اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
سوال :خواهشمند است در خصوص التزام به ولايت فقيه توضيح دهيد؛ به عبارت ديگر چگونه بايد عمل نماييم تا بدانيم که به جانشين بر حق آقا امام زمان (عج) اعتقاد و التزام كامل داريم؟
پاسخ: ولايت فقيه به معناى حاكميت مجتهد جامعالشرايط در عصر غيبت است و شعبهاى است از ولايت ائمه اطهار (عليهم السلام) كه همان ولايت رسول الله (صلى الله عليه وآله) مىباشد و همين كه از دستورات حكومتى ولى امر مسلمين اطاعت كنيد نشانگر التزام كامل به آن است.
منبع: استفتائات رهبر معظم انقلاب اسلامی ، آقای سید علی خامنه ای (حفظه الله تعالی)
___________________
ما یک وقت با حکم و سفارش و فرمان و توصیه سیاسی و حکومتی ولیّ فقیه روبرو هستیم دراینجا وظیفه همگان و حتی مجتهدان و فقها اطاعت است اگر چه در همین زمینه هم باز باب بحث و یا طرح نظرات کارشناسی متفاوت به شرط این که مایه تضعیف نظام و حاکمیت نباشد و کلا مفسده ای در بر نداشته باشد، به شکل خصوصی و یا حتی بعضا عمومی باز است. اما اگر پای یک بحث نظری فقهی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فلسفی و عرفانی و همه شاخه های علوم در میان باشد، هیچ الزامی به انطباق و همرأیی نیست و اساسا اجتهاد در تشیع معنایی جز این ندارد. و اساسا توصیه صد باره مقام معظم رهبری بر راه اندازی کرسی های آزاد اندیشی یعنی همین که باب نشاط و آزادگی فکری و اندیشه ای بسته نباشد و بلکه در قالب یک راهبرد در مراکز علمی پی گیری شود. ایشان حتی در ارتباط با مسئولان اجرایی کشور آنها را ملزم به داشتن توافق نظری و فکری در مسائل کارشناسی با رهبری نظام نمی کنند. البته وقتی پای اجرا در میان باشد قهرا مسئول اجرایی باید بر اساس نظر کارشناسی ولی فقیه ـ اگر به عنوان سیاست و دستور العمل نظام به صورت رسمی یا غیر رسمی ابلاغ شده باشد ـ عمل کند.
منبع: آقای مهدی نصیری
والعاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی
موضوعات مرتبط: نقد کلام،فلسفه و عرفان
برچسبها: علی خامنه ای , مهدی نصیری
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
بین علم فقه و اصول و حتی منطق با فلسفه تفاوت اساسی و ماهوی وجود دارد و از نیاز به فقه و اصول در غیاب امام معصوم علیه السلام نمی توان نیاز به فلسفه را نتیجه گرفت.
علم فقه مبتنی بر آیات و روایات و در مواردی محدود مبتنی بر استنباط عقلی است و فقیه نمی تواند بدون استناد به کتاب و سنت و یا دلیل عقلی قطعی مانند این که «عقاب بلا بیان قبیح است» فتوا و نظر فقهی بدهد.
مسائل علم اصول فقه هم یا مباحث الفاظ و زبان شناسی است (مانند مطلق و مقید و عام و خاص و ...) که از متن زبان عربی ( که محصول تعلیم الهی به انسان است) و با ارشادات زبانی اهل بیت علیهم السلام استنباط و استخراج شده است و یا مبتنی بر سیره عقلا است مانند حجیت ظهور و حجیت خبر واحد و یا مبتنی بر روایات است مانند مبحث تعادل و تراجیح و یا مبتنی بر عقل است مانند ملازمه بین حکم عقل و شرع و هیچ یک متخذ و محصول نظام فکری و اندیشه ای مشرک یا ملحد و یا حتی اهل کتاب نیست.
علم منطق ، برخی از مسائل آن مبتنی بر قوانین حاکم بر ذهن آدمی و تعبیه شده در نظام ادراکی انسان توسط خداوند است و از ابداعات یونان و ارسطو و ...نیست.
از سه علم فوق، اصول و منطق جنبه ابزاری دارند و علم فقه جنبه مقصدی دارد و مستنبط از متن ادله دینی است که در عصر غیبت و عدم دسترسی به معصوم ضرورت دارند و البته در عصر حضور معصوم نیز بسیاری از قواعد و قوانین آن کاربرد خود را دارند.
در علم تفسیر هم همه چیز حول فهم کلام خداوند با قواعد منطق و اصول فقه و علم لغت و روایات تفسیری اهل بیت علیهم السلام صورت می گیرد و نیازمند هیچ ابزار خارج از حیطه عقل و سیره عقلا و وحی نیست.
آقای طباطبایی در مقدمه المیزان یکی از امتیازات تفسیر خود را این می داند که برداشتهای فلسفی اش را در تفسیر دخالت نداده است. اگر واقعا فلسفه، مقدمه ای برای فهم مقاصد قران است، چرا باید آقای طباطبایی عدم دخالت دادن فلسفه در تفسیر را امتیاز بدانند؟
اما فلسفه اعم از مشائی و اشراقی و حکمت متعالیه اولا جبنه ابزاری ندارند بلکه شامل محتوای معرفت شناسی و وجود شناسی و جهان شناسی و انسان شناسی و اخلاق شناسی و سیاست مدن و حتی تدبیر منزل است و تقریبا یکپارچه مبتنی بر آموزه های فلسفی ارسطو و افلاطون و افلوطین هستند و در تعارض جدی و کامل با قران و سنت هستند و با مبانی عقلی نیز تضاد دارند.
به عبارت دیگر در حوزه ها فلسفه خوانده نمی شود برای این که مهارت برای فهم مقاصد قران و روایات پیدا شود بلکه فلسفه خود یک نظام نظری و عملی مستقل از وحی و مبتنی بر اندیشه مستقل و خود بنیاد فلاسفه یونان است و هر جا که فلاسفه به قران و روایات ارجاع می دهند به منظور سند تراشی برای حرفهای فلسفی خود است که معمولا با تحریف و تاویل غیر روشمند آیات و روایات همراه است.
از مهمترین ادله بر مطلب فوق این است که به اعتراف آقایان طباطبایی و مطهری و تعدادی دیگر از فیلسوفان معاصر، معاد ملاصدرا در مانیفست حکمت متعالیه یعنی اسفار در تعارض با معاد قران است و لذا به گفته آقای سبحانی، آقای طباطبایی مبحث معاد اسفار را تدریس نمی کرد. همان طور که مبحث عشق ملاصدرا در اسفار را کمتر عالم مسلمان و متشرعی به آن نزدیک می شود. و البته که مشکل توحید اسفار کمتر از معادش نمی باشد.
فلسفه هر گونه وابستگی به غیر ذهن و تفکر خود بنیاد آدمی را رد می کند و مرز خود را با علم کلام همین استقلال و خودبنیادی تام می داند و فلاسفه در مواضعی از آثار خود، متکلمان مسلمان را به خاطر تعهدشان به آموزه های وحیانی و ترجیح آنها بر یافته های فلسفی با عنوان اهل تقلید، سرزنش و تحقیر می کنند. بنا بر این اگر فیلسوفی در اول یا آخر عمرش به سراغ قران و روایات برود، بر خلاف مبنا و ممشای فلسفی عمل کرده و به یک معنا متکلم شده است؛
تجربه نشان می دهد که فلسفه و عرفان مصطلح چنان دگرگونی ای در ذهن و فهم افرادی که سالها با آن ممارست داشته اند، ایجاد می کند که مراجعه فیلسوف وعارف به قران وروایات اغلب نتیجه ای جز تفسیر به رای که خود مصیبتی مضاعف است، ندارد.
منبع: آقای مهدی نصیری
والعاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی
موضوعات مرتبط: نقد کلام،فلسفه و عرفان
برچسبها: مهدی نصیری
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
اندیشههای فلسفی- عرفانی چون رابطهای با عالم واقع ندارند، هیچگاه نمیتوانند در مورد اداره امور جامعه که امری واقعی است نظری داشته باشند؛ به عنوان مثال بیایید در مورد اندیشه ملاصدرا کمی تأمل کنیم. ایشان در یک تقسیمبندی، دو دوره از اندیشه را برای خود مطرح میسازد: دورهای که همچنان پایبند به علیّت است و دورهای که علیّت را وانهاده و قائل به وحدت شخصی وجود میشود. اگر در همین دو نحوه از اندیشه تاملی داشته باشیم درمییابیم که هیچکدام از این دو نحوه نگاه نمیتواند ارتباطی با واقعیت عالم داشته باشد؛ چراکه پایبندی به علیّت و ضرورت علّی هیچ جایی برای اختیار باقی نمیگذارد و با حذف اختیار نمیتوان از تغییر و دگرگونی و مسائلی از این دست سخن گفت و اگر قائل به وحدت شخصی وجود شدیم، اداره جامعه که هیچ، حتی خود را هم باید موهوم بدانیم و برای امر موهوم نیز برنامه داشتن درست به نظر نمیرسد.
بنابراین، اگر بخواهیم با مبانی فلسفی پیش بیاییم هیچ حرفی برای امور واقع نخواهیم داشت؛ چنانکه مثلاً در تمام آثار آقای طباطبایی که از سلاطین فلسفه صدرایی در زمان ما بودند هیچ طرح و نظری برای حکومت و حاکمیت جامعه نمیبینیم و بیشتر فضای اندیشه فکری فیلسوفان صرفا در همان فضای الاهیاتی که در تصورات بنا نهادهاند،صرف میشود.
بر خلاف چنین اندیشههایی، اگر از فطرت شروع کنیم، واقعنگریِ این مسیر به ما اجازه میدهد که در تمام زوایای زندگی واقعی بشر، طرحی را از سوی خدای تعالی انتظار داشته باشیم. بنابراین، اگر قرار باشد اندیشمندی برای عالم واقع و یا بحثهایی مانند اداره جامعه و حکومتداری حرفی برای گفتن داشته باشد، تنها از سوی کسانی عملی خواهد بود که تکیه بر فطرت داشته و با همین مبنا خود را بندهی خدای تعالی یافته و در تمام امور زندگیشان خود را مطیع دستورات حجج الهی میدانند که پیامرسانان خدای تعالی هستند.
ممکن است در نقض آنچه گفته شد بفرمایند که از سوی همین فیلسوفان در برخی مواضع شاهد اظهارنظرهایی در امور واقعی و یا حتی بحثهای حکومتی هستیم. در پاسخ باید گفت که این اظهارنظرها برخاسته از اندیشهی مقبول آنها نیست، بلکه جنبه فقاهتی آنها ممکن است موجب چنین اظهارنظرهایی شود.
ولایت و حکومتی که در نظام فلسفی وجود دارد، باز هم نمیتواند از علیت جدا باشد. این فلسفه، فلسفه علیت است. فلسفه علیت نه در حکومت میتواند نظر دهد، نه در جریان زندگی اخلاقی انسان میتواند نظر دهد. چون همانطور که علیت را در نظام تکوین جاری میدانند، تمام خلق و خوی انسانی را روی مشهورات عامه برده و آن را امری صرفاً اعتباری دانستهاند. پس عقل عملی آنها واقعا در نظام اخلاقی انسان و حرکت رفتاری انسان جز اعتبار چیز دیگری نیست. که این هم یکی از مشکلات فلسفه ما است.
منبع : آقای محمد بیابانی اسکوئی در مصاحبه با سایت مباحثات
___________________
آنچه موجب حرکت انقلابی و دینمدارانه امام خميني(ره) بوده است، حیث قرآنی و روایی ایشان که کاملا غالب بر حیث فلسفی شان است، بوده است. در حقیقت این فقه امام که به طور یکپارچه منبعث از آیات و روایات نورانی اهل بیت علیهم السلام است و شامل ابوابی چون جهاد و امر به معروف و نهی از منکر و قواعدی چون نفی سبیل و حرمت تشبه به کفر و ... است، انگیزه بخش و محرک امام و به تبع ایشان مردم ایران بوده است و نه مباحثی چون اصالت وجود و حرکت جوهری و قاعده بسیط الحقیقة کل الاشیاء و الشئ ما لم یجب لم یوجد و....؛ و نیز آن بعد عرفانی امام که در حرکت انقلابی ایشان تاثیر داشته است، به عنوان نمونه زیارت جامعه خوانی هر شبه ایشان طی پانزده سال اقامت در نجف اشرف در بارگاه ملکوتی امیر مؤمنان بوده است و نه مثلا مباحث عرفانیای چون یکی بودن با ذات حق و وحدت وجود و عشق مجازی و رقص و سماع و...
مردم شیعه و اهل بیتی ایران تحت تاثیر آموزه های انقلابی قرآن و نهج البلاغه و نهضت عظیم عاشورا به خیابانها ریختند و از شهادت استقبال کردند و در جنگ هشت ساله از دین و کشور جانانه دفاع کردند، نه تحت تاثیر مبانی صوفیانه و پلورالیستی و انقیاد پذیر در مقابل ظلم و باطلِ ملاصدرا و ابن سینا و مولوی و ابن عربی.
ابن عربی رسما به پیامبر دروغ میبندد که فرموده: «ذکر خدا بهتر از این است که به جهاد با دشمنانتان بروید و همدیگر را بکشید»! آیا با چنین آموزه هایی میتوان مردم را تشویق به دفاع از دین و کشور در مقابل هجوم کفار کرد؟
آنان که منادی پیوند حکمت متعالیه و انقلاب اسلامی هستند، باید چند جمله و عبارت از ملاصدرا و ابن عربی و ابن سینا و مولوی و شمس تبریزی و عطار و بایزید و حلاج و ... بیاورند و نشان دهند که به کار تهییج مردم در انقلاب اسلامی و در جبهه های دفاع و جنگ آمده باشد و در سخنرانی های بزرگان و علما و روحانیونی که مشوق مردم به انقلابی گری بوده و هستند، مندرج باشد.
منبع: آقاي مهدي نصيري
___________________
جامعه هم مربی می خواهد که جامعه را تربیت کند و بسترهای اجتماعی را تغییر بدهد؛ یعنی ساخت جامعه باید تغییر کند و به تعبیری سبک زندگی و الگوی توسعه که اخلاق ساز هستند را باید بتواند تغییر بدهد. در جامعه دینی که اخلاق کریمه محقق می شود، خلق نبی اکرم و خلق معصوم به روابط اجتماعی تبدیل می شود و همه روابط اجتماعی «صبغة الله» دارند. درروایات فرمودند که صبغة الله یعنی ولایت؛ که همه رنگ ولی خدا را دارند. به تعبیر دیگر روابط اجتماعی و تمدن، تجسد ارواح ولات است؛ یعنی روح ولی حق تجسد پیدا می کند که این تمدن می شود. روابط اجتماعی، روابط انسان ها با هم، روابط انسان ها با طبیعت و روابط طبیعت با انسان در ما تاثیر می گذارند و در ما نیاز و احساس ارضاء ایجاد می کند. همه اینهـا باید حول ولی اتفاق بیافتد و صبغه ولی داشته باشد. اگر ما بخواهیم یک جامعه اخلاقی داشته باشیم، باید بسترهای تربیت را در خانواده، در سلوک، در سازمان و در کل جامعه ایجاد بکنیم. اخلاق باید تبدیل به روابط سازنده و تبدیل به انگیزه سازمانی و تبدیل به تشویق و تنبیه بشود.
ما قائل به ولایت فقیه هستیم؛ یعنی تکامل اخلاق بر محور ولایت واقع می شود و در جامعه نقش اصلی ولی فقیه تکامل اخلاق الهی است؛ چنانچه در روایات هم فرمودند «إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَكَارِمَ الْأَخْلَاق»
نبی اکرم محور تکامل اخلاق در عالم هستند و در تاریخ اجتماعی بشر، همه انبیاء اخلاقشان حول نبی اکرم است و خلق انبیاء شعاعی از خلق نبی اکرم و خلق جامعه شان شعاعی از خلق آن پیامبر است. اخلاق نبی اکرم که تجلی می کند عالم را به تهذیب می رساند.
این مطلب وقتی نازل شود در خصوص کسی که ولی فقیه می شود، که به تعبیر امام شعبه ای از آن ولایت نبی اکرم در آن هست، باید محور خلق اجتماعی بشود و فداکاری و شفاعت بکند، بلاکشی کند و بسترسازی بکند و روح او باید به روابط اجتماعی تبدیل بشود.
منبع: آقای محمد مهدی میرباقری
والعاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی
موضوعات مرتبط: سیاسی و اجتماعی ، نقد کلام،فلسفه و عرفان
برچسبها: محمد بیابانی اسکوئی , محمد مهدی میرباقری , مهدی نصیری
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
از جمله ادلهاي كه اهل فلسفه در اثبات مطلوبيت و بلكه ضرورت فلسفه ارائه كردهاند، اين است كه عموم علماي دين بر اين قولاند كه تقليد در اصول دين جايز نبوده بلكه بايد اعتقاد به اين اصول، براساس ادراك عقلي مستقل از نقل و تقليد باشد:
«اگر به اين نكته توجه داشته باشيم كه دين براساس اصول اعتقادات استوار است و اصول اعتقادات با ميزان عقل سنجيده ميشود، ناچار بايد بپذيريم كه آنچه فلاسفه در مورد بررسي عقلي دين انجام ميدهند، پسنديده به شمار ميآيد.»( ماجراي فكر فلسفي در اسلام٣/ ٤١)
در پاسخ به اين استدلال بايد به نكات زير اشاره شود:
۱. در اين استدلال نيز فلاسفه مرتكب مصادره به مطلوب شدهاند و همچنان بر اين ادعا پاي فشردهاند كه استدلال و تعقل مساوي تفلسف است و هرجا كه پاي عقل و نظر عقلي در ميان است، فلسفه نيز در همانجا حضور دارد و بلكه آن عين فلسفه است، اما همانگونه كه گفتيم، در اينجا دليل عين مدعاست و اين سرآغاز گفت و گو و بحث است كه آيا تفلسف مساوي با تعقل است و آيا هيچگونه تعقل غيرفلسفي متصور نيست؟
۲. پذيرش اين ادعا كه فهم عقلاني اصول دين متوقف بر فلسفهداني و فلسفهخواني است و بدون آن امكان اعتقاد صحيح به اصول دين وجود ندارد، به نتايج زير منجر خواهد شد:
الف: اعتقادات عموم مؤمنان از صدر اسلام تا كنون به استثناي اندكي، در باب اصول دين، غلط و تقليدي بوده و فاقد ارزش است، چرا كه آنان بياطلاع از مباني و قواعد و اصول فلسفي بوده و اغلب كمترين اطلاعي از فلسفه و مباحث آن نداشته و ندارند. اينان هرگز در باب اثبات وجود خدا به برهان امكان و وجوب و يا برهان صديقين استناد نكرده و كمترين اطلاعي در باب مباحثي چون اصالت وجود يا اصالت ماهيت و... نداشتهاند. آيا فلاسفه به اين نتيجه تن ميدهند و به تضليل و تكفير همه مؤمنان فلسفهندان حكم ميكنند؟
ب: با پذيرش استدلال فوقالذكر فيلسوفان، نه تنها عموم مؤمنان در عقايدشان تخطئه ميشوند، بلكه حتي خواص از مؤمنان مثل اصحاب و ياران حضرت رسول صلي الله عليه و آله و ائمه معصومين عليهم السلام و ستارگان درخشان آسمان ايمان چون سلمان و اباذر و مقداد و عمار و مالكاشتر و كميل و حبيببن مظاهر، زراره و هشام بن حكم و ابان بن تغلب و ابن ابي عمير و احمد بن ابي نصر بزنطي و يونس بن عبدالرحمن و... نواب اربعه و نيز علماي بزرگي چون كليني، صدوق، شيخ مفيد، سيدمرتضي، شيخ طوسي، سيدبن طاووس، علامه حلي، علامه مجلسي، شيخ بهايي، شهيد اول، شهيد ثاني، صاحب جواهر، شيخ انصاري و... كه فلسفهدان نبوده و بلكه بعضاً سخت مخالف فلسفه بودهاند، ميبايست به فساد عقيده و حداقل استضعاف فكري و عقيدتي در فهم اصول دين متهم شوند!
ج: قائلان به استدلال فوقالذكر بايد توضيح دهند كه فهم عقلاني و استدلالي اصول دين در پرتو كدام مشرب و مذهب فلسفي مقبول است؟ مشرب مشّايي، اشراقي، صدرايي (جمع بين مشّائي و اشراقي) و... و آيا تنها يك نحله و مشرب از اين نحل و مشارب در عقايد خود مصاب و اهل نجاتند و الباقي گمراه و هالكاند؟ يا آنكه، نه، اصل بر اين است كه رويكرد به اصول عقايد، فلسفي باشد و تعلق به مشرب و مذهبي خاص موضوعيتي ندارد؟!
د: اگر بپذيريم كه فهم استدلالي اصول عقايد جز با فلسفه مقدور و ميسّر نيست و منظور خداوند و معصومين عليهم السلام از توصيه به تعقل نيز همين امر است. آيا در مورد عموم مردم ـ به استثناي افرادي نادر ـ اين از مصاديق تكليف بما لايطاق نيست و آيا صدور چنين تكليفي، به حكم عقل قبيح نميباشد!
مگر نه اين است كه فهم مسائل فلسفي، نه تنها براي عامه مردم بلكه براي بسياري از خواص نيز بسيار صعب و دشوار است؟ ملاصدرا در آثار خود در موارد متعددي به اين موضوع اشاره كرده است كه بسياري از فلاسفه از فهم پارهاي از مسائل فلسفي عاجز ماندهاند و يا دچار سوءفهم و اشتباهات فاحش شدهاند و تنها او ـ آن هم با عنايت ويژه الهي ـ به فهم آن مسائل نايل شده است. از جمله اين مسائل، اصل اعتقادي معاد جسماني و نيز مسأله حدوث عالم است.كه البته همانگونه كه پيشتر ديديم، او خود نيز در اين دو موضوع، به نتيجهاي برخلاف نصوص ديني رسيده است.
ملاصدرا فهرستي از مسائل مهم فلسفي را رديف ميكند كه فردي چون ابنسينا از فهم و درك صحيح آنها عاجز بوده است و در موردي نيز ابن سينا را به بلادت و كودني متصف مينمايد. با اين وجود، آيا فلاسفه همچنان بدين اعتقاد پاي ميفشارند كه فهم استدلالي اصول دين موقوف به فلسفهداني و فيلسوف شدن است؟
۳. اين سخن علما و فقهاي بزرگ كه تقليد در اصول دين جايز نبوده و بايد متكي بر استدلال عقلي باشد، هرگز ناظر به قواعد فلسفي نيست و مقصود آنان از استدلال عقلي، كه همگان بايد در اصول عقايد بدان دست يابند، چيزي فراتر از استدلالهاي عقل فطري ـ كه همگان واجد آنند- نيست. فيالمثل در اصل توحيد، افراد با استناد به برهان صنع و اثر و مؤثر به اثبات وجود خداوند ميپردازند و با استناد به وجود نظم و آثار تدبير در نظام خلقت، به حكيم و عليم بودن خداوند استدلال ميكنند. بدون شك فهم براهيني چون برهان صنع و برهان نظم در دسترس همگان بوده و هيچ نيازي به فلسفهداني ندارد.
منبع: کتاب شریف فلسفه از منظر قرآن کریم و عترت ،تالیف آقای مهدی نصیری، انتشارات کتاب صبح
والعاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی
موضوعات مرتبط: نقد کلام،فلسفه و عرفان
برچسبها: مهدی نصیری
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
قال الامام علی علیه السلام: «مَنْ أَخَذَ دِينَهُ مِنْ أَفْوَاهِ الرِّجَالِ أَزَالَتْهُ الرِّجَالُ وَ مَنْ أَخَذَ دِينَهُ مِنَ اَلْكِتَابِ وَ السُّنَّةِ زَالَتِ الْجِبَالُ وَ لَمْ يَزُلْ.»
امام علی علیه السلام فرمود: «هر کس دینش را از دهان رجال (آراء و نظرات بی سند و حجیت آنان) بگیرد، همان رجال یا رجالی دیگر او را از دینش زائل و خارج می کنند اما آن کس که دینش را از قرآن کریم و سنت معصوم (علیه السلام) بگیرد، کوهها از پا در می آیند اما او در دین و اعتقادش استوار خواهد ماند.»
منبع حدیث:
کتاب شریف وسائل الشیعه، تالیف آقای محمد بن حسن حر عاملی(ره)،جلد ۲۷، صفحه ۴۱۵
_____________________
امیر المؤمنین (علیه السلام):« إِنَّ دِينَ اللَّهِ لَا يُعْرَفُ بِالرِّجَالِ بَلْ بِآيَةِ الْحَقِّ وَ اعْرِفِ الْحَقَ تَعْرِفْ أَهْلَه»
امیر مؤمنان علیه السلام : «دین خدا با رجال شناخته نمی شود بلکه با حجت و دلیل و نشانه حق شناخته می شود. پس حق را بشناس تا اهل حق را به درستی بشناسی.»
منبع حدیث:
کتاب شریف بحار الانوار،تالیف آقای محمد باقر مجلسی (ره)،جلد ۶۵، صفحه ۱۲۰
_____________________
قال الامام الصادق (علیه السلام):« إِيَّاكَ أَنْ تَنْصِبَ رَجُلاً دُونَ الْحُجَّةِ فَتُصَدِّقَهُ فِي كُلِّ مَا قَالَ.»
امام صادق علیه السلام فرمود: «بر حذر باش از این که فردی غیر معصوم را نصب العین خویش قرار دهی و هر آنچه را که گفت (بدون حجت و دلیل) مورد تایید و تصدیق قرار دهی.»
منبع حدیث:
کتاب شریف الکافی ، تالیف آقای محمد بن یعقوب کلینی (ره)، جلد ۲، صفحه ۲۹۷
والعاقبه للمتقین
التماس دعا
یا مهدی
موضوعات مرتبط: نقد کلام،فلسفه و عرفان
برچسبها: مهدی نصیری