداد ۱۳۹۸ | 4:51 | نویسنده : سرباز حضرت ولی عصر (عج) |

عدم تطابق حکمت بر فلسفه و عرفان مصطلح ، حکمت فهم عمیق قرآن کریم و روایات است

اعوذبالله من الشیطان الرجیم 

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم 

حکیم کسی است که دارای ابزاری جهت هدایت مردم به خدا و توحید باشد. آن علم نورانی که عامل هدایت است، در واقع حکمت است، حکیم آن کسی است که به معرفت و به درایه الروایه رسیده باشد و ما هم باید حکیم شویم یعنی به معرفت رسیده و آن حقیقت علمی که در محضر امام است، به ما نیز عطا شود و همچنین سعی کنیم که این حکمت را به دیگران بیاموزانیم، یعنی از حکمت ما دیگران منتفع شوند. فطرتها را سیراب کرده با تحقق این مهم حکمت را بیان کنیم و مردم مسیرهای دیگر را رها میکنند و به دنبال امام (علیه السلام) حرکت میکنند. این که حضرت فرمود: «محاسن کلامنا» در آغاز باید عارف به محاسن کلامشان شویم و اگر کسی اهل درایت شود، آن محاسن کلام و زیباییها و لطافتهای کلام را درک کرد، حال میتواند آن لطافتها را به دیگران منتقل کند و تنها راه هدایت نیز همین است و هیچ راه دیگری وجود ندارد. یعنی اگر کسی خیال کند که میتواند با دست آوردهای بشری، مردم را به سوی خدا هدایت کند، این امر و این خیال به هیچ وجه امکان پذیر نیست؛ هر آن چه موجبات هدایت بوده است را خدای متعال به عبادش عطا نموده و آنچه خدای متعال به عباد و بندگانش عنایت نمود، به جامع و به طور کامل به معصومین نیز عطا نموده است، همانطور که در عالم ارواح، معلم تمامی انبیاء نبی اکرم اند، پس علم تمامی انبیاء نازله علم امام (علیه السلام) است و بنابراین انسان باید به معارف اهل بیت دست پیدا کند و حکیم شود و سپس این حکمت را به آن نفوسی که قابل اند و آماده اند، رسانده و اگر رساند، مردم راه حکمت را دنبال میکنند و به دنبال امام (علیه السلام) حرکت میکنند و این رهزنهایی که در سر راه هدایت بشر هستند کنار می روند.

 

عبودیت، شرط حصول حکمت

مشکل انسان این است که نه خود حکیم است و یا اگر حکیم باشد، این توان را ندارد که این حکمت را به دیگران دهد تا دیگران از حکمت او مرتفع شوند. زیرا لازمه این امر، تلاوت الروایه و نیز درایه الروایه است، تلاوتش همین است که انسان این علوم ظاهری را طی کند و ادبیات بخواند و علم الحدیث را فراگیرد و به طور مثال اگر شخصی علم اصول و فقه را بخواند! این همان تلاوت است و مقدمه تلاوت حدیث است. آن درایت، همان چیزی است که با تهذیب نفس و همچنین با تقوا به دست میآید. امام صادق (علیهالسلام) به عنوان بصری فرمودند: « فَاطلُبْ أَوَّلاً فِی نَفْسِكَ حَقِیقَهَ الْعُبُودِیَّهُ»، بعد از اینکه مقام عبودیت را برای او توضیح دادند و به او فرمودند: «فَهَذَا أَوَّلُ‏ دَرَجَةِ التُّقَى‏» خیال مکنید اگر به این مرتبه رسیده اید و این قدمها را برداشتید، دیگر به وادی توحید راه پیدا کرده اید و دیگر نیازی به ما ندارید! اینطور نیست، تازه می شوید جزء متقینی که «ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ»(بقره/۲) یعنی انوار قرآن به قلبتان می رسد، هدایت قرآن شما را دستگیری می کند و در درجات تقوا و قرب پیش می روید. بنابراین اگر انسان بخواهد عالمی مفید شود، باید بداند که علم آن چیزی است که در اختیار ائمه است و در جستجوی آن علم به دنبال دیگران نرود، چشمانش به دست و دهان دیگران و تحقیقات دیگران نباشد که حتماً دور می شود.

«إِنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يُقِرُّ بِهِ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ» این سه دسته میتوانند حقیقت علم ما را بفهمند و معتمد علم ما شوند و حملة کتاب الله و خزان علم الله اند و انسان باید  علمشان را تحمل کند تا به او عطا کنند و بار علم را بر دارد؛ لذا حضرت فرمودند : لازمه فهماندن علم این است که یا باید پیغمبر مرسل یا ملک مقرب باشیم، که نیستیم و یا عبد ممتحن، یعنی بنده ای که امتحانها را پس داده است و در بندگی سرافراز شده است، باشیم. در آن وقت است که خدای متعال علم ائمه را به انسان عطا می کند .«وَأَلَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَّاء غَدَقًا»(جن/۱۶) اگر انسان بر طریقت بندگی و تحمل بر درایت استقامت کرد، ما آنها را با علم امام سیرابشان و منتفع شان می کردیم. تمامی مراتب ایمان در علم امام است، لذا حضرت فرمودند:

«لَأَسْقَيْنَاهُمْ مَاءً غَدَقاً يَقُولُ لَأَشْرَبْنَا قُلُوبَهُمُ‏ الْإِيمَانَ‏»

یعنی قلبشان را با ایمان سیراب میکردیم. ایمان در کلام امام است و علومی که نزد ائمه (علیهالسلام) موجود است، حکمت و ایمان است. اگر کسی به آن معارف رسید به درجات ایمان میرسد و «بالدرایات للروایات یعلو المومن الی اقصی درجات الایمان» درجات ایمان درجات معارف اهل بیت است و درجات علم امام است.

 

منبع: آقای سید محمد مهدی میرباقری 

___________________

عدم انطباق معناي حکمت ديني با برهان فلسفي 


برخي دلايل اين سخن عبارتند از:


۱ـ  برهان مصطلح به افراد خاصي اختصاص دارد که بتوانند مبادي برهان و شرايط اشکال اربعه قیاس منطقی را مراعات کنند؛ يعني افرادي که داراي ذهن قوي بوده و به مسائل نظري اشتغال دارند، در حالي که حکمت قرآن و حديث، براي همه انسانهاست و مصاديق بيان شده حکمت، ‌براي همه انسانها قابل درک است. حتي اگر کساني در ابتدا آن را وجدان نکنند، با تذکر مذکران بسادگي متذکر معارف مي‌شوند.

 بسياري از حکمت‌هاي نقل‌شده در قرآن کریم مثل نيکي به والدين، ‌رعايت حقوق ديگران و تواضع، از احکام بديهي عقل عملي است و برخي ديگر مانند اقامه نماز، از معارف و احکامي است که خداوند براي ايمان آورندگان بيان مي‌کند.


۳ـ  حکمت ديني، يا معارف و احکام بديهي عقل است يا معارف و احکامي که دين بيان مي‌کند، در حالي که احکامي که بوسيله برهان در فلسفه به اثبات مي‌رسد،‌ مختص موارد نظري و مشکل و مورد اختلاف است؛ به نحوي که عقل بشري به نهايي و مستقلاً به کشف آنها مبادرت مي‌ورزد و نتايج آن نيز معمولاً متفاوت بوده و از اين رو در اين موارد اختلاف نظر بسياري ديده مي‌شود.


۳ـ منبع اصلي حکمت در پاره‌اي موارد عقل فطري و بديهي و در بقيه موارد وحي الهي است. در حالي که در برهان فلسفي در همه موضوعات تنها عقل فلسفي و مقدمات شش‌گانه(اوليات،‌ مشاهدات، ‌فطريات، حدسيات، ‌متواترات و مجربات) آن معتبر است.


۴ـ شرط دريافت بسياري از حکمت‌هاي ديني، ‌اعمال صالحه و رعايت اصول اخلاقي و تصفيه نفس است،‌ در حالي که شرط اقامه برهان،‌ ذهن قوي و علم به شرايط اقامه برهان بوده و هر که ذهن‌قوي‌تر داشت به برهان درست نزديکتر است.


۵ـ  داشتن حکمت،‌ حکيم را از رذايل اخلاقي منع مي‌کند، اما برهان فلسفي ربطي به عمل صالح و اخلاقي ندارد و مانع کردار ناپسند نيست.


۶ـ  حکمت دانش خطاناپذير و مطابق با واقع، و واحد است. ولي اگر مراد از برهان، همين براهين موجود در فلسفه‌هاي بشري باشد، در نحوه اقامه برهان و نتايج آن اختلاف بسياري ديده مي‌شود و اقوال متناقض نمي‌توانند همگي درست باشند، بنابراين برهان فلسفي از لحاظ کيفيت و نتيجه، قابل اختلاف بوده و خطا در آن راه دارد. امروزه از مواد شش‌گانه يقينيات،‌ بيشتر، ‌اوليات، يقيني و مطابق با واقع تلقي مي‌شود. البته مقدماتي مانند اصل اجتماع نقيضين، قطعاً مطابق با واقع و خطاناپذير است؛ اما براي اينکه برهان فلسفي در مسائل نظري و مشکل به نتيجه برسد،‌ به مقدمات ديگري نيز نياز پيدا مي‌شود. گذشته از اينکه در سير از مقدمات به نتايج نيز احتمال خطا وجود دارد.

 

منبع:مقاله مفهوم حکمت در قرآن کریم و حدیث،تالیف آقای رضا برنجکار

 

والعاقبه للمتقین 

التماس دعا 

یا مهدی


موضوعات مرتبط: نقد کلام،فلسفه و عرفان
برچسب‌ها: محمد مهدی میرباقری , رضا برنجکار

تاريخ : یکشنبه سیزدهم مرداد ۱۳۹۸ | 18:39 | نویسنده : سرباز حضرت ولی عصر (عج) |

بدعت و تفسیر به رای ، وادی تیه کلام و فلسفه و عرفان مصطلح

اعوذبالله من الشیطان الرجیم 

بسم الله الرحمن الرحیم 

سلام علیکم 

فرازی از خطبه ۸۷ کتاب شریف نهج البلاغه:

«وَآخَرُ قَدْ تَسَمَّی عَالِماً وَلَیْسَ بِهِ، فَاقْتَبَسَ جَهَائِلَ مِنْ جُهَّالٍ، وَاَضَالِیلَ مِنْ ضُلَّالٍ، وَنَصَبَ لِلنَّاسِ اَشْرَاکاً مِنْ حَبَائِلِ غُرُورٍ، وَقَوْلِ زُورٍ؛ قَدْ حَمَلَ الْکِتَابَ عَلَی آرَائِهِ؛ وَعَطَفَ الْحَقَّ عَلَی اَهْوَائِهِ، یُوْمِنُ النَّاسَ مِنَ الْعَظَائِمِ، وَیُهَوِّنُ کَبِیرَ الْجَرَائِمِ.
یَقُولُ: اَقِفُ عِنْدَ الشُّبُهَاتِ، وَفِیهَا وَقَعَ؛ وَیَقُولُ: اَعْتَزِلُ الْبِدَعَ، وَبَیْنَهَا اضْطَجَعَ؛ فَالصُّورَهُ صُورَهُ إِنْسَانٍ، وَالْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوَانٍ، لَا یَعْرِفُ بَابَ الْهُدَی فَیَتَّبِعَهُ، وَلَا بَابَ الْعَمَی فَیَصُدَّ عَنْهُ. وَذلِکَ مَیِّتُ الْاَحْیَاءِ!
«فَاَیْنَ تَذْهَبُونَ»؟ «وَاَنّی تُوْفَکُونَ»! وَالْاَعْلَامُ قَائِمَهٌ، وَالْآیَاتُ وَاضِحَهٌ، وَالْمَنَارُ مَنْصُوبَهٌ، فَاَیْنَ یُتَاهُ بِکُمْ! وَکَیْفَ تَعْمَهُونَ وَبَیْنَکُمْ عِتْرَهُ نَبِیُّکُمْ! وَهُمْ اَزِمَّهُ الْحَقِّ، وَاَعْلَامُ الدِّینِ، وَاَلْسِنَهُ الصِّدْقِ! فَاَنْزِلُوهُمْ بِاَحْسَنِ مَنَازِلِ الْقُرْآنِ، وَرِدُوهُمْ وُرُودَ الْهِیمِ الْعِطَاشِ.»


«ديگرى خويش را عالم خوانده، در صورتى كه عالم نيست. او يك سلسله از نادانى‌ها را از جمعى نادان، اقتباس كرده و مطالبى گمراه كننده، از گمراهانى آموخته است و دام‌هايى از طناب‌هاى فريب و گفته‌هاى باطل، بر سر راه مردم نصب كرده است (تا نا آگاهان را به دام افكند) قرآن را بر اميال و خواسته‌هاى خود تطبيق داده و حق را مطابق هوس‌هاى خويش تفسير كرده است. مردم را در برابر گناهان بزرگ ايمنى مى‌بخشد و جرايم سنگين را در نظرها سبك جلوه مى‌دهد.

ادّعا مى‌كند كه من از شبهات اجتناب مى‌ورزم، در حالى كه در آن غوطه‌ور است! و مى‌گويد من از بدعتها دورى مى‌كنم، در حالى كه در ميان آنها آرميده است! بنابراين، چهرۀ او چهره انسان است، ولى قلبش قلب حيوان. راه هدايت را نمى‌شناسد، تا از آن پيروى كند و طريق گمراهى را درك نمى‌كند، تا از آن بپرهيزد. (در حقيقت) او مرده‌اى است در ميان زندگان!

كجا مى‌رويد؟ و رو به كدام طرف مى‌كنيد! در حالى كه پرچم‌هاى حق برپاست، نشانه‌هاى آن آشكار و چراغ‌هاى هدايت نصب شده است‌؟! شما را به كدام وادى گمراهى مى‌برند و چگونه سرگردان مى‌شويد، در حالى كه عترت پيامبرتان در ميان شماست‌؟! آنان زمامدار حق‌اند و پرچم‌هاى دين، و زبان‌هاى گوياى صدق و راستى.حال كه چنين است، آنها را در بهترين جايى كه قرآن را در آن حفظ‍‌ مى‌كنيد (در درون جان و روحتان) قرار دهيد و همچون تشنگان، براى سيراب شدن، به سرچشمه‌هاى (زلال علوم) آنان روى آوريد.»

شرح و تفسیر:


۱ - دانشمندان گمراه!

خطر عالم گمراه بر كسى پوشيده نيست و فجايع عظيم را در سطح جهان، جاهلان انجام نمى‌دهند، بلكه ريشۀ تمام آنها به عالمان گمراهى برمى‌گردد، كه با خدا و دين به كلّى بيگانه‌اند و يا دين را ملعبۀ دنياى خويش ساخته‌اند. اميرمؤمنان على عليه السّلام در بخش بالا از اين خطبه، اين گروه را به دقيق‌ترين وجهى توصيف كرده است، سرمايۀ باطنى آنها را مشتى جهالت‌ها و اشتباهات و توهّمات، و سرمايۀ ظاهرى آنها را تفسير به رأى و توجيه حقايق بر وفق اميال و هوسهاى خويش مى‌داند. برنامۀ آنها رياكارى و تكيه بر بدعتها و آزاد گذاردن هواپرستان در گناه و چراغ سبزنشان دادن به گنهكاران است، از انسانيّت فقط‍‌ «صورتى» دارند، امّا از نظر «سيرت»، يك حيوان تمام عيارند.

با توجّه به عظمت خطرات اين گروه، آيات قرآن و روايات اسلامى هشدارهاى فراوانى نسبت به آنها داده است، و مردم را از افتادن در دام آنها بر حذر داشته است.

در حديثى از اميرمؤمنان عليه السّلام از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى‌خوانيم:

«و إنّ‌ أهل النّار ليتأذّون من ريح العالم التّارك لعلمه،

دوزخيان از بوى بد عالمى كه علمش را رها ساخته (و بدان عمل ننموده) ناراحت مى‌شوند».

خود او نيز گرفتار بدترين ندامتها است كه در ادامۀ همان حديث آمده است:

«و إنّ‌ أشدّ أهل النّار ندامة و حسرة، رجل دعا عبدا إلى اللّه، فاستجاب له، و قبل منه، فأطاع اللّه، فأدخله اللّه الجنّة، و أدخل الدّاعي النّار بترك علمه، و اتّباعه الهوى، و طول الأمل،

پشيمان‌ترين دوزخيان كسى است كه بنده‌اى را به سوى خدا دعوت نموده و او اجابت كرده و پذيرفته و اطاعت خدا نمود و خداوند او را وارد بهشت ساخته، و دعوت كننده را به خاطر عمل نكردن به علم و پيروى از هوا و هوس‌ها و آرزوهاى دراز، داخل جهنّم كرده است!»

 در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى‌خوانيم كه خداوند به داود وحى فرستاد:

«لا تجعل بيني و بينك عالما مفتونا بالدّنيا، فيصدّك عن طريق محبّتي، فإنّ‌ أولئك قطّاع طريق عبادي المريدين إليّ‌، إنّ‌ أدنى ما أنا صانع بهم، أن أنزع حلاوة مناجاتي من قلوبهم،

در ميان من و خودت عالم دنياپرستى را قرار مده كه تو را از راه محبّت من باز مى‌دارد، آنها راهزنان بندگان مى‌اند! همان بندگانى كه قصد مرا دارند، كمترين كارى كه دربارۀ آنها انجام مى‌دهم، اين است كه لذّت مناجاتم را از دل آنها بر مى‌كنم».

نشانۀ اين عالم نمايان گمراه در احاديث اسلامى آمده است كه مهمترين آنها ترك عمل به علم خويش است. همان گونه كه در حديث پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى‌خوانيم:

«لا يكون المرء عالما حتّى يكون بعلمه عاملا،

انسان عالم نخواهد بود، مگر زمانى كه به علم خويش عمل كند».

و نشانه‌هاى بارز ديگر آنها گرايش به بدعتها و توجيه خلافكارى‌ها و عشق به دنيا و ادّعاهاى واهى و غرورآميز است.

 

۲ - تفسير به رأى، دام بزرگ شيطان

يكى از بزرگترين موانع راه خداپرستى و حق‌جويى و حق طلبى «تفسير به رأى» است. كارى كه ارزش تمام آيات و روايات اصيل را از ميان مى‌برد و آن را به بازيچه‌اى براى توجيه هوسها و مقاصد سوء گمراهان تبديل مى‌كند.

به تعبير ديگر: آيات الهى و روايات معصومين را به صورت مومى درمى‌آورد كه به هر شكلى بخواهد آن را نشان مى‌دهد و از آنها براى توجيه گمراهى‌ها و بدعت‌ها استفاده مى‌كند.

«تفسير به رأى» را در يك جملۀ كوتاه مى‌توان اين چنين تعريف كرد: «كلمات و جمله‌ها را از معناى واقعى تهى كردن و به شكل دلخواه در آوردن.» پر واضح است كه آيات و روايات در سايۀ شوم «تفسير به رأى»، نه تنها هدايت‌گرى خود را از دست مى‌دهند بلكه وسيله‌اى براى توجيه گمراهى‌ها خواهند شد، به همين دليل، در روايات اسلامى شديدا از «تفسير به رأى» منع شده است كه نمونه‌اى از آن را در بحثهاى گذشته ديديم و نيز ديديم كه اميرمؤمنان على عليه السّلام يكى از ويژگى‌هاى عالم‌نمايان گمراه را همين مسئله «تفسير به رأى» شمرده است، تعبيرى كه در حديث معروف«من فسّر برأيه، آية من كتاب اللّه فقد كفر»آمده است، نشان مى‌دهد كه «تفسير به رأى» زمينه‌اى است براى گرايش به كفر، و نيز آنچه در حديث ديگرى آمده كه مى‌فرمايد:

«من فسّر القرآن برأيه، إن أصاب لم يوجر، و إن أخطأ خرّ أبعد من السّماء، كسى كه قرآن را به رأى خود تفسير كند، اگر به واقع هم برسد اجر و پاداشى ندارد و اگر خطا كند، بيش از فاصلۀ آسمان به زمين، سقوط‍‌ مى‌كند».

خطرات تفسير به رأى بسيار زياد است كه فهرست‌وار چنين است:

۱ - ايجاد هرج و مرج در فهم آيات و روايات.

۲ - تبديل وسايل هدايت و معيارهايى كه براى اصلاح اشتباهات فكرى مردم به دست داده شده، به عاملى براى تشديد اشتباهات.

۳ - توليد اختلاف و نفاق و دامن زدن به تحزّب در مسايل عقيدتى و دينى.

۴ - فرود آمدن كتاب و سنّت از مقام رهبرى و قرار گرفتن در مقام يك پيرو.

۵ - تطبيق قوانين آسمانى برخواسته‌هاى انحرافى محيطهاى آلوده.

۶ - تنزّل مفاهيم نامحدود و جاودانى كلمات وحى و تبديل آنها به افكار محدود و نارساى انسان‌ها.

۷ - فراهم نمودن دستاويزهاى زياد براى افراد گمراه و گمراه كننده.

بديهى است تفسير آيات و روايات به عقل، ارتباطى با تفسير به رأى ندارد.

«تفسير به عقل» آن است كه: «از قرائن قطعيّۀ عقليّه براى فهم معناى آيات و روايات استفاده شود» مثلا آنجا كه مى‌فرمايد:«يَدُ اللّٰهِ‌ فَوْقَ‌ أَيْدِيهِمْ‌»

قراين قطعيّۀ عقليّه مى‌گويد «يد» در اينجا كنايه از قدرت است، نه به معناى دستى همچون دست انسان، كه جسم است و از گوشت و پوست و استخوان تركيب يافته است.

«تفسير به رأى» آن است كه: «از قرائن ظنيّه يا وهميّه و خياليّه، يا حتّى بدون قرينه، آيات و روايات را به ميل خود معنا كند و بر خواسته‌هاى دل خويش تطبيق نمايد.» به هر حال، اين كار يا از جهل و نادانى سرچشمه مى‌گيرد و يا از شيطنت‌ها و هوا و هوس‌ها! از آنچه گفتيم روشن مى‌شود، آنهايى كه براى توجيه گمراهى خويش، «تفسير به رأى» را يك امر ضرورى مى‌دانند، حتّى در تفسير معناى «تفسير به رأى» گرفتار «تفسير به رأى» شده‌اند! و «تفسير به رأى» را به «رأى» خود تفسير كرده‌اند! يعنى با اين جمله كه: «هر كس مفاهيم كتاب و سنّت را بر اساس تئورى‌ها و پيش داورى‌هاى خود معنا مى‌كند»، خواسته‌اند راه را براى تفسيرهاى دل خواه از كتاب و سنّت، هموار كنند.در حالى كه اگر منظور از تئورى‌ها و پيش‌فرض‌ها، فرضيه‌هاى غير مسلّم و آراى ظنّى و گمان و تخمين بوده باشد، اين كار سبب از ميان رفتن اصالت وحى و هرج و مرج در تبيين مسايل الهى خواهد شد و «نور مبين بودن» قرآن و «كشتى نجات بودن» معصومان را، به كلّى مخدوش مى‌كند.

و اگر منظور از تئورى‌ها و پيش‌فرض‌ها، اصول مسلّم علمى و عقلى است، اينها را نمى‌توان «تفسير به رأى» ناميد، اينها «تفسير به عقل» است، ولى افسوس كه فرصت‌طلبان، حتّى مسألۀ «تفسير به رأى» را به ميل خود تفسير مى‌كنند، تا منابع وحى را ابزارى براى توجيه خواسته‌هاى خود سازند.

۳ - بدعت‌ها، سرچشمۀ انحرافات

امام عليه السّلام در بيان صفات عالم‌نمايان گمراه، يكى از ويژگى‌هاى آنها را در اين خطبه، مسأله بدعت‌گذارى شمرده است. او مدّعى است، كه من از بدعت دورم در حالى كه در لابه‌لاى بدعت‌ها غوطه‌ور است.

مى‌دانيم «بدعت» آن است كه: «انسان چيزى را كه در دين نيست به عنوان دين معرّفى كند» و يا «چيزى كه از دين است خارج از دين بشمارد».  مثلا پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله به يقين حجّ‌ تمتّع به جا آورد، يعنى: بعد از اداى عمره، از احرام درآمد و سپس براى حجّ‌، با مقدارى فاصله، احرام بست و نيز عقد ازدواج موقّت رامجاز شمرد، حال اگر كسى بگويد: من حجّ‌ تمتّع را نمى‌پسندم و بايد حجّ‌ و عمره با هم متّصل باشد، يا عقد ازدواج موقّت پيامدهايى دارد و مطابق ميل من نيست، چنين شخصى در دين خدا بدعت گذارده است.

بى‌شك، مذمّت و نكوهش شديدى كه در روايات از «بدعت‌گذار» شده است تا آنجا كه در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى‌خوانيم:

«أهل البدع، شرّ الخلق و الخليقة، بدعت‌گذاران بدترين مخلوق خدا هستند.» و در حديث ديگرى از همان بزرگوار آمده است:

«من تبسّم في وجه مبتدع، فقد أعان على هدم دينه، كسى كه در چهرۀ بدعت‌گذارى تبسّم كند، كمك به نابودى دين خود كرده است.»

به خاطر خطراتى است كه بدعت براى اصالت دين دارد و اگر باب بدعت، در دين خدا گشوده شود و مردم با افكار نارساى خود و سليقه‌هاى مختلف، دين خدا را تغيير دهند، بعد از مدّتى چيزى از دين خدا باقى نمى‌ماند و راه تغييرات براى هواپرستان و سودجويان گشوده مى‌شود و آيين حق همچون بازيچه‌اى در دست اين و آن، پيوسته دستكارى خواهد شد. به همين دليل، در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى‌خوانيم كه در جواب اين سؤال كه كمترين چيزى كه انسان با آن كافر مى‌شود، چيست‌؟ فرمود:

«أن يبتدع شيئا، فيتولّى عليه، و يبرء ممّن خالفه، اين است كه بدعتى در دين خدا بگذارد و موافقان آن را دوست بدارد و از مخالفانش برائت جويد.»

 و اگر در تاريخچه اديان باطل و شاخه‌هاى گوناگونى كه در اديان آسمانى پيدا شد دقّت كنيم، خواهيم ديد كه غالب آنها از بدعت‌ها، سرچشمه گرفته است.

منبع: کتاب شریف پیام امیرالمومنین علیه السلام،تالیف آقای ناصر مکارم شیرازی، انتشارات امام علی علیه السلام

___________________
امام صادق علیه السلام در نامه ای خطاب به آنها که اهل رأی زنی شخصی و من عندی [و نه مستند به قرآن و عترت] و قیاس بودند ، چنین نوشته اند :

«أمّا بعد فانّه من دعا غيره إلى دينه بالارتياء و المقاييس لم ينصف و لم يصب حظه لأن المدعوّ الى ذلك لا يخلو أيضا من الارتياء و المقاييس. و متى ما لم يكن بالدّاعى قوّة فى دعائه على المدعوّ لم يؤمن على الدّاعى أن يحتاج الى المدعوّ بعد قليل، لأنّا قد رأينا المتعلّم الطالب ربّما كان فائقا لمعلّم و لو بعد حين، و رأينا المعلّم الدّاعى ربّما احتاج فى رأيه إلى رأى من يدعو و فى ذلك تحيّر الجاهلون و شكّ المرتابون و ظنّ الظانون. و لو كان ذلك عند اللّه جائزا لم يبعث اللّه الرّسل بما فيه الفصل، و لم ينه عن الهزل، و لم يعب الجهل، و لكنّ النّاس لمّا سفّهوا الحقّ و غمطوا النّعمة، و استغنوا بجهلهم و تدابيرهم عن علم اللّه، و اكتفوا بذلك دون رسله و القوّام بامره، و قالوا: لا شيء إلاّ ما أدركته عقولنا و عرفته ألبابنا فولاهم اللّه ما تولّوا و أهملهم و خذلهم حتّى صاروا عبدة أنفسهم من حيث لا يعلمون، و لو كان اللّه رضى منهم اجتهادهم و ارتياءهم فيما ادّعوا من ذلك لم يبعث اللّه إليهم فاصلا لما بينهم و لا زاجرا عن وصفهم و انّما استدللنا أن رضى اللّه غير ذلك يبعثه الرسل بالأمور القيّمة الصّحيحة و التحذير عن الأمور المشكلة المفسدة. ثمّ جعلهم ابوابه و صراطه و الادلاّء عليه بأمور محجوبة عن الرّأي و القياس، فمن طلب ما عند اللّه بقياس و رأى لم يزدد من اللّه الاّ بعدا و لم يبعث رسولا قطّ و ان طال عمره قابلا من النّاس خلاف ما جاء به حتّى يكون متبوعا مرّة و تابعا أخرى، و لم ير أيضا فيما جاء به استعمل رأيا و لا مقياسا حتّى يكون ذلك واضحا عنده كالوحى من اللّه و فى ذلك دليل لكلّ ذى لبّ و حجى. . إنّ اصحاب الرّأي و القياس مخطئون مدحضون و إنّما الاختلاف فيما دون الرّسل لا فى الرّسل فإيّاك أيّها المستمع أن تجمع عليك خصلتين إحداهما القذف بما جاش به صدرك و اتّباعك لنفسك الى غير قصد و لا معرفة حدّ، و الأخرى استغناؤك عمّا فيه حاجتك و تكذيبك لمن إليه مردّك و إيّاك و ترك الحقّ سآمة و ملالة، و انتجاعك الباطل جهلا و ضلالة، لانّا لم نجد تابعا لهواه جائزا عمّا ذكرنا قطّ رشيدا فانظر فى ذلك» .

«آنکه دیگری را بر اساس نظریه پردازی و سنجش های شخصی ، به دین بخواند ، توفیقی نخواهد یافت چرا که آن دیگری نیز خود خالی از نظر و دیدگاه نیست و ای بسا پس از مدتی ، فرد اولی ( داعی ) ، خود پیرو نظریه فرد دوم (مدعو) شود، چرا که ما بارها دیده ایم که دانش آموزی نظریه ای برتر از استادش ارائه کرده است و بر او غالب شده است ، در چنین اثبات و ابطال هایی است که شک و تخیل و وهم پردازی گریبان افراد و جامعه را می گیرد .اگر قرار بود خداوند به چنین شرایطی رضایت دهد [و امر نظریه پردازی را به عقول انسان ها واگذار نماید] رسولان را که فصل الخطاب هستند ، برنمی انگیخت تا مانع جهل و پوچ گرایی مردم شود . اما افسوس که مردم چون که از حق روی گردان گشته و کفران نعمت [اهل بیت علم و هدایتعلیه السلام] کردند و با اتکا به نادانی و تدبیر خویش ، خود را از علم و تدبیر الهی بی نیاز دانستند و از اطاعت رسولان و حجج الهی سرباز زده و مدعی شدند جز آنچه عقل ها در می یابد ، حقیقتی نیست ، خداوند هم بر آنان حاکمان فاسد و جائر را مسلط کرد وآنها را چنان خوار و ذلیل کرد که بندگان نفس خویش گشتند . اگر قرار بود خداوند به اجتهاد و نظریه پردازی آنها رضایت دهد ، دیگر نیازی به ارسال رسول و فصل الخطاب و کسی که آنها رااز این گمراهی باز دارد ، نبود ؛ در حالیکه ما می بینیم ، خداوند رسولانش را با دانش روشن و هدایت صحیح مبعوث کرده تا مردم را از نظریات و دیدگاههای پیچیده و تباه کننده بر حذر دارند ، سپس رسولانش را راهنمایان به سوی صراط مستقیم خودش – که از هر گونه رأی زنی و قیاس عاری هستند- قرار داد . پس با این وجود ، اگر کسی با قیاس رأی شخصی به دنبال حکم و هدایت الهی است ، دست آوردی جز دوری از خداوند نخواهد داشت . خداوند هرگز به رسلی - حتی آنان که عمری طولانی داشتند مثل نوحعلیه السلام- اجازه نداد که برخلاف وحی الهی ، تابع خواسته ونظرات مردم شود ویا انکه از پیش خود به نظریه پردازی روی آورد. همین مسأله ،دلیلی روشن برای هر صاحب خردی است که در یابد اهل رای و قیاس بر خطا و باطلند.»

منبع: کتاب شریف  نوادر الأخبار فیما یتعلق بأصول الدین , جلد ۱ , صفحه ۴۶

___________________

امام سجاد علیه السلام:

« إِنَّ دِينَ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لاَ يُصَابُ بِالْعُقُولِ اَلنَّاقِصَةِ وَ اَلْآرَاءِ اَلْبَاطِلَةِ وَ اَلْمَقَايِيسِ اَلْفَاسِدَةِ وَ لاَ يُصَابُ إِلاَّ بِالتَّسْلِيمِ فَمَنْ سَلَّمَ لَنَا سَلِمَ وَ مَنِ اِقْتَدَى بِنَا هُدِيَ وَ مَنْ كَانَ يَعْمَلُ بِالْقِيَاسِ وَ اَلرَّأْيِ هَلَكَ وَ مَنْ وَجَدَ فِي نَفْسِهِ شَيْئاً مِمَّا نَقُولُهُ أَوْ نَقْضِي بِهِ حَرَجاً كَفَرَ بِالَّذِي أَنْزَلَ اَلسَّبْعَ اَلْمَثَانِيَ وَ اَلْقُرْآنَاَلْعَظِيمَ وَ هُوَ لاَ يَعْلَمُ.»

«با عقول ناقصه و آراء باطله و قياسهاى فاسده به دين خداى تعالى نمى‌رسند و آن جز با تسليم به دست نمى‌آيد،و هر كه تسليم ما شد سالم مى‌ماند،و هر كه به ما اقتدا كرد هدايت مى‌يابد،و هر كه به قياس و رأى عمل كند هلاك مى‌شود،و هر كه در آنچه مى‌گوئيم شكّى داشته باشد يا در آنچه حكم مى‌كنيم حرجى داشته باشد،به خدايى كه سبع المثانى و قرآن عظيم را فرو فرستاده است،كافر شده است در حالى كه خودش هم نمى‌داند.»

منبع:   کتاب شریف کمال الدين و تمام النعمة , جلد ۱ , صفحه ۳۲۴
___________________
خداوندمتعال ، در آیاتی از قرآن مجید ، این معجزه الهی را  مایه هدایت و راهنمایی گمشدگان و بیان گر و آشکارکننده و میزان و جداکننده حق و باطل معرفی می کند و کسی که از آن پیروی کند گمراه نمی شود و تیره بخت نمی گردد.

البته، این پیروی باید با راهنمایی پیشوایان دین که معلمان قرآن و مفسران حقیقی آن اند باشد تا شخص بتواند از تاریکی های نادانی نجات یافته دل و جانش به نورانیّت علوم الهی منور شود و در دنیا با سعادت و شرافت زندگی کند و در آخرت هم به مقام قرب فایز گردد. لیکن، افسوس و هزاران افسوس که گروهی از مسلمین گمان کرده اند پیروی قرآن فقط مربوط به فروع دین است و در اصول و اساس شریعت که خداشناسی و معرفت حضرت پروردگار است باید به عقل خود متکی بود و با براهین فلسفی یاکشف و شهود عرفانی به سراغ اصول دین رفت!

اینان دل خود را خوش داشته اند به برهان وکشف و شهودی که هیچ فایده ای بر آن مترتّب نیست و حق و باطل آن را از یکدیگر نمی توان تمییز داد.

بسی جای تعجب است، با این همه اختلاف هایی که علمای بشری با این براهینشان دارند، چگونه ممکن است یک عالِم در اصول دین الهی به آن ها دل خوش کند؟!

 این کتاب مقدس و دستورهای محکم الهی آن مورد بی اعتنایی مسلمین واقع شده، به طوری که امروزه بچه مسلمان ها شانزده سال درس می خوانند ولیکن از توحید و خداشناسی قرآنی اطلاعی ندارند؛ زیرا قرآن به آن ها تعلیم داده نمی شود و اگر هم بشود،بعضا قرآنی تعلیم می شود که تفسیر آن از دهان علمای بشر و فلاسفه و عرفا خارج شده است.البته، این فقط به زمان ما اختصاص ندارد؛ بلکه از زمان ورود فلسفه و عرفان در بین مسلمین، قرآن همواره غریب بوده و بشر از علم آن به دور است .

 

منبع: کتاب شریف تاریخ تصوف و فلسفه، تالیف آقای علی نمازی شاهرودی، انتشارات نباء

___________________

«اگر كسی می‌خواهد وارد بيوت نور و بيوت معرفت شود، از بابش بايد وارد شود. فرمود: بابش ما هستيم. ولی اين باب، بابی است که هر کس بخواهد وارد شود، بيرون در، بايد همه چيزش را بريزد. قبل از داخل شدن، همه چيزِ انسان را از او می‌گيرند؛ يعنی او را از هوای نفس خلع می‌کنند، نفس را خلعِ‌سلاح می‌کنند، و الا انسان نمی‌تواند از درب وارد شود.
تمدن امروزی، وادیِ تِيه است. اگر انسان «سُجَّدَاً» وارد نشد، گرفتار وادیِ تِيه می‌شود. وادیِ تِيه يعنی وادی سرگردانی. عالَم، جنود خداست، اگر كسی بخواهد در عالَم، بازی کند و «سُجَّدَاً» وارد نشود، او را در همه عالَم می‌چرخانند و سَرِ جای اَوّلش برمی‌گردانند! راه می‌رود ولی باز می‌بيند سَرِ جایِ اوّل است؛ همهٔ عالَم مأمور می‌شوند تا او را سرگردان کنند.

بعضی‌ها قيافهٔ فيلسوف و دانشمند به خودشان می‌گيرند، اما وقتی جلو می‌روند دوباره همان آدمِ چهل‌سال قبل هستند؛ اين، تِيه است. آنهايی که با خدا راه می‌روند، در هر ثانيه سيری دارند، ولی شرطش «وَادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّدًا» است. اصحاب عاشورا اين‌طوری بودند، ولي بقيه، اهل تِيه بودند. اصحاب سيدالشهدا(ع) بارشان را بستند و به وادی ولايت رسيدند؛ چون «سُجَّدَاً» وارد شدند؛ يعنی ورودشان با تواضع بود. كسی كه از اين وادی وارد شود، طاهر می‌شود، اما بيرون اين طريق، هميشه پليدی، حيرت و تِيه است.
اصحاب عاشورا کسانی بودند که از «باب الامام»، «سُجَّدَاً»، یعنی با تواضع، وارد شدند و همه چيزشان را بيرون در، ريختند. آنها همان شب عاشورا امتحانشان را دادند. حضرت فرمود: برويد! گفتند: ما اين جان را کجا ببريم، ما اين جان را تازه پيدا کرده‌ايم، کجا معامله کنيم؟ اين‌ها از اين باب وارد شدند. اگر كسی وارد اين وادی شد، تازه، سير شروع می‌شود. سراپرده‌های توحيد و – به تعبير روايات – حُجُب و سُرادقاتِ توحيد، بی‌نهايت است. اين حُجُب و پرده‌ها بايد يکی‌يکی با امام(ع) برداشته شود. اين‌كه اصحاب عاشورا تا کجا سير كرده‌اند، ما نمی‌فهميم، ولی همهٔ‌شان اهلِ «وَادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّدًا» بوده‌اند.»

 

منبع: آقای سید محمد مهدی میرباقری

 

والعاقبه للمتقین 

التماس دعا 

یا مهدی


موضوعات مرتبط: نقد کلام،فلسفه و عرفان
برچسب‌ها: ناصر مکارم شیرازی , علی نمازی شاهرودی , محمد مهدی میرباقری

تاريخ : جمعه یازدهم مرداد ۱۳۹۸ | 18:51 | نویسنده : سرباز حضرت ولی عصر (عج) |

فرقان و بصیرت موهبتی الهی برای  اصحاب امام عصر (عج)

اعوذبالله من الشیطان الرجیم 

بسم الله الرحمن الرحیم 

سلام علیکم 

رابطۀ ايمان و تقوا با روشن‌بينى

در آيۀ شریفه ۲۹ سورۀ مبارکه انفال  خداوند متعال مى‌فرمايد:

««يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرقَانًا

اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، اگر تقواى الهى پيشه كنيد و از گناهان بپرهيزيد خداوند وسيله‌اى براى شناخت حق از باطل براى شما قرار مى‌دهد».

 

و در آيۀ شریفه۲۸۲ سورۀ مبارکه بقره مى‌فرمايد:

«وَاتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ؛ تقواى الهى پيشه كنيد و خداوند شما را علم و دانش مى‌آموزد».

 

در آيه شریفه  ۲۸ سورۀ مبارکه حديد می فرماید:

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَيَجْعَلْ لَكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ۚ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ

ای کسانی که ایمان آورده‌اید! تقوای الهی پیشه کنید و به رسولش ایمان بیاورید تا دو سهم از رحمتش به شما ببخشد و برای شما نوری قرار دهد که با آن (در میان مردم و در مسیر زندگی خود) راه بروید و گناهان شما را ببخشد؛ و خداوند غفور و رحیم است.»

 

صدق الله العلی العظیم

 

بزرگ‌ترين مانع شناخت و مهم‌ترين حجاب بر قلب آدمى هوى‌و هوس‌هاى سركش و آمال و آرزوهاى دور و دراز و اسارت در چنگال مادّه و زرق و برق دنياست كه به انسان اجازه نمى‌دهد قضاوت صحيح كند و چهرۀ حقايق را چنان كه هست ببيند. هنگامى كه در پرتو ايمان و تقوا اين گرد و غبارها فرو نشست و اين ابرهاى تيره و تار از آسمان روح كنار رفت، آفتاب حقيقت بر صفحۀ قلب مى‌تابد و حقايق را چنان كه هست درمى‌يابد و لذّتى وصف‌ناشدنى از اين درك صحيح و عميق نصيب مؤمن مى‌شود و راه خود را به‌سوى اهداف مقدّسى كه دارد مى‌گشايد و پيش مى‌رود.

امام  على عليه السلام  فرمود:

«لا دينَ مَعَ هَوىٰ، لا عَقلَ مَع هَوىٰ، مَنِ اتَّبَعَ هَويٰهُ اعماهُ وَأصَمَّهُ وَاَذَلَّهُ وَاَضلَّهُ؛

دين با هواى نفس جمع نمى‌شود چنانكه عقل با هوس يك‌جا جمع نخواهد شد. هر كه از هواى نفسش پيروى كند او را كور و كر مى‌كند و ذليل و گمراه مى‌سازد».

 در راهى كه انسان به‌سوى پيروزى‌ها مى‌رود هميشه پرتگاه‌ها و بيراهه‌هايى وجود دارد كه اگر آنها را به‌خوبى نبيند و نشناسد و پرهيز نكند چنان سقوط مى‌كند كه اثرى از او باقى نمى‌مانَد. در اين راه مهم‌ترين مسأله شناخت حق و باطل، شناخت نيك و بد، شناخت دوست و دشمن، شناخت مفيد و زيان‌بخش و شناخت عوامل سعادت يا بدبختى است. اگر به‌راستى انسان اين حقايق را بشناسد رسيدن به مقصد براى او آسان است.مشكل اين است كه در بسيارى از اين‌گونه موارد انسان گرفتار اشتباه مى‌شود، باطل را به جاى حق مى‌پندارد و دشمن را به جاى دوست برمى‌گزيند و بيراهه را به جاى شاهراه، در حالى كه ديد و درك نيرومندى لازم است و نورانيّت و روشن‌بينى فوق‌العاده.و پرهيز از گناه و هوى‌و هوس‌هاى سركش به انسان چنين ديد و دركى مى‌دهد.

توضيح اينكه: اوّلاً نيروى عقل انسان به‌قدر كافى براى درك حقايق آماده است، ولى پرده‌هايى از حرص و طمع و شهوت و خودبينى و حسد و عشق‌هاى افراطى به مال و زن و فرزند و جاه و مقام همچون دود سياهى در مقابل ديدۀ عقل آشكار مى‌شود، يا مانند غبار غليظى فضاى اطراف را مى‌پوشانَد و پيداست كه در چنين محيط تاريكى چهرۀ حق و باطل از ميان برود.


ثانياً مى‌دانيم كه هر كمالى در هرجا وجود دارد پرتوى از كمال امام معصوم علیه السلام است و هرقدر انسان به خداوند متعال نزديك‌تر شود پرتو نيرومندترى از آن كمال امام معصوم علیه السلام در وجود او انعكاس خواهد يافت. ازاين‌رو همۀ علوم از علم او سرچشمه مى‌گيرد و هرگاه انسان در پرتو تقوا و پرهيز از گناه و هوى‌و هوس به او نزديك‌تر شود، سهم بيشترى از آن علم و دانش امام معصوم علیه السلام  خواهد برد. به تعبير ديگر، قلب آدمى همچون آيينه است و امام معصوم علیه السلام  همچون آفتاب عالمتاب. اگر اين آيينه را زنگار هوى‌و هوس تيره‌و تار كند نورى در آن منعكس نخواهد شد، امّا هنگامى كه در پرتو تقوا و پرهيزگارى صيقل داده شود و زنگارها از ميان برود، نور خيره‌كنندۀ آن آفتاب پرفروغ در آن منعكس مى‌شود و همه‌جا را روشن مى‌سازد.

در حديث معروفى آمده است:

«المُؤمِنُ يَنظُرُ بِنُورِاللّهِ؛ انسان باايمان با نور خدا مى‌بيند».

 

 امام على عليه السلام  فرمود:

«اَكثَرُ مُصارِعِ العُقولِ تَحتَ بِرُوقِ المَطامِعِ؛

زمين خوردن عقل‌ها غالباً به سب برق طمع است كه چشم عقل را از كار مى‌اندازد و پرتگاه‌ها و لغزش‌گاه‌ها را نمى‌بيند».

 

ثالثاً ، درجوامعى كه بر محور هوى‌و هوس مى‌گردد و دستگاه‌هاى تبليغاتى آنها در مسير دامن زدن به همين هوى‌و هوس‌ها گام برمى‌دارد، روزنامه‌ها مروّج فساد و راديوها بلندگوى آلودگى و انحرافات مى‌شوند و تلويزيون‌ها در خدمت هوى‌و هوس‌اند، تشخيص حق از باطل و خوب از بد براى بيشتر مردم بسيار دشوار است. بنابراين بى‌تقوايى سرچشمۀ فقدان تشخيص و يا سوءِ تشخيص است. فى‌المثل در خانواده‌اى كه تقوا نيست و كودكان در محيط آلوده پرورش مى‌يابند، از همان طفوليّت به فساد و بى‌بندو بارى خو مى‌گيرند، در آينده كه بزرگ مى‌شوند تشخيص نيكى‌ها از بدى‌ها برايشان دشوار است. اصولاً به كار افتادن نيروها و انرژى‌ها و هدر رفتن اين سرمايه‌ها در راه گناه موجب مى‌شود كه مردم از نظر درك و اطّلاع، در سطحى پايين قرار گيرند و افكار منحطّى داشته باشند، هرچند در صنايع و زندگى مادّى پيشروى كنند.

 تقوا منحصر به تقواى عملى نيست، بلكه تقواى فكرى  رانیز شامل مى‌شود.تقواى فكرى در برابر بى‌بندو بارى فكرى به اين معناست كه ما در مطالعات خود به دنبال مدارك صحيح و مطالب اصيل برويم و بدون تحقيق كافى و دقّت لازم در هيچ مسأله‌اى اظهار عقيده نكنيم. كسانى كه تقواى فكرى را به كار مى‌بندند بى‌شك بسيار آسان‌تر از بى‌بندو بارها به نتايج صحيح مى‌رسند، ولى آنان كه در انتخاب مدارك و طرز استدلال بى‌بندو بارند اشتباهاتشان فوق‌العاده فراوان است.

 

منبع: کتاب شریف انوار هدایت، تالیف آقای مکارم شیرازی، انتشارات امام علی علیه السلام 

___________________

مومن کامل مقام خلافت پیدا می کند چون خلافت از امام می کند و همه تصرفاتش نیابتی است. اگر قوای انسان فانی در امام علیه السلام شد، تمام تصرفاتی که می کند، نیابتی است. اگر فهم و عقلش فانی در امام شد هرچه می فهمد و می بیند به نیابت امام است و فهم مستقلی برای خودش قائل نیست. همه حالات قلبی او فرع بر امامش است. سلمان اینطور است که در شان او گفتند: «جعل هواه هوا علیا» یعنی میل او هم تابع میل امام است و پرتو میل امام در قلبش واقع می شود. فهمش از عالم هم همینطور است و اصلاً نمی خواهد مستقل از امام بفهمد؛ چون می خواهد فهم خودش را از امام علیه السلام بگیرد.

 

منبع: آقای سید محمد مهدی میرباقری 

والعاقبه للمتقین 

التماس دعا 

یا مهدی


موضوعات مرتبط: سیر و سلوک
برچسب‌ها: ناصر مکارم شیرازی , محمد مهدی میرباقری

تاريخ : پنجشنبه دهم مرداد ۱۳۹۸ | 4:47 | نویسنده : سرباز حضرت ولی عصر (عج) |

سیر در انفس و آفاق با امام معصوم علیه السلام، تنها راه کشف حقیقت عالم

اعوذبالله من الشیطان الرجیم 

بسم الله الرحمن الرحیم 

سلام علیکم 

انسان تا قبل از اینکه به امام برسد، در تاریکی است. وقتی به امام رسید و همراه با امام شد، در فضای نور قرار می گیرد که هم درون خودش نورانی می شود و عوالم وجودی خودش را می تواند ببیند، و هم بیرون برای او نورانی می شود. وقتی نور امام در عالم طلوع کرد و حجابها کنار رفت و انسان از تاریکی بیرون آمد، عوالم خلقت را می تواند ببیند؛ اما تا قبل از آن، عالم سراسر تاریک و حجاب است. به هر طرف نگاه می کند جز حجاب نمی بیند. در و دیوار و زمین و آسمان و خورشید و ماه و دوست و نظام کیهانی و کهکشان و هرچه می بیند، همه حجاب هستند. به درون خودش هم رجوع می کند، خودش را می بیند که این هم حجاب است. این انسان دنبال خدای متعال می گردد، خدای متعال را پیدا نمی کند و می گوید: زمین و ماه و خورشید هستند ولی خدای متعال نیست؛ در حالی که وقتی وارد یک بنا می شویم، به وضوح می فهمیم که این بِنا محصول اندیشه و تفکر یک انسان فرهیخته و حاصل سرانگشت هنرمندانی است که کار کردند و این بنا را به این زیبایی برپا کردند؛ حتی کوچکترین مصنوعاتی که می بینیم، یقین داریم که به دنبالش یک تدبیر و حکمت و برنامه ریزی بوده است. ولی وقتی انسان به نظام عالم نگاه می کند، نمی تواند مطمئن بشود که این عالم خدایی دارد و او با حکمت خودش عالم را اداره می کند. این حجاب و حجاب های بعدی ای که می آید؛ حتی بر فرض بفهمد خدایی است که عالم را آفریده است؛ اما یک خدای ساعت ساز است، یعنی عالم را آفریده و این ساعت را کوک کرده و این ساعت خودش کار می کند.

اینها که خداشناسی نیست و این غفلت ها برای این است که انسان به امام نرسیده و در حجاب است. هرچه نگاه می کند، در و دیوار می بیند و دنبال خدای متعال می گردد. خودش را پیدا می کند، ذرات را پیدا می کند ولی خدای متعال را گم کرده و می گوید: خدای متعال کجا است؟! همین آدمی اگر یک سوزن گم می کند، می گردد تا پیدا می کند؛ اما در این عالم، خدای متعال را گم می کند و هرچه هم می گردد پیدا نمی کند؛ زیرا به نظرش می آید که همه عالم پر است و جایی برای خدای متعال نیست. به درون خودش نگاه می کند، خودش را می بیند. بیرون را که نگاه می کند، مخلوقات دیگر را می بیند.

انسانی که با خودش در عالم سیر می کند، خودش و بقیه مخلوقات را را می بیند، یعنی هم خودش حجاب خودش می شود و هم عالم حجاب او می شود. انسانی که در تاریکی است، در حیرت و ترس و وحشت است. آدمی که احساس می کند در درون یک نظام کیهانی بزرگِ کور و کری حرکت می کند و هیچ کجای عالم دیده نمی شود؛ و خود را یک ذره ای در مقابل این دستگاه عظیمی که حکمت و تدبیری هم ندارد، می بیند. طبیعی است که دچار ترس و وحشت و حیرت و تنهایی بشود؛ مگر اینکه انسان به امام برسد و این خورشید را درک کند. امام در تعبیر امام رضا «الْإِمَامُ كَالشَّمْسِ الطَّالِعَةِ الْمُجَلِّلَةِ بِنُورِهَا لِلْعَالَم» است؛ یعنی آن خورشیدی است که عالم را روشن کرده است، وقتی این خورشید در درون من طلوع کرد؛ به تعبیر امام باقر علیه السلام به ابوخالد کابلی، قلب مومن را روشن می کند و نور امام در قلب مومن، از خورشید در روزِ روشن آشکارتر است «لَنُورُ الْإِمَامُ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ أَنْوَرُ مِنَ الشَّمْسِ الْمُضِيئَةِ بِالنَّهَارِ». اگر کسی به امام رسید، از درون نورانی می شود. در روایات فرمودند که «الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّه» یعنی مومن با نور الهی به عالم نگاه می کند و وقتی با این چراغ به عالم نگاه می کند، خورشیدِ در بیرون و درون به هم گره می خورند و همه عالم روشن می شود. وقتی با این خورشید به عالم نگاه کردید، تمام عالم آیات الله می شوند. آن وقت است که مومن عوالم را می بیند، دنیا و ملکوت عالم و بالاتر از عالم ملکوت را می بیند، مسیر خودش را در عالم و قوای وجودی خودش را مشاهده می کند.

اگر کسی به امام علیه السلام رسید و سیرش با امام علیه السلام آغاز شد، هم از درون نورانی می شود هم از بیرون. به درون خودش نگاه می کند، جز آیات الله نمی بیند و وقتی به بیرون نگاه می کند، جز نشانه نمی بیند. قرآن هم می فرماید «سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَ فِي أَنفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ»(فصلت/۵۳) وقتی انسان آیات خدا را دید، دیگر همه چیز گم می شوند. آدمی که همه چیز را پیدا کرد و خدا را گم کرده بود، و در واقع هیچ چیز پیدا نکرده و به تعبیر امام حسین علیه السلام در دعای عرفه «مَا ذَا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ»(۵). کسی خدای متعال را در عالم گم کرد، چیزی پیدا نکرده، بلکه هیچ و پوچ ها را پیدا کرده است؛ اما وقتی که تنها خدا را می بیند، همه چیز برای او واضح می شود. اگر باب آیات به روی انسان باز شد، برای انسان واضح می شود که فقط او حق است و همه، رنگ می بازند.

 

قدمهای سیر با امام در درجات ایمان و کسب معرفت

اولین قدمِ سیر انسان با امام علیه السلام این است که از نفس خودش و از شیاطین و از حجابهای ظلمانی خارج شود، تا سیرش با امام شروع شود؛ و درجات ایمان را پشت سر گذارد. در هر درجه ای از درجات ایمان که سیر بکند، مشاهداتی که در عالم دارد و درکی که از عالم دارد و معرفتی که پیدا می کند، متفاوت با مرحله قبلی است. درکش از امام و توحید عوض می شود تا به درجه دهم ایمان برسد. وقتی به آن درجه هم رسید، این سیر ادامه دارد. این طور نیست که مومن اگر با امام همراه شد، و در دنیا به درجه دهم ایمان رسید و مشاهدات ایمانی برایش حاصل شد، سیرش تمام می شود؛ بلکه اول سیرش در وادی معرفت، از اول برزخ شروع می شود. لذا در زیارت عاشورا می خوانیم «اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي شَفَاعَةَ الْحُسَيْنِ يَوْمَ الْوُرُود».

این سیر در عالم قیامت هم ادامه دارد و انسان ها هم در مرتبه ایمانشان با امام سیر می کنند. دو مومنی که کنار هم هم نشستند، درجات ایمان و سیرشان متفاوت است. در دو سقف پرواز در عالم حرکت می کنند و قوای آنها دو بهره متفاوت از عالم می برد. چشم و گوش و قلب و حس آنها دو جور عالم را درک می کند. درجات ایمان که متفاوت شد، افق سیر انسان در عالم تغییر پیدا می کند. این همراهی با امام که موجب نورانی شدن به نور امام و عبور از ظلمت نفس و ظلمت طواغیت می شود و انسان را به وادی نور و وادی توحید وارد می کند، مستمرا و الی الابد ادامه دارد.

انسان در این همراهی با امام می تواند به یک مقامی برسد که نه تنها خود انسان با امام سیر بکند، بلکه دیگران را هم بتواند به همراهی امام دعوت بکند؛ یعنی یک مغناطیسی می شود که دیگران هم با او سیر می کنند. یک مرتبه این است که انسان تنها سیر خودش در وادی نور است. قرآن می فرماید آن کسی که به امام رسیده، داستانش این است: «أَوَمَن كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَ جَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ»(انعام/۱۲۲)؛ یعنی اینها کسانی بودند که مرده بودند اما خدای متعال آنها را زنده کرد و برای آنها نوری قرار داد و سیرشان در وادی نور است. در روایات، این آیه را اینگونه توضیح می دهند. «أ و من کان ميتا عن ولايتنا فأحييناه بولايتنا»(۷) آن کسی که مرده بود را با ولایت امام زنده می کنند اگر کسی به امام رسید، سیر خودش در وادی نور واقع می شود، و از حیرت و شک و تردید بیرون می آید. عالم و مسیر خودش را روشن می بیند و حرکت می کند

معرفت نفس هم جز از این طریق واقع نخواهد شد. اینکه می گویند «انسان باید به معرفت نفس برسد»، این معرفت نفس وقتی است که انسان به امام برسد، تمام هدایتها از امام ناشی می شود. امام، آن خورشیدی است که خدای متعال در عالم روشن کرده و اگر آن خورشید بر وجود انسان نتابد، انسان عوالم خودش را نمی بیند. معرفت نفس هم جز با معرفت امام و با هدایت و همراهی با امام حاصل نمی شود. هرچه انسان درجه ایمانش بیشتر و قوای او نورانی تر بشوند، عوالم وجودی خودش را روشنتر می بیند.

در سوره مبارکه نور توضیح داده شده که «إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَرَاهَا وَ مَن لَّمْ يَجْعَلِ اللَّـهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِن نُّورٍ»(نور/۴۰) یعنی یک وادی ظلمات هم هست که حتی مومن اگر در آن وادی قرار گرفت، ظاهر و امکانات خودش را هم نمی تواند ببیند تا چه رسد به این که سرّ و لبّ و عوالم باطنی خودش را ببیند. کسی که در ظلمت اولیاء طاغوت قرار گرفت، از قوای ظاهری اش هم غافل است تا چه رسد عوالم باطنی؛ مگر اینکه به امام برسد؛ یعنی در این فضا اگر نور امام نباشد، الی الابد انسان در غفلت است، حتی در قیامت هم در تاریکی است در روایت ذیل این آیه فرمودند «وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً إِمَاماً مِنْ وُلْدِ فَاطِمَةَ ع فَما لَهُ مِنْ نُورٍ إِمَامٍ يَوْمَ الْقِيَامَة»

بنابراین سیر و همراهی با امام معرفت نفس می آورد. «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه» اما اینکه کسی خیال کند خود انسان می تواند از طریق معرفتُ النفس تأمل کند و نفس خودش و خدا را پیدا کند؛ اینها توهمات و ریاضات است، اینها خودش حجاب روی حجاب است. انسان تا به امام نرسد و همراه با امام علیه السلام نشود، نمی تواند عوالم خودش و آیات انفسی را ببیند و معرفت نفس پیدا کند، چنانچه اگر با نور امام در بیرون همراه نشد، آیات آفاقی دیده نمی شود. همه عالم ظلمات در ظلمات می شوند. در درون خودش نگاه می کند، تاریک است. بیرون هم نگاه می کند، تاریک است؛ حتی قوای ظاهری خودش را هم نمی بیند تا چه رسد به اینکه باطن خودش را ببیند و معرفت النفس پیدا کند. معرفت النفس هم مثل بقیه آیات احتیاج به ارائه الهی دارد «سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ»(فصلت/۵۴)؛ یعنی باید آیات به انسان با نور امام علیه السلام و با نور الهی ارائه بشود.

 

سیر نورانی و سیر ظلمانی

تلقی عرفانی از همراهی با امام علیه السلام یعنی انسان با امام همراه بشود و قوای وجودی اش به نور امام نورانی بشود و از خودش هجرت کند، آرام آرام به یک مقامی برسد که چیزی از خودش باقی نماند؛ و به منزله چشم و دست و گوش امام شود و واسطه هدایت و شفاعت امام باشد و با امام خودش، در عوالم قرب و معرفت سیر بکند؛ که سیر او با امام در وادی بهشت است؛ یعنی انسانی که به امام رسید، سیر او از الان در وادی بهشت است؛ که شامل بهشت دنیا و بهشت برزخ وبهشت قیامت است.

نقطه مقابل هم سیر با نفس و سیر با ائمه نار و اولیاء طاغوت در وادی ظلمات است که انسان هرچه بیشتر سیر کند، و اتصالش به آنها شدیدتر بشود به فرموده قرآن «ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ»(نور/۴۰) است که حجابهای ظلمانی او بیشتر می شود و در حجابهای بیشتری فرو می رود. قوای درونی او تاریکتر می شوند و در بیرون هم حجابهای ظلمانی او بیشتر می شوند. در در زندان ظلمات اولیاء طاغوت محبوس و زندانی می شود.

امام، رحمت موصوله و «معدن الرحمه» است و محیط ولایت امام، رحمت واسعه خدا و محیط وسعت است؛ اما محیط دشمنان امام، جهنم است که به فرموده قرآن «وَ مَنْ أَعْرَضَ‏ عَنْ‏ ذِكْري‏ فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكا»(طه/۱۲۴) یعنی محیط ضیق و ضنک است. ذکر یعنی امام؛ و کسی که از امام روی بگرداند عیشش ضنک می شود. انسانی که با غیر امام حرکت می کند، زندگی او در تنگنا است؛ ولو وسعت ظاهری هم داشته باشد ولی در زندان است. انسانی که با امام زندگی می کند ولو به حسب ظاهر در زندان و سختی باشد، در وسط بهشت و در وسعت و فصحت است. آن فصحت ها و وسعت های باطنی برای این است.

دو نفر کنار هم هستند؛ یکی پیرو شیطان و یکی پیرو امام است. آن کسی که پیرو امام است، الان در وسعت و بهشت است و آن کسی که پیرو شیطان است، ولو به حسب ظاهر همه امکانات هم در اختیارش باشد؛ الان در جهنم است و عیش ضنکی دارد و در محیط تلخ و تاریک است.

منبع:آقای سید محمد مهدی میرباقری

والعاقبه للمتقین 

التماس دعا 

یا مهدی


موضوعات مرتبط: نقد مدرنیته ، نقد کلام،فلسفه و عرفان
برچسب‌ها: محمد مهدی میرباقری

تاريخ : چهارشنبه نهم مرداد ۱۳۹۸ | 2:54 | نویسنده : سرباز حضرت ولی عصر (عج) |

برخلاف اسلام ناب، از فلسفه و عرفان مصطلح ، نظریه ای برای سلوک جامعه استخراج نمی شود

اعوذبالله من الشیطان الرجیم 

بسم الله الرحمن الرحیم 

سلام علیکم 

اندیشه‌های فلسفی- عرفانی چون رابطه‌ای با عالم واقع ندارند، هیچ‌گاه نمی‌توانند در مورد اداره امور جامعه که امری واقعی است نظری داشته باشند؛ به عنوان مثال بیایید در مورد اندیشه ملاصدرا کمی تأمل کنیم. ایشان در یک تقسیم‌بندی، دو دوره از اندیشه را برای خود مطرح می‌سازد: دوره‌ای که همچنان پایبند به علیّت است و دوره‌ای که علیّت را وانهاده و قائل به وحدت شخصی وجود می‌شود. اگر در همین دو نحوه از اندیشه تاملی داشته باشیم درمی‌یابیم که هیچکدام از این دو نحوه نگاه نمی‌تواند ارتباطی با واقعیت عالم داشته باشد؛ چراکه پایبندی به علیّت و ضرورت علّی هیچ جایی برای اختیار باقی نمی‌گذارد و با حذف اختیار نمی‌توان از تغییر و دگرگونی و مسائلی از این دست سخن گفت و اگر قائل به وحدت شخصی وجود شدیم، اداره جامعه که هیچ، حتی خود را هم باید موهوم بدانیم و برای امر موهوم نیز برنامه داشتن درست به نظر نمی‌رسد.

بنابراین، اگر بخواهیم با مبانی فلسفی پیش بیاییم هیچ حرفی برای امور واقع نخواهیم داشت؛ چنانکه مثلاً در تمام آثار آقای طباطبایی که از سلاطین فلسفه صدرایی در زمان ما بودند هیچ طرح و نظری برای حکومت و حاکمیت جامعه نمی‌بینیم و بیشتر فضای اندیشه فکری فیلسوفان  صرفا در همان فضای الاهیاتی که در تصورات بنا نهاده‌اند،صرف می‌شود.

بر خلاف چنین اندیشه‌هایی، اگر از فطرت شروع کنیم، واقع‌نگریِ این مسیر به ما اجازه می‌دهد که در تمام زوایای زندگی واقعی بشر، طرحی را از سوی خدای تعالی انتظار داشته باشیم. بنابراین، اگر قرار باشد اندیشمندی برای عالم واقع و یا بحث‌هایی مانند اداره جامعه و حکومت‌داری حرفی برای گفتن داشته باشد، تنها از سوی کسانی عملی خواهد بود که تکیه بر فطرت داشته و با همین مبنا خود را بنده‌ی خدای تعالی یافته و در تمام امور زندگی‌شان خود را مطیع دستورات حجج الهی می‌دانند که پیام‌رسانان خدای تعالی هستند.

ممکن است در نقض آنچه گفته شد بفرمایند که  از سوی همین فیلسوفان در برخی مواضع شاهد اظهارنظرهایی در امور واقعی و یا حتی بحث‌های حکومتی هستیم. در پاسخ باید گفت که  این اظهارنظرها برخاسته از اندیشه‌ی مقبول آنها نیست، بلکه جنبه فقاهتی آنها ممکن است موجب چنین اظهارنظرهایی شود.

ولایت و حکومتی که در نظام فلسفی وجود دارد، باز هم نمی‌تواند از علیت جدا باشد. این فلسفه، فلسفه علیت است. فلسفه علیت نه در حکومت می‌تواند نظر دهد، نه در جریان زندگی اخلاقی انسان می‌تواند نظر دهد. چون همانطور که علیت را در نظام تکوین جاری می‌دانند، تمام خلق و خوی انسانی را روی مشهورات عامه برده و آن را امری صرفاً اعتباری دانسته‌اند. پس عقل عملی آنها واقعا در نظام اخلاقی انسان و حرکت رفتاری انسان جز اعتبار چیز دیگری نیست. که این هم یکی از مشکلات فلسفه ما است.

 

منبع : آقای محمد بیابانی اسکوئی در مصاحبه با سایت مباحثات

___________________

آنچه موجب حرکت انقلابی و دین‌‌مدارانه امام خميني(ره) بوده است، حیث قرآنی و روایی ایشان که کاملا غالب بر حیث فلسفی شان است، بوده است. در حقیقت این فقه امام  که به طور یکپارچه منبعث از آیات و روایات نورانی اهل بیت علیهم السلام است و شامل ابوابی چون جهاد و امر به معروف و نهی از منکر و قواعدی چون نفی سبیل و حرمت تشبه به کفر و ... است، انگیزه بخش و محرک امام و به تبع ایشان مردم ایران بوده است و نه مباحثی چون اصالت وجود و حرکت جوهری و قاعده بسیط الحقیقة کل الاشیاء و الشئ ما لم یجب لم یوجد و....؛ و نیز آن بعد عرفانی امام که در حرکت انقلابی ایشان تاثیر داشته است، به عنوان نمونه زیارت جامعه خوانی هر شبه ایشان طی پانزده سال اقامت در نجف اشرف در بارگاه ملکوتی امیر مؤمنان بوده است و نه مثلا مباحث عرفانی‌ای چون یکی بودن با ذات حق و وحدت وجود و عشق مجازی و رقص و سماع و...

مردم شیعه و اهل بیتی ایران تحت تاثیر آموزه های انقلابی قرآن و نهج البلاغه و نهضت عظیم عاشورا به خیابانها ریختند و از شهادت استقبال کردند و در جنگ هشت ساله از دین و کشور جانانه دفاع کردند، نه تحت تاثیر مبانی صوفیانه و پلورالیستی و انقیاد پذیر در مقابل ظلم و باطلِ ملاصدرا و ابن سینا و مولوی و ابن عربی.

ابن عربی رسما به پیامبر دروغ می‌بندد که فرموده: «ذکر خدا بهتر از این است که به جهاد با دشمنانتان بروید و همدیگر را بکشید»!  آیا با چنین آموزه هایی می‌توان مردم را تشویق به دفاع از دین و کشور در مقابل هجوم کفار کرد؟

آنان که منادی پیوند حکمت متعالیه و انقلاب اسلامی هستند، باید چند جمله و عبارت از ملاصدرا و ابن عربی و ابن سینا و مولوی و شمس تبریزی و عطار و بایزید و حلاج و ... بیاورند و نشان دهند که به کار تهییج مردم در انقلاب اسلامی و در جبهه های دفاع و جنگ آمده باشد و در سخنرانی های بزرگان و علما و روحانیونی که مشوق مردم به انقلابی گری بوده و هستند، مندرج باشد.

منبع: آقاي مهدي نصيري 

___________________

جامعه هم مربی می خواهد که جامعه را تربیت کند و بسترهای اجتماعی را تغییر بدهد؛ یعنی ساخت جامعه باید تغییر کند و به تعبیری سبک زندگی و الگوی توسعه که اخلاق ساز هستند را باید بتواند تغییر بدهد. در جامعه دینی که اخلاق کریمه محقق می شود، خلق نبی اکرم و خلق معصوم به روابط اجتماعی تبدیل می شود و همه روابط اجتماعی «صبغة الله» دارند. درروایات فرمودند که صبغة الله یعنی ولایت؛ که همه رنگ ولی خدا را دارند. به تعبیر دیگر روابط اجتماعی و تمدن، تجسد ارواح ولات است؛ یعنی روح ولی حق تجسد پیدا می کند که این تمدن می شود. روابط اجتماعی، روابط انسان ها با هم، روابط انسان ها با طبیعت و روابط طبیعت با انسان در ما تاثیر می گذارند و در ما نیاز و احساس ارضاء ایجاد می کند. همه اینهـا باید حول ولی اتفاق بیافتد و صبغه ولی داشته باشد. اگر ما بخواهیم یک جامعه اخلاقی داشته باشیم، باید بسترهای تربیت را در خانواده، در سلوک، در سازمان و در کل جامعه ایجاد بکنیم. اخلاق باید تبدیل به روابط سازنده و تبدیل به انگیزه سازمانی و تبدیل به تشویق و تنبیه بشود.

 

 ما قائل به ولایت فقیه هستیم؛ یعنی تکامل اخلاق بر محور ولایت واقع می شود و در جامعه نقش اصلی ولی فقیه تکامل اخلاق الهی است؛ چنانچه در روایات هم فرمودند «إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَكَارِمَ الْأَخْلَاق»

نبی اکرم محور تکامل اخلاق در عالم هستند و در تاریخ اجتماعی بشر، همه انبیاء اخلاقشان حول نبی اکرم است و خلق انبیاء شعاعی از خلق نبی اکرم و خلق جامعه شان شعاعی از خلق آن پیامبر است. اخلاق نبی اکرم که تجلی می کند عالم را به تهذیب می رساند.

این مطلب وقتی نازل شود در خصوص کسی که ولی فقیه می شود، که به تعبیر امام شعبه ای از آن ولایت نبی اکرم در آن هست، باید محور خلق اجتماعی بشود و فداکاری و شفاعت بکند، بلاکشی کند و بسترسازی بکند و روح او باید به روابط اجتماعی تبدیل بشود.

 

منبع: آقای محمد مهدی میرباقری

 

والعاقبه للمتقین 

التماس دعا 

یا مهدی


موضوعات مرتبط: سیاسی و اجتماعی ، نقد کلام،فلسفه و عرفان
برچسب‌ها: محمد بیابانی اسکوئی , محمد مهدی میرباقری , مهدی نصیری

تاريخ : سه شنبه هشتم مرداد ۱۳۹۸ | 2:44 | نویسنده : سرباز حضرت ولی عصر (عج) |

یقین گوهری که با فلسفه ورزی، روزی انسان نمی شود

اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم 

سلام علیکم

امام زين العابدين عليه السلام :

« أعلى دَرَجةِ الزُّهدِ أدنى دَرَجةِ الوَرَعِ ، و أعلى دَرَجةِ الوَرَعِ أدنى دَرَجةِ اليَقينِ ، و أعلى دَرَجةِ اليَقينِ أدنى دَرَجةِ الرِّضا»

« بالاترين درجه زهد پايين ترين درجه ورع است، و بالاترين درجه ورع پايين ترين درجه يقين است، و بالاترين درجه يقين پايين ترين درجه خشنودى [از خدا ]است .»

منبع:

کتاب شریف الکافی ، تالیف آقای محمدبن یعقوب کلینی (ره)،جلد ۲،صفحه  ۲ ۶ 

 

ايمان به خدا، پيامبران و عالم غيب از نعمت هايي است كه هيچ نعمتي در رديف آن قرار نمي گيرد و سعادت و شقاوت ابدي انسان به آن مربوط است. ايمان كه اعتقاد قلبي و التزام عملي است، داراي درجات و مراتبی است. همه افراد با ايمان در يك پايه از ايمان قرار ندارند، بلكه هر فردي در طول عمر خود قابليت ارتقا به مراتب بالاتر يا تنزل به مراتب پايين تر را دارد. تمام رواياتي كه بيانگرت تفاوت ايمان، تقوا و يقين و نيز بيانگر برتري يقين بر تقوا و تقوا بر ايمان است، به درجات و مراتب ايمان اشاره دارد به اين معنا كه وقتي ايمان قوت پيدا كرد، تقوا حاصل مي شود و از آن هم كه قوي ترشد، يقين كه مرتبه والاي ايمان است،به دست مي آيد.

از روايات بر مي آيد كه بالاترين درجه ايمان، يقين است و واصلان به مرحله يقين بسيار اندك هستند. امام رضا(ع) می فرماید: ايمان يك درجه برتر از اسلام است و تقوا يك درجه برتر از ايمان است و يقين يك درجه برتر از تقواست و خدا چيزي را كمتر از يقين، بين بندگان تقسيم نكرده است.

يقين درجه اي از ايمان است كه آدمي همه امور را از خدا بداند و در عالم چيزي را مستقل در تاثير نداند. مقصود از يقين، تنها معناي لغوي نيست، بلكه معنايي است كه از استعمال در روايات گرفته شده كه با معناي لغوي هم منافات ندارد؛ يقين در لغت، از مقوله علم است، ولي در بعد دینی علاوه بر علم التزام هم هست. يقين، يعني باور و التزام قلبي و عملي به آن.

نشانه ها و آثار يقين

از نشانه هاي يقين، توكل و تسليم، رضا و تفويض است. از امام باقر(ع) سوال كردند حد يقين چيست؟ که فرمود حد يقين توكل بر خدا، تسليم اوامرخدا بودن، راضي به قضاي الهي بودن و امور را به خدا سپردن است. يكي از نشانه هاي يقين اين است كه غير از خدا از كسي و از چيزي نترسید. ستايش و ملامت ديگران، گرد آمدن در اطرافش و پراكنده شدن از اطرافش در او اثر نگذارد. همچنین از امام صادق(ع) پرسيدند حديقين چيست؟ فرمود: اينكه همراه با خدا از چيزي هراسان نباشي.

يقين، تلاش انسان را زیاد می کند و زندگي فردي و اجتماعي را دگرگون مي سازد، حال و هواي فرد عوض مي شود، عبادتش، خوابش، حزن و شاديش جلوه ديگري پيدا مي كند. با نيل به يقين اعمال اجتماعي و رابطه انسان با ديگران چهره اي ديگر پيدا مي كند، محور حب و بغضها، دفع و جذبها خدا مي شود و دوست، فاميل و...هم به مقدار پيوندشان با خدا در قلب انسان جاي دارند.

قرآن كريم در سوره مجادله آيه 22 در وصف مومنان حقيقي مي فرمايد: هرگز قومي را كه به خدا و روز قيامت ايمان دارند، نمي يابي كه با دشمنان خدا و رسولش دوستي بورزند گرچه پدران، فرزندان، زنان و خويشان آنها باشند،خدا در دل چنين افرادي كه به خاطرخدا از دوستي با خويشان بريده اند ايمان نوشته و به واسطه روحي از ناحيه خودش آن را ثابت مي كند.

مراتب يقين

يقين هم مراتب و درجاتي دارد، آن دسته از اصحاب رسول خدا هم كه به درجه يقين رسيده بودند، برابر نبودند چنانكه امام صادق(ع) بعد از بيان مراتب ايمان فرمود: سلمان در مرتبه دهم از ايمان، ابوذر در مرتبه نهم و مقداد در مرتبه هشتم قرار داشتند. ترديدي نيست كه ايمان اين سه شخصيت بزرگ در حد يقين بود و لكن يقين آنها متفاوت بود.

بديهي است كه يقين هر انساني در طول عمرش تشدید یا تضعیف می شود. حضرت ابراهيم (ع) به مقام يقين رسيده بود ولي از خدا درخواست كرد كه خدايا به من نحوه زنده شدن مردگان را نشان ده، خدا فرمود؛ آيا ايمان نياورده اي؟ عرض كرد؛ آري و لكن مي خواهم دلم مطمئن گردد. درخواست حضرت ابراهيم (ع)، رسيدن به مرتبه بالاي يقين بود. چنانكه صفوان از امام هشتم(ع)درباره سخن خداوند به حضرت ابراهيم(ع) سوال كردم كه آيا در دل ابراهيم هم شك بود؟ حضرت فرمود؛ خير، ابراهيم بر يقين بود و از خدا خواست كه بر يقينش بيفزايد.

انسان اگر گناه را كنار بگذارد و در حد توان خود در راه حق حركت كند، خداوند نيروهايي بر او مي گمارد كه او را تاييد مي كنند، ايمانش را تقويت و او را به مرحله يقين وارد سازند و پس از آن تا لحظه مرگ آن را حفظ كنند.

خبرگزاری مهر- گروه دین و اندیشه

_____________________

فقيه بصير در اعتقاد و احكام 

تا«توحيد»به حدّ يقين نرسد،شخص،عالم و فقيه نشود؛ يعنى بصير در دين.علوم كسبى،مقدّمه است براى نور يقين، معارفش درست شود،احكام شرعى را هم بداند.بيشتر خلق در شركند؛چون اسباب را مستقل در تأثير مى‌دانند: 
خواجه پندارد كه روزى،ده دهد 
اين نمى‌داند كه روزى ده،دهد 
هرچه مى‌نگريد مادّه‌پرستى و سبب‌بينى است.پول دوستى و عشق به جاه و مقام است؛گاه مى‌شود همان محراب و منبر مى‌شود معبودش.هركس در هر رشته‌اى است اگر سبب را مستقل ديد،مشرك است. 

علم توحيد از راه تقوا 

بايد به جايى برسيم كه توحيد،يقينى ما شود:«فاعلم انّه لا اله الاّ اللّه»و راهش نيز تقواست: ...وَ اتَّقُوا اللّهَ‌ وَ يُعَلِّمُكُمُ‌ اللّهُ‌.... 
تقوايتان كه قوى شد،خدا شما را عالم مى‌كند.به شما دانشى مى‌دهد كه به يقين بدانيد«لا اله الاّ اللّه و لا حول و لا قوّة الاّ باللّه». 

هم دنيايتان را اصلاح مى‌كند،هم وقتى از اين‌جا مى‌رويد با خود نور علم و ايمان و يقين مى‌بريد.درجات آخرت هم مال همين نور است؛البتّه اعمال هم در كار است ليكن اگر مى‌خواهى به مقرّبين كه سابقونند برسى تا در عالم يقين وارد نشوى محال است.

 نشانه‌هاى ايمان حقيقى 
حضرت باقر عليه السّلام مى‌فرمايد:«پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در بعضى از سفرهايش به چند نفر رسيد كه بر او سلام كردند،فرمود:شما كيستيد؟ 
گفتند:مؤمنيم. 
پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله پرسيد:حقيقت ايمانتان چيست(يعنى ادّعاى تنها كه كافى نيست،نشانه دارد)؟ 
گفتند:به آنچه خدا برايمان بخواهد،خشنوديم و كار خود را به او واگذار كرديم و امر او را تسليم هستيم. 
پيغمبر فرمود:دانايان و حكيمانند.نزديك است از حكمت به پايۀ انبيا برسند». 
يعنى شماييد علما.شماييد حكما: ...وَ مَنْ‌ يُؤْتَ‌ الْحِكْمَةَ‌ فَقَدْ أُوتِيَ‌ خَيْراً كَثِيراً....آن حكمتى كه هركس نصيبش شد،خير كثير را دارا گرديده است،بهرۀ شما شده،شما اسرار عالم هستى را پى برده‌ايد.به غيب راه پيدا كرده‌ايد و از مادّه رد شده‌ايد.خلق، همه در محسوسات هستند.شماييد كه مقامتان نزديك به مقام نبوّت است. 
پس بايد كارى كرد كه عالم شد؛یعنی ان شاء الله به حدّى برسيم كه مؤمنين،موقنين،راضين،مسلمين،مفوّضين باشيم و «آخر العلم تفويض الامر اليه»دربارۀ ما باشد؛يعنى متوكّل گرديم و كار خود را واگذاريم. 
پس به آنها فرمود:«اگر راست مى‌گوييد پس بنا نكنيد مسكنى كه در آن سكونت نمى‌كنيد و جمع نكنيد چيزى را كه نمى‌خوريد و بترسيد از خدايى كه به او بازگشت مى‌نماييد». 
شما كه مى‌گوييد ما اهل رضا و توكّل و تسليم هستيم،اين نشانه دارد.اگر راست مى‌گوييد حرص نزنيد.اين مغازه و آن مغازه.اين ساختمان و آن ساختمان.معلوم مى‌شود مى‌ترسى كم شود.از آتيه‌ات بيم دارى.اگر توكّلت به خداست،ترس از آتيه و خوف از فقر كدام است.اينها شاهد بر اين است كه اين ادّعا كذب است.كسى كه قناعت ندارد و دائما حرص مى‌زند،معلوم مى‌شود مسبّبى نمى‌بيند،خيال مى‌كند اين سبب كار كن است وگرنه حرص و زياده‌روى براى چه‌؟خانه‌اى كه در آن سكونت نمى‌كنى چرا بنا مى‌كنى و چيزى را كه نمى‌خورى،چرا جمع مى‌كنى: اَلشَّيْطانُ‌ يَعِدُكُمُ‌ الْفَقْرَ.... زنى مى‌گفت مبلغى دارم گذاشته‌ام براى گور و كفنم.گفتم دلت نمى‌آيد آن را خرج كنى اين جور مى‌گويى وگرنه كى بى‌كفن مانده؛چون سبب مى‌بينى،پول را رافع نياز مى‌بينى،خيال مردن ندارى،جايت را گرم كرده‌اى. 

منبع: کتاب شریف  استعاذه  تالیف آقای عبدالحسین دستغیب (ره) ،انتشارات جامعه مدرسین حوزه علمیه قم

_____________________

انوار یقین به قلب کسی می رسد، کسی شک ها و ریب ها وتردیدها از دل او برداشته می شود و وارد وادی یقین می شود که در مقام زهد باشد. وقتی انسان تعلق به دنیا داشت این تعلقات مانع یقین او می شود و در انسان ریب و شک ایجاد می کند. به ما گفتند باید به مقام یقین برسید و به آخرت یقین پیدا کنید، یقین به حضرت حق پیدا کنید، یقین به علم وحکمت و قدرت و حضور و احاطه او پیدا کنید. اگر یقین در زندگی ما پیدا شود سرمایه بزرگی است.

انسانی که به یقین برسد و با یقین زندگی کند و با شک و با ریب زندگی نکند، این عوامل از دل انسان دور شوند مقام بالایی است. انسان صاحب یقین شود و انوار یقین در دل انسان بیاید می شود جزء بالاترین مقامات یقین که یقین بالله است. اصحاب یقین با خدا زندگی می کنند و حضور او را درک می کنند و در او تردید ندارند. علم به قدرت، حکمت، عزت، رحمت و صفات کریمه او دارند که این ها اهل یقین می شوند که خود مقاماتی دارد.

یکی از این مهم ترین موانع یقین تعلقات ماست. انسان خیال می کند برای این که به یقین برسد باید استدلال کند استدلال کافی نیست، استدلال یقین آور نیست استدلال لازم است.

انسان باید با شبهه ها و تردیدها درگیر شود و پاسخش را پیدا کند، ولی این طور نیست که اگر انسان استدلال کرد صاحب یقین باشد. اینطور نیست که فیلسوف اگر استدلال کرد به یقین می رسد، فلسفه یقین نمی آورد. آن چیزی که مانع یقین است تعلقات است، انسان باید تعلقاتش از دنیا برداشته شود. تعلقات در ما ریب و شک ایجاد می کند و ریب و شک باعث ایجاد بدگمانی و سو ظن نسبت به خدا و نسبت به اولیا خدا می شود.

آنهایی که با امیرالمومنین درگیر می شدند و می جنگیدند ریشه اش در تعلق به دنیا بود. این تعلق به دنیا به شک در معصوم تبدیل می شود بعد به بدگمانی و ریب بعد به نقض عهد و خارج شدن از بیعت امام، اینها از لوازم تعلق به دنیا هستند. اگر انسان بخواهد به یقین برسد باید علاقه اش به دنیا قطع شود دنیا خواهی نمی گذارد به یقین برسد. کسی یقین به آخرت پیدا می کند که علاقه اش به دنیا ضعیف شود و بعد قطع شود، چنین کسی یقین بالله پیدا می کند و نسبت به قیامت هم یقین پیدا می کند.

اگر از اول از انسان تردیدها برداشته شود و شک نکند در این که خدا هست و شک نکند در این که آخرتی هست واقعا برای انسان مفید است. اگر از اول یقین داشته باشیم خدا هست، یقین داشته باشیم آخرتی هست، یقین داشته باشیم اعمال ما گم نمی شود، یقین داشته باشیم «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَه * وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَه»ُ(زلزال/۷-۸)، این اول راه است.

بعد علم الیقین است، بعد عین الیقین، بعد حق الیقین می شود. این را تشبیه می کنند به موقعی که شما بیدار می شوید می بینید که هوا روشن است از روشنی هوا می فهمید که خورشید طلوع کرده است این علم الیقین است؛ یعنی یقین دارید صبح شده و شک ندارید. هر چه کسی هم بگوید شب است می گویید صبح است. یک موقعی از اتاق بیرون می آییید خورشید را نگاه می کنید و می بینید این یک مرتبه بالاتر است. یک موقع هم انسان در چشمه خورشید ذوب می شود.

یقین مقاماتی دارد، از علم الیقین شروع می شود که شک از انسان برداشته می شود. این با استدلال نیست اگر انسان دلش مشغول به دنیا بود در خدا شک می کند و دنیا برایش اصل می شود و نمی تواتند بفهمد خدا هست می گوید زمین هست، خورشید هست، آسمان هست، خدا کجاست؟! علت این است که انسان تعلق دارد اگر تعلق نداشت همه عالم برای انسان آیات خداوند می شوند.

انسان مستحب است هنگام سحر که بر می خیزد نگاه به آسمان کند و این آیات را بخواند: «إِنَّ في‏ خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْباب * الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى‏ جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ في‏ خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ»(آل عمران/۱۹۰-۱۹۱) یعنی در خلقت آسمان و زمین و رفت و آمد شب و روز نشانه های است برای اولوالالباب، آنهایی که اولوالالباب و لب انسانیت را دارند برای آنها در خلقت آسمان و زمین آیات است، در رفت و آمد شب و روز آیات است؛ یعنی همین چیزهایی که ممکن است یک کسی ببیند و هر چه هم تامل و تدبر کند نتواند به خدا برسد. وقتی پشت صحنه ماده را می بیند به میدان های انرژی و میدان های امواج می رسد به حرف هایی که در علوم روز زده می شود می رسد به خدا نمی رسد و نمی تواند خدا را بفهمد در حالی که آن کسی که اولوالالباب است همین آمدن شب و روز برایش آیه است.

اولوالالباب کسانی هستند که «يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى‏ جُنُوبِهِمْ»، کسی که دائم در حال توجه به خدای متعال هست آرام آرام همه عالم برایش آیه می شود، کسی که دوام ذکر دارد و در همه اعمال مشغول به خداست آن وقت همه چیز برایش آیات خدای متعال می شود و حجاب را از دلش برمی دارد. هر چه می بیند آیت الله است.

«وَ يَتَفَكَّرُونَ في‏ خَلْقِ السَّماواتِ»، تفکر می کند این ذکر همراه با این فکر او را به نتیجه می رساند. فکر چیست؟ مرحوم خواجه در اوصاف الاشرافشان یک تعبیر لطیفی دارند می گویند: فکر سیر باطنی انسان از مبادی و مقدمات به نتایج است. مبادی کجاست؟ مبادی آیات آفاقی و انفسی هستند. انسان هر کجا نگاه کند آیات الله هستند، درون ما آیات الله است، هر تحولی در ما پیدا شود آیه او است. خوشحالی ما، غصه های ما سلامتی، بیماری، پیری و جوانی همه و همه اینها آیات الله هستند. شب و روز و خورشید و ماه و بهار و پاییز همه آیات هستند. تفکر سیر از این آیات به سوی خدای متعال و به سوی مقامات معنوی و به سوی مقام توحید است.

این چطور پیدا می شود؟ وقتی که انسان مشغول به خدا باشد و ذاکر باشد این پیدا می شود، ولی اگر انسان مشغول به دنیا شد هر چه فکر هم بکند پشت آیات دنیا را نمی بیند. انسانی که دلش مشغول به دنیاست دنیا حجاب او می شود هر چه هم فکر کند چیزی جز ماه و خورشید و زمین و قوانین عالم ماده هیچ چیز دیگری نمی فهمد، ولی کسی که از دنیا دل برداشته و مشغول بخدای متعال هست وقتی شروع به تفکر در آیات خدای متعال می کندحجاب را از جلوی دلش بر می دارد.

در حوادث طبیعی جلال و جمال خدا، علم خدا، حکمت خدا و حضور حضرت حق را می بیند. پس یقین با برهان و استدلال و کتاب خواندن و اینها پیدا نمی شود، نمی گویم نباید کتاب خواند آنها در جای خودش محترم است، ولی یقین یک مقدماتی دارد، یقین ذکر و زهد و فراغت می خواهد.

 اگر انسان اهل فراغت نبود شک می کند از اولین قدم شک در اصل وجود خدا می کند، هر چه استدلال می کند استدلال او به آرامش نفس نمی رسد، چون دنیا را می خواهد این محبت دنیا انسان را به شک می اندازد، وقتی محبت به دنیا در دل انسان پیدا شد انوار یقین وارد آن نمی شود و آرام آرام ریب و بدگمانی نسبت به حضرت حق پیدا می کند، این خدایی که می گویند العیاذ بالله مهربان، عادل و حکیم است این طور نیست. وقتی بیماری، فقر یا مصیبتی برایش پیش آمد به خدا بدگمان می شود. خدایی که طبق مراد دلش عمل کند این خدا را خوب می داند همین که از مراد دلش جدا شد بدگمان می شود. پس به دنبال شک بدگمانی و عهد شکنی است که این ها همه آثار تعلق به دنیا و آثار دنیا خواهی هستند و این ها با استدلال رفع نمی شوند.

انسان تا از دنیا فارغ نشود یقین به خدا پیدا نمی کند. هر چه هم استدلال کند، کتاب بخواند، شب و روز را دنبال کند، طلوع خورشید و غروب خورشید و بهار و پاییز را ببیند و فکر کند به آرامش نمی رسد و یقین پیدا نمی کند که حضرت حق با ما و محیط به ما و آگاه به ماست و ما را می بیند. «اعْبُدِ اللَّهَ‏ كَأَنَّكَ تَرَاه»،‏ طوری خدا را عبادت کن گویا خدا را می بینی. درجه نازلترش این است «فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاك‏» که بدانی خدا تو را می بیند.

اگر انسان اهل تعلق به دنیا بشود مرحله اول که هیچ مرحله دومش را هم پیدا نمی کند. انسان خدای غایب را با شک عبادت می کند. در روایات دارد خواب با یقین بهتر از بیداری با شک است. آدم شب تا صبح بیدار باشد اهل یقین نباشد یا با یقین بخوابد و نماز صبحش را بخواند این خواب با یقین بهتر از بیداری با تردید و شک است.

یقین که فقط یقین به وجود حضرت حق نیست یقین به اسما حسنای اوست، یقین به علم و قدرت و حکمت این هزار اسمی است که شما در جوشن کبیر می خوانید. این که انسان به یقین به اینها برسد یقینش هم آرام آرام علم الیقین شود سپس حق الیقین می شود و صفات جلال و جمال خدا را مشاهده کند و ذوب در این صفات جلال و جمال شود.

 سیر در درجات یقین بعد از فراغت و زهد است انسانی که در دنیا است و مشغول به دنیاست اصلا بابی به سوی حضرت حق و انوار توحید در دلش باز نمی شود. وقتی زاهد شد انوار توحید در دل او نازل می شود. در روایات است وقتی انسان از دنیا فارغ شد رفعت پیدا می کند آن وقت آرام آرام اهل یقین می شود، این مقامات یقین است. اگر کسی اهل یقین شد یقین به حضرت حق و به اسماء حسنای او پیدا می کند. مشاهده جلال، جمال، قدرت، حکمت، عزت و محبت او و صفاتی مانند عالم و حکیم و قادر و شاکر است که در او یقین بوجود می آورد.

 

منبع: آقای سید محمد مهدی میرباقری

 

_____________________

چه بسا فیلسوف قوی البرهانی که علم برهانی بحثی اثبات نموده احاطه علمی حق تعالی را به جمیع ذرات وجود، و تمام نشئات غیب و شهادت را در محضر حق تعالی می داند، و احاطه قیومی ذات مقدس را با براهین متقنه قطعیه ثابت می نماید، ولی این علم قطعی در او اثر نمی کند، به طوری که اگر در خلوتی مثلاً به معصیتی اشتغال داشته باشد، با آمدن طفل ممیزی حیا نموده و از عمل قبیح منصرف می شود، و عملش به حضور حق، بلکه حضور ملائکه الله، بلکه احاطه اولیاء کمل - که همه در تحت میزان برهانی علمی است - برای او حیا از محضر این مقدسین نمی آورد، و او را از قبایح اعمال منصرف نمی کند، با آنکه حفظ محضر این مقدسین نمی آورد، و او را از قبایح اعمال منصرف نمی کند.
 این نیست جز آنکه علوم رسمیه برهانیه از حظوظ عقل هستند، از آنها کیفیت و حالی حاصل نشود.
همین طور، چه بسا حکیم عظیم الشأنی طلب حاجات از مخلوق ضعیف فقیر، و دست حاجت به پیشگاه دیگران دراز کند. این نیست جز آنکه ادراک عقلی و علم برهانی را در احوال قلوب تأثیری نیست. 
چه بسا عارف اصطلاحی متذوقی که لاف از توحید زند، به همین درد دچار است. 
چه بسا فقیه و محدث و متعبد بزرگواری که با آثار و اخبار معصومین (علیه السلام) مأنوس و احادیث باب توکل علی الله و ثقه بالله و رضا بقضاء الله را محفوظ است، و آن را از معادن وحی داند، و مفاد آنها را معتقد و چون علم برهانی متعبد است، ولی به همین بلیه بزرگ مبتلاست. 

این نیست جز آنکه علوم آنها از حدود عقل و نفس تجاوز نکرده و به مرتبه قلب که محل نور ایمان است، نرسیده. و تا علوم در این پایه است، از آنها احوال قلبیه و حالات روحیه حاصل نشود. 
پس کسی که بخواهد به مقام توکل و تفویض و ثقه و تسلیم رسد، باید از مرتبه علم به مرتبه ایمان تجاوز کند، و به علوم صرفه رسمیه قانع نشود.

منبع: امام روح الله خمینی (ره)

والعاقبه للمتقین 
التماس دعا 
یا مهدی


موضوعات مرتبط: نقد کلام،فلسفه و عرفان ، سیر و سلوک
برچسب‌ها: عبدالحسین دستغیب , محمد مهدی میرباقری , روح الله خمینی

تاريخ : دوشنبه هفتم مرداد ۱۳۹۸ | 2:9 | نویسنده : سرباز حضرت ولی عصر (عج) |

تفاوت مهم ارتکاب، اشاعه و اقامه معروف و منکر

اعوذبالله من الشیطان الرجیم 
بسم الله الرحمن الرحیم 
سلام علیکم 

آیه شریفه ۱۹ سوره مبارکه نور:

«إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفَاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ ۚ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ»

«کسانی که دوست دارند زشتیها در میان مردم با ایمان شیوع یابد، عذاب دردناکی برای آنان در دنیا و آخرت است؛ و خداوند می‌داند و شما نمی‌دانید!»

صدق الله العلی العظیم 

_____________________

تقسیم بندی عمل به سه سطح ارتکاب، اشاعه و اقامه

در بحث امر به معروف چند نکته قابل توجه است؛ نخست اینکه معروف و منکر سه مرحله دارد؛ مرحله نخست ارتکاب است؛ مرحله دوم اشاعه است و مرحله سوم اقامه است؛ در مرحله ارتکاب انسان عامل به معروف است و به خوبی ها عمل می کند؛ اهل صلاح و زکات و حج و جهاد و احسان است؛ این معنی عمل به خوبی هاست؛ بعضی علاوه بر اینکه عمل می کنند، آن را اشاعه هم می دهند؛ یعنی مسجد می سازند؛ نه فقط خودش نماز می خواند، بلکه مسجد هم می سازد؛ مرحله بالاتر نیز مرحله اقامه است که براساس آن فرهنگ بندگی را در جامعه احیاء می کنند؛ از طریق اقامه، بندگی خدا شناخته می شود، جاذبه پیدا می کند، عزت می یابد و معصیت در نگاه مردم تحقیر می شود؛ این همان مرحله اقامه است.

 

اقامه منکر مهم ترین سطح منکر

در دوران معاصر نیز چنین مراحلی رخ داده است؛ مثلاً در دوره رضا خان سعی کردند با توسل به زور فرهنگ حجاب را از بین ببرند؛ به زور چادرها را از سرها برداشتند و لباس مردان را متحد الشکل کردند؛ البته مردم در برابر این امر مقاومت کردند و کشته ها دادند؛ ولی در دوره محمدرضا با شیطنت و برنامه ریزی سعی کردند فرهنگ بی عفتی را اقامه کنند؛ در این برنامه حجاب تحقیر می شود و دیگر نیازی به اعمال تهدید و زور علیه حجاب زنان نیست؛ بلکه بسترهای اجتماعی انسان را وادار به بی حجابی می کند؛ دهه ۵۰ در دانشگاه تهران و در مهد تشیع، جوانان با حجاب وارد دانشگاه می شدند و بی حجاب خارج می شدند؛ بدون اینکه کسی بی حجابی را به آن ها تحمیل کند؛ فضای اجتماهی آن دوران فضای سنگینی بود که در آن، حجاب و عفاف و روابط تعریف شده دینی تحقیر می شد و روابط غیر دینی علامت روشنگری و تجدد و پیشرفت و تمدن بود.

بنابراین بستر اقامه ایجاد می کنند؛ اقامه یعنی ایجاد فضایی که ارزش های دینی و معنوی در آن تحقیر شده و ارزش های مادی تجلیل می شود؛ در چنین جامعه ای اگر کسی طبق اخلاق مادی عمل کند، تکریم می شود و اگر طبق اخلاق الهی عمل کند، تحقیر. این به معنی اقامه منکر، اقامه بت پرستی و اقامه دنیا پرستی است؛ نبی اکرم صلی الله علیه و آله جامعه ای ایجاد کردند که در آن توجه به شئون دنیا ضد ارزش است؛ در این جامعه کسی که دلش به سمت دنیا نباشد، تحقیر می شود و خجالت می کشد؛ پس منکری که اتفاق افتاده این است که اقامه منکر شده است؛ یعنی ارزش هایی که نبی اکرم صلی الله علیه و آله آورده اند، تحقیر شده و ارزش های دیگری حاکم شده است.

آیا امروز حال و هوای حیات اجتماعی مردم حالا و هوای آن زمان نیست؟ زمانی که حضرت در رؤیای صادقه دیدند که بنی امیه و بنی تمیم بر منبر ایشان بالا می روند و مردم را به قهقرا بر می گردانند؛ به سخن دیگر حضرت قلوب را به سمت توحید و خدا برگرداندند و بت پرستی را از بین بردند ولی اولیاء طاغوت بار دیگر بت پرستی را به شکل جدید احیاء کردند تا ارزش های مادی احیاء شود.

برای مثال در تمدن غربی، که با ایده توسعه همه دنیا را گرفته، خداپرستی را تحقیر می کنند؛ البته بگذریم که از چند دهه گذشته، مجبور شده اند نوعی آشتی میان دین و تمدن و علم و تکنولوژی ایجاد کنند؛ ولی تا پیش از این با صدای بلند می گفتند: دین ضد علم است، با جهالت سازگار است یا افیون ملت هاست؛ در این دیدگاه کسی که خدا را می پرستد، جاهل است و اعتقاد به خدا ناشی از جهل تاریخی بشر است؛ از نظر آن ها بشر دوران اسطوره و فلسفه را گذرانده و هم اکنون در دوران علم به سر می برد؛ دین هم مربوط به دوره اسطوره هاست؛ امروزه هم در ادبیات علمی به شکل های گوناگون دین را تحقیر می کنند.

سال ۱۳۵۰ در شیراز جشن هنر برگزار شد؛ همه هنرهای کشور در این جشنواره شرکت کرده بودند؛ غرفه های فراوانی در محل این جشنواره وجود داشت که در هر یک هنر خاصی نمایش داده می شد؛ یک غرفه هم ویژه عزاداری سنتی بود که در آن عده ای زنجیر و سینه می زدند؛ در برخی غرفه ها هم هنر مدرن نمایش داده می شد. در پایان جشنواره هم جایزه اول را به هنر مدرن اعطا کردند؛ این یعنی عزاداری امام حسین علیه السلام یک هنر سنتی است که دورانش گذشته و دوره کنونی دوران هنر مدرن است؛ آن ها در تحلیل روان شناختی خود عزاداری سیدالشهداء علیه السلام را مازوخیسم می نامند؛ یعنی عزاداری را نوعی خودآزاری و عزاداران را بیمارانی می دانند که از آزار خود لذت می برند، بی دلیل گریه می کنند و به سر و سینه می زنند؛ این معنی اقامه است؛ در دانشگاه تهران از خجالت باید مخفیانه نماز می خواندند؛ چه برسد به خواندن دعای کمیل! الان هم این دوره به تدریج در حال بازگشت است؛ امروز هم نماز و دعا و عزاداری را نشانه عقب افتادگی می دانند؛ ایجاد چنین بستری به معنی اقامه است. رضا خان حسینه ها را به زور بست ولی در دوران فرزندش به زور نمی بستند؛ بلکه حسینیه تحقیر می شد؛ در آن دوره جوان طرف دار امام حسین علیه السلام که باید سخنرانی انقلابی گوش می داد و آدم می شد، به قول شهید مطهری، پای روضه مارکسیستی امام حسین علیه السلام  می نشست.

بنابراین اقامه منکر یعنی ارزش ها به ضد ارزش تبدیل شوند و ضد ارزش ها به ارزش؛ نبی اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: در آخر الزمان کار به جایی می رسد که معروف به منکر تبدیل می شود و منکر به معروف؛ همچنان که تمدن غرب نیز بعد از رنسانس خودپرستی را احیاء کرد؛ چنان که خداپرستی هم ضد ارزش معرفی می شود و کسی نمی تواند به راحتی نامی از خداپرستی ببرد؛ این جامعه بر مدار نفس انسان است و در حکومت سیاسی چنین جامعه ای مؤمنین و مذهب و عبادتشان تحقیر می شود؛ نقل شده که در کلاس یکی از اساتید کمونیست دانشگاه، جوان دانشجو از استاد اجاره می گیرد که بیرون برود؛ استاد می پرسد: چرا؟ جواب  می دهد: تا حالا احمق بودم، روزه گرفته ام؛ می روم روزه ام را بخورم؛ این یعنی ضد ارزش شدن ارزش ها.

 

 بسترسازی اقامه منکر در دنیای معاصر

کسی که مواد مخدر مصرف می کند، کار بدی انجام داده است؛ این به معنی ارتکاب است؛ گاهی کسی شبکه توزیع مواد مخدر ایجاد می کند  و منکر را اشاعه می دهد؛ ولی گاهی کسی فرهنگ عیاشی و خوشگذرانی و فرهنگ نیهیلیسم را اشاعه می دهد؛ این به معنی اقامه منکر است؛ پایان پوچی گری هم این است که فرد خودش را از هر چیزی رها کند؛ مثلاً مواد روان گردان استفاده کند تا از نگرانی رها شود؛ کسانی که فرهنگ پوچی گری را احیاء می کنند، در حقیقت فیلسوفان غرب هستند؛ بعضی هم متأسفانه در داخل با افتخار نام آن ها را به زبان می آورند! همین فیلسوفان غربی منکر را اقامه می کنند ولی ما آن کسی را که مواد مخدر مصرف می کند، مجازات می کنیم! برخی در دانشگاه های فلسفه کسانی را که فلسفه پوچی گری را احیاء می کنند، فیلسوف و دانشمند می نامند و به بزرگی یاد کرده، در مقابلشان احساس حقارت می کنند.

دستگاه تمدن غرب معروف را به منکر تبدیل کرده و منکر را به معروف؛ یکی از روسای جمهور ایران در جمع دانشگاهیان آمریکا صحبت می کرد؛ از او پرسیدند: شما چرا با همجنس گرایی مخالف هستید؟ گفت: ملت ما این عمل را نمی پسندد؛ حاضرین به شدت او را هو کردند! آیا این غربی ها متمدن هستند؟! آیا معنی تمدن این است؟! این [تغییر ارزش] به معنی اقامه است؛ این تمدن عملی را که قرآن به شدت آن را مذمت می کند، به یک ارزش تبدیل کرده است؛ این تمدن با افتخار از رفتاری که حتی برخی حیوانات هم آشکارا انجام نمی دهند، دفاع می کند! در کشورهای غربی حتی اگر کسی در نهی از این رفتار به کسی تذکر دهد، مجرم خواهد بود و خلاف قوانین اجتماعی عمل کرده است؛ ولی تمدن غرب در فضای اجتماعی بار دیگر این عمل را اقامه می کند؛ تا جایی که این عمل شرافت محسوب می شود و اعتراض به آن جرم؛ استاد ما می فرمودند: برخی مستراح های مکه رو به قبله ساخته شده اند! با اینکه تخلی رو به قبله حرام است؛ کسانی که به این حرام معتقد هستند در مکه دچار سختی و مشکل می شوند؛ ولی بعد از چند روز تحمل سختی، بالاخره رو به قبله تخلی می کنند! ولی اگر مستراح را رو به قبله نسازند کسی که می خواهد چنین معصیتی کند، دچار سختی می شود.

بسترهای اجتماعی این گونه هستند؛ بعضی ساختارهای اجتماعی ارتکاب به گناه را آسان می کنند و عبادت را سخت؛ مرحله نخست، سختی فیزیکی است؛ سپس ساختارهای نرم است؛ برای مثال: هنگام ورود به حرم باید چند بار بپیچیم تا به ضریح برسیم؛ این ساختارهای سخت قابل دیدن است؛ ولی گاهی ساختارهای نرم وجود دارد؛ فرهنگ نوعی ساختار نرم اجتماعی است؛ جاده ای ایجاد می کنند که جاده فرهنگی است؛ اگر کسی نخواهد از این جاده عبور کند، مدام با مانع مواجه می شود.

 

محور حقیقی معروف و منکر

کسانی که معروف را اقامه می کنند خود، عین کلمه معروف هستند؛ یعنی همه خوبی ها فرع آن هاست؛ «نِيَّةُ الْمُؤْمِنِ‏ خَيْرٌ مِنْ عَمَلِه‏»؛ نیت مؤمن از عملش بهتر است و خودش از نیتش بهتر؛ همچنان که نیت کافر از عملش بدتر و خودش هم از نیتش بدتر است؛ منکر حقیقی اراده ای است که در برابر خدا استکبار کرده و مستکبر الی الله شده است؛ طاغوت می خواهد این منکر را اشاعه دهد و برای خودش طرف دار جمع کند؛ آن ها می خواستند بت پرستی را در قالبی جدید دوباره احیاء کنند؛ مثل بت پرستی امروز؛ آدم در دوره گذشته یک تکه چوب را می پرستید ولی امروز بتی به وسعت دنیای مدرن را می پرستد؛‌ آیا در سخنرانی یک رئیس جمهور غربی حرفی از خدا می شنوید؟ این ها مدیران جامعه جهانی هستند! در حالی که علما و مراجع گذشته ما و امام راحل(ره) سراسر از خدا و اسلام و پیغمبر سخن می گفتند؛ البته این ها فقط در حد حرف نبود؛ بلکه می خواستند جامعه را به سمت خدا ببرند؛ ولی بعضی فیلسوفان غربی با صدای بلند حرف های عجیب می زنند؛ العیاذ بالله برخی از آن ها می گویند: «هنوز خدا نمرده است؛ خدا باید بمیرد؛ یکی از روشن فکران در کشور ما گفته بود: «چطور می گویید در ایران دموکراسی احیاء شده است! در حالی که هنوز خدا در اینجا نمرده است»؛ این تعبیر صریح آن فیلسوف غربی است که این روشن فکر آن را تکرار می کند؛ این نمونه دیگری از اقامه منکر است.

در غرب معتقدند که نباید به بشر حکم کرد؛ بلکه باید کاری کرد که برخلاف فطرتش تصور کند به شرطی سعادتمند است که به انبیاء علیهم السلام پشت کند و همه ارزش های دینی را لگدمال نماید؛ [ترویج این نگرش] نمونه ای از اقامه منکر است؛ این در حالی است که ما با  فرد مرتکب منکر برخورد کرده ولی کسی را که اقامه کننده منکر است، رها می کنیم.

منبع: آقای سید محمد مهدی میرباقری 

_____________________

سنت حسنه و سيئه

براى انجام يك عمل قطعا مقدمات زيادى لازم است، و در اين ميان نقش رهبران و ارشاد كنندگان و يا وسوسه‌گران، نقش مهمى است، همچنين نقش سنتهاى خوب يا زشت و ننگين كه زمينه فكرى و اجتماعى را براى اين گونه اعمال فراهم مى‌كند نمى‌توان از نظر دور داشت، بلكه گاه مى‌شود كه نقش رهبران، و يا سنت‌گذاران بر همه عوامل ديگر پيشى مى‌گيرد.

از اين رو هيچ دليلى ندارد كه آنها شريك جرم و يا شريك در نيكيها نباشند.

روى همين منطق در آيات قرآن و روايات اسلامى به مساله "دلالت بر نيكى و بدى" و يا "سنت گذاردن، اعم از نيك و بد" تكيه فراوان شده است.

اين موضوع تا آنجا مورد اهميت، كه به فرموده پيامبر اسلام (ص):

«إِنَّ الدَّالَّ عَلَى الْخَيْرِ كَفَاعِلِهِ»

 «آن كس كه دعوت به نيكى مى‌كند همانند فاعل آنست»

در حديثى كه در ذيل آيات فوق، از پيامبر ص نقل شده مى‌خوانيم:

«أَيُّمَا دَاعٍ دَعَا إِلَى اَلْهُدَى فَاتُّبِعَ فَلَهُ مِثْلُ أُجُورِهِمْ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَنْقُصَ مِنْ أُجُورِهِمْ شَيْءٌ وَ أَيُّمَا دَاعٍ دَعَا إِلَى ضَلاَلَةٍ فَاتُّبِعَ عَلَيْهِ فَإِنَّ عَلَيْهِ مِثْلَ أَوْزَارِ مَنِ اِتَّبَعَهُ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَنْقُصَ مِنْ أَوْزَارِهِمْ»

«هر كسى دعوت به هدايت كند و از او پيروى كنند، پاداشى همچون پاداش پيروانش خواهد داشت، بى آنكه از پاداش آنها چيزى كاسته شود. و هر كس دعوت به ضلالت كند و از او پيروى كنند همانند كيفر پيروانش را خواهد داشت، بى آنكه از كيفر آنها كاسته شود.»

و از امام باقر (ع) چنين نقل شده:

«مَنِ اِسْتَنَّ بِسُنَّةِ عَدْلٍ فَاتُّبِعَ كَانَ لَهُ أَجْرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا مِنْ غَيْرِ أَنْ يَنْقُصَ مِنْ أُجُورِهِمْ شَيْءٌ وَ مَنِ اِسْتَنَّ بِسُنَّةِ جَوْرٍ فَاتُّبِعَ كَانَ لَهُ مِثْلُ وِزْرِ مَنْ عَمِلَ بِهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يُنْقَصَ مِنْ أَوْزَارِهِمْ شَيْءٌ.»

«كسى كه سنت عدلى ايجاد كند و از آن پيروى شود همانند پاداش كسانى را كه به آن عمل مى‌كنند خواهد داشت، بى آنكه از پاداش آنها كم شود و كسى كه سنت ظلمى بگذارد و از آن پيروى شود همانند گناه كسانى كه به آن عمل مى‌كنند خواهد داشت، بى آنكه چيزى از گناهان آنها كاسته شود»

 اينجا سؤالى پيش مى‌آيد كه اين احاديث و مانند آن از آيات قرآن، با آيه شریفه ۱۶۴ سوره مبارکه انعام وَ لاٰ تَزِرُ وٰازِرَةٌ‌ وِزْرَ أُخْرىٰ‌ (كسى گناه ديگرى را بر دوش نمى‌كشد) چگونه سازگار است‌؟ پاسخ اين سؤال با توجه به يك نكته كاملا روشن است، و آن اينكه اينها مسئول گناهان ديگرى نيستند بلكه مسئول گناهان خويشند، زيرا در تحقق گناه ديگران شركت داشتند و از يك نظر گناه خودشان محسوب مى‌شود.

_____________________

آیه شریفه ۲۵ سوره مبارکه نحل:

«لِيَحْمِلُوا أَوْزٰارَهُمْ‌ كٰامِلَةً‌ يَوْمَ‌ الْقِيٰامَةِ‌ وَ مِنْ‌ أَوْزٰارِ الَّذِينَ‌ يُضِلُّونَهُمْ‌ بِغَيْرِ عِلْمٍ‌ أَلاٰ سٰاءَ مٰا يَزِرُونَ‌»

«بايد روز قيامت بار گناهان خود را بطور كامل بر دوش كشند، و هم سهمى از گناهان كسانى را كه بخاطر جهل گمراهشان ساختند، بدانيد بار سنگين بدى بر دوش مى‌كشند.»

صدق الله العلی العظیم

"بايد روز رستاخيز هم بار گناهان خود را به طور كامل بر دوش بكشند و هم سهمى از گناهان كسانى را كه بخاطر جهل گمراه كرده‌اند"!(لِيَحْمِلُوا أَوْزٰارَهُمْ‌ كٰامِلَةً‌ يَوْمَ‌ الْقِيٰامَةِ‌ وَ مِنْ‌ أَوْزٰارِ الَّذِينَ‌ يُضِلُّونَهُمْ‌ بِغَيْرِ عِلْمٍ‌).

"بدانيد آنها بدترين وزر و مسئوليت را بر دوش مى‌كشند" (أَلاٰ سٰاءَ مٰا يَزِرُونَ‌).

چرا كه گاهى گفتار و کردار و نوشته انسان سبب گمراهى هزاران نفر مى‌شود، چقدر دشوار است كه انسان هم بار گناهان خود را بر دوش كشد و هم بار گناهان هزاران نفر ديگر را، و هر گاه سخنان گمراه كننده باقى بماند و سرچشمه گمراهى نسلها شود بار آنها نيز بر دوش انسان سنگينى مى‌كند! جمله "ليحملوا" (بايد اين بار را بر دوش كشند) به صورت امر است، مفهومش بيان نتيجه و عاقبت كار است، درست همانند اينكه به كسى مى‌گوئيم اكنون كه اين عمل خلاف را انجام دادى بايد نتيجه آن را تحمل كنى و تلخى آن را بچشى (بعضى از مفسران نيز احتمال داده‌اند كه "لام" ليحملوا لام عاقبت باشد).

"اوزار" جمع "وزر" به معنى بار سنگين و نيز به معنى گناه آمده است و اينكه به وزير، "وزير" گفته مى‌شود براى اينكه مسئوليت سنگينى به دوش مى‌كشد.

در اينجا اين سؤال پيش مى‌آيد كه چگونه قرآن گفته است "قسمتى از بار گناهان كسانى را كه گمراه كرده‌اند بر دوش دارند" و نگفته همه بار گناهان آنها را، با اينكه در روايات مى‌خوانيم اگر كسى سنت بدى بگذارد تمام گناهان كسانى كه به آن عمل كرده‌اند بر دوش مى‌كشد.

بعضى از مفسران در پاسخ اين سؤال گفته‌اند كه "پيروان گمراه" دو نوع گناه دارند گناهانى را كه به عنوان پيروى از رهبرانشان مرتكب مى‌شوند، و گناهانى را كه مستقلا دارند، آنچه بر دوش رهبران سنگينى مى‌كند نوع اول است.

و بعضى "من" را در آيه فوق براى تبعيض نگرفته‌اند بلكه براى بيان اينكه گناهان پيروان بر دوش رهبران است دانسته‌اند.

تفسير ديگر، آن اينكه پيروان گمراه دو حالت دارند، گاهى آگاهانه به دنبال اين رهبران منحرف مى‌افتند كه نظيرش را در طول تاريخ فراوان ديده‌ايم، در اين صورت عامل گناه هم دستور رهبران است و هم تصميم خودشان، و در اينجا است كه يك سهم از مسئوليت گناهانشان بر دوش رهبران است (بى آنكه چيزى از گناهان آنها كاسته شود).

اما گاه مى‌شود كه پيروان بدون اينكه مايل باشند اغفال مى‌شوند و تحت تاثير وسوسه‌هاى رهبران گمراه قرار مى‌گيرند كه نمونه آن در ميان مردم عوام در بسيارى از جوامع ديده مى‌شوند، آنها حتى ممكن است با قصد "تقرب الى اللّٰه" به دنبال چنين برنامه‌هايى حركت كنند، در اين صورت همه بار گناهانشان بر دوش پيشوايان گمراه است، و خودشان اگر در تحقيق كوتاهى نكرده باشند مسئوليتى ندارند، ولى دسته اول كه با علم و آگاهى تبعيت كرده‌اند مسلما سر سوزنى از گناهشان كم نمى‌شود در عين اينكه پيشوايانشان سهمى از مسئوليت را بر دوش مى‌كشند.ذكر اين نكته نيز لازم است كه تعبير "بِغَيْرِ عِلْمٍ‌" دليل بر آن نيست كه پيروان اين گمراهان هيچگونه آگاهى از وضع رهبرانشان نداشتند و به طور كلى اغفال شده بودند تا هيچگونه مسئوليتى شخصا نداشته باشند، بلكه اين تعبير همانند آنست كه مى‌گوئيم افراد جاهل و نادان زود به دام اغواگران مى‌افتند، اما افراد دانا بسيار دير.

لذا قرآن در آيات ديگر اين پيروان را تبرئه نكرده و سهمى از مسئوليت را نيز براى آنان قائل شده است، چنان كه در آيه ۴۷ و ۴۸ سوره مؤمن مى‌خوانيم وَ إِذْ يَتَحٰاجُّونَ‌ فِي النّٰارِ فَيَقُولُ‌ الضُّعَفٰاءُ لِلَّذِينَ‌ اسْتَكْبَرُوا إِنّٰا كُنّٰا لَكُمْ‌ تَبَعاً فَهَلْ‌ أَنْتُمْ‌ مُغْنُونَ‌ عَنّٰا نَصِيباً مِنَ‌ النّٰارِ - قٰالَ‌ الَّذِينَ‌ اسْتَكْبَرُوا إِنّٰا كُلٌّ‌ فِيهٰا إِنَّ‌ اللّٰهَ‌ قَدْ حَكَمَ‌ بَيْنَ‌ الْعِبٰادِ: "گمراه كنندگان و گمراه شوندگان در دوزخ با هم بحث و جدل مى‌كنند، پيروان نادان و ضعيف به مستكبرين مى‌گويند ما پيرو شما بوديم، آيا سهمى از آتش را به جاى ما مى‌پذيريد؟! آنها پاسخ مى‌دهند ما همگى در دوزخيم خداوند حكم (عادلانه‌اى) بين بندگانش كرده است"!

منبع: کتاب شریف تفسیر نمونه، تالیف آقای ناصر مکارم شیرازی،جلد ۱۱، تفسیر سوره مبارکه نحل، انتشارات امام علی علیه السلام 


والعاقبه للمتقين 
التماس دعا 
يا مهدي


موضوعات مرتبط: نقد مدرنیته
برچسب‌ها: محمد مهدی میرباقری , ناصرمکارم شیرازی

تاريخ : شنبه پنجم مرداد ۱۳۹۸ | 1:20 | نویسنده : سرباز حضرت ولی عصر (عج) |

فقیه کیست؟ فلسفه خوانی و فلسفه بافی فقاهت و حکمت است؟

اعوذبالله من الشیطان الرجیم 

بسم الله الرحمن الرحیم 

سلام علیکم 

نگاه خطا و باطل به فقاهت و حکمت:

آن ديني كه به ما گفته «اطلبوا العلم ولو بالصين» آن ديني كه گفته «طلب العلم فريضة» گفته چه چيزي بخوان يا نگفته؟! همين طور گفته برو درس بخوان يا گفته چه چيزي بخوان؟ گفتند چه چيزي بخوان

ازوجود مبارك رسول گرامي اسلام(عليه و علي آله الاف التحيّة و الثناء) رسيده است با «إنّما» كه حصر است «إنّما العلم ثلاثة آية محكمة أو فريضة عادلة أو سنّة قائمة»

ما متأسفانه در حوزه‌ها گفتيم «آيةٌ محكمة» فقه و اصول, «سنّة قائمة» فقه و اصول, «فريضة عادلة» فقه و اصول شده اين وضع اما علامه (آقای طباطبایی) گفت «آية محكمة» تفسير و فلسفه, «فريضةٌ عادلة» فقه و اصول, «سنّةٌ قائمة» اخلاق و حقوق.

منبع: آقای جوادی آملی در مراسم تبدیل بیت آقای طباطبایی به دارالقرآن به تاریخ ۲۵ ماه آبان سال۱۳۹۱

*************

«آیهٌ مُحْکَمَهٌ» غیر از «فَرِیضَهٌ عَادِلَهٌ» و غیر از «سُنَّهٌ قَائِمَه» است. مسئله فقه و اصول، از یک سو؛ اخلاق و حقوق، از سوی دیگر؛ و علوم ملاهم و امثال ذلک، از سوی دیگر؛ اینها جزء «فَرِیضَهٌ عَادِلَهٌ» و «سُنَّهٌ قَائِمَه» هستند. اما علوم عقلی، معرفت خدا، تفسیر قرآن کریم، بررسی آیات توحیدی، مسئله وحی، نبوت، امامت، ولایت، اعجاز، اینها جزء علومی هستند که «آیهٌ مُحْکَمَهٌ» هستند و اینها فقط در علوم عقلی فلسفه و کلام سامان می‌پذیرند. فلسفه و کلام که در این امور تلاش و کوشش می‌کنند، مصداق بارز «آیهٌ مُحْکَمَهٌ» هستند که به اصول دین برمی‌گردد.

منبع: پیام آقای جوادی آملی به مناسبت افتتاح واحد بانوان مجمع عالی حکمت اسلامی مشهد ،اسفند ماه سال 1396

_____________________

نگاه صحیح و حق به فقاهت و حکمت :

«فقه» و «تفقّه» در لسان آیات و روایات، معادل واژگانی چون «دین‌شناسی» و «اسلام‌شناسی» است و «فقیه» به کسی گفته می‌شود که بصیرت لازم را در مجموعۀ دین اعم از معارف و اخلاق و احکام دارا باشد، روشن می‌شود که ذهنیّت موجود در این رابطه، با حقیقت مسأله، چقدر فاصله دارد و چه غفلتی دامن‌گیر عده‌ای از دانش‌پژوهان و طالبان علوم دینی شده است؛ غفلت از معارفی که لبّ دین و نردبان صعود است: «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ»  و غفلت از اخلاقیات و تهذیب نفسی که معیار صلاح و فلاح است: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکّٰاهٰا». 


بر همۀ فرهیختگان اصیل حوزوی و نواندیشان راسخ دینی است که به تبیین این حقیقت بپردازند که «فقها» کسانی نیستند که تنها در فروع و احکام فرعی غور کنند و «فقیه کتاب و سنّت» و یا «فقیه اهل بیت» به کسی گفته نمی‌شود که از معارف حقّه و حقایق تفسیری و قرآنی و دقایق آفات نفسانی چیزی نداند، بلکه «الفقیه کلّ الفقیه» کسی است که فراگیری معارف قرآنی را بر همه چیز مقدّم بدارد و چیزی را فدای آن نسازد.
«الفقیه کلّ الفقیه من … و لم یَدَع القرآن رغبةً عنه إلی ما سواه» 
و باور کند که علوم برخاسته از کتاب و سنّت، هم «آیة محکمة» دارد و هم «فریضة عادلة» و هم «سنّة قائمة».

منبع: کتاب شریف دائره المعارف فقه المقارن، تالیف آقای ناصرمکارم شیرازی،انتشارات امام علی علیه السلام

_____________________

در روایتی از اصول کافی آمده است که حضرت خطاب به کسانی که به دنبال غیر از ائمه رفتند، فرمودند : «يَمُصُّونَ الثِّمَادَ وَ يَدَعُونَ‏ النَّهَرَ الْعَظِيم‏»  آب آلوده را میمکند (به خاطر اینکه تشنه هستند) و نهر بزرگ را رها کرده اند. از حضرت سوال پرسیدند که منظور از نهر عظیم کیست؟ حضرت در جواب فرمودند: نهر عظیم وجود مقدس نبی اکرم (ص) است. که خدای متعال هرچه به انبیاء عنایات نموده است را به صورت یک جا و به نحو جامع و کامل به این وجود مقدس عطا نموده است و همچنین در ادامه فرمودند: آنچه نزد نبی اکرم بود به امیرالمؤمنین منتقل شده است. «أنا مَدِینَةُ الْعِلْمِ، وَعَلِیٌّ بَابُهَا، أنا دار الحكمة وعليٌّ بابها» یعنی حضرت خازن علم و باب مدینه علم و صاحب مدینه علم نبی اکرم اند. در روایات دیگر آمده است که آن علمی که به امیرالمؤمنین انتقال شد، به ائمه بعد از امیرالمؤمنین نیز منتقل شده است و بالا نرفته و در محضر امام زمان ارواحنا فداه موجود است. بنا بر این حقیقت علم، حقیقت حکمت نزد معصومین و همچنین نزد وجود مقدس امام زمان (علیهالسلام) است. «أنا دار الحكمة وعليٌّ بابها».

اگر کسی بخواهد حکیم شود، اول باید بداند که علم جای دیگری غیر از معصومین موجود نیست و اگر یقین دارد که علم نزد افرادی همچون ارسطو و دیگران موجود است، پس بیهوده اینجا آمده زانو زده است و بهتر است نزد همان افراد رفته و علم را فرا گیرد. ولی اگر واقعاً معتقد است که حکمت در اختیار معصومین است و آنها به اندازه بندگی میدهند و معصومین عباد مکرمون هستند و «لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ» (انبیاء/۲۷) و خزان علم الهی هستند، آن علمی که هدایت بشر با وجود ایشان واقع میشود و انسان با وجود ایشان به مقامات معرفت و بندگی راه پیدا میکند، اگر این امر مهم را درک و همچنین پیدا کرد. پس انسان باید بیاید و زانو بزند و جای دیگری نرود. این هم شرایطی دارد که شرط اولش این است که انسان اهل تلاوت روایات باشد. یعنی معارف اهل بیت را بخواند و خواندش بدین صورت است که علوم صوری که مقدمه فهم روایات و همچنین ظاهر روایات است و حتی تا مقام اجتهاد تحصیل کند. ولی اصل این است که آن درایه الروایه حاصل شود و لازمه آن تقوا و بندگی است. اگر کسی حامل علم امام و حکیم شود، قطعاً آن علم را به او میدهند.

منبع:آقای سید محمد مهدی میرباقری

والعاقبه للمتقین 

التماس دعا 

یا مهدی


موضوعات مرتبط: نقد کلام،فلسفه و عرفان
برچسب‌ها: محمد مهدی میرباقری , ناصر مکارم شیرازی

تاريخ : چهارشنبه دوم مرداد ۱۳۹۸ | 3:47 | نویسنده : سرباز حضرت ولی عصر (عج) |

تفاوت جهاد فی سبیل الله و جهاد فی سبیل طاغوت

اعوذبالله من الشیطان الرجیم 

بسم الله الرحمن الرحیم 

سلام علیکم 

آیه شریفه ۷ سوره مبارکه جمعه:

قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَاقِيكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَىٰ عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ

بگو: «این مرگی که از آن فرار می‌کنید سرانجام با شما ملاقات خواهد کرد؛ سپس به سوی کسی که دانای پنهان و آشکار است بازگردانده می‌شوید؛ آنگاه شما را از آنچه انجام می‌دادید خبر می‌دهد!»

صدق الله العلی العظیم 

_____________________

 از میان آن دسته از نظامیان آمریکایی که پس از حضور در جنگ عراق و افغانستان به آمریکا بازگشتند حدود ۱۵۰ هزار نفر پس از پایان جنگ خودکشی کردند.

«کارل مارلانتیس» کهنه سرباز جنگ ویتنام در گفت‌وگویی که با «سی‌ان‌ان» داشت، هیجانات ناشی از جنگ را چیزی شبیه هیجان ناشی از مصرف کوکائین دانست که موجب می‌شود نظامیان آمریکایی پس از پایان جنگ به سبب فقدان این هیجانات به خودکشی مبادرت کنند.

عوارض روحی و روانی ناشی از جنگ‌های خانمان‌سوزیی که آمریکایی‌ها در نقاط مختلف جهان راه‌انداخته‌اند، معضل بسیار بزرگی برای ارتش این کشور ایجاد کرده است؛ گزارشی که چندسال پیش در نشریه «آرمی تایمز» منتشر شد، خبر از این می‌داد که هر روز هجده نظامی ارتش آمریکا که در این جنگ‌ها مشارکت داشته‌اند، خودکشی می‌کنند.

با بررسی زندگی سربازان آمریکایی این واقعیت برای ما آشکار می‌شود که سربازان آمریکایی برای حضور در مناطقی که آمریکا برای تحقق اهداف خود جنگ راه اندازی کرده‌است، تضمین می‌گیرند؛ یعنی سربازی که در جنگ مدنظر مشارکت می‌کند، باید رفاه خانواده‌اش از سوی حاکمیت تضمین شود. حاکمیت به آن‌ها وعده‌های مالی می‌دهد، حتی به آن‌ها می‌گوید که به هیچ وجه در جنگ کشته نخواهید شد!

ولی به نظر می‌رسد، وعده‌های مالی و تضمین جانی نمی‌تواند از یک سرباز آموزش دیده و مجهز، یک سرباز شجاع، جسور، نترس و فداکار بسازد؛ همانطوری که تحقیقات انجام شده در مورد سربازان آمریکایی مشارکت کننده در جنگ‌های مختلف این کشور در بیرون از مرز‌ها نشان می‌دهد که هیچ کدام از سربازان آمریکایی نتوانستند به یک سرباز شجاع تبدیل شوند.

با اینکه نمی‌توان جنگ تحمیلی عراق علیه ایران را با جنگ‌هایی که آمریکایی‌ها در مناطق مختلف جهان راه انداخته‌اند، مقایسه کرد؛ چون هدف‌ها متفاوت است، اهداف یکی از این جنگ‌ها دفاع از وطن، ناموس، آرمان و آزادی‌خواهی است و دیگری توسعه‌طلبی، زیاده‌خواهی، نسل‌کشی و ... است.

پس چه فرقی بین سربازان ایرانی و آمریکایی وجود دارد که یکی در جنگ ضمانت زنده ماندن می‌گیرد، یکی برای شهید شدن از همرزمانش سبقت می‌گیرد، یا اینکه یکی بعد از جنگ روانی می‌شود و اقدام به خودکشی می‌کند، اما دیگری بعد از جنگ دلتنگ جنگ و جبهه می‌شود.

پس جنگیدن برای «آرمان»، «ارزش» و «ناموس» و «خدایی شدن» با جنگیدن برای زیاده‌خواهی فرق اساسی دارد. شهادت تنها سعادتی بود که رزمندگان جمهوری اسلامی ایران برای رسیدن به آن از همدیگر سبقت می‌گرفتند. شهادت واژه منحصر به فردی است که دشمن تا بن دندان مسلح جمهوری اسلامی ایران از این واژه هراس دارد؛ واژه‌ای که بازماندگان دفاع مقدس هنوز بعد از چند دهه از این جنگ تحمیلی بر حال همرزمانی که به این فیض رسید‌اند، غبطه می‌خورند.

دشمن سالهاست روی تخریب واژه شهادت کار می‌کند؛ چون آن‌ها به عینه دیدند که شوق شهادت و شهادت‌طلبی چگونه این کشور را در مقابل صدام که کل جهان در این جنگ از وی حمایت می‌کرد، پیروز کرد.

در نهایت می‌توان نتیجه گرفت که تقوا، شهادت‌طلبی و شوق شهادت در راه آزادی‌‎خواهی را رزمندگان ایرانی از سالار شهیدشان حضرت ابا عبد الله الحسین (ع) کسب کرده‌اند و این پرچم را هرگز بر زمین نخواهند گذاشت، چرا که این روز‌ها می‌بینیم مدافعان حریم آل الله پرچم حضرت ابا عبد الحسین (ع) را بر زمین نگذاشته‌اند و هرگز بر زمین نخواهند گذاشت و به استکبار جهانی اجازه تجاوز نخواهند داد.

منبع: آقای سیروس فتح الله ، سایت defapress.ir

_____________________

شهادت خواهي يعني، يك انسان حاضر است براي وفاي به معبود خودش، همه هستي خويش را بدهد و عبور از هستي خود را راه رسيدن به معبود بداند. انرژي كه اين ايجاد مي كند، قابل مقايسه با كساني كه براي دنيا مي جنگند نيست. آنها اگر فداكاري هم مي كنند دنيا را مي خواهند؛ طبيعي است آن هم يك ظرفيت و كارآمدي ايجاد مي كند، ولي اصلاً ظرفيتي كه اين  دو نوع انگيزه ايجاد مي كند قابل مقايسه نيست.

بنابراين پايه انگيزه هاي مادي شدت رواني نسبت به دنيا است. يعني دنيا را مي خواهد. آب را يا خاك را و يا زنده ماندن نام ونژاد خودش را و تعلقات و هويت مادي خودش را در فداكاري جستجو مي كند، اين هم يك ظرفيت ايجاد مي كند، همه جنگ هاي مادي روي دوش همين ظرفيت چرخيده اند. هيتلر با همين ظرفيت ها بود كه توانسته با دنيا بجنگند. اما اين ظرفيت، با ظرفيت انگيزه الهي قابل قياس نيست. مثل جنگ هشت ساله خودمان، مثل برخوردي كه بين حزب الله و اسرائيل بوده است.

طبيعي است وقتي انگيزة حضور در ميدان درگيري تفاوت پيدا مي كند و يا ارتقاء مي يابد، حتماً نحوه توازن نيروها، معادلات توازن، موضوع و معادلة تغيير موازنه قدرت نيز تغيير پيدا مي كند. 

الان هم در موازنه جهاني همين طور است. اگر ما احساس كنيم جنگ ما جنگ كلاسيك است وجنگ تكنولوژي در مقابل همان تكنولوژي است، و آرايش درگيري ما همان آرايش تعريف شده در جنگ هاي كلاسيك باشد از اول بايد اعلام شكست كنيم، از اول بايد معتقد باشيم كه در موازنه ما ضعيف تر هستيم و بنابراين دليلي ندارد ما وارد اين درگيري شويم. بايد شرايط جهاني را بپذيريم.

اما اين كه ما توانستيم حضور پيدا كنيم و شرايط و موازنه جهاني را به نفع اسلام تغيير دهيم ناشي از همين است كه امام(ره) انگيزه هاي درگيري را ارتقاء بخشيدند. انگيزه هايي كه وارد ميدان شدند انگيزة دفاع از اسلام، توسعه معنويت، گسترش عبادت خداي متعال بود و تبديل شد به انگيزه فداكاري و وصال در راه خداي متعال كه ما آن را شهادت طلبي مي دانيم.

وقتي انگيزه ارتقاء پيدا كرد، ميدان هاي درگيري هم تغيير پيدا مي كند. ميدان هاي درگيري ما فقط در حوزه ابزار نيست. اصل در جهاد و درگيري، درگيري ارواح است و هدف برتري مادي نيست. بلكه ايجاد بصيرت بيشتر و بيداري بيشتر است. به تعبير ديگر، ميدان درگيري، ميدان درگيري دو جبهه حق و باطل و نيروهاي انساني براي ايجاد بصيرت و بيداري در بين بشر و بيدار شدن فطرت ها است. و در اينجا فداكاري، ريسك خطر، شهادت و خون دادن ابزار است. كه همان استراتژي غلبه خون بر شمشير است. و همين استراتژي مديريت رواني عالم و تغيير وضعيت رواني جهان و طبيعتاً تغيير موازنه مديريت نيروهاي انساني است. 

 براساس انگيزه شهادت طلبي، آرايش نيروها به گونه ديگري بود ـ همان بود كه در لبنان بعد از شكست اشغالگران در سال 82 اتفاق افتاد ـ . بعد به ساير نقاط جهان هم تسري پيدا كرد. شيوه اي كه دشمن در مقابل او احساس ضعف مي كرد و با متهم كردن آن به «تروريسم» به دنبال كنترل آن بوده و هست. در اين موازنه امداد غيبي، جاي ويژه دارد.

شيوه جنگي ما شيوه كلاسيك نبود، مقاومتي هم كه كرديم و غلبه اي هم كه پيدا شد ـ حتي در ميدان هاي نظامي ـ  مبتني بر قواعد متعارف كلاسيك نبود. چه بسيار مواقع بود، كه حمله مي كرديم و پيروز مي شديم در حالي كه قواعد پيروزي بر اساس محاسبات كلاسيك نبود. مثلاً توازن نيروي ما سه به يك هم نبود. يا دفاع مي كرديم و پيروز مي شديم و آن توازني كه در مقام دفاع مي گويند نبود. يعني حتي نيروهاي ما يك سوم آنها هم نبود. ما در دفاع از خرمشهر تا چهل روز، و حفظ آبادان تا آخر، توازن نيروهايمان اين گونه نبود. حتي در بعضي ازجبهه ها گاهي، ما يك تك دشمن را كه با يك تيپ كامل انجام مي شد، با چند نفر نيروي محدود شكست داديم. موارد زيادي از اين نمونه داريم. در جنگ حزب الله هم همين الگو عيناَ به كار گرفته شد، و پيروزي آفريد. پس توازن نيروها در جنگ نامتقارن تغيير پيدا مي كند. در ميدان درگيري نيروي دريايي آنجايي كه ما با قايق هاي تندرو در مقابل ناوها ايستادگي مي كرديم، قطعاً توازن نيرو، توازن كلاسيك نبود اما ما موفق بوديم.

 

منبع: آقای سید محمد مهدی میرباقری

_____________________

اختلال دستگاه محاسباتی

در یک چنین موقعیتی که این قدر غفلت بر دنیای اسلام حاکم است که خطر را درک  و استشمام نمیکنند، چه کار باید کرد؟ کسی مثل حسین‌بن‌علی که مظهر اسلام است، نسخه‌ی بیتغییر پیغمبر مکرم اسلام است - «حسین منّی و انا من حسین» - در این شرایط چه کار باید بکند؟ او باید کاری کند که دنیای اسلام را - نه فقط آن روز، بلکه در طول قرنهای بعد از آن - بیدار کند؛ آگاه کند؛ تکان بدهد. این تکان با قیام امام حسین شروع شد. حالا اینکه امام حسین دعوت شد برای حکومت در کوفه و حرکت کرد به کوفه، اینها ظواهر کار و بهانه‌های کار بود. اگر امام حسین (علیه‌السّلام) دعوت هم نمیشد، این قیام تحقق پیدا میکرد. امام حسین باید این حرکت را انجام میداد، تا نشان بدهد که دستور کار، در یک چنین شرایطی، برای مسلمان چیست. نسخه را به همه‌ی مسلمانهای قرنهای بعدی نشان داد. یک نسخه‌ای نوشت؛ منتها نسخه‌ی حسین‌بن‌علی، نسخه‌ی لفاظی و حرافی و «دستور بده، خودت بنشین» نبود؛ نسخه‌ی عملی بود. او خودش حرکت کرد و نشان داد که راه این است. ایشان از قول پیغمبر نقل میکند که آن وقتی که شما دیدید که اسلام کنار گذاشته شد؛ ظالمین بر مردم حکومت میکنند؛ دین خدا را تغییر میدهند؛ با فسق و فجور با مردم رفتار میکنند؛ آن کسی که در مقابل این وضع، نایستد و قیام نکند، «کان حقّا علی اللَّه ان یدخله مدخله»؛ خدای متعال با این آدم ساکت و بیتفاوت هم مثل همان کسی که «مستحلّ حرمات اللَّه» است، رفتار خواهد کرد. این نسخه است. قیام امام حسین این است. در راه این قیام، جان مطهر و مبارک و گرانبهای امام حسین که برترین جانهای عالم است، اگر قربانی شود به نظر امام حسین، بهای زیادی نیست. جان بهترینِ مردمان که اصحاب امام حسین بودند، اگر قربان شود، برای امام حسین بهای گرانی محسوب نمیشود. اسارت آل اللَّه، حرم پیغمبر، شخصیتی مثل زینب که در دست بیگانگان اسیر بشود - حسین‌بن‌علی میدانست وقتی در این بیابان کشته شود، آنها این زن و بچه را اسیر میکنند - این اسارت و پرداختن این بهای سنگین به نظر امام حسین، برای این مقصود سنگین نبود. بهائی که ما میپردازیم، باید ملاحظه شود با آن چیزی که با این پرداخت، برای اسلام، برای مسلمین، برای امت اسلامی و برای جامعه به دست می‌آید. گاهی صد تومان انسان خرج کند، اسراف کرده؛ گاهی صد میلیارد اگر خرج کند، اسراف نکرده. باید دید چه در مقابلش میگیریم.
 انقلاب اسلامی عمل به این نسخه بود. امام بزرگوار ما به این نسخه عمل کرد. یک عده‌ای آدمهای ظاهرنگر و سطحیبین - البته آدمهای خوب، مردمان بدی نبودند؛ ما اینها را میشناختیم - همان وقت میگفتند که ایشان این جوانها را توی میدان آوردند و بهترین جوانهای ما به کشتن داده میشوند؛ خونشان ریخته میشود. خیال میکردند که امام نمیداند که جان این جوانها در خطر قرار میگیرد. دلشان برای او میسوخت. این ناشی بود از اینکه محاسبه درست نمیشد. خوب بله، در جنگ تحمیلی، ما این همه شهید دادیم، این همه جانباز دادیم، این همه خانواده داغدار شدند. این، بهای بزرگی است؛ اما در مقابل، چه؟ در مقابل، استقلال کشور، پرچم اسلام، هویت ایران اسلامی را در مقابل آن طوفان عظیم حفظ کردیم. آن طوفانی که درست کرده بودند، طوفان صدام نبود. صدام، آن سرباز جلوِ جبهه‌ی دشمن بود. پشت سر صدام همه‌ی دستگاه و دنیای کفر و استکبار قرار گرفته بودند. اگر فرض کنیم از اول هم وارد این توطئه نبودند، در ادامه واضح و روشن بود؛ همه آمدند پشت سر صدام. آمریکا آمد، شوروىِ آن روز آمد، ناتو آمد، کشورهای مرتجع و وابسته‌ی به استکبار آمدند؛ پول دادند، اطلاعات دادند، نقشه دادند، تبلیغات کردند. این جبهه‌ی عظیم آمده بود تا ایران بزرگ، ایران رشید و شجاع، ایران مؤمن را بکلی در هم بپیچد. یک منطقه‌ی دست‌نشانده‌ی برای استکبار را در درجه‌ی اول، مغلوبِ عنصر پست و کوچکی مثل صدام کند و در درجه‌ی بعد هم در مشت و چنگال آمریکا نگه دارد. مصیبتی را که در طول دویست سال بر سر کشور ما آوردند و این همه مشکل برای این ملت درست کردند، این مصیبت را صد سال دیگر، دویست سال دیگر ادامه بدهند. ملت ما ایستاد، امام بزرگوار ایستاد. البته جانهای عزیزی را دادیم، شهیدان بزرگی را دادیم، جوانهای محبوبی را فدا کردیم؛ اما این بهای گزافی در مقابل آن دستاورد نبود.

منبع:

رهبر معظم انقلاب اسلامی آقای خامنه ای (حفظه الله تعالی)

والعاقبه للمتقین 

التماس دعا 

یا مهدی

 

 


موضوعات مرتبط: سیاسی و اجتماعی
برچسب‌ها: علی خامنه ای , محمد مهدی میرباقری

تاريخ : دوشنبه سی و یکم تیر ۱۳۹۸ | 3:22 | نویسنده : سرباز حضرت ولی عصر (عج) |

سكولاريسم روح حاكم بر فلسفه و عرفان مصطلح

اعوذبالله من الشيطان الرجيم 

بسم الله الرحمن الرحيم 

سلام عليكم 

تاويل ناصواب آيات قرآن كريم توسط برخي از فلاسفه و عرفاي مصطلح

در تاويل آيه  شريفه ٣٥ سوره  مباركه نور مي توان نقد صريح بر آقاي سهروردي داشت؛ آيه نور بيان شبکه هدايت است نه بيان شبکه خلقت. اينکه او کثيراً اين را به عنوان شبکه خلقت گرفته است و نور را به وجود تعريف کرده ، غفلت است. آن آياتي که شبکه خلقت و نظام آفرينش را بيان مي کند آياتي مثل «آيت الکرسي» است نه آيه نور که در مقابل آيه ظلمات (که بيانگر شبکه ضلالت است) قرار دارد و هر دو در سوره نور به فاصله کمي قرار دارند. لذا حضرت امام رضا(ع) در تفسير آيه نور «الله نور السموات والارض»(نور/35) مي فرمايند: «اي هدي من في السموات و هدي من في الارض» اين هدايت است که متمثل در قلب نبي اکرم(ص) و مشکوة نور ايشان و قلب ايشان و مصابيحي مي شود که در قلب ايشان تجلي نموده است. به هر حال، اين غفلت از مثل سهروردي است که اين را مبناي تفسير نظام هستي قرار داده است؛ پس بايد ديد که که «آيه ظلمات» را چه گونه تفسير مي کند؟! در حالي که اگر مبناي هدايت و ضلال را اصل قرار دهيد دو دستگاه هدايت و ضلال درست مي شود و جريان نور مربوط به کساني خواهد بود که وارد وادي ولايت حقه شوند؛ «الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور»(بقره/257)

 

سكولاريسم روح حاكم بر فلسفه و عرفان مصطلح

 گرچه فلسفه اسلامي ،  چه مشاء چه اشراق و چه متعاليه و نيز عرفان مصطلح تحت تأثير فرهنگ اسلام قرار گرفته است، اما در برخي مواقع به گونه اي عمل کرده است که گويا سکولار است. چون فلسفه در تعريف خودش، خودش را سکولار معرفي مي کند و مي گويد فلسفه مقيد به برهان ست نه مقيد به انبياء و مقيد به حضرت حق. برهان اگر ما را به اين برساند که خدا هست، مي گوييم هست و اگر به اين رسانيد که نيست، مي گوييم نيست؛ يعني در مقام تعريف، خودش را مقيد به حضرت حق نمي کند. هر چند فلسفه اسلامي اينگونه پيش نرفته است يعني هيچ وقت شما نمي بينيد که فيلسوف  اسلامي بگويد من کاري ندارم که خدا هست يا نيست، بلکه همه الهيات بالمعني الاعم را مي نويسد که اثبات توحيد نمايد. حتي آقاي ملاصدرا در آغاز الهيات بالمعني الاعم، توحيد را مي آورد و بحث اصالت وجود را مطرح مي کند، اما به لحاظ منطق سکولار هستند؛ يعني معتقد نيستند که فلسفه در منطق استنادش، آنجا که مي خواهد استدلال کند بايد تکيه به وحي نمايد، بلکه مي گويند منطق، سير از بديهيات به نظريات است و مواد را از وحي مي گيرند. اما آيا جايي ديده شده است که فيلسوفان ما منطق جديدي مبتني بر وحي بنويسند. آنها در منطق، پيرو ارسطو هستند؛ ما بايد صبر کنيم که ديگران بيايند منطق را نقض کنند مثل منطق هاي فازي، ديالکتيک و ... تا ما بگوييم که منطق هم قابل بحث است؟ به هر حال ما در منطق حاکم بر فلسفه دست نبرده ايم.

 منطق تبعيت از قرآن در استدلال و شهود چيست؟ آيا همان منطق ارسطويي و مباني مکاشفات و مشاهدات عام است؟ با چه منطقي و با چه متدي، شهود را به قرآن مقيد مي کنيد؟ و با چه روشي تعقل را به تعلم از وحي مقيد مي سازيد که حکمت و عرفان قرآني شود؟ آيا واقعاً در جايي سراغ داريم که يک فيلسوف يا عارفي، منطق تقيد شهود به وحي يا منطق تقيد استدلال به وحي را بيان کند؟ بله، فقيهان اينکار را مي کنند و مي گويند ما تمام استدلالهايمان مبتني بر منابع وحي است. پس فلسفه و عرفان ما در مسير پيشرفت و استضائه از نور وحي بوده است، ولي اينکه فرهنگ وحي فضاي فرهنگ فلسفه و عرفان ما را تحت تأثير قرار بدهد، غير از اين است که منطق استدلال ما و شيوه شهود ما منطقاً مقيد به وحي گردد.

يک قدم جلوتر برويم. اگر شما معتقديد که مربي قرآني چه در مرحله تعليم و چه در مرحله تزکيه نبي اکرم(ص) و سپس اهل بيت(ع) هستند که فرمود: «وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ»(بقره/129) و «كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ»(ابراهیم/1) و آنها ما را از ظلمات به سمت نور مي برند، چطور شده است که ما عرفايي داريم که عرفان و برهان و تفسير قرآن را به هم گره زده اند ولي به نقطه تحت باء بسم الله نرسيده اند؟! کجاي کار اشکال دارد؟ اگر اين عرفان، عرفان قرآني است و اگر اين برهان، برهان قرآني است ـ قرآني که فرموده اند: «إِنَّ اللَّهَ جَعَلَ وَلَايتَنَا أَهْلَ الْبَيتِ قُطْبَ الْقُرْآنِ وَ قُطْبَ جَمِيعِ الْكُتُب » و «نَزَلَ الْقُرْآنُ أَثْلَاثاً، ثُلُثٌ فِينَا وَ فِى عَدُوِّنَا...» و «أنا النقطة التي تحت الباء» و معارفي از اين دست ـ چطور مي شود که اين حکمت و اين عرفان را داشته باشي و در محضر قرآن هم بروي، اما به اين نقطه تحت باء بسم الله قرآن که آغاز قرآن است، نرسي؟! اين يک سؤال جدي است. بله، عرفان و قرآن و برهان  يکي است؛ يعني عرفان برآمده از قرآن، که معلم و مزکي و مربي آن، حضرت رسول(ص) هستند که بر محور قرآن تزکيه مي کنند که قرآن می فرماید «يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ»(جمعه/2) و سير خروج از ظلمات به سمت نور را سرپرستي مي کنند، حتماً عرفان اسلامي است. اما اگر اين اتفاق بيافتد عارف در سلوک خود بايد به اين نقطه تحت الباء برسد. در روايات آمده است که اگر کسي دو رکعت نماز صحيح بخواند از سيد الشهداء(ع) عبور کرده است يعني مسير حق از اين وادي عبور مي کند. چطور مي شود يک عمر رياضت و شهود و برهان و استدلال، ما را به آن نقطه نرساند؟

تولي به نبي اکرم(ص) بايد محور قرار بگيرد. يعني خشوع و عبوديت و تسليم که حقيقت ايمان است در قوه فاهمه معارف و مکاشفات روحاني ما هم جاري شود و گر نه دستگاه شيطان هم مکاشفات دارد و البته مکاشفات قوي اي هم دارد؛ منتها مکاشفات ظلماني است. چه خوب بود سهروردي به جاي اينکه آيه نور را مبناي هستي شناسي قرار بدهد يک نظريه معرفت شناسانه از آن استخراج مي کرد (در مقابل آيه ظلمات)؛ مبني بر اينکه رسيدن به مقام ذکر و مقام معرفت جز از طريق اين بيوت ممکن نيست. البته مي شود در وادي ظلمات سير کرد که در آنجا «ظلمات بعضها فوق بعض»(نور/40) است و آن وادي هم دستگاه معرفتي و دستگاه شهود خاص خود را دارد. نمونه هاي آن را در هند يا در جاهاي ديگر ديده ايم. در برخي روايات آمده است که شيطان براي خودش شب قدري دارد که آن قدر براو نازل مي شوند که او را توهم بر مي دارد که گويا اداره عالم دست اوست!

پس، چگونه مي شود عرفان و برهان را تسليم به وحي نمود؟ اينکه عرفانِ تابع وحي، نازله وحي است که محل بحث نيست، بلکه بحث بر سرعرفان موجود است؛ عرفاني که مستند به مکاشفه است؛ مکاشفه اي که مستقل از وحي است. و بحث بر سر فلسفه اي که مستند به برهان است؛ برهاني که لااقل در منطق نه در مواد، مقيد به وحي نيست. بنابراين اگر ما يک منبع به نام شهود به منابع معرفتي خودمان اضافه کنيم باب گسترش فلسفه را گشوده ايم ولي اين کار براي حقانيت فلسفه کافي نيست چون همانطوري که استدلال به خطا مي رود، شهود هم به خطا مي رود. ما بايد شهود و استدلال را تسليم به وحي نماييم.

 

منبع: آقاي سيد محمد مهدي ميرباقري 

 

والعاقبه للمتقين 

التماس دعا 

يا مهدي 

 


موضوعات مرتبط: نقد کلام،فلسفه و عرفان
برچسب‌ها: محمد مهدی میرباقری

تاريخ : جمعه بیست و هشتم تیر ۱۳۹۸ | 14:31 | نویسنده : سرباز حضرت ولی عصر (عج) |

زمينه سازي براي ظهور امام عصر (عج) با استكبار ستيزي و عدم پذيرش ولايت طواغيت

اعوذبالله من الشيطان الرجيم 

بسم الله الرحمن الرحيم 

سلام عليكم 

خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید: «یرِیدُونَ لِیطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کرِهَ الْکافِرُون»(صف/۹) از آغاز ظهور انبیاء علیهم السلام در روی زمین و مبعوث شدن آنها یک درگیری مستمر و تاریخی بین جبهه انبیاء و مومنین به آنها از یک طرف و جبهه فراعنه تاریخ و مخالفین انبیاء وجود داشته است. موضوع اصلی این درگیری و نزاع بر سر پرستش و بندگی خدای متعال و توحید بوده است. انبیاء منادی توحید بودند و بندگان خدا را به پرستش خدای متعال و توحید و اعراض از شرک دعوت می کردند و این چیزی است که برای فراعنه تاریخ قابل تحمّل نیست که انسان ها همه شؤون زندگی شان بندگی خدا بشود.

توحیدی که انبیاء مردم را به آن دعوت می کردند کلمه «لا اله الا الله» است که یک مفهوم بسیار وسیعی دارد و معنایش این است که همه زندگی انسان غرق در بندگی خدا باشد؛ خواب و خوراک انسان، زندگی خانوادگی و اجتماعی انسان، همکاری و سیاست و همه چیز آهنگ خدا داشته باشد. معنی لا اله الا الله این نیست که در باطن خودشان خدا را قبول کنند اما هر طوری و با هر آئینی بخواهند زندگی بکنند. به تعبیر دیگر ما هر اقدامی که می کنیم حتّی یک نگاه یا یک کلمه حرف زدن، نوعی پرستش در آن هست. امر ما دائر بین این است که خدا را بپرستیم یا شیاطین را بپرستیم. قرآن می فرماید «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیکمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّیطَانَ إِنَّهُ لَکمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ * وَ أَنِ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ»(یس/۶۰-۶۱) این آیه بیانگر یک نفی و یک اثبات است. خدای متعال از ما عهدی گرفته که شیطان را نپرستیم بلکه خدا را بپرستیم و این همه زندگی ما را می پوشاند. انبیاء می خواستند همه زندگی ما بوی خدا بدهد و به تعبیر قرآن «صِبْغَةَ اللَّـهِ»(بقره/۱۳۸) یعنی رنگ و آهنگ خدا داشته باشد. اگر انبیاء ما را به یک خداپرستی دعوت می کردند که با حاکیمت فراعنه هیچ تعارضی نداشت و مثلاً زندگی اجتماعی مردم دست فرعون باشد و ما هم در خلوت خودمان خدا را بپرستیم، این توحید اصلاً مبدأ جنگ و درگیری نبود؛ گرچه که آنها همین را هم تحمّل نمی کنند.

محور این درگیری تاریخی توحید است و انبیاء می خواهند همه مردم موحد باشند؛ چنانچه در بیان امیرالمومنین علیه السلام در دعای کمیل است که فرمودند «حَتَّى تَكُونَ أَعْمَالِي وَ أَوْرَادِي كُلُّهَا وِرْداً وَاحِداً وَ حَالِي فِي خِدْمَتِكَ سَرْمَدا» یعنی همه احوال انسان در خدمت خدای متعال و بندگی او باشد. چنین خداپرستی و توحیدی سیاست و حیات اجتماعی انسان را هم در بر می گیرد و فراعنه با همین مخالف بودند. ریشه اش هم در این هست که خدای متعال به ما انسان ها اختیار داده که توحید و دین خدا را بپذیریم یا نپذیریم. خدای متعال در آیت الکرسی توحید را معنی می کند؛ ولی بلافاصله می فرماید «لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ»(بقره/۲۵۶) یعنی ما شما را باطناً مجبور نکردیم که موحد باشید. این معنای اختیار است و همانطور خدای متعال به ما اختیار داده از ما مسؤولیت هم می خواهد. ما می توانیم راه روشن توحید و رشد را بپذیریم و یا نپذیریم.

 

اختیار انسان در پذیرش یا عدم پذیرش توحید

از همین آغاز که انسان ها اختیار و مسؤولیت دارند، یک عده ای راه خدا را انتخاب نکرده و راه دیگری را انتخاب می کنند. آنها زیر چتر کسانی قرار می گیرند که محور شیطنت و طغیان علیه خدا هستند. کار فراعنه همین بود. خدای متعال می فرماید «فمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِن بِاللَّـهِ»(بقره/۲۵۶) اگر می خواهید راه خدا را بروید باید به آنها کفر بورزید و زیر بار آنها نروید زیرا خیری در خانه آنها نیست. کفر به طاغوت یعنی فرمان آنها را نپذیرید و اطاعت آنها را نکنید تا آنها بر شما سلطه نداشته باشند و شما را مدیریت نکنند.

اگر کسی مدیریت آنها را قبول کرد و مثلاً الان کسی قبول کرد که آمریکا مدیر عالم باشد و سازمان های جهانی ای که آنها درست کردند سر کار باشند و آنها تصمیم بگیرند و جهان را اداره کنند و در ضمن جهان برای کشور ما هم تصمیم بگیرند و در واقع برنامه های سیاسی و فرهنگی و اقتصادی آنها را در جهان قبول کرد موحد نیست و به طاغوت کفر نورزیده است. اگر کسی بخواهد موحد باشد باید که آنها و برنامه ریزی های آنها را نپذیرد و قبول نکند که آنها برنامه ریزی کنند و مدیر و به تعبیر آنها کدخدای عالم باشند.

 

سلطه طاغوت در دوران قرب ظهور

هر چه به پایان تاریخ می رسیم این درگیری جدی تر می شود. در قرب ظهور حضرت از روایات و معارف ما استفاده می شود که فراعنه تاریخ و مستکبرین در همه جهان یک نظامی دارند و زندگی مردم را تدبیر می کنند. در این بیان نورانی «يَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْرا»ظلم و جور یعنی ولایت و حاکمیت آنها در همه زندگی مردم وجود دارد؛ همین چیزی که الان آنها مدعی هستند. هیچ دوره ای اینطور نبوده که مستکبرین عالم اینقدر امکانات در اختیارشان باشد و امپراطوری رسانه های خبری حرف هایشان را یک طرفه به همه عالم بزنند؛ سازمان های جهانی درست کنند و برای همه جهان تصمیم بگیرند. هیچ موقع اینطور نبود. الان دوره ای است که آنها معتقد هستند دهکده واحده جهانی است، یعنی کل عالم در اثر گسترش ارتباطات به یک دهکده تبدیل شده و یک قانون و یک کدخدا دارد و یک مکتب بر آن حاکم است. معتقد هستند که کدخدای عالم ما هستیم و همه عالم باید زیر سلطه ما زندگی بکنند. قرآن هم به ما می گوید شما می توانید توحید را قبول نکنید اما اگر می خواهید موحد باشید، زیر بار آنها نباید بروید؛ اگر زیر بار آنها رفتید آنها نمی گذارند شما موحدانه زندگی کنید. آنها شما را به دنیاپرستی و نفس پرستی دعوت می کنند. حرفی که آنها می زنند حرف پنهانی ای نیست و با صدای بلند هم می گویند؛ در دوره های قبل هم بوده الان هم همینطور است. با زبان واضح و صدای بلند می گویند که خدا نباید در زندگی اجتماعی شما دخالت بکند، انبیاء نباید دخالت بکنند، دین نباید دخالت بکند. این حرفی نیست که کسی به آنها ببندد؛ همه آنها خودشان با صدای بلند و به زبان های مختلف می گویند.

 

پایبندی به اصول توحیدی یا حرکت در وادی ظلمت تحت ولایت طاغوت

ما اگر می خواهیم موحد باشیم و زیر سایه خدا زندگی بکنیم شرط آغازین آن این است که به «فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِن بِاللَّـهِ»(بقره/۲۵۶) عمل کنیم و زیر بار طواغیتی که در عالم می خواهند بر مردم حاکمیت داشته باشند و مردم را زیر سیطره خودشان نگاه بدارند و از خدا جدا بکنند نرویم. کار فرعون به تعبیر قرآن این است که «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ»(زخرف/۵۴) یعنی مردم را سبک می کند. یک پر کاه با نسیم حرکت می کند؛ یک درخت تناور صد ساله با یک طوفان هم حرکت نمی کند؛ اما یک کوه استوار را طوفان ها هم که می وزند فقط گرد و غبارش را می گیرند اما نمی توانند جابجایش کنند. مومن هم کالجبل الراسخ است؛ یعنی مثل کوه استوار است و طوفان ها تکانش نمی دهند. فراعنه برای اینکه بتوانند سلطه پیدا کنند مردم را از توحید و اعتقاد راسخ به خدا جدا می کنند. چنانچه در کلام معصومین آمده که «بِيَدِكَ لَا بِيَدِ غَيْرِكَ زِيَادَتِي وَ نَقْصِي وَ نَفْعِي وَ ضُرِّي» یعنی همه چیز در دست خدا است و همه نفع و ضرر ما در دست او است و بقیه هیچ کاره هستند؛ اگر این اعتقاد در نفس انسان راسخ شد انسان مثل کوه استوار می شود و زیر بار احدی نمی رود. باید او را از خدا تهی بکنند یک آدم رو به دنیا با کمترین تهدید تسلیم می شود و با کمترین تطمیع حرکت می کند. کار فراعنه در عالم این است که آدم ها را از خدا و پرستش خدا و توحید خالی کرده تا با تهدید و تطمیع آنها را اداره بکنند.

در این آیات مبارکات خدای متعال می فرماید «لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِن بِاللَّـهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لَا انفِصَامَ لَهَا وَ اللَّـهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ»(بقره/۲۵۶)؛ یعنی شما باطناً مجبور نیستید که توحید را قبول کنید؛ زیرا توحید چیزی نیست که به زور به کسی بدهند؛ اما به شما فطرت توحیدی و اختیار دادیم که می توانید در این مسیر حرکت بکنید یا حرکت نکنید. اگر می خواهید در مدار توحید حرکت بکنید ما کم شما نگذاشتیم، مسیر رشد و مسیر شقاوت را برای شما تعیین کردیم و شما آزاد هستید. برای آنکه وارد مدار رشد بشوید لازمه اش این است که «فمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِن بِاللَّـهِ». اگر این دو قدم را بردارید کار تمام است و به مقصد می رسید زیرا به رشته ای چنگ زده اید که شما را به خدا می رساند. اگر توحید را قبول کردید و موحد و مومن شدید مقدّمه اش این است که زیر بار طغیان گران و مستکبرین عالم و آنهایی که بر علیه خدا صف بندی کردند، نباید بروید چون آنها دنبال مدیریت بر شما هستند و اگر قبول کردید شما را بی دین می کنند. نمی شود بگویید که من مدیریت آنها را قبول می کنم ولی خدا را هم بندگی می کنم، این شدنی نیست؛ اما اگر موحد شدید و به خدا ایمان آوردید و زیر بار اولیاء طاغوت نرفتید و به آنها کفر ورزیدید و متوجه شدید که خیری در آنها نیست نتیجه اش این است که «اللَّـهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ»(بقره/۲۵۷) یعنی خدای متعال ولایت شما را خودش به عهده می گیرد و از آن به بعد مستمراً سیر شما در وادی نور است و از شرک و غفلت و صفات رذیله و گناه و بدی ها به سمت وادی نور و توحید و اخلاص و طهارت نفس حرکت می کنید که نتیجه آن هم یک جامعه پاک و یک انسان پاک است. از اول تا آخر هیچ آلودگی در شما نیست و اصلاً خودتان نورانی می شوید، چنانچه در روایات آمده است «فَالْمُؤْمِنُ يَتَقَلَّبُ فِي خَمْسَةٍ مِنَ النُّورِ، مَدْخَلُهُ نُورٌ وَ مَخْرَجُهُ نُورٌ وَ عِلْمُهُ نُورٌ وَ كَلَامُهُ نُورٌ وَ مَصِيرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَى الْجَنَّةِ نُور» همه چیز مومن نورانی است، قلبش چراغدان خدا است و همه رفت و آمدش در وادی نور است. حرف بزند نورانی است هر کاری آغاز می کند نورانی است در هر وادی ای قدم می گذارد در حیرت نیست بلکه نورانی است. روز قیامت هم مسیرش تا بهشت نورانی است.

از آن طرف هم این شدنی نیست که کسی کفر به طاغوت نورزد و خیری در خانه آنها ببیند؛ یعنی نمی شود انسان بگوید که من هم امیرالمومنین و هم معاویه را قبول دارم. این بیان از امیرالمومنین علیه السلام است که خدای متعال دو قلب در وجود آدم نگذاشته که هم من را دوست بدارد هم دشمن من را؛ بلکه یکی را باید انتخاب کند. نمی شود بگویید نماز امیرالمومنین خوب است عسل معاویه هم خوب است؛ اینها قابل جمع نیست. نمی شود بگویید که نماز امیرالمومنین خوب است ولی عدالتش تلخ است. امیرالمومنین وقتی سر کار آمد فرمود من حقوق مردم را اگر مهر زنانتان هم کرده باشید از شما پس می گیرم، این سخت است. نماز پشت سر امیرالمومنین خیلی نماز با صفا و معنوی ای است؛ عدالتش هم با معنویت اما سخت است. اگر کسی گفت که سفره رنگین معاویه خوب است، فقط نمازش بد است؛ این انسان فمن یکفر بالطاغوت نیست. هیچ چیز آنها خوب نیست و هیچ خیری در خانه آنها نیست.

در روایت از امام صادق علیه السلام نقل شده است «نَحْنُ أَصْلُ كُلِّ خَيْرٍ وَ مِنْ فُرُوعِنَا كُلُّ بِر» یعنی همه خیرات به ما بر می گردد و همه نیکی ها به برکت ما است. امام شجره طیبه ای است که همه خوبی ها شاخ و برگ او هستند و به تعبیر قرآن کلمه طیبه است. در ادامه حدیث می فرماید که «عَدُوُّنَا أَصْلُ كُلِّ شَرٍّ، وَ مِنْ فُرُوعِهِمْ كُلُّ قَبِيحٍ وَ فَاحِشَة» ریشه همه شرور و بدی ها هم دشمن ما است و به تعبیر قرآن شجره خبیثه هستند. این طرف شجره توحید است آن طرف شجره خبیثه است و اگر یکی در آنها خیر دید و به آنها کفر نورزید و زیر بار خدا نرفت طاغوت ولی انسان می شود؛ چنانچه قرآن فرمود «وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ»(بقره/۲۵۷)

حال سوال این است که اگر فرعون ولی ما بشود چه اتفاقی می افتد و اصلاً فرق فرعون و معاویه با امیرالمومنین چیست؟ تفاوت در همان یک کلمه است که قرآن می فرماید «يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ»(بقره/۲۵۷) فعل مضارع به کار رفته یعنی نه یک بار دو بار بلکه مستمراً کارشان این است. بنابراین اگر زیر بار طاغوت رفته و خدا را قبول نکردند، آنها را از نور به سمت ظلمات می برند. اولیای طاغوت یک دنیای ظلمانی یک تمدّن ظلمانی درست می کنند. یک جنگل مدرن و یک توحش منظم و یک شهوترانی مدرن درست می کنند و اسمش را ترقی و پیشرفت و توسعه می گذارند؛ اما با اسم که واقعیت عوض نمی شود، این تعبیر قرآن است.

جنگ بین انبیاء و جبهه باطل الان هم در عالم هست. آن جنگی که در عاشوراء به نقطه اوج خودش رسید الان هم هست. الان هم دو تا جبهه امام حسین و جبهه مقابل امام حسین در عالم هست و ما مخیر هستیم و می توانیم در این جبهه یا می توانیم در آن جبهه واقع بشویم. شرط بودن با امام حسین علیه السلام این است که شما هیچ خیری در معاویه و بنی امیه و یزید نبینید؛ اگر از نظر شما خیر تقسیم می شود و معتقدید که بخشی از خیر دست امیرالمومنین است؛ اما همه معاویه هم بد نیست، پس بخشی از زندگی شما هم باید دست معاویه باشد.

منبع:آقاي سيد محمد مهدي ميرباقري 

والعاقبه للمتقين 

التماس دعا 

يامهدي


موضوعات مرتبط: سیاسی و اجتماعی ، مهدویت
برچسب‌ها: محمد مهدی میرباقری

تاريخ : شنبه پانزدهم تیر ۱۳۹۸ | 3:44 | نویسنده : سرباز حضرت ولی عصر (عج) |

ماه مبارک رمضان، فرصتی بی نظیر برای دریافت عنایات ویژه امام عصر (عج)


موضوعات مرتبط: سیر و سلوک ، مهدویت
برچسب‌ها: محمد مهدی میرباقری

تاريخ : یکشنبه پانزدهم اردیبهشت ۱۳۹۸ | 7:3 | نویسنده : سرباز حضرت ولی عصر (عج) |

شفای بیماری های قلب با قرآن کریم

اعوذبالله من الشیطان الرجیم 

بسم الله الرحمن الرحیم 

سلام علیکم 

شفای بیماری ها به قرآن؛ بیماری کفر

سفارش شده است که برای بیماریهایتان از قرآن طلب شفا کنید. در روايت آمده است که براى بيمارى ظاهرى بعد از حمد هیچ شفای دیگری نیست. یعنی اگر کسی با حمد خوب نشود با هیچ چیزدیگری خوب نمی شود. همچنين قرآن براى بيمارى باطنی مانند کبر، غرور و... شفا است. مهمترین دردهای انسان که چهار درد است با قرآن شفاپیدا می کند.

کفر انواعی دارد مانند کفر در نعمت یا کفر به خداوند متعال. حضرت علی علیه السلام در خطبه قاصعه در مورد کفر و کبریاء در مقابل خدای متعال فرموده اند: عزت، کبریاء و نفوذ ناپذیری برای خداست، بنده نفوذ پذیر است و اراده خالق در مخلوق جاریست. خداوند صمد است، صمد یعنی پُر و انسان خالیست. ما فقیریم و او به ما رزق می دهد، ما ذلیل هستیم و او به ما عزت می دهد، ما ذلیل هستیم و او به ما قدرت می دهد. ما نسبت به علم و قدرت و حیات خداوند متعال فقیر هستیم. قرآن می فرماید: «لِلهُ جنودُ السَّماواتِ وَ الاَرض»(فتح/7) همه لشگرهای آسمان و زمین برای خدای متعال هستند. حتی اگر چشم و زبان ما را اجابت می کنند به فرمان خداوند است. به همین دلیل هرگاه خدای متعال فرمانش را بر دارد گوش دیگر نمی شنود و دست دیگر کار نمی کند. در ادامه حضرت فرمودند: خدای متعال این دو (عزت و کبریاء) را قرقگاه خویش قرار داده، به کسی اجازه نمی دهد در حوزه عزت و کبریایی پا بگذارد و هر کس پایش را در این غرق گاه گذاشت خدای متعال او را لعن کرده، از رحمت خودش بیرون کرد. «وَ اصطَفاهُمَا لِجَلالِهِ وَ اختَارَهُمَا لنَفسِهِ و جَعَلَ اللَّعنَةَ عَلَی مَن نَازَعَهُ فیهِمَا»

سپس فرمودند خداوند متعال ملائکه را با همین دو صفت امتحان کردند تا معلوم شود چه کسی در مقابل عزت و کبریای خداوند تواضع دارد و چه کسی سرش را بالاگرفته و زیر بار حق نمی رود. پس فرمود: من خلیفه خودم را از گل خلق می کنم، وقتی روح در او دمیدم بر او سجده کنید. درست است که آدم از روح بود امّا ملائکه در ظاهر یک گل می دیدند. حضرت امیر(ع) می فرماید حتی اگر خدای متعال می خواست می توانست جسم آدم را از نور قرار دهد تا تمام چشم ها به عظمت آن خیره شده، ملائکه سریع به سجده بروند و امتحان آنها راحت شود. اما امتحان الهی به این شکل بود که گّل را آفرید و مدت ها پیش روی ملائکه قرار داد، سپس در آن روح دمید. گلی که در قرآن آمده است «مِن حَمإٍ مَسنُون»(حجر/26) یک گل سالخورده و در بعضی روایات گل متعفن و بد بو وارد شده است. بعد خداوند به ملائکه فرمودند: سجده کنید. ملائکه سجده کردند ولی ابلیس سجده نکرد و خداوند او را لعن کرده است. او بر خدا استکبارنمود. شیطان «اِمَامُ المُتَعَصِّبِین و سَلَفُ المُستَکبِرِین» است. حق قائل شدن انسان برای خود در مقابل کبریای الهی ریشه تمام کفرها و استکبار بر خداست؛ حتی صفات رذیله انسان مانند کبر و غرور و بخل و تعلق به دنیا همه برخواسته از استکبار است.

این بیانات طولانی برای این عبارت حضرت بود که فرمودند: شیطان این بیماری خویش را که بیماری استکبار وکفر است به شما سرایت می دهد. بدتر از این نمی شود که انسان از مرز اختیاراتی که خداوند به وی داده است عبور کند. حضرت فرمودند: آنچه قرآن شفا می دهد این است «فَاِنَّ فیِه شِفَاءً مِن اَکبَرِ الدَّاع» بزرگ ترین بیماری ها را شفا می دهد.

شفا به قرآن و بیماری نفاق

دومین بیماری نفاق است. ترجمه ظاهری نفاق همین دو رو بودن انسان است. اینکه باطن یک جور باشد و ظاهر جور دیگر. باطن کفر به خدای متعال و ظاهر مسلمان باشد. نفاق مراتبی دارد. حضرت فرمودند گاه در همین حد است که انسان در محراب عبادت بایستد و خضوع ظاهریش از خضوع باطنیش بیشتر باشد، صدایش را بیشتر از تواضعی که در قلبش است نازک کند، جسمش را بیش از خشوعی که در قلبش است جمع و جور کند. از اینجا شروع می شود و در نقطه اوجش نفاقی است که انسان به ظاهر مسلمان و در باطن بدترین دشمن خدا می شود. ظاهر اسلام را قبول می کند ولی باطن اسلام را که حقیقت ولایت است قبول نمی کند.

در قرآن کریم آمده است: «رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا اَنزَلتَ وَ اتَّبَعنَا الرَّسُول»(آل عمران/53) خداوندا به آنچه تو نازل کردی ایمان آوردیم و از پیامبر تبعیت کردیم. یکی از مهم ترین چیزهایی که بر پیامبر نازل شد و ما مأمور به پذیرش آن هستیم، پذیرش ولایت امیرالمؤمنین است. ولایت امیرالمومنین مرز ایمان و نفاق است. پیامبر اکرم(ص) این هدیه الهی را برای ما آوردند و در روز غدیر خم پرده های ولایت حضرت امیر گشوده شد و ما مکلف به پذیرش آن شدیم. حال بعضی از رسول خدا تبعیت کردند و بعضی عصیان ورزیدند و آن که قبول نکرد منافقی است که ظاهر اسلام را قبول دارد اما باطن آنرا قبول ندارد.

خداوند در آیه فرموده: «اَسبَغَ عَلَیکُم نِعَمَهُ ظَاهِرَةً و بَاطِنَة»(لقمان/20) خداوند نعمت های ظاهری و باطنی اش را بر شما فروریخته است. بعضی روایات بدین شکل معنا کرده اند که ظاهر دین همان توحید و نبوت است که همه آن را میپذیرند. اما باطن آن که همان حقیقت توحید است و انسان برای موحد شدن باید آن را بپذیرد ولایت است. بعضی ظاهر توحید را قبول می کنند ولی باطن آن را که ولایت است قبول نمی کند که او را منافق می نامند. قرآن از کوچترین نفاق تا سخت ترین آنرا شفا می دهد. اگر کسی دچار سردرگمی شد هم باید برای شفا به قرآن رجوع کند.

منبع:آقای سید محمد مهدی میرباقری

 

والعاقبه للمتقین 

التماس دعا 

یا مهدی 


موضوعات مرتبط: سیر و سلوک
برچسب‌ها: محمد مهدی میرباقری

تاريخ : جمعه بیست و سوم فروردین ۱۳۹۸ | 17:22 | نویسنده : سرباز حضرت ولی عصر (عج) |

نمود حب و بغض فی الله در زندگی یک جوان چیست؟

اعوذبالله من الشیطان الرجیم 
بسم الله الرحمن الرحیم 

سلام علیکم 


درس خواندن، انتخاب شغل و تشکیل خانواده، 
باید بر مدارِ مواجههٔ تمدن اسلام و تمدن غرب باشد.

 

اگر "حبّ و بغض فی‌ الله" در زندگي کسی وارد شود، موجب می‌شود که تمام شئونات زندگي اين فرد، از جمله درس خواندن، لباس پوشيدن، انتخاب شغل و حتي انتخاب همسر، بر مدار حبّ و بغض و با اين انگيزه باشد.

جوانی که تمدن اسلام و تمدن غرب، و مواجهه و مقابله آن دو را بشناسد، علي القاعده اين شناخت او، در لباس پوشيدن، راه رفتن، انتخاب شغل، و در آينده‌نگری او تاثيرگذار است. 

 

نخبگی فقط نخبگی ذهنی و فکری نیست.کسی که تعلقی دارد که آماده شهادت است ، نخبه است.نخبگی به میزان فداکاری برای دین است.در تعریف نخبگی ظرفیت روحی کمتر از ظرفیت ذهنی نیست. نخبگی ، نخبگی در تعلق است.نخبه کسی است که علائقش علائق  ممتاز است و تعلق بالای روحی به اسلام دارد. 

منبع: تالیفی از دو سخنرانی آقای سید محمد مهدی میرباقری

 
والعاقبه للمتقین 
التماس دعا 
یا مهدی 


موضوعات مرتبط: سیر و سلوک
برچسب‌ها: محمد مهدی میرباقری

تاريخ : شنبه هفدهم فروردین ۱۳۹۸ | 8:26 | نویسنده : سرباز حضرت ولی عصر (عج) |

اضطرار به امام عصر عج و ارزشمند ترین نوع آن

اعوذبالله من الشیطان الرجیم 
بسم الله الرحمن الرحیم 
سلام علیکم 

« غياث المضطر المستکين»

نبي اکرم و اهل بيت «غياث المضطر المستکين» هستند.

ما اضطرار به خدا و اولياي خدا داريم. اگر کسي اضطرارهاي خودش را نفهميد توهم غنا در او طغيان ايجاد مي کند. «إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى‏ أَنْ رَآهُ اسْتَغْني» البته غنا نيست ولي توهم غنا دارد و طغيان مي کند. اگر انسان اضطرارهاي خودش را ديد و در راه خدا مستکين (که فقري است باعث زمين گيري مي شود و امکان حرکت ندارد) شد، خداوند يک غياثي گذاشته است. تا انسان راه خدا را مي خواهد با پاي خودش برود و معجب و مغرور است ، قدم از قدم بر نمي دارد. اولياي خدا وقتي راه برايشان باز مي شود که تمام تلاششان را مي کنند و در پايان تلاششان زمين گير که مي شوند دست التجاء شان بلند مي شود و در ها برايشان باز مي شود. آن غياثي که خدا گذاشته اين است. اگر کسي به اضطرار به حضرتحق و وليش نرسد و اضطرار هاي خودش را درک نکند گرفتار است. اينکه در زيارت سيد الشهدا (ع) نقل شده «اوقفني علي مراکز الاضطراري» انسان يک نقطه اضطرارهايي دارد که نمي خواهم آنها را باز کنم. اين نقطه اضطرارهاي انسان در مناجات مسجد کوفه اميرالمومنين آمده است که «انت الحي و انا الميت وهل يرحم الميت الا الحي» اگر انسان اضطرارهاي خودش را فهيمد و به نقطه اي رسيد که در سلوک زمين گير شد يعني با قلب و پا و عقل و استاد رفت ولي به راه نرسيد و ديد خدا بزرگتر از اين ها است. که «عجزت العقول عن ادراک کنه جماله» و عقل عاجز است که کنه جمال تو را درک کنند، «وانحصرت الابصار دون النظر الي ثبات وجهک» ديدها بسيار نزديک بين تر هستند که پاکي جمال تو را درک کنند. اگر به عجز و اضطرار و مسکنت رسيد آنگاه خداوند يک غوثي گذاشته است که «و الغوث و الرحمة الواسعة» يک غياثي هست. در سلوک انسان بايد حالت غريق پيدا کند يعني وقتي که به طرف خدا مي رود به اضطرار برسد. انسان که به مسکنت رسيد و در دامنه اين کوه همه وجودش زمين گير شد و ديد که نمي شود اين راه را رفت وقتي به اينجا رسيد خدا دستش را مي گيرد.

منبع: آقای  سید محمد مهدی میرباقری،برنامه سمت خدا

_____________________

ارزشمند ترین نوع اضطرار این است که آدم اضطرار به ولی خدا پیدا کند به خاطر خدا یعنی چون درد خدا دارد، نه درد دنیا و حوائج دنیا، و گرفتاری‌های دنیا، نه درد آخرت، رسیدن بهشت و نرفتن به جهنم، بلکه درد خدا دارد. می‌خواهد به خدا برسد. مگر نمی‌شود یک کسی درد دوستش را داشته باشد که دور از او است. مگر نمی‌شود کسی که دوست خدا شود، کسی که دوست خدا و محب خدا بشود و عاشق خدا شود، خوب درد دارد. این دردش اصلاً از همه‌ی دردها هم بیشتر است. این درد از همه‌ی دردها هم بیشتر است.
آن وقت طبیعتاً می‌داند که اگر بخواهد، به خدا برسد، از راهش باید برود. از هر راهی که نمی‌شود به خدا رسید. شیطان هم می‌خواست از خودش یک راه من درآوردی در بیاورد، و به خدا برسد، ولی جز رَجم هیچی نصیب او نشد با وجود شش هزار سال عبادت. از هر راهی نمی‌شود. صراط یکی بیشتر نیست. صراط مستقیم یکی بیشتر نیست. و قطعاً در آن یکی اهلبیت علیهم السلام هستند. مگر می‌شود آدم ترسیم کند صراط مستقیم این است که آدم را به خدا برساند ولی اهلبیت در آن نیستند. خوب اگر اهلبیت علیهم السلام هستند باید با اینها رفت. مضطر او شد و دست به دامن او شد که او تو را به خدا می‌رساند.
 کسانی که درد خود خدا را دارند، اینها کسانی هستند که کارهایی را که در زندگی‌شان انجام می‌دهند، کارهایشان برای رضایت خداست. من این کار را انجام می‌دهم، دنبال این نیستم که چیزی به من بدهند یا ندهند، دادند دادند، ندادند، نداند. همین هم خدا خوشش می‌آید. من این کار را انجام می‌دهم چون می‌دانم روی لب امام عصر عج لبخند می‌آید. ببینید کارها روی دوستی است. اصلاً منتظر نیست چیزی به من بدهند. همین که او خوشش بیاید. نه من به جایی برسم. او خوشش بیاید. این نوع خیلی خالص است. این شدنی است، و فقط برای معصومین نیست. فکر نکنیم این فقط در حد حضرت امیر(ع) و معصومین بوده است. نه! شدنی است. که آدم دوستی و محبتش به حدی برسد، که عرض کردم کار را انجام می‌دهد، همین که امام عصر (عج) خوشش بیاید، برای من بس است. من مزدم را گرفتم. 
 آنهایی که در مسیر بندگی اینقدر بندگی کردند و تمرین کردند که یاد گرفتند پا روی خودشان بگذارند، و دوستی در وجودشان به شکلی شده که اگر هم درد دارند، درد دوستی‌شان را دارند. و اگر درد دارند، درد فراق او را دارند. و اگر لذتی دارند، لذت وصل به او را دارند. نه اینکه از بهشت، بهشت حور و قصور و امثال اینها، شوق به او ندارند، نه اینکه از جهنم بدشان نمی‌آید و نمی‌ترسند، نه! بهشت و جهنمشان یک چیز دیگر شده است. بهشت‌شان و لذتشان با او بودن شده است. با دوست بودن! جهنم‌شان فراق شده است.
می‌دانید بدترین جای جهنم کجاست؟ بدترین جای جهنم آتش و فرض کنید سیخ و میخ و اینطور چیزها نیست، بدترین جای جهنم یک جایی است، که خدا به یک عده می‌گوید: من با شما قهر هستم. نه با شما حرف می‌زنم و نه دیگر نگاهتان می‌کنم. بدترین جای جهنم، جهنم فراق است. که خدا با یک عده قهر است. قرآن می‌گوید: « ِ وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَه» (سوره مبارکه آل‌عمران/آیه شریفه ۷۷) در روز قیامت خدا با یک عده قهر است. این دردش از همه‌جا بالاتر و بیشتر است. بالاترین جای بهشت که لذتش از همه‌ا بیشتر است، سیب و گلابی و حور و غسور با همه‌ی ارزششان نیست، بالاترین جایش «رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ» است. و رضوان، بهشت رضوان. « وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَر» (سوره مبارکه توبه/ آیه شریفه۷۲) این دسته‌ی سوم کسانی هستند که از جهنم فراق دردشان می‌آید، ار فراق! آنچه برایشان لذت دارد بهشت وصل است.

آدم‌هایی هستند که همتشان بالا رفته است، او را هدف قرار می‌دهند. دردشان او است. و به خاطر اینکه به خدا برسند از طریق ولی خدا زانو زدند که به او برسد.


 همت مؤمنین باید تا اینجا باشد، خداوند متعال اصلاً تمام نیازهایی که در ما گذاشته است، حتی نیازهای مادی. حتی نیاز به خواب و خوراک و غذا و همه‌ی اینها، برای اینکه انسان عجز پیدا کند به خدا و زانو بزند به جلوی پیشگاه پروردگار عالم، و به اضطرار او برسد. تمام نیازها در انسان، چه نیازهای مادی، چه نیازهای معنوی، همه فقر به خدا را می‌خواهد برای ما ایجاد کند. «أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ» ( سوره مبارکه فاطر/ آیه شریفه ۱۵) این ماحصل نیازهایی است که خدا به ما گذاشته است. اگر ما نیازمند نمی‌بودیم، شاید مستکبرانه احساس استغناء می‌کردیم و خودمان را غنی می‌دانستیم، زانو نمی‌زدیم. این نیاز را در ما گذاشته است. خوب وقتی ما به خدا نیاز داریم، باید از طریق آن کسی که « بابُ الله الذی منه یؤتی»؛ است ، و می‌تواند ما را به او برساند، یعنی ولی خدا را برسیم و غیر از ان راهی نیست.

منبع: کتاب شریف مسئله مهدویت،ویژگی های امام عصر (عج) ، مباحث مهدویت آقای مسعود عالی در برنامه سمت خدا ،انتشارات عطش

 

والعاقبه للمتقین

التماس دعا 
یا مهدی


موضوعات مرتبط: سیر و سلوک ، مهدویت
برچسب‌ها: محمد مهدی میرباقری , مسعود عالی

تاريخ : پنجشنبه پانزدهم فروردین ۱۳۹۸ | 17:19 | نویسنده : سرباز حضرت ولی عصر (عج) |

سراب مدرنیته ، بزرگترین و پیچیده ترین حجاب در برابر حقیقت نورانی ولایت امام عصر عج

اعوذبالله من الشیطان الرجیم 
بسم الله الرحمن الرحیم 

سلام علیکم

آیات شریفه ۳۹ و ۴۰ سوره مبارکه نور:

وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّىٰ إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئًا وَوَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ ۗ وَاللَّهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ

کسانی که کافر شدند، اعمالشان همچون سرابی است در یک کویر که انسان تشنه از دور آن را آب می‌پندارد؛ امّا هنگامی که به سراغ آن می‌آید چیزی نمی‌یابد، و خدا را نزد آن می‌یابد که حساب او را بطور کامل می‌دهد؛ و خداوند سریع الحساب است!

أَوْ كَظُلُمَاتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشَاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحَابٌ ۚ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَرَاهَا ۗ وَمَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ

یا همچون ظلماتی در یک دریای عمیق و پهناور که موج آن را پوشانده، و بر فراز آن موج دیگری، و بر فراز آن ابری تاریک است؛ ظلمتهایی است یکی بر فراز دیگری، آن گونه که هر گاه دست خود را خارج کند ممکن نیست آن را ببیند! و کسی که خدا نوری برای او قرار نداده، نوری برای او نیست!
_____________________

سوره مبارکه کهف آیات شریفه ۱۰۳ تا ۱۰۶:
 
قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُم بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا

بگو: «آیا به شما خبر دهیم که زیانکارترین (مردم) در کارها، چه کسانی هستند؟

الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا

آنها که تلاشهایشان در زندگی دنیا گم (و نابود) شده؛ با این حال، می‌پندارند کار نیک انجام می‌دهند!»

أُولَٰئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْنًا

آنها کسانی هستند که به آیات پروردگارشان و لقای او کافر شدند؛ به همین جهت، اعمالشان حبط و نابود شد! از این رو روز قیامت، میزانی برای آنها برپا نخواهیم کرد!

ذَٰلِكَ جَزَاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمَا كَفَرُوا وَاتَّخَذُوا آيَاتِي وَرُسُلِي هُزُوًا

آنها کیفرشان دوزخ است، بخاطر آنکه کافر شدند، و آیات من و پیامبرانم را به سخریه گرفتند!


صدق الله العلی العظیم 

_____________________

حجاب امروز در مقابل اسلام و عصر ظهور، حجاب مدرنيته است. مدرنيته، بزرگترين و پيچيده ترين حجاب معاصر در مقابل حقيقت ولايت حقه است؛ يعني تجمع شيطنت ها و ملعنت هاي تاريخي است که به اين جريان تبديل شده است. مدرنيته به صراحت از نفي خدا و زندگي بي خدا صحبت مي کند و تمدني است که بين زندگي و بندگي تفکيک کرده است؛ يعني بندگي را محو کرده و براي زندگي بشر از روزي که متولد مي شوند تا روزي که مي ميرند برنامه ريخته است و بلکه براي قبل از تولدشان تا بعد از مرگ شان هم برنامه دارد.

اين تمدن، مدل هاي پيچيده اي براي ابعاد مختلف زندگي طراحي کرده است؛ مثلاً آن قدر «تغذيه» را پيچيده کرده اند که ده ها صنعت بزرگ، دانش هاي پيچيده و پشتيبان از روان شناسي تا زيست شناسي تا جامعه شناسي تا هنر و علوم صنعتي را به خدمت مي گيرند تا نظام تغذيه بشر را ساماندهي کنند. هنر را در تغذيه ضرب کردند و هنر ايجاد اشتها درست شد. بعد رابطه اين الگوي تغذيه را با الگوي تفريح ملاحظه مي کنند و هم چنين تناسب بين اشتغال و تغذيه را هم مي بينند و مثلاً «فست فود» ها را راه مي اندازند؛ در شهري که همه تک شغلي هستند و خانم ها بيشتر، خانه دار هستند هيچ وقت فست فودها در آنجا رشد نمي کند ولي وقتي همه چندشغله هستند و خانم ها همه سر کار هستند خب پيداست که فست فودها مشتري دارد.

کاري که اينها کرده اند آن است که آرام آرام يک سبک هاي زندگي ساده را با دانش پشتيبان با تکنولوژي پشتيبان به يک الگوي پيچيده همه جانبه تبديل کردند؛ و مثلاً اينها مسافرت را به صنعت پيچيده توريسم تبديل کردند. الگوي پوشاک، الگوي مسکن، الگوي شهرسازي، الگوي تفريح، الگوي اشتغال، الگوي تحصيل، الگوي ازدواج و ساير الگوها هم همين روند را طي کرده است؛ يعني همه را پيچيده کردند و همه اين مجموعه هاي پيچيده را درون يک مجموعه بزرگتر پيچيده، هم افزا و هماهنگ کردند و نامش را «الگوي توسعه» گذاشتند و کشورها را به کشورهاي توسعه يافته، در حال توسعه و عقب مانده تقسيم کردند؛ يعني يک تحقير و تجليل هم پشت سر آن قرار دادند تا همه ملت ها را دنبال سر خود راه بيندازند. آنها وقتي طراحي سبک زندگي را در مقياس الگوي توسعه فراگير مي کنند اول اين سبک هاي ساده را به يک آيين پيچيده تبديل مي کنند و اين آيين هاي پيچيده را در الگوهاي به هم پيوسته در يک شبکه هم افزا قرار مي دهند؛ پشتيبان اين شبکه چيست؟ ايدئولوژي و فلسفه مادي. معبرش کجاست؟ دنيا. در اين صورت، يک جامعه جهاني به وجود مي آيد که معبدش دنياست و دنيا پرستي مي کند.

سکولاريزم يعني همين يعني تفکيک بندگي و زندگي. البته اصل بندگي، تعطيل شدني است اگر بندگي خدا پذيرفته نشد، بندگي هوا و بندگي شيطان خواهد بود؛ «أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ»(سوره مبارکه جاثیه/ آیه شریفه ۲۳) وقتي زندگي را از بندگي جدا کرديد مردم «عَبِيدُ النَّارِ» و بنده دنيا و بنده شيطان (که به ما گفته بودند این مراقب باشید بنده او نشوید «ألّا تَعبُدُ الشّيطان») مي شوند. ‌وقتي باب اميرالمؤمنين(ع) را بستيد، شريک براي خدا درست مي شود و بت پرستي به پا مي شود «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُواْ نِعْمَةَ اللّهِ كُفْرًا وَأَحَلُّواْ قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ. جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَهَا وَبِئْسَ الْقَرَارُ. وَجَعَلُواْ لِلّهِ أَندَادًا لِّيُضِلُّواْ عَن سَبِيلِهِ»( سوره مبارکه ابراهیم/ آیه شریفه ۳۰)

جريان سکولاريست هاي مسلمان؛ بزرگ ترين انحراف دنياي اسلام

با توجه به آنچه گفته شد الگوي توسعه مدرن، پيچيده ترين لايه حجابي است که در مقابل اسلام و عصر ظهور توليد شده است و لذا به گمان ما در درون دنياي اسلام، اگر بخواهيم يک طبقه منحرف نام ببريم که حقيقتاً انحراف از اسلام و انحراف از عصر ظهور ايجاد مي کنند سکولاريست هاي مسلمان هستند. سکولاريست هاي مسلمان امروز در کنار يهود و نواصب (که اين تمدن روي دوش آنهاست) در مقابل عصر ظهور صف آرايي کرده اند و جبهه اي بر عليه حق و اهل بيت(ع) به وجود آورده اند. اينها که دنبال جدا کردن زندگي از بندگي بودند و خودشان را روشن فکرترين طبقه به حساب مي آوردند با وهابي هاي مرتجع همدست شده اند و بر عليه ـ به قول خودشان  هلال شيعي، مشترکاً دست به اقدام مي زنند. هيچ انحرافي (انحراف از از عصر ظهور) در دنياي اسلام بدتر از اشاعه جريان تجدد و بازسازي و اصلاحات بر محور تجدد (که فرهنگ و اخلاق کشور ما و دنياي اسلام را در اخلاق دنيا پرستي غرب منحل مي کند) نيست. محور درگيري ما در حرکت به سمت ظهور، اينجاست.

منبع: آقای سید محمد مهدی میرباقری 

والعاقبه للمتقین 
التماس دعا 
یا مهدی


موضوعات مرتبط: نقد مدرنیته ، مهدویت
برچسب‌ها: محمد مهدی میرباقری

تاريخ : پنجشنبه پانزدهم فروردین ۱۳۹۸ | 1:25 | نویسنده : سرباز حضرت ولی عصر (عج) |

دعای معصوم علیه السلام  اکسیر اعظم است نه اشعار صوفیه

اعوذبالله من الشیطان الرجیم 

بسم الله الرحمن الرحیم 

سلام علیکم 

دعا نیازهای ما را فعال میکند و نیازهای ما را تهذیب می کند. نیاز های ما را از غیر خداوند متعال قطع می کند و فلش وجود ما را به طرف خداوند متعال هدایت می کند. لذا دعا اکسیر اعظم است. مس وجود انسان با دعا طلا می شود. اگر کسی اهل دعا شد آدم دیگری می شود. تربیت نفس با دعاست. با دعا شعله های هوس های ناروا را در وجود ما خاموش کرده اند. با دعا شعله محبت به خدا و عشق به قرب و حضور و نجوی را در ما زنده کرده اند. مهمتر از همه با دعا همه نیازهای ما را به سمت خداوند متعال هدایت کرده اند.

اگر دعا یکی از بهترین برنامه ها برای تربیت انسان و اصلاح نفسش و سر و سامان دادن به خواسته ها و نیازهایش است ،آن وقت، انسان باید تربیت نفس خود در این زمینه را به چه کسی بسپارد؟ چه کسی نفس انسان را باید در این وادی هدایت کند جز معصوم (علیه السلام)؟

دعای معصوم خاصیت های فراوانی دارد؛ یك اینكه خواسته هایی كه در آن دعا است خواسته های مهمی است كه ما به آن نیاز داریم. دوم اینكه دعاهایی كه از زبان های معصومین علیهم السلام است دعاهای متعادلی است. انسان نیازهای متنوع و کثیری دارد. گاهی دعاهایش كاریكاتوری است عكس های كاریكاتورها را دیدید اینطور نیست كه دروغ بگویند چشم را می كشند بقیه اندام انسان را هم می كشند ولی تناسبش بهم می خورد. گاهی انسان روی بعضی از دعاهایش بیش از ارزشی كه آن حاجت است التجاء و تكیه می كند ولی دعایی كه از معصوم می رسد همه خواسته ها به اندازه و به جا با زبان معصوم بیان شده که یكی از مهم ترین خصوصیات دعا از زبان معصوم است. چون بعضی از بزرگان می گویند ذكر اجازه می خواهد؛ این را در باب معصوم می شود قبول كرد. اگر معصوم به انسان اجازه ذكر و دعا داد، او پشتیبانی می كند و با پشتیبانی او این ذكر و این دعا واقع می شود، این در مورد معصوم قطعا درست است. آنوقت دعایی را كه معصوم اجازه خواندنش را داده و دعای معصوم است اذن و اجازه معصوم موجب می شود كه آن حمایت معصوم پشت دعا قرار گیرد و دعا اثر كند. بزرگان ذكر خیلی روی این مطلب تاكید می كنند این در مورد معصوم قابل قبول است ولی در مورد غیر معصوم خیلی قابل قبول نیست؛ وقتی معصوم اجازه ذكر می دهد خودش ذكر را پشتیبانی می كند.

كوره های آهنگری قدیم را دیده اید آنها اینطور بودند که یك نفر یک طرف كوره می ایستاد فولاد یا آهن را در آتش گداخته می كرد وقتی حرارت پیدا می كرد گداخته می شد چكش می زد و آن را شكل می داد شمشیر یا چاقو می ساخت. در طرف دیگر کوره یک نفر می ایستاد و در کوره می دمید تا كوره داغ شود؛ اگر او نمی دمید كوره خاموش می شد هر چقدر هم آن طرف آهنگر بایستد چكش بزند خاصیت ندارد. بعضی گفتند ذكر ما و اجازه معصوم اینطور است؛ آن نفسی كه می دمد تا كوره را داغ كند عنایت معصوم است دعای معصوم اینگونه است. اگر انسان با زبان امیرالمومنین(علیه السلام) دعا كرد عنایتی كه حضرت می كنند، حال دعا در انسان ایجاد می كند. این را عرض كنم همه حقایق از عالم بالا نازل می شود و از مسیر معصوم عبور می كند؛ دعا هم همینطور است. در دعایی كه معصوم كردند حقیقت دعا از مسیر معصوم نازل می شود به ما می رسد آنوقت دعای حقیقی می شود.

اگر نفسی پشت ذکرهای ما نباشد خاصیتی ندارد . اگر انسان می خواهد خود را تربیت کند باید خودش را دست معصوم بسپارد ، دعاهایی که از ناحیه معصوم صادر شده را بخواند. نباید انسان با دیوان حافظ تربیت بشود. کتاب خوبی است. شما اگر با دیوان حافظ مانوس شدید ذیل او حرکت می کنید. اگر فرض بگیریم که او شخصیتی نورانی است، پس حجابی نورانی خواهد بود. شما با آن حجاب سیر می کنید. اگر با بقیه [با غیر معصومین] راه رفتید خیلی هنر کنند شما را اندازه خودشان [بالا بکشند]. اندازه خودشان هم که نمی توانند شما را زیردست خودشان قرار می دهند. تفاوت هست دیگر خود انسان باید انتخاب کند. 

اگر بخواهیم تربیت بشویم و یک روحی ما را حمایت بکند و ما را با دعاها سیر بدهد باید با معصوم (علیه السلام) سیر کنیم. و ادعیه معصومین (علیهم السلام) را بخوانیم و با مناجات های معصومین (علیهم السلام) مانوس باشیم. اگر کسی با صحیفه سجادیه ، صحیفه علویه و مفاتیح و ابوحمزه و سایر ادعیه دائم مانوس بود، تحت تربیت معصوم (علیه السلام) قرار می گیرد.

در جایی دیدم که عزیزی روبروی کعبه در مسجد الحرام نشسته بود، باباطاهر می خواند و اشک می ریخت. هم خوشم آمد هم خنده ام گرفت. اینجا جای مناجات خمسه عشر خواندن هست بنده خدا! کنار کعبه ابوحمزه و مکارم الاخلاق را رها کند، باباطاهر بخواند و گریه کند؟ طیب الله انفاسکم. فقط همین را می توانم بگویم! 

…وقتی امام سجاد (علیه السلام) به ما امر فرموده سحر این دعا را بخوانید،  اما دأب فرد این باشد که حافظ بخواند و اشک بریزد! طیب الله انفاسکم . تهذیب خواسته های ما و اینکه چه بخواهیم و چه نخواهیم ، هر چیزی را چقدر بخواهیم ، چند بار بخواهیم ، کجای دعا محبت خداوند را بخواهیم ، کجا همه دنیا را زیر پا بگذاریم و بگوییم سیدی اخرج حب الدنیا من قلبی… کجای دعا به خدای متعال عرض کنیم اللَّهُمَّ امْلَأْ قَلْبِی حُبّاً لَکَ وَ خَشْیَهً مِنْکَ وَ تَصْدِیقاً لَکَ وَ إِیمَاناً بِکَ وَ فَرَقاً مِنْکَ وَ شَوْقاً إِلَیْکَ  اینها را کجا باید بگوییم؟ معصوم (علیه السلام) است که می داند انسان را چگونه سیر دهد تا به مقصد برساند. کدام نیاز را چقدر باید سرمایه گذاری کرد. چگونه باید خوف الهی را در دل زنده کرد؟ چگونه باید رجای به خداوند متعال را در دل زنده کرد؟ این کار معصوم (علیه السلام) است. 

جامعه را منحرف نکنیم. طبقه مرجع مقابل اهل بیت (علیهم السلام) درست نکنیم. اگر بنا بوده تربیت بشویم اهل بیت علیهم السلام باب تربیت را باز کرده اند و تا آخر خط را گفته اند. دکان های متعدد مقابل اهل بیت علیهم السلام درست نکنیم. برای مردم رهزن ایجاد نکنیم. یعنی چه؟ مگر باب را به روی شما بسته اند؟ مگر قرآن و صحف معصومین (علیهم السلام) نیست؟ شما خانه امام سجاد (علیه السلام) را رها کردید درب خانه کسی دیگر  را می زنید و با او اشک می ریزید؟ 

 

منبع: تالیفی از دو سخنرانی آقای سید محمد مهدی میرباقری

والعاقبه للمتقین

التماس دعا 

یا مهدی


موضوعات مرتبط: نقد کلام،فلسفه و عرفان
برچسب‌ها: محمد مهدی میرباقری

تاريخ : دوشنبه ششم اسفند ۱۳۹۷ | 13:13 | نویسنده : سرباز حضرت ولی عصر (عج) |

ایمان افاضه می شود نه اکتساب با استدلال

اعوذبالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم 

سلام علیکم 

ایمان وقتی در قلب آمد (اصل ایمان آن حد قلبی است و آن تولی و تبری قلبی است) در قوای انسان جاری می شود. یعنی چشم انسان می شود چشم مومن و متقی. یعنی شعاع امام در قلبش آمده و بسط پیدا کرده و او را شیعه کرده است. پس امام در او اشاعه پیدا می کند و بسط وجود امام در اوست و قوایش ملحق به امام می شود و البته خودش هم تابع و شعاع امام می شود. حال اگر شعاع امام در قلب آمد حتی در ضعیف ترین مرتبه، حتما این شعاع به همه قوای انسان سرایت می کند و آنها را نورانی می کند. وقتی هم این قوای نورانی بیاید، حتی اگر هم بلغزد اصرار بر این لغزش ندارد. پس ممکن است در درجات پایین بلغزد زیرا هنوز به مرحله عصمت بخاطر اعتصام به امام نرسیده است و همه قوایش معتصم نشده است. ممکن است فکرش، زبانش یا چشمش بلغزد، اما فوراً استغفار می کند و نسبت با آن خطایی که از او سرزده تدارک می کند.

پس در باب تشیع وقتی حداقل ایمان که این صفات و آثار و برکات برایش ذکر شده در انسان آمد، این ویژگی ها و خواص در انسان بوجود می آید. همین ایمان حداقلی هم یک سرمایه بسیار گران قیمتی است. حتی ممکن است که به حسب ظاهر وراثتی باشد. این ایمان اصلاً وراثتی نیست. ما عوالمی را پشت سر گذاشته ایم تا به دنیا آمده ایم. و در آن عوالم عهدهای مان را بسته ایم و یک دفعه وارد میدان نشده ایم. حتی این که ما از چه نسلی به دنیا بیاییم، در چه فضای اجتماعی ظهور و حضور پیدا کنیم، تابع عوالم قبل است. مانند ظهور ما در قیامت که تابع ظهور ما در این دنیاست. قرآن می فرماید «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ»(سوره مبارکه اسراء/ آیه شریفه ۷۱) جمعیت ها را با امام شان صدا می زنند و با او محشور می شوند و دور او هم محشور می شوند. پس همان طور که قیامت تابع این دنیاست، و ما دنبال هر امامی باشیم، در قیامت با آن امام میاییم، ظهورمان در دنیا نیز همین طور است. اگر ما دنبال یک امامی بودیم، در جامعه او ظهور پیدا می کنیم و از نسل شیعیان او و در دوران او به دنیا می آییم. این طور نیست که اگر کسی در دوران نبی اکرم(ص) به دنیا بیاید تصادفی باشد، یا اینکه کسی جزو محبین باشد تصادفی باشد.

پس این طور نیست که اینها وراثتی باشد و این که بعضی ها راحت برای این که ارزش ایمان را بزنند می گویند این ها وراثتی است و باید با استدلال به دست بیاید. خیال می کنند که استدلال معجزه می کند. این ایمان شهودی است و از عوالم قبل آمده است و در آن شهود بوده تکلیف و امتحان و فهم بوده. این چه ربطی به استدلال دارد؟! نمی گویم نباید به دنبال استدلال برویم و ایمان خود را مدلل کنیم، نباید در مقابل شیطان و مجادلات نفس به استدلال و برهان رو آوریم و این مجادلات را دفع کنیم. این ها حتما باید باشد. اما خیال نکنید ایمان با این مجادلات درست می شود. این برهان ها برای مجادله با نفس و شیطان است. ایمان از عوالم قبل با شهود، عهد و تکلیف و بارهای سنگین درست شده است. کما این که این دنیا هم همین گونه است که «وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقين»( سوره مبارکه حجر/ آیه شریفه ۹۹) معنای ظاهری آیه این است که یقین بعد از عبودیت به سراغ انسان می آید. این طور نیست که از اول به انسان یقین را بدهند. استدلال یقین درست نمی کند. استدلال یک طرف را تسلیم می کند برای اینکه انسان حرکت کند وگرنه یقین که با استدلال درست نمی شود.

عده ای استدلال را محور اصلی قرار می دهند، که به نظرم به یونان بر می گردد و این اندیشه ارسطویی است و انسان شناسی ارسطویی در آن اصل است، که اصل انسان را به استدلال بر می گرداند و خیال می کند که همه چیز با استدلال درست می شود. خیر. رکن اصلی ایمان، شهود و عهد و فطرت است. البته استدلال هم در جای خود محترم است و مکمل این ایمان است و نواقص آن را رفع می کند. پس اینکه این ایمان وراثتی است و به درد نمی خورد، حرف غلطی است. چه کسی گفته وراثتی است؟ به درد نمی خورد یعنی چه؟ ما این ایمان را از عالم قبلی آورده ایم و کلی با امام مان با خدایمان عهد و میثاق بسته ایم، تا ما را از این مجرا در عالم آوردند، در این زمان و در این نسل و در این فضای فرهنگی قرار داده اند. همه اینها حساب شده است و مزد کار ماست. البته تفضل است. پس ما ارزش استدلال را پایین نمی آوریم ولی ارزش ایمان خیلی از استدلال بالاتر است. این از شبهات شیطانی دوران ماست که می گویند این ایمان را کنار بگذار و وارد وادی شک بشو. بعد بیا و... و بعد هم کلی مباحث معرفت شناسی حول آن درست می کنند. این خیلی روش غلطی است. ایمان ما محترم است و باید با شیطان مقابله کنیم که این ایمان را از ما نگیرند و راه مقابله با آن هم فقط برهان نیست.

این معنا در روایت هست که فردی نزد امام آمد و گفت «هلکت» امام فرمود: می دانم چیست. شیطان تو را گیر انداخته است و می گوید عالم را خدا آفریده. چه کسی خدا را آفریده است؟ گفت: بله مرا گیر انداخته. حضرت فرمودند همین که مضطرب ونگران هستی نشانه ایمان توست و اگر که شیطان ایمان تو را ربوده بود، دیگر نگران نبودی و شک در خدا می کردی و راحت بودی. همین که شیطان هنگامی که می خواهد پایه ایمان تو را متزلزل کند مضطرب می شوی، نشانه ایمان توست. دوم این که راه مقابله آن هم ذکر است و وقتی سراغت آمد بگو «لاحول ولا قوة الا بالله العلی العظیم» و البته ذکر او متناسب با خودش بود. می گوید از این به بعد هر وقت این ذکر را می گفتم دیگر تمام می شد.

 سرمایه ایمان یک سرمایه ازلی است نمی توانیم آن را به راحتی از دست بدهیم و با استدلال آن را بچینیم. مگر می شود انسان کاخی را که با عهد و شهود و تکلیف برداشته است ویرانش کند و با استدلال آن را بنا کند. در ضمن اگر شیطان ایمان را ببرد در استدلال شما هم نفوذ می کند. اگر انسان ایمانش را محکم نگه دارد استدلالش هم درست می شود. 

منبع: 

آقای محمد مهدی میرباقری،برنامه سمت خدا به تاریخ  ۲۶ مرداد ماه سال ۹۲

والعاقبه للمتقین 

التماس دعا 

یا مهدی


موضوعات مرتبط: نقد کلام،فلسفه و عرفان
برچسب‌ها: محمد مهدی میرباقری

تاريخ : جمعه نوزدهم بهمن ۱۳۹۷ | 5:21 | نویسنده : سرباز حضرت ولی عصر (عج) |

مبادی آداب بودن نشانه ایمان انسان

اعوذبالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم 

سلام علیکم 

خیلی وقت ها ایمان عاریتی است. یعنی کسی به ظاهر مومن است ولی قلبش حامل ایمان نیست و لذا ایمانش تا یک لحظه ای است و بعد در یک جایی، در یک امتحانی، از امام عصر (عج )فاصله می گیرد. ولو در دم مرگش باشد. زیرا ایمان در سرشت و طینت او وجود ندارد. او درعوالم قبل مومن نبوده و در این عالم هم مومن نبوده. زیرا ایمان را از ته قلب نپذیرفته است. بلکه لایه های ظاهری وجودش در اثر معاشرت هایی ، فرهنگ هایی در او پیدا شده است ولی بعدا این ایمان از از گرفته می شود.


ایمان واقعی 

 شیعه کسی است که ایمانش مستعار نیست، ایمان عاریتی ندارد و ایمانش واقعی است. یعنی خودش مومن است. نه اینکه خودش مومن نیست و لباسی از ایمان پوشیده است که این لباس قابل بیرون آوردن است گاهی انسان عطر می زند ولی گاهی خودش معطر است. کسی که عطر می زند عطرش می پرد ولی کسی که معطر است خودش عطر می شود.
 
اگر ایمان در کسی محقق شد و حقیقت ایمان به کسی داده شد، این ایمان، از باطن و سِر و قلب انسان شروع می شود و در تمام قوایش جاری می شود. یعنی نمی شود کسی بگوید من مومن هستم ولی زبان و گوشش مومن نباشد. ولو در درجه ی اول ایمان باشد. کسی که درجه دهم از ایمان را دارد آن منزلت از ایمان در قوایش جاری می شود. و اما کسی که درجه دهم را ندارد و درجه اول را دارد باز همان منزلت از ایمان باید در چشم و گوش و قلب و اعضا و جوارحش بیاید.  و لذا شریعت، حدود همین ایمان را بیان می کند. خدا می گوید که اگر می خواهی گوش و چشمت هم مومن باشد، چه جاهایی را نگاه کن و چه جاهایی را نگاه نکن، کجا حرف بزن کجا حرف نزن. چه چیزی را بشنو چه چیزی را نشنو. چه کسی را دوست داشته باش و چه کسی را دوست نداشته باش، این آدابی که می گوید که چگونه زندگی کن، چگونه ازدواج کن و با همسرت، فرزندت، دوستت، همکارت، کارگرت و فرماندهت چگونه معاشرت کن، اینها آداب ایمان است.

این آداب هم ایمان را تقویت می کند و هم از این آداب نشأت می گیرد. نمی شود کسی مومن باشد ولی نسبت به مناسک ایمان لاابالی باشد.  درجات ایمان صرفا قلبی نیستند که در قلب انسان محقق بشوند. بلکه اگر در قلبش مومن شد، آثار ایمان در وجودش هم ظاهر می شود. منتها معنای این حرف این نیست که مومن معصوم است. عصمت غیر از ایمان است. ممکن است که انسان به درجه ای از ایمان برسد که عصمت تبعی بدست بیاورد. مثل سلمان که به حدی تبعیت از رسول خدا و اهل بیت کرده که «منا اهل البیت» شده است. ولی حتی باید درجه پایین ایمان هم در همه قوا منتشر بشود. لذا یک مومن نسبت به مناسک، آداب، احکام و اخلاق لاابالی نیست. ولی معصوم هم نیست. یعنی ممکن است که گناه بکند. اگر کسی می خواهد ببیند مومن است، علامتش این است که، مومن اهل اصرار بر گناه نیست. یعنی بلافاصله متذکر می شود. و بعد از تذکر به استغفار می رسد و متناسب با توجهش استغفار در او پیدا می شود. و دیگر اینکه حتما عمل خیر خودش و عمل خیر دیگری را دوست می دارد و عمل بد خودش و عمل بد دیگری را دوست نمی دارد. این طور نیست که اگر عمل یا صفت بدی در خودش بود، دوست بدارد. علامت ایمان این است که انسان خودش از بدی خودش لذت نمی برد و آن را دوست ندارد.


منبع:

آقای محمد مهدی میرباقری،برنامه سمت خدا 

_____________________

شما فکر می کنید رسانه هایی که فساد در عالم منتشر کرده اند از چه راهی انجام داده اند؟ از چه راهی وارد شده اند که نتیجه اش وضعیت امروز در فلسطین شده است که بچه های فلسطینی این چنین قطعه قطعه می شوند و از کسی صدای اعتراضی بلند نمی شود؟ ریشه های این اوضاع کجاست؟ ریشه بمب هایی که بر سر کودکان مظلوم فلسطین و لبنان ریخته می شود، کجاست؟ چرا کرور کرور اروپایی بی وجدان و دور از انسانیت به اسرائیل مالیات می دهند تا او اینقدر راحت جنایت کند؟ 

آیا روشنفکر های اروپا و آمریکا و امثالهم مرده اند که این همه ظلم و جنایت را نمی بینند؟ چرا صدایی از آنها بلند نمی شود؟این انسان هایی که در اروپا زندگی می کنند ، چگونه مسخ شده اند که به راحتی اجازه می دهند با پول و حمایت آن ها این همه جنایت انجام شود؟ شما فکر می کنید آنها با چه مسخ شده اند؟ با فیلم های هالیوودی، که همین یهودی ها برایشان ساخته اند. یهودی ها به جوانان مسیحی یاد داده اند که :«پسرها! جلوی پدرهایتان بی ادب باشید. زن ها! جلوی مردهایتان بی ادب باشید. مردها ! جلوی خانم هایتان بی ادب باشید.دخترها! جلوی والدین تان بی ادب باشید. جلوی در و همسایه بی ادب باشید.» 

فقط کافی است مدتی پای فیلم های هالیوددی بنشینی ، خواهی دید که چقدر راحت بی ادب می شوی! ریشه این گلوله هایی که قلب کودکان فلسطینی را می شکافد و ریشه آن همه بی وجدانی در جوامع مسیحی ، «بی ادبی» است و الا چه شده که آنها به خواب رفته اند و حتی خودشان برای یهودی ها سربازی می کنند و به خاطر آن ها مسلمانان مظلوم را می کشند؟!

منبع :

کتاب شریف چگونه یک نماز خوب بخوانیم،سخنرانی های آقای علیرضا پناهیان،انتشارات بیان معنوی 

والعاقبه للمتقین 
التماس دعا 
یا مهدی


موضوعات مرتبط: سیر و سلوک
برچسب‌ها: محمد مهدی میرباقری , علیرضا پناهیان

تاريخ : جمعه نوزدهم بهمن ۱۳۹۷ | 4:35 | نویسنده : سرباز حضرت ولی عصر (عج) |

کلام، فلسفه و عرفان مصطلح مانع دستیابی به حقیقت کلام اهل بیت(علیهم السلام)

اعوذبالله من الشیطان الرجیم 
بسم الله الرحمن الرحیم 
سلام علیکم

لینک دانلود
آنچه پیش رو دارید مجموع سه درس گفتار آقای محمد مهدی میرباقری؛ رئیس فرهنگستان علوم اسلامی قم است که با موضوع سیر مطالعات روایی در بهار سال ۱۳۹۳ در جمع دانش پژوهان «مؤسسه علمی - فرهنگی اندیشه عصر گذار» برگزار شده است. ایشان در این جلسه یکی از نیازهای پژوهشی و آموزشی حوزه های علمیه و حتی جامعه مؤمنین را مراجعه مستقیم و استفاده بی واسطه از معارف اهل بیت علیهم السلام عنوان کرده و تأکید نمودند که مواجهه با کلام معصومین علیهم السلام از طریق دانش های تخصصی دیگری همچون کلام، فلسفه و عرفان و... مانع دستیابی به حقیقت کلام اهل بیت علیهم السلام است. آنچه از مواجهه مستقیم با روایات منظور نظر است، درک و فهم کلام معصومین علیهم السلام و به عبارتی درایت روایت می باشد که به فرموده ائمه علیهم السلام خود عامل و نشانه ارنقای مقامات مؤمنین است؛ به فرموده خود ایشان، کلام اهل بیت علیهم السلام با توجه به شرایط زمان، مخاطب و... دارای معاریض و بطونی است که به راحتی در دسترس قرار نمی گیرد و به همین دلیل درایت کلام ایشان با نقل احادیث ایشان بسیار متفاوت است؛ ‌از این روست که هر کس به درایت کلام ایشان برسد در حقیقت افقه الناس است. مؤمن با درایت روایات به بالاترین درجات ایمان می رسد؛ چرا که کلام ائمه علیهم السلام حامل حقیقت ایمان است؛ ضمن اینکه حقیقت علم نیز که همان نورانیت ایمان است فقط به ایشان عطا گردیده و تنها منبع آن هم ایشان هستند؛ ایشان اشاره می کنند که راه استضائه از حقیقت اهل بیت علیهم السلام انس و تدبر در کلام خود ایشان است. تنها راه رسیدن به درایت روایات و علم ائمه علیهم السلام نیز نائل شدن به مقام عبد ممتحن است.


والعاقبه للمتقین
التماس دعا 
یا مهدی


موضوعات مرتبط: نقد کلام،فلسفه و عرفان
برچسب‌ها: محمد مهدی میرباقری

تاريخ : سه شنبه شانزدهم بهمن ۱۳۹۷ | 18:26 | نویسنده : سرباز حضرت ولی عصر (عج) |

تقوای الهی در سختی ها و تنگناها راه خروج از بن بست های دنیوی

اعوذبالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم

رسول الله صَلَّى اللَّهُ‌ عَلَيْهِ‌ وَ آلِهِ‌ :

«إِنِّي لَأَعْلَمُ‌ آيَةً‌ لَوْ أَخَذَ بِهَا النَّاسُ‌ لَكَفَتْهُمْ‌ وَ مَنْ‌ يَتَّقِ‌ اللّٰهَ‌ الْآيَةَ‌ فَمَا زَالَ‌ يَقُولُهَا وَ يُعِيدُهَا.»

منبع حدیث:

کتاب شریف بحار الانوار ، تالیف آقای محمدباقر مجلسی (ره)،جلد ۶۷،صفحه ۲۸۱

در روایتی از وجود مقدس نبی اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده که حضرت فرمودند: یک آیه در قرآن هست که اگر همه مردم به این آیه متوسل بشوند این آیه برای آنها کافی است. وقتی پرسیدند کدام آیه است حضرت این آیه شریفه را خواندند «وَ مَنْ یتَّقِ اللَّهَ یجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا * وَ یرْزُقْهُ مِنْ حَیثُ لَا یحْتَسِبُ وَ مَنْ یتَوَکلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکلِّ شَیءٍ قَدْرًا» این آیه سه فراز دارد. فراز اول، در شرایط سختی که همه چیز حکم می کند که انسان باید از تقوا و مسیر خدا جدا بشود و همه عوامل ظاهری به ما دیکته می کنند که حرف خدا را کنار بگذار تا از بن بست نجات پیدا بکنی، ما را به تقوا دعوت می کند. در این شرایط خدای متعال ما را دعوت به تقوا می کند و می فرماید که اگر در این شرایط تقوا داشتید خدای متعال دو کار را برای شما انجام می دهد: یکی اینکه شما را از بن بست بیرون می برد و راه را برای شما باز می کند و دوم اینکه شما را تأمین می کند و از آن جایی که فکر نمی کردید به شما روزی می دهد و از مسیری که گمان نمی کردید خدا رزق شما را می رساند.

خیلی وقتها گناهان ما به دلیل فقرمان است؛ مثلاً یک چیزی می خواهیم و برای رسیدن به آن خواسته فرمان خدا را زیر پا می گذاریم؛ خدای متعال می گوید اگر تقوا داشتید من خودم هدایتتان می کنم و از جایی که فکر نمی کنید شما را تامین می کنم. از این قسمت اول آیه استفاده می شود که خدای متعال در یک شرایط سخت که بحسب ظاهر راه خروج نداریم، ما را به تقوای خودش امتحان می کند و اصلاً جای تقوا اینجا است. غیبت نکردن خیلی وقت ها خیلی آسان است؛ اما آنجایی تقوا داشتن سخت است که انسان احساس می کند چاره ای ندارد که آبروی مومنی را بریزد تا بار خودش را ببندد، یعنی هر چقدر هم نگاه می کند می بیند راه های دیگر بسته و همین یک راه باز است؛ اگر همین یک کلمه را بگوید گرچه یک کس دیگر را گیر انداخته اما خودش خلاص می شود.

خدای متعال درعالم امتحان یک موقعی راه حلال را می بندد بطوری که هر چقدر این در آن در می زنی راه حلال باز نیست و تنها راه این است که العیاذ بالله حرف خدا را زیر پا بگذاری؛ مثلاً انسان احتیاج مالی دارد در همین شرایط احتیاج خدای متعال اتفاقاً راه حلال را می بندد و راه شبهه ناک به حرام را پیش روی انسان باز می کند. گاهی همه عوامل می گوید تو چاره نداری، این مال حرام را بگیر، این رشوه را بده، این یک دروغ را بگو، این رشوه یا این ربا را بگیر تا مشکلت حل شود؛ ولی خدای متعال به ما اجازه نمی دهد. تقوا اینجا معنا دارد که انسان در یک شرایطی قرار می گیرد که راه ها بسته هستند و اگر بخواهد راه خدا را برود بحسب ظاهر به نتیجه نمی رسد؛ ولی خدای متعال می فرماید که تقوا داشته باشید.

گاهی جامعه ای در شرایط سخت قرار می گیرد. دشمن غدار قوی از همه طرف جامعه را محاصره می کند و می خواهد جامعه را تسلیم کند و اگر تسلیمش شدی شما را تا گاو و ماهی می برد «وَلَنْ تَرْضَی عَنْک الْیهُودُ وَلَا النَّصَارَی حَتَّی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ»(سوره مبارکه بقره/آیه شریفه١٢٠) دست از سر ما که بر نمی دارد می گوید قدم به قدم به عقب برو و اسلام را تحویل بده کاری با تو نداریم. از طرفی هر طور که حساب کنیم واقعاً بن بست است؛ یعنی نه در موازنه اقتصادی و نه در سلاح اتمی بحسب ظاهر حریف آنها هستیم. بحسب ظاهر راه همین است که دست برداریم و تسلیم بشویم با دشمن کنار بیاییم ولی خدای متعال اجازه می دهد؟ نه اتفاقا امتحان همین جا است.

جوان نیاز غریزی دارد اما گاهی در یک شرایطی خدای متعال راه حلال را می بندد و راه حرام را باز می گذارد. یک نکته را هم اینجا تذکر بدهم که ساختارهای اجتماعی باید روان باشد و راه حلال همیشه باید باز باشد. این کاری که تمدّن غرب کرده خدا ریشه این تمدّن را بکند مثل باغی است که آب را به رو آن ببندی و بعد کبریت بکشی. شرایط استفاده را روی جوان های ما می بندد سن ازدواج تا سی سال می رود و بعد هم راه حلال بسته است؛ نه شغل دارد و نه کار. اینهـا را ساده نگیرید، اینهـا مدل های سرمایه داری است که در دوران بازسازی به اینهـا عمل کردیم و الان هم در حال احیاء شدن است. من از آن دفاع نمی کنم زیرا باید شرایط اجتماعی برای ازدواج روان باشد؛ ولی در همین شرایط روان خدای متعال یک جایی بنده اش را امتحان می کند یعنی باب حلال را می بندد و باب حرام را باز می کند. همه چیز می گوید گناه بکن؛ اما اگر طرف خدا را گرفتی دو نتیجه دارد: یکی جعل له مخرجا دوم و یرزقه من حیث لا یحتسب.

امداد الهی به اولیاء و انبیاء در نتیجه رعایت تقوا و انجام فرمان الهی

یوسف صدیق در شرایطی قرار گرفت که همه چیز می گفت: گناه کن، چون برده آن خانه آن هم در نظام برده داری مصر بود و همه درها هم بسته بود و زلیخا همه جور خودش را آرایش کرده بود. شرایط به گونه ای بود که می گفت: تسلیم باش؛ ولی خدا در قرآن می فرماید: «وَ اسْتَبَقَا الْبَابَ وَ قَدَّتْ قَمِيصَهُ مِن دُبُرٍ وَأَلْفَيَا سَيِّدَهَا لَدَى الْبَابِ قَالَتْ مَا جَزَاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِكَ سُوءًا إِلَّا أَن يُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِيمٌ»(سوره مبارکه یوسف/ آیه شریفه ۲۵) طوری فرار کرد که مانند مسابقه شد. در این مسابقه از دربند اول تا دربند هفتم باز شد. به دربند هفتم که رسیدند عزیز مصر پیدا شد. زلیخا رو کرد به همسرش و گفت: کسی که قصد سوء به همسر شما داشته باشد مجازاتش چیست؟ یا باید زندانی اش کنید یا یک عذاب الیم و مجازات سختی که عبرت بشود. حضرت یوسف فرمود: «هِيَ رَاوَدَتْنِي عَن نَّفْسِي»(سوره مبارکه یوسف/آیه شریفه۲۷)؛ یعنی من بنای مراوده نگذاشتم بلکه آغاز از او است و او مراوده کرد. زلیخا یک فرصتی را انتخاب کرده بود که همسرش منزل نباشد اما خدای متعال او را به طرف منزل می کشد که دربند هفتم با هم برخورد می کنند. در اینجا یک تعبیری قرآن دارد که می فرماید: «قَمِيصُهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ»(سوره مبارکه یوسف/آیه شریفه26) یوسف فرار می کند و زلیخا دست انداخت که یوسف را بگیرد، از پشت سر پیراهن پاره شد. آن «یجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا» در اینجاست؛ زیرا قرآن می فرماید: «وَ شَهِدَ شَاهِدٌ مِّنْ أَهْلِهَا»(سوره مبارکه یوسف/آیه شریفه۲۶) دربند هفتم، زلیخا یوسف را متهم کرد اما یک طفلی از اهل خود زلیخا شهادت داد و کار را تمام کرد. گفت: نگاه کنید و ببینید پیراهن از کدام طرف پاره شده از پیش رو یا از پشت؛ سر اگر از پشت سر باشد یوسف راست می گوید و اگر از پیش رو باشد او راست می گوید.

نگاه کردن و دیدند که پیراهن از پشت سر پاره شده این می شود. یوسف تقوا را انتخاب کرد و دیگر بقیه اش با خدا است. خدا می داند که کار را چگونه درست کند؛ او می تواند یک مساله ای برای عزیز مصر ایجاد کند و او را به خانه بکشد؛ او می تواند دست زلیخا را به خطا بیاندازد تا پیراهن از پشت سر پاره بشود. 

معنای تقوی و توکل در برابر هجوم ها و فشارهای درونی و دشمنان درونی

آنچه گفته شد یک معنای «و من یتق الله یجعل له مخرجا» است. معنای دقيق تر دیگري که نقل كرده اند اين است که آدمی اسیر غریزه است و غریزه امیر بر او است. در واقع انسان در بن بست غریزه خودش گرفتار است. وقتی از عهده امتحان برآمد؛ خدای متعال جای امير و اسير را عوض می کند و او می شود امیر و غریزه اسیر. این بن بست، از آن بن بست بيروني مهم تر است. وقتي این بن بست درون را خدا برای انسان  باز كرد؛ آدمی که تحت فشار بود و نمی توانست مسلط بر غریزه خودش باشد، غریزه رام او می شود. نیازهایی که او را به حرکت در می آوردند را تحت فرمان او قرار می دهد و دیگر او تحت فرمان نیازهایش نیست. در قرآن دیده اید که وقتي جناب یوسف، آن امتحان را می دهد دیگر تمام زنان مصری بنای مراوده با او را می گذارند. کار به جایی می رسد که «رب السجن احب الیه مما یدعوننی»(سوره مبارکه یوسف/آیه شریفه ۳۳) این همان معناي دوم است. يعني خدایا، زندان از اجابت تقاضای اینها بهتر است. کار به جایی می رسد که او امیر بر خواسته های خودش می شود. آدمی که مي خواست برای یک لقمه نان تخلف کند، دیگر از این نیاز فارغ می شود. البته اين نیاز را هم خداوند مرتفع می کند، ولي به شکلی مرتفع می کند که آدم حساب و کتابش را نمی کرده است؛ از آنجایی که نمی دانسته خدا تأمین می کند و او را از حصار خواسته ها، نیازها، غرایض و تخیلات بیرون می برد.خیلی وقتها، فشارهایی که به ما وارد مي شود به خاطر خیالات ما است. اگر انسان از این عالم خیال عبور کند خیلی از فشارها برداشته می شود. آدم خیال می کند که این زمین و ماه و خورشید و ... کاره ای هستند. اگر از عالم خیالش عبور کرد می فهمد که همه به ید قدرت حضرت حق است. «ان بیدلک لا بید غیرک زیادتي و نقصی و نفعي و ضری ان حرمتنی فمن ذا الذی يرزقني و ان خذلتنی فمن ذا الذی ینصرنی»(فرازی از مناجات شعبانیه)

اگر انسان از عالم خیال عبور کرد، همه این قصه ها حل می شود. اگر کسی اهل تقوی شد خداوند متعال او را از عالم خیال عبور می دهد. بعضی فرموده اند تصرف شیطان همه اش مربوط به این عالم خیال آدمي است. خیال انسان را تحریک می کند. «لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعين‏»(سوره مبارکه حجر/ آیه شریفه ۳۹) خدای متعال انسان را از این وادی خیال عبور می دهد «یجعل له مخرجا» لذا یک معنای دیگری که برای «وَمَن يتَّقِ اللَّهَ يجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا» بیان کرده اند این است که اگر کسی اهل تقوای الهی بود از شرکهای خفی نجات پیدا می کند. ما در واقع اسیر شرکهای خودمان هستیم فلذا خیال می کنیم زمین و آسمان ما را اداره می کنند. با پول خدا، راحت راه می رویم ولی با خود خدا راحت راه نمی رویم. جیبمان اگر پر از پول باشد آرام مي گيريم، ولي اگر خالی باشد آرام نیستیم. این راه رفتن با پول خداست نه با خدا؛ ما خیال می کنیم اگر در کویر باشیم از تشنگی می میریم و اگر در دریا باشیم سیراب هستیم. به قول آن عزیزي كه می فرمود: «آدمی که اهل توحید است نه در کویر خودش را تشنه می بیند و نه در دریا سیراب» نه در کویر از گرسنگی می ترسد و نه بر سر غذای لذیذ از سيري مطمئن است. چه بسا لقمه هایی که بر سر سفره، گلوی انسانها را گرفته و آنها را از پا درآورده است و چه انسانهایی که خداوند متعال در کویر اداره شان کرده است.

خدای متعال در قرآن می فرماید: «لاَ تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ یرْزُقُهَا وَإِیاکمْ»(سوره مبارکه عنكبوت/آیه شریفه ۶۰) پرندگان مهاجر وقتی از خانه هايشان بیرون می آیند روزیشان را با خودشان برنمی دارند، با دست خاليِ خالي، مهاجرتهای طولانی می کنند، خودشان هستند و خودشان، مهاجرت هاي شش ماهه می کنند. «الله یرزقها» خداوند آنها را تأمین می کند. از چه می ترسید! به شما می گویند از مکه به مدینه بیایید می ترسید! پرنده هایی که هجرت می کنند ما حفظ شان می کنیم شما را رها کنیم؟ کرم زیر دریا را ما اداره می کنیم از جناب یوسف غافل شویم؟ این گونه نیست.

منبع: آقای سید محمد مهدی میرباقری 

والعاقبه للمتقین 

التماس دعا 

یا مهدی


موضوعات مرتبط: ورع و تقوا ، عفت
برچسب‌ها: محمد مهدی میرباقری

تاريخ : سه شنبه نهم بهمن ۱۳۹۷ | 8:14 | نویسنده : سرباز حضرت ولی عصر (عج) |

خطر گرایش طلاب حوزوی به فلسفه

اعوذبالله من الشيطان الرجيم 
بسم الله الرحمن الرحيم 
سلام عليكم

آشنایی با معارف اهل‌بیت(علیهم السلام) باید محور حوزه علمیه باشد؛ اگر از محور بودن در حوزه بیرون رفت، این حوزه از مدار خودش خارج شده است.
حوزه‌ای که مدار آن در فقه و اخلاق و عرفان، معارف اهل‌بیت(علیهم السلام) نباشد، شک نکنید که این حوزه، شیعی نیست. می‌شود: حوزه مدینه یا حوزه الازهر.
معنا ندارد [طلبه در] حوزه علمیه، شرح تجرید خوانده، شرح منظومه خوانده، بدایه خوانده، نهایه خوانده، اسفار خوانده، شفا خوانده، اشارات خوانده، حکمت الاشراق خوانده، اما یک دوره توحید صدوق [و کتب روایی دیگر را] نخوانده! این قابل دفاع نیست.
این به معنی انکار فلسفه نیست؛ من نمی‌خواهم فلسفه را انکار کنم؛ می‌گویم این‌طرفش چه شد؟اصول کافی و بحارالانوار چطور؟! [اگر نمی‌خوانیم] پس چرا اسم خودمان را می‌گذاریم طلبه؟

من نمی‌گویم آنها را نخوانید، می‌گویم این‌طرفش چه شد؟ آدم سی سال در حوزه علمیه باشد، اما یک دور کافی نخوانده، یک دور بحار نخوانده. پس چه خوانده‌ای؟! مگر قرار نبود علم نزد اهل‌بیت(علیهم السلام) باشد؟ مسامحه با این امور نمی‌شود کرد.

پس ببینید منبع معارف برای طلبه، قرآن و روایات است. قرآن اصل است و روایات تفسیر قرآن است. خدا رحمت کند استاد ما را، می‌فرمود قرآن فهم نمی‌شود الا بالروایه (لتبیّن للناس ما نزّل الیهم. مبیّن قرآن اهل‌بیت -علیهم السلام- هستند.) و روایت فهم نمی‌شود الا بالزیاره. منبع معرفتی ما باید قرآن و روایات باشد. همه سیر ما آخرش باید به اینها ختم شود. این سیر چقدر طول می‌کشد؟ از اول طلبگی تا آخر عمر! حد ندارد. کتب دیگر هم می‌خوانیم؟ بله. من همیشه به دوستانی که می‌گویند ما فلسفه بخوانیم یا نه؟ می‌گویم اگر روایات را خوانده‌اید، بروید بخوانید… اگر نخوانده‌اید، نروید. یعنی ذهن خودتان را در معارف، اول با کلام دیگران باز نکنید. اگر جزو “عباد” شده‌اید، بروید بخوانید. این آیه قرآن را ببینید: “فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ”.

شما جزو “عباد” بشو! همانی که فرمود: “فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِی‏ نَفْسِکَ‏ حَقِیقَهَ الْعُبُودِیَّه.” همانی که فرمود: “وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما کُنْتَ تَدْری مَا الْکِتابُ وَ لاَ الْإیمانُ وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدی بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا”. (…قرآن کریم نوری است که ما عباد خود را با آن هدایت می‌کنیم). شما جزو عباد بشو! وقتی این شد، برو [به سمتِ] “یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ.” چنین فردی حرف که می‌شنود بهترینش را انتخاب می‌کند؛ عبد کسی است که وقتی می‌شنود، بهترین را انتخاب می‌کند. بهترین کدام است؟ چیزی که به درد بندگی می‌خورد و با توحید تناسب دارد.

اول معارف بخوانید و بعد اگر خواستید، فلسفه و دانش‌های دیگر. اگر جزو “عِبَادِ” (فَبَشِّرْ عِبَادِ…) نشده‌اید نباید هر چیزی را بخوانید… »

منبع : آقای سید محمد مهدی میرباقری

و العاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی


موضوعات مرتبط: نقد کلام،فلسفه و عرفان
برچسب‌ها: محمد مهدی میرباقری

تاريخ : جمعه پنجم بهمن ۱۳۹۷ | 2:43 | نویسنده : سرباز حضرت ولی عصر (عج) |
        مطالب قدیمی‌تر >>


.: Weblog Themes By Mahskin.ir:.